«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
الكساندرا كولونتاى – ترجمه و تلخيص: پروين اشرفى –
دنبالهروان ماترياليسم تاريخى كه توجه و تحقيق در مورد بحث مسالهى برترى يك جنس بر جنس ديگر، و يا بحث دربارهى سنجش مغزها و مقايسهى ساختار روانى مردان و زنان را به بورژوازى واگذار مىكنند، مشخصات طبيعى هر جنس را به طور دربست پذيرفتهاند. آنها معتقدند كه هر فردى، چه مرد و چه زن، براى رسيدن به خودمختارى كامل و آزاد و براى رسيدن به وسيعترين زمينههاى پيشرفت و تامين همهى تمايلات طبيعى خود، يك فرصت واقعى دارد. دنبالهروان ماترياليسم تاريخى، وجود مسالهى مشخص زن – جدا از مسايل عمومى اجتماعى در دوران ما را رد مىكنند. اما فاكتورهاى اقتصادى مشخصى در پس مسالهى فرودستى زنان وجود داشتهاند و خصوصيات طبيعىيى در اين پروسه به مثابه فاكتورهاى فرعى عمل مىكرده است. تنها ناپديد شدن چنین فاکتورهایی و تکامل تدریجی آن نیروها در گذشته که باعث کنترل زنان شدند، قادر است كه در وضعيت اجتماعى زنان به شيوهاى اصولى تاثير گذاشته و آن را تغيير دهد. به عبارت ديگر، زنان فقط مىتوانند در دنيايى كه مطابق آرايش اجتماعى و توليدى نوينى سازماندهى گردد، كاملا آزاد و برابر شوند.
البته اين بدان معنى نيست، كه پيشرفت جزيى در زندگى زنان در چهارچوب سيستم كنونى غيرممكن مىباشد. راهحل راديكال مسالهى كارگران، فقط با بازسازى روابط توليدى كنونى ممكن است. اما آيا اين امر ما را از تلاش براى رفرمهايى كه در خدمت برآوردن منافع عاجل كارگران است، بازمىدارد؟ برعكس، هر دستاورد طبقهى كارگر گامى است كه انسان را به سوى قلمرو آزادى و برابرى اجتماعى هدايت مىكند. هر حقى كه زن كارگر به دست مىآورد، وى را به هدف معين رهايى كامل نزديك مىكند.
اولين بار اين سوسيال دموكراسى بود، كه مطالبهى برابرى حقوق زنان با مردان را در برنامهى خود گنجاند. حزب، هم در سخن رانىها و هم در نوشتهها، هميشه و همه جا از بين بردن قيد و بندهايى كه بر زندگى زنان تاثير مخرب مىگذارد را مطالبه كرده است. اين فقط تاثير حزب است، كه افراد و احزاب ديگر و دولتها را مجبور كرده است رفرمهايى را به نفع زنان انجام بدهند. در روسيه، اين حزب نه تنها از نظر تئوريك مدافع زنان است، بلكه هميشه و همه جا به اصول برابرى زنان نيز وفادار مىباشد.
چه چيزى مانع حمايت «هواداران حقوق برابر» ما از اين حزب قوى و با تجربه در اين مورد معين مىشود؟ واقعيت اين است، كه آنها هر قدر هم «راديكال» باشند، هنوز به طبقهى خود – يعنى طبقهى بورژوا- وفادار هستند. در اين لحظات، آزادى سياسى براى رشد و قدرت بورژوازى روسيه، يك پيش شرط حياتى است. بدون آن همهى رفاهيات اقتصادى اخير تبديل به وضعيتى مىشود، كه گويا بر روى ماسه ساخته شده است. خواست برابرى سياسى براى زنان، ضرورتى است كه ريشه در خود زندگى دارد. شعار «دسترسى به مشاغل»، ديگر كفايت خود را از دست داده است. تنها شركت مستقيم در دولت است، كه نويد كمك به ارتقاى وضعيت اقتصادى زنان را مىدهد. از اين روست، تمايلات سودايى زنان بورژوازى متوسط براى كسب امتياز و خصومت آنها با سيستم بوروكراتيك مدرن.
به هر حال، فمينيستهاى ما در مطالباتشان براى برابرى سياسى، مانند خواهرانشان در كشورهاى ديگر، هستند. براى آنها، افق وسيعى كه توسط آموزش سوسيال دموكراتيك باز شده، غريبه و غيرقابل درك است. فمينيستها در جستوجوى برابرى در چهارچوب جامعهى طبقاتى موجود هستند؛ آنها به هيچ وجه به اركان اين جامعه حمله نمىكنند؛ آنها فقط براى حقوق ويژهى خود مىجنگند، بدون اين كه حقوق ويژه و امتيازات موجود در جامعه را به مبارزه بطلبند. به اين خاطر، ما نمايندگان جنبش زنان بورژوا را متهم به عدم درك اين موضوع نمىكنيم؛ چرا كه بينش آنها در مورد همه چيز، به طور اجتناب ناپذيرى، از موضع طبقاتى آنها نشئات مىگيرد.
مبارزه براى استقلال اقتصادى
بايد اول از همه از خود بپرسيم، آيا در جامعهاى كه مبتنى بر تضاد طبقاتى است، يك جنبش متحد زنان امكانپذير است يا نه؟ اين واقعيت كه زنانى كه در جنبش رهايى شركت مىكنند، يك تودهى يك دست را نمايندگى نمىنمايند، بر هر ناظر بى غرضى روشن است. دنياى زنان، هم چون دنياى مردان، به دو كمپ تقسيم شده است: منافع و آمال يك گروه از زنان، آنان را به طبقهى بورژوا نزديك مىكند؛ در حالى كه گروه ديگر با پرولتاريا و خواست وى براى رهايى – كه در عين حال شامل حل كامل مسالهى زن نيز مىباشد ارتباط نزديكى دارد. اگر چه هر دوى اين كمپها به دنبال شعار «آزادى زنان» هستند، اما اهداف و منافع آنها متفاوت است. هر گروهى، ناخودآگاه از منافع طبقهى خود شروع مىكند؛ منافع طبقهاى كه رنگ و سرشت طبقاتى به خصوصى به اهداف و وظايفى كه خود مقرر مىدارد، مىدهد.
