«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
فيروزه مهاجر –
گرچه نمیتوان با قطعیت روسپیگری را از قدیمیترین حرفههای جهان شمرد، یک کتیبهی بابلی چهار هزار ساله خبر از وجود آن در دوران کهن میدهد. ظاهرا روسپیگری و ارائهی خدمات جنسی در مقابل مزد از دیرباز یکی از حرفههای رایج در تمامی شهرهای کوچک و بزرگ شرق و غرب و شمال و جنوب این کرهی خاکی بوده و به طور تاریخی مراحل تقدس و پیوستگی با خدای بزرگ مونث و کاهنهی مقدس را در فرهنگهای مختلف پشت سر گذاشته و با تغییر معیارهای اخلاقی جامعه تبدیل به حرفهای نه چندان مقبول شده است. همچنین، انواع واژهها برای نامیدن اهل این حرفه در جریان تحولات اجتماعی و تبدیل کتیبهی گلی به کاغذ صورت فحش و توهین پیدا کرده که مردان، و حتی زنان، برای تحقیر و مرعوب کردن زن یا دختری – گاهی حتی افراد عزیز و نزدیک به خودشان- به کار میبرند.
این چنین است که در ادبیات فارسی، واژههای نانجیب، بدکاره، هرجایی، لکاته، سلیطه، قحبه، جنده، فاحشه، ماچه سگ و احیانا واژه های محلی بسیار برای نامیدن زنانی که از طریق روسپیگری امرار معاش میکنند، به کار رفته و میرود و همه نیز بار معنایی منفی دارد. بار معنایی منفی که متاسفانه بیشتر از آن که مناسبات اجتماعی خاص یا شغلی خاص را مورد حمله قرار دهند، به محروم کردن افراد از حقوقشان منجر شدهاند. اما از طرف دیگر، بحثهای نظری از زاویهی حقوق بشر، و به خصوص حقوق زنان که با جنبش فمینیستی و در صد سال اخیر به طور جدی مطرح شده، باعث ایجاد تغییراتی در نگرش به روسپیگری شده است. این تغییرات گاهی از درون جامعه صورت گرفته یا بیشتر فرهنگی است و گاهی از بالا وارد شده و میتوان گفت بیشتر در چهارچوب برقراری نظم اجتماعی و سر و سامانی دادن به حرفههای مختلف صورت میگیرد.
در ایران، ظاهرا اولین موارد حاکی از به رسمیت شناخته شدن روسپیگری به عنوان یک حرفه مربوط به تقسیم شهر تهران به ده ناحیه است که به دست مستشاران سوئدی شهربانی تهران و از بهمن ۱۲۹۳ شمسی انجام شد.(تفرشی، ۱۳۶۷) چنان که تفرشی مینویسد: “روسپیان و زنان ولگرد نخست در تمام تهران پراکنده بودند. کنت دومونت فرت [اولین رئیس شهربانی در ایران]، دستور داد از پراکنده بودن آنان به منظور جلوگیری از فحشا و ایجاد مزاحمت برای مردمان نجیب جلو گرفته شود و از این رو آنان را پس از جمعآوری وادار به سکونت در محلهی چاله سیلابی در ناحیهی محمدیه کردند که خود باعث شکایت جمعی از زنان محلهی چاله سیلابی گردید.”(همان) این محله ظاهرا در حاشیهی ناحیهی شرق یا محلهی قجرها، که در ضمن آبادترین و پر جمعیتترین ناحیهی شهر بود، قرار داشت. این الگوی خاص در تمامی شهرهای ایران تکرار شد. یعنی زنهای خیابانی مجبور به این شدند که در محلههایی معین و در خانههایی معروف به فانوس قرمز زندگی کنند. این اصطلاح نیز غربی بود و هنوز هم به عنوان روابط جنسی ممنوع به کار میرود. اما در ضمن پدیدهی فانوسهای قرمز نوعی به رسمیت شناختن فحشا بود. گرچه از خشونت جامعه به خود روسپیها کم نمیکرد.
از این دوره است که اطلاعاتی داریم و از دورههای قبلی چیزی نمیدانیم. نه فحشا کم است و نه توهین به زنها. اما اکثرا با عناوینی مانند زن فاسد، زن هوسباز، زن فتنهانگیز، ساحره و امثال آن نامیده میشوند و نقش آنها همواره از راه به در بردن مردان و نیز زنان نجیب است. در متون تاریخی و سفرنامهها گاهی اشارهای به روسپیان و مطربان هست که معلوم نیست شرایط زندگی آنها از چه قرار است. تنها راوندی در تاریخ اجتماعی کمی به آنها میپردازد و بس.
