«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
امین قضایی –
این مقاله قصد دارد رویکرد ساختگرایی به مقولهی جنسیت را بررسی و نقد کند. برای بررسی ساختگرایی در باب جنسیت، آرای جودیت باتلر در کتاب «معضل جنسیتی» را به عنوان یک نمونه بارز انتخاب کردهام. ساختگرایی (constructivism) بر این عقیده استوار است که پدیدههای اجتماعی (یا دست کم برخی از آنها و در این مورد مقولهی جنسیت (gender) و نه جنس) ذاتی و ابژکتیو نبوده، بلکه در طی فرآیند معنابخشی در تعامل میان انسانها ساخته میشوند. ذکر این نکته ضروری است که ساختگرایی را نباید با ساختارگرایی (structuralism) اشتباه گرفت؛ چه بسا این دو در بسیاری از موارد در تقابل با یکدیگر قرار میگیرند.
درک و نقد این رویکرد پیش از بحث در باب ماهیت و ویژگی پدیدهی اجتماعی ممکن نیست. اساسا سه نوع ابژه یا موضوع مورد مطالعه قابل تصور است: موضوع مورد مطالعه میتواند اشیای طبیعی، مفاهیم و برساختههای ذهنی یا در نهایت پدیدهها و رُخدادهای اجتماعی باشند. در نتیجه هر پژوهشگری پیش از مطالعهی موضوع مورد نظر خود باید مشخص سازد که موضوع وی به کدام یک از قلمروهای ذهن، طبیعت یا جامعه تعلق دارد. ما به خوبی میدانیم که مفاهیم ذهنی کاملا ساختگی هستند و کسی انتظار ندارد اشکال هندسی یا مفاهیمی مانند آزادی، حقیقت و عدالت را به مانند درخت و صندلی در جهان خارجی بیابد. همچنین دانشمند علوم طبیعی نیز تا حد نسبتا قابل پذیرشی حق دارد که پدیدههای مورد مطالعهی خود را ذاتی بداند. ابژههای طبیعی از قوانین طبیعت پیروی میکنند و بنابراین با مفاهیم برساختهی ذهنی قابل تمیز هستند و اگر نباشند، دستکم میتوان به انجام این تمایز امیدوار بود؛ اما علوم اجتماعی در مقابل این معما قرار گرفته است که پدیدههای اجتماعی به راستی از چه نوعی هستند. تا چه حد آنها ساختهی ذهن ما هستند و تا چه حد ما ساختهی دست آنها؟ تا چه اندازه ذهنی هستند و تا چه اندازه ذاتی؟ برای مثال، مراسم عروسی به عنوان یک پدیدهی اجتماعی، بی شک توسط انسانها ابداع شده است؛ اما در عین حال خارج از ذهن انسانها قرار دارد، به گونهای که اعمال و رفتار افراد را طی مراسم محدود و مقید میکند.
تقریبا این توافق کلی وجود دارد که پدیدههای اجتماعی نه مطلقا ذهنی هستند و نه مطلقا ذاتی و طبیعی؛ اما در این که تا چه حد ذهنی یا عینی هستند، به ترتیب دو رویکرد سوبژکتیویستی و ابژکتیویستی در نظریات اجتماعی حئکمفرماست. حساسیت در این زمینه را میتوان با ذکر دو مثال در باب جنسیت شرح داد، چرا که هر دو رویکرد میتواند به نتایج غلطی بیانجامد. یک نمونه از رویکرد سوبژکتیویستی به مقولهی جنسیت را میتوان در آرای اگزیستانسیالیستی سیمون دوبوآر یافت. دوبوآر جنسیت را پدیدهای نه ذاتی، بلکه فرهنگی میداند؛ اما در عین حال متاثر از ژان پل سارتر معتقد است که فرد با انتخاب آزادانهی خود قادر به شکستن قیود جنسیتی است که جامعهی سنتی بر او تحمیل میکند. رویکرد ذهنگرایانه دوبوآر وی را دچار این اشتباه میکند که اگر جنسیت ساختگی است، پس اختیاری و انتخابی نیز هست؛ اما واقعیت نشان میدهد که با وجود ساختگی بودن جنسیت، در اغلب موارد رفتارهای جنسیتی تحمیلی هستند و صرفا با یک ارادهی آزاد ذهنی نمیتوان بر آنها فائق آمد. این رویکرد اشتباه، به دستکم گرفتن مشکلات پیشاروی زنان در مقابله با نقشهای جنسیتی خواهد انجامید.