به هر حال، هر قدر هم مطالبات فمينيستها ظاهرا راديكال باشد، نبايد اين واقعيت ناديده گرفته شود كه فمينيستها به خاطر خاستگاه طبقاتىشان نمىتوانند براى تغيير اساسى ساختار اقتصادى و سياسى كنونى جامعه مبارزه كنند؛ تغييرى كه بدون آن، آزادى زنان نمىتواند تكامل يابد.
اگر چه در مواقع معينى، وظايف كوتاه مدت زنان همهى طبقات اجتماعى بر هم منطبق مىشود، اما اهداف نهايى اين دو كمپ شديدا متفاوت هستند. اهدافى كه در درازمدت، جهت جنبش و تاكتيك رهايى – كه بايد مورد استفاده قرار بگيرند- را تعيين مىكنند. اگر براى فمينيستها كسب حقوق برابر با مردان در چهارچوب جهان سرمايهدارى معاصر، به خودى خود پايانى كنكرت و مناسب را نمايندگى مىكند، براى زنان پرولتاريا اما برابرى حقوق در دوران كنونى، تنها ابزارى است براى پيشرفت مبارزه عليه بردگى اقتصادى طبقهى كارگر. فمينيستها، مردان را به عنوان دشمن اصلى مىبينند؛ زيرا مردان همهى حقوق و امتيازات اجتماعى را به طور غيرمنصفانهاى غصب كرده و فقط زنجيرها و انجام تكاليف مقرر را براى زنان باقى گذاشتهاند. براى فمینیستها پیروزی زمانی حاصل میگردد، که امتیازات ویژهای که در گذشته مردان به تنهایی از آن بهره میبردند، به «جنس لطيف» هم واگذار بشود. زنان پرولتاريا، اما برخورد متفاوتى دارند. آنها مردان را به عنوان دشمن و ستمگر نمىبينند، بلكه برعكس آنها مردان را به عنوان رفيقان خود در نظر مىگيرند. رفيقانى كه رنج روزانه را با آنها شريك مىشوند و دوشادوش آنها براى آيندهى بهترى مىجنگند. همان شرايط اجتماعىاى كه زن را به بردگى مىكشاند، رفيق مذكر وى را نيز به بردگى وامىدارد. همان زنجيرهاى نفرتآميز سرمايهدارى، خواستههاى آنها را سركوب مىكند و همان نيز آنها را از لذايذ زندگى محروم مىسازد. اين درست است، كه جوانب ويژهى چندى از سيستم معاصر در مورد زنان به گونهاى دوگانه عمل مىكنند. اين هم درست است، كه شرايط كارگران شاغل، گاها زنان كارگر را به رقبا و حريفان مردان کارگر تبدیل مینماید. اما در این اوضاع نامطلوب، طبقهی کارگر میداند که چه کسی مقصر است.
زن كارگر، كه در بدبختى دست كمى از برادر خود ندارد، از آن هيولاى سيرىناپذير با شكمهاى زراندود شده كه فقط در صدد است همهى شيرهى جان قربانياناش را كشيده و به قيمت جان ميليونها انسان رشد كند، متنفر است. هيولايى كه خود را با همان حرص و آز برابر بر مرد و زن و كودك تحميل مىنمايد. و با هزاران بند و رشته، انسان كارگر را به هم نزديك و متصل مىكند. از سوى ديگر، آمال زن بورژوا عجيب و غيرقابل درك به نظر مىرسد؛ به دل پرولتاريا نمىنشيند؛ و آيندهى روشنى، كه چشم همهى انسانهاى استثمار شده به آن دوخته شده است، را به زن پرولتاريا نويد نمىدهد.
اهداف نهايى زنان پرولتاريا البته آنها را از تمايل به پيشرفت وضعيتشان، حتا در چهارچوب سيستم بورژوايى جارى نيز، باز نمىدارد. اما از تحقق اين تمايلات، توسط موانعى كه ناشى از طبيعت سرمايهدارى است، مداوما جلوگيرى مىشود. يك زن فقط در دنياى كار اجتماعى هماهنگ و عدالتآميز مىتواند به برابرى رسيده و واقعا آزاد باشد. فمينيستها نه مىتوانند و نه مىخواهند اين امر را درك كنند. به نظر آنها، وقتى كه برابرى به طور رسمى توسط قانون پذيرفته شد، آنها قادر خواهند بود كه در دنياى كهنهى سركوب، بردگى و بندگى، دنياى اشكها و سختىها، جايى راحت و آسوده براى خودشان دست و پا كنند. اين امر البته تا جاى معينى هم درست است. در حالى كه براى بسيارى از زنان پرولتاريا، حقوق برابر با مردان، فقط يك سهم برابر است از نابرابری؛ اما برای برگزیدگانی چند – یعنی زنان بورژوا- این برابری، به علاوه درها را به روى حقوق تازه و ممتازى باز مىكند كه تاكنون تنها مردان طبقهى بورژوا از آن بهرهمند بودهاند. هر امتياز تازهاى كه زن بورژوا كسب مىكند، به وى اسلحهى ديگرى براى استثمار خواهر كوچكتر خود مىدهد. امرى كه به افزايش تقسيم بندى بين زنان دو كمپ متضاد اجتماعى مىانجامد، منافع آنها را در تضادى شديدتر قرار مىدهد، و آمال آنها را به طور آشكارترى در تخالف با هم به صف مىكشد.
پس كجاست آن «مسالهى زن» به طور عموم؟ كجاست آن اتحاد وظايف و آمالى كه فمينيستها اين همه از آن صحبت مىكنند؟ يك نگاه هوشيارانه به واقعيت نشان مىدهد، كه چنين اتحادى وجود نداشته و نمىتواند هم وجود داشته باشد. فمينيستها بيهوده مىكوشند خود را مطمئن سازند، كه «مسالهى زن» هيچ ربطى با حزب سياسى آن ندارد؛ و بنا به گفتهى يكى از فمينيستهاى راديكال آلمانى، «حل آن با شركت همهى احزاب و همهى زنان امكانپذير است.» منطق واقعيتها ما را وادار مىكند، كه اين فريب مايهى تسلى فمينيستها را به كنارى بگذاريم.