برعکس، هم زمان با اسکان یافتن آنها در محلههایی مشخص، همان طور که گفته شد، در شکل معضلی فرهنگی- اجتماعی رویتپذیر میشوند. چندان که در مبارزات زنان برای احقاق حقوق خود مورد توجه قرار میگیرند. بحث در این مورد در قالب مبارزه با بهرهکشی از زنان و با این استدلال مطرح میشود که اگر فمینیستها به رفاه و حقوق زنان اهمیت میدهند، باید به زنانی که حقوق آنها منظما زیر پا گذاشته میشود هم اهمیت بدهند. نمونهی ایرانی این دغدغهی خاطر، مقالهی واقعا درخشان مهرتاج رخشان است که در ۱۳۰۷ نوشته.(سلامی و نجم آبادی، ۱۳۸۴) به نظر رخشان، بدیهی بود که برای دفاع از حقوق تمامی زنان باید ابتدا از حقوق آن بخش که از همه بیشتر به حاشیه رانده شده دفاع کنیم. او سعی در دگرگون کردن همین مناسبات ظالمانه داشت. در مقالهی او انتقال روسپیان از چاله سیلابی به شهرنو را، که یکی از نواحی دهگانه بود و به دلیل جدید الاحداث بودن چنین نامیده شد، میبینیم و سیر حرکت زنان روسپی را در طول قرن حاضر در تهران دنبال میکنیم. مهرتاج رخشان برای زنان روسپی، خانهی امید را پیشنهاد میکند، به محتوم بودن سرنوشت این زنان اعتقاد ندارد، و جامعه را مقصر میداند. او فکر میکند جامعه باید خطاهای خود را جبران کند نه پنهان. او سعی میکند ترسیم کند که چطور در اثر غفلتی قابل اغماض دختری فریب میخورد و وارد “قبرستان وحشتناک” شهرنو میشود و “فورا همهی درها به روی او بسته میشود”. به نظر او این خیابانی یک طرفه است بدون خروج اضطراری. عین جملهای که یک روسپی سابق در کتاب خاطرات خود مینویسد.(Jeanne Cordelier ،۱۹۷۶)
مقالهی مهرتاج رخشان در سال ۱۳۰۷ و در نشریهی «عالم نسوان» به چاپ رسیده. در همین سالها نیز اولین رمانهای نوین فارسی با طرح معضلات اجتماعی پدیدار میشوند. میدانیم که نخستین آنها، تهران مخوف، به قلم مشفق کاظمی در فاصلهی ۱۳۰۲ تا ۱۳۰۵ شمسی منتشر شد. رمانی که به مسائل زنان و مفاسد فحشا و بدکارگی میپرداخت. محمد حجازی در رمان دو جلدی زیبا (۱۳۰۹) زندگی شهری و اداری و وضع نامطلوب زنان را مطرح میکرد.(آژند، ۱۳۷۴) در تقسیمبندی عابدینی در ادبیات این دوره، یعنی “در سالهای ۲۰-۱۳۱۰ شاهد پیدایی نسلی از نویسندگان هستیم که سنگینی شکست امیدهای انقلاب مشروطه و خفقان رضاخانی را بر دوش میکشند.”(میرعابدینی، ۱۳۷۷) و با سقوط رضاشاه در شهریور ۱۳۲۰ دورهی جدیدی آغاز میشود که آن هم تا کودتای بیست و هشت مرداد ادامه دارد. رمان تفریحات شب محمد مسعود، نخستین جلد یک اثر سه گانه، در آغاز این دوره (۱۳۱۱) نوشته میشود و رمان پاورقی «من هم گریه کردهام»، نوشتهی جهانگیر جلیلی، و «با من به شهرنو بیایید» هدایتالله حکیم الهی، «جنایات بشر یا آدم فروشان قرن بیستم» ربیع انصاری که درباره دزدیدن دختران و بردن آنها به فاحشه خانهای در کرمانشاه است در ۱۳۲۰ و پایان این دوره.