جودیت باتلر (Judith Butler) همین نقد را به صورت دیگر بیان میکند: «نزد دوبوآر، جنسیت برساخته است، اما در فرمولبندی وی به یک عامل یا cogito یا کسی اشاره میشود که به طریقی آن جنسیت را قبول کرده و یا مختص خود ساخته است و در اصل میتوانسته جنسیت دیگری را برای خود تصور کند. آیا جنسیت تا این حد متغیر و ارادی است که دوبوآر بیان میکند؟ آیا ساختار در چنین حالتی میتواند به یک شکل گزینشی فروکاسته شود؟»(«معضل جنسیتی»، ۱۳۸۵، جودیت باتلر صفحات ۵۴ و ۵۵، نشر پاریس)
از طرف دیگر، روانکاوی و به خصوص روانکاوی لاکان (Jacques Lacan) و فمینیستهای متاثر از وی، با تعریف جنسیت به عنوان نتیجهی ضروری درام روانی فرد در دوران کودکی (که بیرون از خودآگاهی او رُخ میدهد) به دام نوع خاصی از ابژکتیویسم و دترمینیسم میافتد. اگر دوبوآر تصور میکرد که زنان با خودآگاهی قدرتمند و تقدم اصالت وجود بر ماهیت، قادر به انتخاب آزاد و کنار زدن کلیشههای جنسیتی هستند، فمینیستهای روانکاو از آن سوی بام میافتند. هر چند آنان جنسیت را ساختهی زبان میدانند، اما برای زبان ساختار صلبی قائلند که قوانین حاکم بر ناخودآگاهی و نه خودآگاهی بر آن حئکم میراند. رویکرد جبرگرایانه به این حکم شکستطلبانه میانجامد که مبارزهی زنان کاری از پیش نخواهد برد، چرا که سرکوب جنسیتی دوباره در زبان خود را بازتولید خواهد کرد.
این بار باتلر در نقد این رویکرد جبرگرا مینویسد: «از این تحلیلهای روانکاوانه که تاکنون ملاحظه کردیم، چه راهبردها و منابعی برای واژگونی آشکار میشود؟ ارجاع به ناخودآگاه به منزلهی منبعی از واژگونگی، به نظر فقط وقتی معنایی دارد که قانون پدرانه را جبری عام و صلب تصور کنیم که از هویت، امری خیالی و ثابت میسازد. حتی اگر ظرفیت خیالی هویت را بپذیریم، هیچ دلیلی وجود ندارد که تصور کنیم قانونی که شرایط این فانتزی را استوار میگرداند، در مقابل تغییر و امکان تاریخی نفوذناپذیر است.»(«معضل جنسیتی»، ۱۳۸۵، جودیت باتلر صفحهی ۱۳۷، نشر پاریس)
به نظر میآید که در جدال میان رویکرد ذهنی و عینی، بار دیگر به دوگانهی قدیمی اختیار و جبر بازگشتهایم. در این میان، رویکرد ساختگرایی و به خصوص باتلر چه موضعی دارند؟ همان طور که پیشتر اشاره کردیم، در این رویکرد یک پدیدهی اجتماعی مانند جنسیت در تعامل زبانی میان انسانها به وجود میآید. ما در تعامل با یکدیگر به رفتارهای خود معنا و تفسیر میبخشیم و رفتار جنسیتی، یعنی مردانه و زنانه رفتار کردن، نیز طی همین فرآیند معنابخشی به وجود میآید. بنابراین باتلر در این باب موضع کاملا سوبژکتیویستی دارد؛ اما برای این که از ذهنی و ساختگی بودن جنسیت، اختیاری و دلبخواهی بودن آن استنباط نشود، او با رجوع به بحث فوکو ادعا میکند که جنسیت طی یک گفتمان به وجود میآید. گفتمان، مقولهها، دستهبندیها، استعارهها