شرايط و اشكال توليد، زنان را – در طول تاريخ بشريت تحت انقياد در آورده و آنها را به تدريج به وضعيتى كه مبتنى بر سركوب و وابستگى آنهاست، وضعيتى كه تاكنون موجود مىباشد، كشانده است. يك تحول بزرگ در كُل ساختار اجتماعى و اقتصادى، قبل از اين كه زنان بتوانند شروع به بازيافتن اهميت و استقلال گُم كردهى خود بنمايند، لازم بود. مشكلاتى كه زمانى براى بيشترين تعداد متفكران با استعداد خيلى سخت به نظر مىرسيد، اكنون توسط شرايط توليدى بى جان، اما با قدرت، حل شده است. همان نيروهايى كه براى هزاران سال زنان را به بردگى كشانيدند، در همان حال در مسير پيشرفت و حركت به جلو، آنها را به سوى آزادى و استقلال نيز هدايت كردند.
مسالهى زن براى زن بورژوا، تقريبا در اواسط قرن نوزدهم، يعنى دوران قابل ملاحظهى بعد از ورود زنان پرولتاريا به عرصهى كار، از اهميت برخوردار شد. تحت تاثير موفقيتهاى غولآساى سرمايهدارى، طبقات متوسط با امواجى از نيازها مواجه شدند. تغييرات اقتصادى، وضعيت مالى خرده بورژوازى و بورژوازى متوسط را بى ثبات كرد و زنان بورژوا با معماى تهديد كنندهاى روبرو گشتند: يا قبول فقر و يا كسب حق كار. همسران و خواهران اين گروه اجتماعى شروع به كوبيدن درهاى دانشگاهها، سالنهاى هنر، اماكن روزنامهنگارى و دفاتر موسسات ديگر كرده و به سوى حرفههايى كه به روى آنها باز بود، جارى شدند. تمايل زنان بورژوا براى دسترسى به علوم و منافع بالاتر فرهنگى، نه در نتيجهى يك نياز اتفاقى و پخته، بلكه ناشى از همان مسالهى «نان روزانه» بود.
زنان بورژوا از همان اول با مقاومت سفت و سخت مردان روبرو شدند. يك نبرد سرسختانه بين مردان شاغل كه به «كار كوچك راحت» خود دلگرم بودند، و زنانى كه به تازگى قدم در راه كسب نان روزانه گذاشته بودند، در گرفت. اين مبارزه زمينهى ظهور «فمينيسم» را فراهم كرد، كه به معنى كوشش زنان بورژوا براى در كنار هم قرار گرفتن و به كار بردن قدرت مشترك عليه دشمن – يعنى عليه مردان بود. اين زنان به محض ورود به عرصهى كار، خود را با افتخار «پيشروان جنبش زنان» خطاب كردند. و فراموش نمودند، كه براى كسب استقلال اقتصادى، هم چون استقلال در عرصههاى ديگر، بر جاى پاى خواهران جوانتر خود راه مىرفتند و محصول دستان تاول بستهى آنان را درو مىكردند.
آيا واقعا مىتوان از جلودارى فمينيستها در جادهى كار زنان صحبت كرد، در حالى كه حتا قبل از اين كه جنبش زنان بورژوا متولد بشود، صدها هزار زن پرولتاريا در كشورهاى مختلف به سوى كارخانهها و كارگاهها سرازير شده و يكى پس از ديگرى بخشهاى صنايع را درنورديده بودند؟ واقعيت اين است، كه چون كار زنان كارگر در بازارهاى جهان به رسميت شناخته شد، زنان بورژوا قادر گشتند موقعيت مستقلى را در جامعه اشغال كنند؛ موقعيتى كه فمينيستها خيلى به آن مىنازند. به سختى مىتوانيم حتا به يك واقعه در تاريخ مبارزات زنان پرولتاريا براى رشد شرايط مادى اشاره كنيم، كه در آن جنبش فمينيستى به شكل قابل توجهى سهمى داشته باشد. هر آن چه كه زنان پرولتاريا در زمينهى بالا بردن استانداردهاى زندگى خود كسب كردهاند، نتيجهى كوشش طبقهى كارگر به طور عموم و خود زنان پرولتاريا به طور اخص مىباشد. تاريخ مبارزات زنان كارگر براى شرايط بهتر كار و براى يك زندگى شايستهى انسان، تاريخ مبارزهى پرولتاريا براى آزادى خود است.
هيچ حزبى مانند حزب سوسيال دموكراسى در دنيا وجود ندارد، كه حقيقتا موضع دفاع از زنان را اتخاذ كرده باشد. زن كارگر، اولين و جلودارترين عضو طبقهى كارگر است و هر قدر وضعيت يك عضو خانوادهى پرولتاريا، رضايت بخشتر و آسايش عمومى وى بيشتر فراهم باشد، منفعت طبقهى كارگر – به مثابه يك كُل در درازمدت بيشتر خواهد بود.