«من هم گریه کردهام» به خصوص پاسخی است به بخشی از کتاب مسعود و اعتراض به حساسیت اندک او نسبت به رنج زنان. اینها همه نقد اجتماعی است و به مفاسد فحشا و دفاع از حقوق زنان میپردازد. این دفاع ادبی بعدها با صراحت و پختگی بیشتر و داوری کمتر ادامه میابد. در دههی سی، «من فاحشه نبودم» فریدون میرزا نادری (۱۳۳۰)، «قریانی اجتماع» محمدباقر رفیعی (۱۳۳۱) و «فاحشه» جواد فاضل (۱۳۳۲) حاکی از دور شدن از مفهوم زن افسونگر و زن فتنهانگیز است و دیدن سختیهای زندگی روسپیان. آثار بسیاری تحت عناوینی مانند «دختر گمشده»، «گلهای پژمرده»، «دختر تیره بخت» و مانند آن نوشته میشوند که همه به موضوعی واحد میپردازند و گاهی فقط دور خودشان میچرخند. دورهی بعدی بازگشت به این مضمون در ادبیات فارسی مربوط به دههی پنجاه است و کتابهای متعدد از قبیل «سرگذشتی دردناک از قربانیان امواج فساد» (۱۳۵۱)، «چرا به فاحشه خانه رفتم» (۱۳۵۳)، «قربانیان اعتیاد و هوس» (۱۳۵۴)، «زنان روسپی» (۱۳۵۴)، «عفت فروشان محلهی بدنام و عروسی در محلهی بدنام» (۱۳۵۵). آثاری که ارزش ادبی و خلاقیت در آنها فدای طرح مسائل اجتماعی میشود. آثار دیگری مانند رمانهای صادق چوبک هم هستند که به مشکلات زنان میپردازند، اما معمولا در غالب صیغه و رفیقه.
از بین آثار مورد بحث در کتابخانهی صدیقه دولت آبادی فقط «تفریحات شب» محمد مسعود را که اخیرا تجدید چاپ شده، داریم. این کتابی است از برخی لحاظ نزدیک به «تهران مخوف» مشفق کاظمی و «زیبا» اثر حجازی. محمد مسعود در این رمان شهر تهران را با مراکز فساد و شیوهی زندگی قشر متوسط توصیف میکند. اما شهر ظاهرا به طور کامل در خدمت اعمال خشونت مردانه است. با رواج یک فرهنگ فاحشگی رو به رو هستیم که طبق آن همهی زنها به چشم فاحشههای احتمالی دیده میشوند. شخصیتهای اصلی رمان چند جوان شهری کم بضاعتاند که استفاده از تن زنان را بخشی از حقوق خود برای تفریح میدانند، اما قانون عرضه و تقاضای حاکم ناکام میگذاردشان. این ترکیب سکس و بازار آزاد که در خیابان، روسپی خانه، محلهی سکونت روسپیان همه جا تصویر غالب است و وسوسه کننده، عمدتا از زاویهی آرزوهای مختلف این قشر مطرح میشود: در تخیل این مردان، همهی زنان اشیایی قابل خرید و فروشاند و باید برای همهی مردان در هر زمان و همه جا قابل دسترس باشند. در عین حال، آلودگی و نکبت این محیطها و امراض مقاربتی که تهدیدشان میکند، باعث میشود وجود مقرراتی برای سر و سامان دادن به وضع بهداشت در این اماکن را آرزو کنند. مسعود همه جا نکبت میبیند و آن را به شرایط فرهنگی – اجتماعی ربط میدهد. او از نظام آموزشی که جوانانی مانند خودش را به بار آورده و “مدارسی که دختران را فقط و فقط برای خانمی تربیت میکنند و اگر از راه مشروع خانم نشوند، قطعا از این راه خودشان را به خانمی میرسانند”(مسعود، صفحهی ۱۳۶) انتقاد میکند. ناخواسته با شرح داستان زندگی روسپی جوانی، “زن خوش پز و شیکی” که “دو ساعت بعد از ظهر” موفق به قر زدنش میشوند – زبان رمان هم که به هفتاد و پنج سال پیش مربوط میشود، قابل توجه است – و ماجرای به دام فحشا افتادن این دختر در اثر فریب خوردن از جوان همسایه به اظهار این مطلب میپردازد که “دختر سادهلوح و قشنگی که امروز با هزار زحمت بلند کردهایم، خیال میکند این سرنوشت شوم تنها نصیب او شده و به همین جهت کلهی ما را از زور ناله و نفرین به درد آورده است.”