و به طور کلی تمامی ابزارهای معنابخشی را در اختیار ما قرار میدهد. به عنوان نمونه، دوگانگی زنانگی و مردانگی با دستهبندیهای منفعل/ فعال، درون/ بیرون، زایش/ آفرینش، احساس/ عقل، اصطلاحا چهارچوب مشخص به خود میگیرد (منظور از چهارچوب این جا framing است). اگرچه ما جنسیت را با سخن گفتن به وجود میآوریم، اما ابزارها و نیازمندیهای معنابخشی و استدلال را شخصا ابداع نمیکنیم، بلکه آن را از گفتمان اخذ میکنیم. به این ترتیب، اگرچه جنسیت در زبان رُخ میدهد، اما اختیاری و دلبخواهی نیست؛ چرا که زبان در گفتمان وارد عمل میشود. در مورد جنسیت، گفتمان جنسیتی پدرسالار مسلط بوده و سرنوشت زنان را تعیین میکند.
اجازه دهید بپذیریم که باتلر برخلاف دوبوآر توانسته به ایراد دلبخواهی و اختیاری بودن رفتارهای جنسیتی پاسخ دهد. بنابراین جنسیت در زبان رُخ میدهد، ولی نه کاملا جبرگرایانه است (روانکاوی لاکانی) و نه کاملا انتخابی (دوبوآر). این سئوال اما باقی میماند که چه راهحلی برای شکستن یک گفتمان مسلط و به چالش کشیدن کلیشههای جنسیتی وجود دارد؟ برای پاسخ به این سئوال، باتلر از یک نظریه در زبانشناسی (اوستین و شاید ویتگنشتاین) استفاده میکند؛ اما در نهایت پاسخ او نه واضح و نه قانع کننده باقی میماند.
در زبانشناسی، دو نوع استفاده از زبان قابل تصور است: نخست، استفاده رایج از زبان یعنی بازنمایی اشیا و رُخدادهای جهان اطراف. اگر کسی به شما بگوید که «لطفا در اتاق را ببندید»، به وضوح میدانید که هدف او اشاره به یک شیئی خارجی در محیط است. دومین استفاده از زبان اجراگری (performance) است. گاهی ما زبان را برای اشاره به چیز مشخصی در جهان خارج به کار نمیبریم، بلکه زبان در این جا تنها برای بازی و ایفای نقش به کار میرود. مثال مراسم عروسی را به یاد آورید. خطبهی عقد، سخنان کشیش یا آن چه طرفین ازدواج در مراسم عروسی بر زبان میرانند، بخشی از یک اجرای تئاترگونه است و به هیچ چیزی در جهان خارج اشاره ندارد. باتلر ادعا میکند که راهحل ما نیز در این جاست که جنسیت را به عنوان یک اجرای زبانی بفهمیم و نه اشاره به ویژگیهای فیزیولوژیکی یا ذاتی در بیرون از زبان. اگر چنین کنیم و اگر دریابیم که برای مثال رفتار و گفتار زنانه به چیزی در خارج از زبان مانند بدن زن اشاره نمیکند، بلکه تنها بخشی از یک اجرای زبانی در درون یک گفتمان است، هم قادر خواهیم شد که جنسیت را سیال کنیم و هم امکانهای بیشتری را برای مقاومت و مخالفت در درون یک گفتمان بیابیم. همچنان که در یک تئاتر این امکان وجود دارد که هر هنرپیشهای هر نقشی را بازی کند و هیچ رابطهی جبری میان یک نفر و نقشاش در کار نیست؛ اگر جنسیت نیز یک نقش تصور شود که فرد آن را بازی میکند، هر کسی میتواند هر نقش جنسیتی را بازی کند و بدین ترتیب جنسیت امری سیال خواهد شد.