آيندهى بشريت طبيعتا بايد براى آن زنانى كه در جهت برابرى مىجنگند، ولى بينش پرولتاريايى را اتخاذ نكرده و اعتقاد محكمى به فرا رسيدن يك سيستم عالىتر اجتماعى ندارند، تاريك و نامطمئن به نظر آيد. مادامى كه دنياى سرمايهدارى معاصر هم چنان بدون تغيير باقى مىماند، آزادى نيز بايد براى آنها ناكامل و ناقص جلوه كند. چه ياسى بايد به دل اين زنان متفكرتر و حساستر افتاده باشد! تنها طبقهى كارگر قادر به ابقاى نظم در دنياى كنونى، با روابط اجتماعى تحريف شدهى آن، است. طبقهى كارگر به طور مداوم با گامهاى محكم و حساب شده به سوى اهداف خود پيش مىرود؛ زنان كارگر را به صفوف خود مىكشاند؛ و زن پرولتاريا شجاعانه در جادهى خاردار كار قدم برمىدارد؛ پاهايش خم و بدنش فرسوده مىشود؛ هرچند كه پرتگاههاى خطرناكى در طول این راه وجود دارند، اما تنها با انتخاب این راه است که زن پرولتاریا قادر میشود مسير هدف – آزادى واقعى در دنياى جديد كار- را بپيمايد. در طول اين راهپیمايى سخت به سوى آيندهى روشن است، كه زن پرولتارياى تحقير شده و بردهى لگدمال شدهى بى حقوق، مىآموزد روحيهى بردگى خود را دور انداخته و قدم به قدم خود را به يك كارگر مستقل، به يك شخصيت مستقل و آزاد در عشق تبديل كند. اين اوست، «خواهر جوانتر»، كه در صف پرولتاريا مىجنگد. كسى كه براى زن بورژوا حق كار را كسب مىكند. اين اوست، «خواهر جوانتر»، كه زمينه را براى زن «آزاد» و «برابر» آينده فراهم مىكند. پس به چه دليلى زن كارگر بايد در جستوجوى اتحاد با فمينيستهاى بورژوا باشد؟ چه كسى در عمل، در صورت وقوع چنين اتحادى، برنده مىشود؟ مسلما اين زن كارگر نيست، كه برنده مىشود. وى ناجى خود است و آيندهى خود را در دست خويش دارد. زن كارگر نبايد فراموش كند، و نخواهد هم كرد، كه همچنان كه هدف زنان بورژوا تامين آسايش خود در چهارچوب جامعهاى است كه براى ما آشتىناپذير است، هدف ما نيز اين است كه به جاى دنياى كهنه و منقضى، دنياى روشن كار جهانى، همبستگى رفيقانه، و آزادى مملو از لذت را بنا كنيم.
ازدواج و مسالهى خانواده
بگذاريد به جنبهى ديگرى از مسالهى زن، يعنى مسالهى خانواده بپردازيم. اهميتى كه حل اين مسالهى عاجل و پيچيده براى رهايى واقعى زنان دارد، به درستى روشن است. مبارزه براى حقوق سياسى، براى كسب دكترا و ديگر درجات آكادميك، و براى مزد برابر در مقابل كار برابر، كُل مبارزه براى برابرى و آزادى زنان نيست. زنان براى آزادى واقعى بايد زنجيرهاى سنگين اشكال كنونى خانواده را از هم پاره كنند؛ خانوادهاى كه كهنه و سركوبگر است. براى زنان، حل مسالهى خانواده از اهميت كمترى نسبت به كسب برابرى سياسى و استقلال اقتصادى برخوردار نيست. امروزه در خانواده، كه ساختار آن توسط آداب و رسوم و قوانين تاييد مىشود، زن نه فقط به عنوان يك شخص، بلكه به عنوان يك همسر و يك مادر نيز سركوب مىگردد. در بسيارى از كشورهاى دنياى متمدن، قوانین مدنی زنان را در موقعیت کم و بیش وابسته به شوهر قرار میدهد. و به شوهر نه تنها حق دسترسى به دارايى وى، بلكه حق تسلط معنوى و فيزيكى بر وى را نيز اعطا مىكند. آن جايى هم كه بندگى رسمى و قانونى به پايان مىرسد، فشارى كه ما آن را «افكار عمومى» نام مىگذاريم، شروع مىشود. اين افكار عمومى، توسط بورژوازى و با هدف حفظ «نهاد مقدس مالكيت» خلق و حمايت مىشود. رياكارى «اخلاقيات دوگانه» هم اسلحهى ديگرى است. جامعهى بورژوايى، با فساد اقتصادى وحشى خود، زن را خُرد مىكند و حداقل دستمزد را به كار وى مىپردازد. زنان از حق شهروندى براى دفاع از منافع خويش محروم شدهاند. در برابر اين وضعيت، به زنان فقط آلترناتيو سخاوتمندانهى اسارت ازدواج و يا پذيرش خودفروشى – حرفهاى كه در مقابل عموم حقير شمرده شده، ولى در خفا تشويق و حمايت مىگردد- داده مىشود. آيا ضرورى است كه بر روى جوانب تاريك زندگى زناشويى معاصر و تجربهى زنان رنج بر در رابطه با موقعيت شان در ساختار خانوادهى كنونى تاكيد كنيم؟ ادبيات مملو است از تصاویر غمانگیز زندگی زناشویی و خانواده. چند درام روانشناختى به نمايش گذاشته شده است؟ چند زندگى داغان شده است؟ در اين جا، مهم است توجه كنيم كه ساختار خانوادهى كنونى، كم و بيش زنان همهى طبقات و همهى اقشار را سركوب مىكند. آداب و رسوم و سنن، زنان جوان را به هر قشرى كه تعلق داشته باشند، آزار مىدهد. قانون، همهى زنان بورژوا، همهى زنان پرولتاريا و زنان دهقان را تحت قيموميت شوهران شان قرار مىدهد.
اما آيا ما بالاخره آن جنبه از مسالهى زن را كشف نكردهايم، كه مبتنى بر آن زنان همهى طبقات بتوانند متحد شوند؟ آيا آنها متفقا نمىتوانند عليه شرايطى كه آنان را سركوب مىكند، مبارزه كنند؟ آيا امكان ندارد درد و رنجى كه زنان – در اين مرحله مشتركا متحمل مىشوند، تيزى ضديت طبقاتى را كُند كرده و براى زنان كمپهاى مختلف، آمال و اقدامات مشترك فراهم كند؟ آيا بر اساس آمال و اهداف مشترك، همكارى بين زنان بورژوا و زنان پرولتاريا ممكن نيست؟ فمينيستها دارند براى اشكال آزادتر ازدواج و براى «حق باردارى» مبارزه مىكنند. آنها صداىشان را در دفاع از روسپى، انسانى كه توسط همه آزار مىشود، بلند مىكنند. ببينيد ادبيات فمينيستى تا چه اندازه در جستوجوى اشكال جديد روابط و مطالبات پُر شور براى «برابرى اخلاقى» مرد و زن، غنى است. آيا اين واقعيت ندارد، كه اگر چه زنان بورژوا در محدودهی آزادی اقتصادی، در پشت سر ارتش چند میلیونی قدرتمند زنان پرولتاریا – کسانی كه پيشگامان راه «زن نوين» هستند- لنگ مىزنند، اما در مبارزه براى حل مسالهى خانواده، افتخار را نصيب خود مىكنند؟
در اين جا، در روسيه، زنان بورژوازى متوسط – ارتش مزدبگيران مستقل، كه در طول سالهاى ۱۸۶۰ به بازار كار پرتاب شدند- مدتهاست كه در مورد بسيارى از جنبههاى مغشوش مسالهى ازدواج، در عمل، آرامش گرفتهاند. آنها شجاعانه به جاى خانوادهى «ادغام شده»ى ازدواج سنتى كليسا، انواع روابط كشدارترى كه نيازهاى اين قشر اجتماعى را برآورده مىكند، نشاندهاند. اما حل ذهنى اين مساله توسط زنان منفرد، وضعيت را تغيير نداده و تصوير سرتاسر تيرهى زندگى خانوادگى را تخفيف نمىدهد. اگر نيرويى در حال داغان كردن خانوادهى كنونى است، آن نيرو تلاش بسيار افراد جدا از هم قوىتر نبوده است؛ بلكه اين نيروهاى بى جان و مقتدر توليد هستند، كه زندگى را سرسختانه بر شالودهى نوينى بنا مىكنند.