(همان) تلویحا ضرورت داشتن اتحادیه و تشکل را مطرح میکند. نگاه مسعود تبعیضآمیز است و همان طور که گفته شد، همین امر جلیلی را به نوشتن رمان «من هم گریه کردهام» وا میدارد. اما او با شرح ماجراهای روسپیان و تلاش گروه دوستانش برای فریب دادن زنها، مسالهی بی پناهی همهی زنان را در مقابل خشونتهایی که نسبت به آنها اعمال میشود، عدم رسیدگی به شکایات زنان روسپی و آسیبپذیری آنها، شرایط وحشتناک کارشان و ارتباط آنها با انواع فعالیتهای غیر قانونی در تهران آن دوران را به خوبی به تصویر میکشد. مسعود فاحشگی را یک شغل میبیند و فاحشهها را دارای قدرت و محدودهی عمل وسیع. در شرح ماجرای ابراز عشق یک روسپی تازهکار به دوستش که کارمند سادهای است و خود را رئیس اداره جا زده، روزی را تعریف میکند که زن به ادارهی محل کار دوست مذبور میرود و از پیشخدمت سراغ رئیس را میگیرد و چون میشنود که او در جلسه است، توسط پیشخدمت، و به رغم عدم تمایل او، دستمال بسته ابریشمی را در سینی برایش میفرستد. مسعود مینویسد که آقای رئیس هم بی خیال دستمال را باز میکند و محتویات آن “یک عدد کراوات یزدی، یک عدد عکس لخت مال خود خانم، یک عدد دستمال کربدوشین پیدا شده گوشهی دستمال با خط نحسی که اکلیل زدهاند خوانده میشود (یادگار عشق پاک عفت الملوک خانم شاهپرک به مترس عزیزتر از جانش آقای… رئیس اداره…!) وسط دستمال هم تصویر یک دل آدم کشیده شده چهار طرفش غلط و غلوط نوشتهاند (من عاشقم گواه من این قلب (با غین) داغدار، در دستم غیر از این سند پاره پاره نیست) در معرض دید افراد حاضر قرار میگیرد. (همان، صفحهی ۱۱۴) هدیهای که بیشتر از هر چیز روز والنتاین را به یاد میآورد! در ضمن یادآور بحثهای موافقان آزادسازی فحشاست، چرا که اعتماد به نفس و قدرت تحمیل ارادهی خود را در فاحشه جوان نشان میدهد. اما مسعود ضمن این که هرزگیها و لاتبازیهای مردان جوان تحصیل کرده را واقعیتی اجتماعی میبیند، امکان تغییر آنها را هم مطرح میکند. او اعمال این مردان و رفتار جنسی آنها را نتیجهی تربیت غلط میداند و گرچه برای آن نسل راه نجاتی نمیبیند، اما در پایان کتاب با شرح اوضاع مدارس و نقل مطالبی از کتابهای درسی آن دوره، تاکید میکند که این گونه رفتارها ناشی از تربیت است و قابل تغییر.
در فاصلهی این رمان و تا زمان انقلاب همچنان مردان هستند که درباره زنان روسپی مینویسند و بیشتر از دید مرد مصرف کنندهی مرعوب. تنها فرق عمدهای که در این فاصله رخ میدهد، قربانی شمردن زنان روسپی است. اگرچه هم چنان مایهی شر فقط آنها هستند، نه مشتریها و قوادها. با توجه به این مساله که روسپیها اکثر زن هستند، تعجبآور است که زنان خیلی کم دربارهی آنها نوشتهاند. اما دو اثر برجسته مربوط به دورهی بعد از انقلاب شاید تا حدی جبران این کمکاری را بکند. اولی، «کنیزو» داستانی است نوشتهی منیرو روانی پور در مجموعهای به همین نام که دورهای از زندگی یک روسپی جوان به نام کنیز تا هنگام مرگ او را از چشم مریم، دختر مدرسهای که تازه با خانوادهاش از روستای جفره به بوشهر آمده، شرح میدهد. روانی پور در داستان «کنیزو»، برعکس آثار قبلی که نوشتهی مردان است و حاوی انواع قضاوتها، به داوری دربارهی کنیزو نمیپردازد، ولی از طریق نگاه معصومانهی دختر به کنیزوی روسپی معصومیتی میبخشد که به داستان حال و هوای اعلام جرمی علیه جامعه میدهد. کنیزو واقعا برده است. روانی پور تلویحا به ما میگوید که از برده دفاع کنیم، نه از بردگی. داستان فاصلهی فرهنگی و اجتماعی بین دو زن، یکی فاحشه و دیگری زن خانه، را نیز به خوبی نشان میدهد. زن، دختر کوچکش را به خاطر توجه نشان دادن به زندگی فاحشهی جوان و دلسوزی برای او سرزنش میکند و از زندگی در محلهای که یک فاحشه در آن رفت و آمد کند، ناراحت است، اما کاری نمیتواند بکند. او به خصوص نگران است