باتلر قبول میکند که سیالسازی جنسیت به این راحتیها نیست. در واقع، این دیدگاه به همین شکلی که من مطرح کردم با نظریهی گفتمان در تضاد قرار میگیرد. چرا که گفتمان است که ابزارهای لازم برای معنابخشی یا ایفای نقش جنسیتی را در اختیار افراد قرار میدهد. در استعارهی تئاتر میتوانیم تصور کنیم که گفتمان سناریو از پیش نوشته شده و کارگردانی است که مانع انتخاب اختیاری نقش جنسیتی میشود. به همین خاطر، باتلر میپذیرد که این ایدهی او از جنسیت به عنوان یک نقش اجراگرانه، تنها تذکری است تا جنسیت را بازنمایندهی چیزی در جهان بیرونی ندانیم. راهحل واقعبینانهتر باتلر با رجوع به خود نظریهی گفتمان پیشنهاد میشود. بر خلاف فوکو که گفتمان را همیشه امری موفق تصور میکند (برای مثال رجوع کنید به نقد نیکولاس رز)، باتلر ادعا میکند که گفتمان گاهی در پروسهی معنابخشی خود موفق نیست. گفتمان همواره در عمل، شرایط و امکاناتی برای مقاومت و مخالفت با استدلال یا ایدهی مسلط در اختیار فرد قرار میدهد. (برای یک نمونه رجوع کنید به کتاب «ادعای آنتیگونه» ترجمهی امین قضایی، بابک سلیمیزاده و مهدی سلیمی)
راهحل نخست، همان طور که خود باتلر نیز اذعان دارد، قانعکننده و راهحل دوم واضح نیست. آن چه فمینیسم و به طور کل مبارزه برای رهایی زنان، دگرباشان جنسی یا هر اقلیت جنسیتی دیگری نیاز دارد، اصول، مطالبات و استراتژیهای مشخص است، نه این که فمینیستها را به این دلخوش کنیم که خواهند توانست در زمین حریف و از امکانهای خود گفتمان مسلط علیه خودش استفاده کنند! این مشکل، نظریهی باتلر را به لحاظ سیاسی و مبارزاتی بیارزش ساخته و در مقابل آن را تنها برای هنر و فرهنگ نخبهگرایانهی کوئیر مفید میسازد؛ اما جدا از پاسخ نابسنده به سئوال فوق و عدم ارائهی یک راهکار سیاسی مشخص، نقد من به آرای جودیت باتلر به بحث پیشین یعنی ماهیت پدیدهی اجتماعی باز میگردد.
اگر ما دیدگاه ساختگرایی را نقد کنیم، همزمان آرای فوکو و باتلر را نیز نقد کردهایم؛ چرا که تمام ایدههای آنان بر فروض ساختگرایی استوار است. در مقابل رویکرد ساختگرایانه به ماهیت پدیدههای اجتماعی، دو دیدگاه دیگر نیز وجود دارد:
– رویکرد ساختارگرایانه (structuralism)
پدیدههای اجتماعی ساختارهایی هستند که افراد در درون آنها قرار میگیرند و کارکرد و نقش ایفا میکنند، اما اعمال این افراد ساختار را به خودی خود شکل نمیدهد. به همان مثال مراسم عروسی و خواستگاری و… باز میگردیم: مطابق دیدگاه ساختارگرا، سطحینگری است که تصور کنیم نقش جنسیتی منفعل و منتظر شوهر برای زن در مراسم خواستگاری و عروسی، در گفتمان و طی انجام مراسم عروسی شکل میگیرد. بر خلاف نظر ساختگرایی و همان طور که لوی استروس (Claude Lévi-Strauss) نشان میدهد، این یکی از لوازم ساختار خویشاوندی است که طی آن زن به عنوان یک ابژه بین دو خانواده خرید و فروش شود تا وصلت و انسجام بین آن دو موجب تحکیم ساختار خویشاوندی شود. بنابراین، نه گفتمان مراسم عروسی و خواستگاری، بلکه ساختار خویشاوندی است که نقش منفعل زن را باعث میشود. ساختارگرایی، ساختگرایی را به ظاهربینی، جزءنگری و عدم توجه به کلیت، واقعیات ابژکتیو و کارکردهای ضروری (برای مثال رجوع کنید به نقدهای لوی استروس، پارسونز و مالینوفسکی) متهم میکند.