مبارزهى قهرمانانهى زنان جوان منفرد دنياى بورژوازى، كسانى كه «جرئت عشق ورزيدن» بدون دستورها و بدون محدوديتها را از جامعه مطالبه مىكنند، ناچار است كه به عنوان نمونهاى براى همهى زنان پژمرده در قيودات خانواده به خدمت در آيد. اين همان چيزى است، كه توسط بيشتر فمينيستهاى رهايى طلب ما در خارج از كشور و برابرى خواهان مترقى ما در داخل كشور موعظه مىشود. به عبارت ديگر، مسالهى ازدواج در نظر آنها بدون رجوع به وضعيت خارج از ازدواج و مستقل از تغييرات ساختار اقتصادى جامعه حل مىگردد. ديگر كوششهاى منزوى و قهرمانانهى افراد بس است. بگذاريد يك زن به سادگى «جرئت» كند، تا مشكل ازدواج حل شود.
اما زنان كمتر قهرمان، سرهاى خود را با بى اعتمادى تكان مىدهند. «اينها همه براى آن زنانى عالى است، كه حريف بطلبند؛ كه قهرمانان داستانهايى هستند، كه به خاطر استقلال بسيار، دوستان غير خودخواه، و كيفيتهاى فوقالعاده جذاب تقديس مىشوند. اما آنهايى كه سرمايه ندارند؛ كه مزد ناكافى دريافت مىكنند؛ كه دوستانى ندارند و جاذبهى كمى هم دارند؛ چه مىشوند؟» و مسالهى باردارى كه ذهن زنى را كه براى آزادى مىستيزد، به خود مشغول داشته است، چه مىشود؟ آيا «عشق آزاد» مىتواند به مثابه يك پديدهى متداول، به مثابه يك نُرم عموما پذيرفته شده درك شود و نه يك نُرم استثنايى فردى، با در نظر گرفتن ساختار اقتصادى جامعهى ما؟ آيا ممكن است عناصر مالكيت خصوصى را در ازدواج معاصر ناديده گرفت؟ آيا ممكن است در يك دنياى فردگرا، ازدواج قراردادى رسمى را، بدون آن صدماتی که بر منافع زنان دارد، نادیده انگاشت؟ در هر حال، قرارداد ازدواج تضمينى است براى آن كه همهى مشكلات باردارى تنها بر دوش زنان نيفتد. آيا آن چه كه بر مردان كارگر رفت، اكنون بر زنان نمىرود؟ حذف قوانين صنفى، بدون برقرارى قوانين جديدى كه عمل كارفرماها را تعيين كند، قدرت مطلق سرمايه بر كارگران را به همراه مىآورد. شعار «آزادى قرارداد براى كار و سرمايه»، تبديل به وسيلهاى شده است براى استثمار عريان كارگر توسط سرمايه. «عشق آزاد» نيز كه مداوما در جامعهى طبقاتى معاصر مطرح شده است، به جاى اين كه زن را از سختى زندگى خانوادگى رها كند، دقيقا بار جديدى را بر روى دوش وى مىگذارد؛ بار مراقبت از كودكان خود، به تنهايى و بدون هيچ كمكى.
تنها رفرمهاى پايهاى چندى در زمينهى روابط اجتماعى است، كه مىتواند وضعيتى را به وجود بياورد كه در آن اصول «عشق آزاد» بتواند تا حدودى برآورده شود؛ رفرمهايى كه وظايف را از خانواده به جامعه و دولت منتقل مىكند. اما آيا جدا مىتوانيم از دولت طبقاتى، هر قدر هم دموكراتيك باشد، انتظار داشته باشيم كه در مقابل مادران و كودكان وظايفى را بر دوش گيرد كه در حال حاضر توسط نهادى منفرد – يعنى خانوادهى كنونى- به عهده گرفته شده است؟ فقط تغيير پايهاى همهى روابط توليدى مىتواند آن پيش شرطهاى اجتماعىيى را ايجاد كند، كه از زنان در مقابل جنبههاى منفى «عشق آزاد» حمايت نمايد. آيا ما از فساد و بى قاعدگىاى كه در شرايط كنونى مشتاقاند خود را زير اين برچسب مناسب مخفى كنند، خبر نداريم؟ در نظر بگيريد، كه همهى صاحبان و مديران نهادهاى صنعتى به زنان محل کار خود و به کارمندان دفتری، براى ارضاى هوسهاى جنسى خود، و با استفاده از تهديد به اخراج، فشار بياورند. آيا آنها به روش خود «عشق آزاد» را تمرين نمىكنند؟ آيا آن «آقايان خانه» كه به خدمت كاران خود تجاوز مىكنند و آنها را باردار به خيابانها مىاندازند، هواخواه فرمول «عشق آزاد» نيستند؟