که نکند دختر آسیبی ببیند، مشتریان زن آبرویی برای محله نگذارند و حرمت زنان محل شکسته شود. روانی پور روسپی را قربانی میبیند. او از چشم مریم دختر هفت هشت ساله، برای کنیزو روسپی جوان امنیت و رفاهی در حد بی نیاز کردنش از فروختن تن خود به مردان آرزو می کند. داستان به این که کنیزو چرا روسپی شده نمیپردازد و این احساس را میدهد که این فاحشهی جوان شغلش را انتخاب کرده است. انتخابی که خواهی نخواهی به از دست رفتن شان انسانی او منجر میشود. مشتریها حتی آدمهای معمولیاند و ظاهرا زن در معرض خشونت شدید نیست، اما بالاخره او هم بازداشت و زندان و فریبکاری را تجربه میکند و از پا در میآید، مصرف میشود و چون مسیحی با تاج خار بر سرش میمیرد. عمر کوتاهی دارد، چیزی که نصیب اکثر روسپیان است. نه بیمهای هست و نه بازنشستگی و نه هیچ نوع حمایت اجتماعی دیگری. کنیزو الکلی میشود و بدون مشتری میماند. خشونت رابطه، تحقیر و توهین که جامعه به جسم و جان او در مقام روسپی روا میدارد، پس از مرگش کاملا آشکار میشود و به تمامی زنان تعمیم مییابد. آنها حرمت تن او را حتی بعد از مرگش هم نگه نمیدارند، و وقتی همه به تماشای جسد او ایستادهاند، کسی دو بار سنگی را به سوی مریم که تازه از مدرسه آمده پرتاب میکند که به پایش میخورد. شغل او گویا رفتار تبعیضآمیز مردان نسبت به همهی زنان را توجیه میکند. این نوع نگاه، پدیدهای به نام مشتری را هم در بعد تازه ای مطرح میکند. چیزی که خیلی کم در ادبیات مردانه وجود دارد. در واقع تنها جایی که مردها گرچه میدان دارند جز در مقام نویسنده ابراز وجود نمیکنند، در ادبیات مردانه مربوط به فحشا است. این بی توجهی، که در عمل به عرصهی خشونتهای خانگی هم کشیده میشود، نوعی همبستگی مردانه را به نمایش میگذارد.
این نقش مردانه در داستان «پایان و یک شهر»، نوشتهی میهن بهرامی، در مجموعهی «مهمانی آینه: قصههایی از زنان نویسندهی ایرانی» (۱۳۸۴) به شکل دیگری مطرح میشود. در این جا مرد جاکش است که اختیار زندگی روسپیان ساکن یک خانه را به دست دارد. او در تصادف اتوموبیل و از دست دادن بینایی، قدرتش را از دست میدهد و در مروری بر گذشتهی حوادث خانه و ماجرای زندگی هر یک از زنها را و دلیل حضورشان در آن خانه را از خاطر میگذراند. محل وقوع ماجراها باز تهران است و خانهای که دو روسپی خیابانی تحت حمایت این مرد در آن زندگی میکنند. زن صیغهای مرد و دختر جوانی هم که هنوز وارد بازار کار نشده، در همین خانه سکونت دارند. در ظاهر خانهای مانند بقیه. همین است که غافلگیر میکند. خانهای مانند بقیه، در ضمن برش کوچکی از نهاد عظیم و سرکوبگر مردسالاری لبریز از سرگشتگی، بی پناهی و خشونتی پنهان که ساکنان خانه را در دایرهی تنگ روابط ناسالمی که اسیرش شدهاند، نگه میدارد. تهران دهههای چهل و پنجاه به شدت معتاد به مصرف همه چیز و همه کس است و زنان خانه جز سرنوشتی که نصیبشان شده، چیزی نمیشناسند و به همان راضیاند. زنان در داستان پایان و یک شهر کالاهاییاند که مردان به مردان میفروشند. اشرف هر روز به خیابان میرود، مشتریهایش را راه میاندازد و آخر شب مثل خری که سرش به آخورش بند باشد، خسته و کوفته به خانه برمیگردد. اما در داستان بهرامی، انتخاب زنها هم مطرح میشود. انتخابی که در این شرایط ناچار در همان دایرهی تنگ صورت میگیرد. دختر روستایی که یدالله، مسئول خانه، میخواهد در ازای یک ماشین فورد آلبالویی بفروشدش، وارد رابطهای عاشقانه میشود که آیندهای ندارد، اما فروخته نمیشود. بدتر یا بهتر بودن انتخاب مطرح نیست، مهم این است که او اختیار تن و جانش را از دست نمیدهد.