– رویکرد مارکسیستی و تاریخگرایی
پدیدههای اجتماعی نه ذهنی هستند (ساختگرایی) و نه عینی (ساختارگرایی)، بلکه هم ذهنی هستند و هم عینی. به بیان دیگر، پدیدههای اجتماعی از انعکاس و رابطهی دیالکتیکی ذهن و عین در طی فرآیند تاریخی ساخته میشوند. انسانها نه صرفا با معنابخشی و بیان عقاید، بلکه با تغییر واقعی در محیط اجتماعی خود، عینیت را تغییر داده و سپس عینیت نیز انسانها را محدود و مقید میکند و روی ذهنیت آنها تاثیر میگذارد. همین تغییر در ذهنیت، در مقابل باعث تغییر دوبارهی محیط اجتماعی میشود. بنابراین، ما با تغییر دیالکتیکی و مدوام ذهن و عین مواجه هستیم. مطالعهی پدیدهی اجتماعی به معنای درک فرآیند تاریخی است که هم در ذهنیت و هم در عینیت اثر میگذارد. برای مثال، مراسم عروسی نه گفتمانی است که در آن نقش جنسیتی زن ساخته شود و نه ساختاری صلب و پیشینی که از بدویت تا اکنون وجود داشته باشد و همیشه یک کارکرد مشخص را ایفا کرده باشد. برای مطالعهی مراسم عروسی، باید آن را به صورت تاریخی مطالعه کرد. مراسم عروسی، در ساختار خویشاوندی و خانواده صورت میگیرد، اما این مراسم نه یک کارکرد مشخص و از پیش تعریف شده مانند انسجام اجتماعی، بلکه در هر دورهای کارکرد تاریخی خاصی دارد. کارکرد عروسی و تشکیل خانواده برای دورهی کشاورزی را میتوان تولید مثل زیاد و افزایش نیروی کار مذکر دانست و این با کارکرد خانواده برای دورهی سرمایهداری متفاوت است؛ اما این تغییرات کارکردی، خود را به شکل تغییر گفتمانی در مراسم عروسی و تغییر معانی و آرای انسانها نشان میدهد.
بنابراین، مطابق رویکرد تاریخی و مارکسیستی، جزء را باید در پیوند با کل و در مقابل کل را با انعکاساش در جزء مطالعه کرد. پژوهشگران فوکویی، تغییرات گفتمانی را در طول تاریخ بررسی میکنند، بدون آن که چرایی و کارکرد خاص این گفتمانها را مطالعه و توضیح دهند. اگر از باتلر بپرسیم که چرا جنسیت در گفتمان به این شکل و نه اشکال دیگری ساخته شده است، هیچ پاسخی برای آن نخواهد داشت، مگر آن که بنا بر پاسخ ناامید کنندهی فوکو آن را تصادفی بداند. اگر زنان در طول تاریخ سرکوب شده و نقش منفعل جنسیتی را ایفا میکنند، به خاطر این است که در نهاد خانواده در هر دورهی تاریخی کارکرد خاصی را ایفا کردهاند و این کارکرد موقعیت فرودست آنان را به خوبی توضیح میدهد. رویکرد ساختگرایی باتلر به طور کلی از توضیح این چرایی ناتوان است.
* * *
منابع:
– «معضل جنسیتی»، ۱۳۸۵، جودیت باتلر، مترجم: امین قضایی، نشر پاریس.
– «ادعای آنتیگونه»، ۱۳۹۰، جودیت باتلر، مترجمین: امین قضایی، بابک سلیمیزاده و مهدی سلیمی. نشر مایندموتور.
Rose, N., O’Malley, P., Valverde, M., 2006 ‘Governmentality’