«اما ما از آن نوع آزادىاى كه با طرفداران ازدواج آزاد مخالفت مىنمايد، صحبت نمىكنيم. برعكس، ما خواهان پذيرش يك «اخلاقيات واحد» كه به طور مساوى هم براى مرد و هم براى زن صادق است، مىباشيم. ما مخالف جواز مبتنى بر جنس، كه اكنون وجود دارد و فقط اتحاد آزاد مبتنى بر عشق واقعى را اخلاقى مىبيند، هستيم.» اما دوستان عزيز من، آيا فكر نمىكنيد كه ايدهى شما در مورد «ازدواج آزاد» چنان چه در شرايط كنونى جامعه عملى شود، ممكن است نتيجهاى بدهد كه كمى از انجام غيرطبيعى آزادى جنسى متفاوت باشد؟ فقط در آن زمانى كه زنان از تمام بار مسئوليتهاى زناشويى، كه در حال حاضر يك وابستگى دوگانه – وابستگى به سرمايه و وابستگى به شوهر- را خلق مىكند، خلاص شوند است كه اصل «عشق آزاد» مىتواند بدون آن كه رنج جديدى براى زنان به بار بياورد، تحقق يابد. زمانى كه زنان به کار خارج از خانه میروند تا استقلال اقتصادى كسب كنند، امكانات معينى براى «عشق آزاد»، به خصوص براى زنان روشنفكرى كه مزد بهترى مىگيرند، بروز مىكند. با اين همه، وابستگى زنان به سرمايه همچنان باقى مىماند و اين وابستگى هر چقدر كه زنان پرولتاريا نيروى كارشان را بيشتر مىفروشند، بيشتر هم مىشود. آيا شعار «عشق آزاد» قادر است شرايط زندگى غمانگيز اين زنان را، كه فقط آن مقدارى درآمد دارند كه زنده بمانند، بهبود بخشد؟ و به علاوه، مگر «عشق آزاد» در ميان طبقهى كارگر عمل نشده است؟ و آيا آن چنان وسيع عمل نشده است، كه بورژوازى بيش از يك بار بر عليه «فساد» و «هرزگى» پرولتاريا كمپين راه انداخته و صدايش را بلند كرده است؟ فمينيستها هنگامى كه در مورد اشكال جديد زناشويى خارج از ازدواج – كه بايد توسط زن بورژواى رها شده مورد ملاحظه قرار بگيرد- احساساتى مىشوند، از «عشق آزاد» صحبت میکنند. اما زمانى كه بحث به طبقهى كارگر كشيده مىشود، اين روابط به عنوان «همخوابگى بى نظم» مورد استهزا قرار مىگيرد.
براى پرولتارياى زن در حال حاضر، همگى روابط – چه توسط كليسا تطهير شده باشد و چه نشده باشد- در پيامد خود به طور يكسانى ناگوار هستند. براى پرولتارياى همسر و مادر، معماى مشكل خانواده و ازدواج نه در مسالهى اشكال مقدس يا سكولار ظاهر آن، بلكه در حضور آن شرايط اجتماعى و اقتصادىاى است كه وظايف پيچيدهى زن طبقهى كارگر را معين مىكند. البته كه براى او هم چنين مهم است، كه آيا شوهر وى اين حق را دارد كه درآمد وى را مصرف كند؟ آيا او قانونا حق دارد، كه وى را مجبور به زندگى با خود بنمايد؟ آيا وقتى كه زنى شوهرش را نمىخواهد، شوهر مىتواند به زور بچههاى وى را از او بگيرد و غيره؟ به هر حال، بندى در قوانين مدنى وجود ندارد كه وضعيت زن را در خانواده تعيين كند. ايجاد رابطهى آزاد فقط آن زمانى براى اكثريت زنان ديگر رنجآور نخواهد بود، كه جامعه در مقابل بارداری زنان مسئولیت بگیرد، و كودك را حداقل براى ماههاى اول پس از تولد به مادر بسپرد.
در تخالف با قرارداد ازدواج قانونى و مقدس كليسا، فمينيستها با يك بُت مىجنگند. در حالى كه زنان پرولتاريا عليه همهى آن فاكتورهايى كه پشت شكل كنونى ازدواج و خانواده جاى گرفتهاند، مىجنگند. در تلاش براى تغيير شرايط اساسى زندگى، زنان پرولتاريا مىدانند كه آنها همچنين دارند به ايجاد رفرم در روابط بين مرد و زن نيز كمك مىكنند. اين است آن تفاوت اساسى برخورد بورژوايى و پرولتاريايى به مشكل حاد خانواده.
فمينيستها و رفرميستهاى اجتماعى كمپ بورژوازى، كه ساده لوحانه به امكان ايجاد اشكال جديد خانواده و انواع جديد روابط زناشويى در مقابل پيشينهى ملالانگيز آن در جامعهى طبقاتى معاصر باور دارند، خود را در جستوجوى شان براى اين اشكال نوين سر در گُم مىكنند. آنان تصور مىكنند، كه اگر چنان چه خود زندگى اين اشكال را ايجاد نكرد، ضرورى است كه به هر قيمتى شده آنها را اختراع نمود. آنان بر اين باورند، كه فرمهايى از رابطهى جنسى بايد وجود داشته باشند، كه قادر به حل مشكل پيچيدهى خانواده تحت سيستم اجتماعى حاضر باشند. از اين روست، كه ايدئولوژيستهاى دنياى بورژواها – ژورناليستها، نويسندگان و زنان والاى مبارزه براى رهايى- يكى پس از ديگرى «اُكسير خانواده»ى، يعنى «فرمول خانواده»ى، جديد خود را به معرض نمايش مىگذارند.