داستان «آخر ما، تعطیلات» از مجموعهی داستان «بریم خوش گذرونی»، نوشتهی علیرضا محمودی ابراهیمی (۱۳۸۴)، به همین توان زن به حفظ رابطه با خودش میپردازد. روسپی جوانی که تنها زندگی میکند، اما به دلیل حرفهاش حتی تعطیلاتش هم به تنش ربط دارد. او دورهی عادت ماهانهاش را میگذراند و بنابراین کارش را تعطیل کرده. داستان از رختخواب شروع میشود و تن زن، نوک انگشتان پایش که به کمک آن پتو را از روی سینهاش پایین میکشد. در هیچ جای داستان حرفی از حرفهی زن نیست، اما خیلی از عادات جسمانی سادهی او، بعد از مدتها با کرست فنری و بدون آرایش خوابیدن، هر روز تا ظهر خوابیدن و منتظر شلوغتر شدن خیابانها ماندن، امکانی که فعلا به دلیل رهن کامل کردن خانه برای تعطیل کردن کار در چنین شرایطی دارد، نشان از حرفهی او دارند. مشتریها صرفا مرد خوانده میشوند، اما زن اطلاعات مخصوصی دربارهی آنها دارد. مثلا میداند که آن مردی که تویوتا دارد و حتی زیرپیراهنیهایش را هم اتو میزند، از کارهای غیر عادی خوشش نمیآید و موقعاش که میشود دستور نمیدهد. در این داستان تاکید بر محدودیت زندگی زن در مقایسه با روسپی رمان مسعود خیلی بیشتر است. او شش روز تعطیلی دارد، اما نه قرار است کسی را در این مدت ببیند و نه حتی به کسی زنگ بزند. تمامی دلخوشی او این است که بتواند با پولی که به دست میآورد، چیزهایی را که دوست دارد بخرد. در ور رفتن به ضبط صوت جدیدش ابتدا به این فکر میافتد که زندگی همیشه هم غیر قابل تحمل نیست و بعد از صبحانه و ضمن گوش دادن به سی دی جدیدی حسابی از زندگی کیف می کند. تعطیلات به ما امکان می دهد از نزدیک به یک روز زندگی یک روسپی نگاه کنیم و آن هم روزی که او کارش را تعطیل کرده. بنابراین فرصتی هست تا او را مانند هر زن دیگری ببینیم.
در عرض هفتاد سال، نگاه ادبیات فارسی به زن روسپی نگاهی به مراتب تساوی جویانهتر شده و خود این ادبیات چندین مرحلهی تحول و دگرگونی و تجربیات بسیاری را پشت سر گذاشته شده تا از شرح کسالتبار مفاسد اجتماعی به درکی خلاق از مناسبات اجتماعی برسد. اما هنوز تا پایان تبعیضات، چه در زندگی عملی و چه در ادبیات، راه درازی در پیش است.
* * *
۱- تفرشی، مرتضی سیفی فمی (۱۳۷۶) پلیس خفیهی ایران: مروری بر رخدادهای سیاسی و تاریخچهی شهربانی (۱۳۲۰-۱۲۹۹)، تهران: ققنوس.
۲- سلامی، غلامرضا و افسانه نجم آبادی (۱۳۸۴) “خانه امید” در نهضت نسوان شرق، تهران: شیرازه.
۳- Cordelier, Jeanne (1976) La derobade , Paris, Hachette.
۴- آژند، دکتر یعقوب (۱۳۷۴) ادبیات داستانی در ایران و ممالک اسلامی، تهران: آرمین.
۵- میرعابدینی، حسن (۱۳۷۷) صد سال داستان نویسی ایران، جلد سوم، تهران: نشر چشمه.
۶- مسعود، محمد (۱۳۸۵) تفریحات شب، تهران: تلاونگ.