چقدر اين فرمولهاى ازدواج، تخيلى به نظر مىرسند. چقدر اين مسكنها ناتوان هستند، وقتى كه در روشنايى واقعيت تيره و تاريك ساختار مدرن خانوادهى ما مورد ملاحظه قرار مىگيرند. قبل از آن كه اين فرمولهاى «روابط آزاد» و «عشق آزاد» بتوانند عملى شوند، ضرورى است كه يك رفرم پايهاى در همهى روابط اجتماعى بين مردم صورت گيرد. به علاوه، نُرمهاى اخلاقى و سكسى و كُل روانشناسى بشريت بايد دستخوش يك تحول كامل قرار گيرد. آيا انسان معاصر از نقطه نظر روانشناختى قادر است با «عشق آزاد» كنار بيايد؟ حسادت كه حتا در بهترين انسانها نيز رخنه مىكند، چه مىشود؟ آن احساس عميق ريشه يافتهى مالكيت كه نه تنها مالكيت بر بدن، بلكه مالكيت بر روان شخص ديگر را هم مىطلبد، چه مىشود؟ بر سر عدم توانايى در احترام مناسب به خصوصيات فردى ديگران چه مىآيد؟ عادت به خود را تابع معشوق کردن و یا معشوق را تابع خود نمودن چه مىشود؟ احساس تلخ و بسيار بد بى وفايى و تنهايى بى حد، كه به هنگام دست كشيدن معشوق از عشق ورزيدن و يا ترك عشق كردن، دست مىدهد، چه مىشود؟ كسى كه با تمام وجودش فردگرا است، كجا مىتواند تسلى يابد؟ جمع، با تمام لذايذ، دلشكستگى و آمال خود، بهترين مرجع رها كردن انرژى احساسى و روشنفكرانهى فرد است. اما آيا مرد مدرن قادر است به نحوى كه تاثيرات متقابل دوجانبه را حس نمايد، با اين جمع كار كند؟ آيا زندگى جمع در حال حاضر واقعا قادر است جاى لذت شخصى ناچيز فرد را بگيرد؟ تنها در طبقهى كارگر است، كه ما مىتوانيم نظر اجمالىيى از آينده و از روابط اجتماعىتر و هماهنگتر بين مردم ببينيم. مشكل خانواده همان قدر پيچيده و چند جانبه است، كه خود زندگى. و سيستم اجتماعى ما قادر به حل آن نيست.
فرمولهاى ازدواج ديگرى نيز پيشنهاد شده است. چندين زن مترقى و متفكر اجتماعى به ازدواج به مثابه متدى براى توليد مثل نگاه مىكنند. آنها معتقدند ازدواج به خودى خود ارزش بخصوصى براى زن ندارد. مادر شدن، قصد زن، هدف مقدس و وظيفهى وى در زندگى است. بايد از Ruth Bray و Ellen Key تشكر كرد، كه مبلغين اين تئورى بورژوايى هستند، كه زن را به عنوان مونث به رسميت مىشناسد، به جاى اين كه او را به عنوان فردى كه پيشرفتهاى ويژهاى كرده است، در نظر بگيرد. ادبيات خارجى از اين شعار عرضه شده توسط «زنان پيشرو»، با اشتياق استفاده كرده است. حتا در اين جا، در دوران قبل از طوفان سياسى (سال ۱۹۰۵)، قبل از اين كه ارزشهاى اجتماعى مورد بازبينى قرار گيرند، مسالهى باردارى توجه بسيارى از روزنامهها را به خود جلب كرد. اما علىرغم اين واقعيت كه تمام پيشنهادات فمینیستها نمایشی تخیلی بود، مشکل آن چنان مهم و مورد مباحثه بود كه نمىتوانست توجه زنان را به خود معطوف نكند.
«حق باردارى» آنچنان مسالهاى است كه نه تنها زنان طبقهى بورژوا، بلكه در يك بُعد وسيعتر زنان پرولتاريا نيز به آن حساس مىشوند. حق مادر شدن! اينها لغات طلايىيى هستند، كه مستقيما به «قلب هر زنى» راه مىيابند و قلب را وادار مىكنند تندتر بطپد. حق تغذيهى كودك «متعلق به خود» با شير خود، حضور داشتن در اولين نشانههاى بروز هوشيارى وى، حق مراقبت از بدن كوچك وى، و حفظ روح حساس وى در مقابل ناراحتى و رنج اولين قدم برداشتن در زندگى، كدام مادرى است كه از اين مطالبات حمايت نكند؟ به نظر مىرسد دوباره به مقولهاى برخوردهايم، كه مىتواند به مثابه يك مورد اتحاد بين زنان لايههاى اجتماعى متفاوت به كار آيد. به نظر مىرسد، كه ما بالاخره پل متحد كردن زنان دو دنياى متخاصم را يافتهايم. اما اجازه بدهيد نگاه دقيقترى به اين مقوله داشته باشيم، تا آن چه را كه زنان بورژوا از «حق باردارى» مىفهمند، كشف كنيم. و سپس ببينيم، كه آيا واقعا زنان پرولتاريا مىتوانند با راه حلهاى مسالهى باردارى كه توسط بورژواهاى مبارز راه حقوق برابر اظهار مىشود، موافق باشند؟ باردارى در مقابل چشمان مدافعان مشتاق آن، داراى يك كيفيت تقريبا مقدس است. مبارزان «حق باردارى» در تلاش براى درهم شكستن آن پيشداورى غلطى كه به زنان برچسب درگير شدن در يك فعاليت طبيعى – بارورى يك كودك را مىزند، سر چماق را به طرف ديگرى خم كردهاند. براى آنها، مادر شدن به هدف زندگی یک زن تبدیل شده است.
هواخواهى Ellen key از وظايف باردارى و خانواده، وى را به اظهار اين اطمينان وادار مىكند كه نهاد خانوادهى منزوى حتا در جامعهاى كه با مولفههاى سوسياليستى تغيير كرده است نيز همچنان به حيات خود ادامه خواهد داد. تنها تغييرى كه به نظر وى مىآيد، اين است كه تمام عناصر موجود در رفاه و يا دستاوردهاى مادى ناشى از پيوند ازدواج، از آن گرفته شده و شامل پيوند مبتنى بر تمايل دوجانبه – بدون مراسم مذهبى و تشريفات خواهد گشت. براى وى، عشق و ازدواج، واژههاى مترادفى هستند. اما نهاد خانوادهى منزوى، نتيجهى اين جهان فردگراى كنونى – با رقابتهاى پيوستهاش، با فشارهايش و با تنهايىاش است. خانواده، محصولى از هيولاى سيستم سرمايهدارى است. و هنوز هم Ellen key اميدوار است، كه نهاد خانواده را به جامعهى سوسياليستى هم تخصيص بدهد!
روابط خونى و خويشاوندى، اغلب به عنوان تنها پشتيبان در زندگى و به مثابه تنها پناهگاه در دوران سختى و نگونبختى به كار گرفته مىشود. اما آيا اينها از نظر معنوى و اجتماعى در آينده ضرورت دارند؟ Ellen key به اين سئوال پاسخى نمىدهد. وى زيادى به «خانوادهى ايدهآل»، يعنى به اين نهاد خودپرست بورژوازى متوسط، عشق مىورزد. به همان نهادى كه هواداران ساختار بورژوايى جامعه، با چنان حرمتى به آن نگاه مىكنند.
شايد هيچ مسالهى ديگرى مانند مسالهى ازدواج و خانواده نباشد، كه خود سوسياليستها نيز اين قدر كم در مورد آن توافق داشته باشند. اگر چنان چه قرار بود آمارى از نظرات سوسياليستها در اين باره گرفته مىشد، نتيجه به احتمال زياد چيز غريبى از آب در مىآمد. آيا خانواده به كنار گذاشته مىشود؟ آيا زمينههايى براى باور داشتن به اين امر كه اختلالات خانواده در زمان حاضر فقط بحرانهايى زودگذر هستند، وجود دارد؟ آيا شكل كنونى خانواده در جامعهى آينده حفظ مىگردد؟ و يا اين كه همراه با سيستم سرمايهدارى كنونى، خانواده هم دفن خواهد مىشود؟ اينها سئوالاتى هستند، كه ممكن است پاسخهاى كاملا متفاوتى بگيرند.
با انتقال نقش آموزشى خانواده به جامعه، آخرين حلقهاى كه خانوادهى منزوى كنونى را به همديگر متصل مىكند، شُل مىشود. پروسهى تجزيه با سرعت بيشترى جريان مىيابد. و آن نيم رُخ رنگ پريدهى روابط مبتنى بر ازدواج، شروع به ظهور مىكند. در مورد اين نيم رُخ تيره، كه توسط مسايل متاثر دنياى امروزى مخفى ماندهاند، چه مىتوانيم بگوييم؟ آيا بايد تكرار كرد، كه شكل اجبارى ازدواج اين دوران با پيوند آزاد افراد عاشق جايگزين خواهد شد؟ بى شك ايدهى عشق آزاد كه توسط تخيل گرسنهى زنانى كه براى رهايى خود مبارزه مىكنند، ترسيم شده است، تا حدودى با نُرم روابط بين زن و مرد كه جامعه مقرر خواهد كرد، مشابهت مىكند. با اين وجود، تاثيرات اجتماعى آن قدر پيچيده و عملكرد آنها چنان متنوع است، كه پيشگويى در مورد اين كه روابط پس از تغيير پايهاى سيستم چگونه خواهد بود، غيرممكن است. با اين همه، اما بلوغ آرام و تكامل تدريجى رابطه بين مرد و زن، گواه روشنى است بر اين كه ازدواج تشريفاتى مذهبى و خانوادهى اجبارى منزوى محكوم به ناپديد شدن است.
مبارزه براى حقوق سياسى
فمينيستها انتقاد ما را اين گونه پاسخ مىدهند: حتا اگر استدلالاتى كه مبناى دفاع ما از حقوق سياسى زنان هستند به نظر شما غلط باشد، اما آيا اهميت خود مطالبه، كه به طور يك سان براى فمينيستها و پيشروان طبقهى كارگر حياتى است، هم كاهش مىيابد؟ آيا زنان دو كمپ اجتماعى نمىتوانند به خاطر آمال سياسى مشترك شان، بر موانع تضادهاى طبقاتىاى كه آنان را تقسيم مىكند، فائق آيند؟ مطمئنا آنان قادرند مبارزهاى مشترك عليه نيروهاى دشمن، كه آنها را احاطه كردهاند، سازمان بدهند! اختلاف بين بورژوا و پرولتاريا تا آن جايى كه مسايل ديگر مورد نظر است، اجتنابناپذير مىباشد؛ اما در مورد اين مسالهى مشخص، فمينيستها تصور مىكنند كه «زنان طبقات مختلف اجتماعى هيچ اختلافى با هم ندارند.»
فمينيستها به تلخى و با گيجى مرتبا به اين استدلالات برمىگردند، وقتى كه درك از پيشى پيروان متعصب رد پيوستن نمايندگان طبقهى كارگر به نيروهايى كه با آنها در مبارزه براى حقوق سياسى زنان هستند را مشاهده مىكنند. آيا واقعا قضيه اين است؟ آيا براى آمال سياسى، يك هويت كامل وجود دارد؟ و يا آيا خصومت، ايجاد يك ارتش ماوراى طبقاتى زنان را در اين مورد (مبارزه براى حقوق سياسى، مترجم) همچون موارد ديگر مانع مىشود؟ بايد به اين سئوالات پاسخ دهيم، پيش از آن كه به رئوس تاكتيكهايى كه زنان پرولتاريا در كسب حقوق سياسى زنان اتخاد مىكنند، بپردازيم.
فمينيستها ادعا مىكنند، كه طرفدار رفرمهاى اجتماعى هستند. حتا برخى از آنها مىگويند، كه هوادار سوسياليسم نيز هستند، البته سوسياليسم در آيندهاى بسيار دور؛ اما، در عين حال، آنها قصد ندارند در صفوف طبقهى كارگر براى تحقق اين اهداف مبارزه كنند! بهترين آنان، توام با صميميتى خام، معتقدند هنگامى كه كرسىهاى وكالت در دسترس آنها قرار گرفت، قادر خواهند شد دردهاى اجتماعى را درمان كنند؛ دردهايى كه به زعم آنان به اين علت كه مردان – با خودپرستى به ارث برده شدهىشان مسلط بر اوضاع بودهاند، افزايش يافته است. هر چقدر هم كه گروههاى فمينيستى در مقابل پرولتاريا خوشنيت باشند، هر گاه كه مسالهى مبارزهى طبقاتى مطرح شده است، آنها هراسانه ميدان نبرد را ترك كردهاند. آنها نشان مىدهند، كه نمىخواهند در امور غريب دخالت كنند و ترجيح مىدهند در همان جایگاه لیبرالیسم بورژوایی خود قرار داشته باشند؛ ليبراليسمى كه به راحتى با آن آشنا هستند.
خير! هر قدر هم فمينيستهاى بورژوا بكوشند اهداف واقعى تمايلات سياسى خود را مخفى كنند، و هر قدر هم آنها خواهران جوانتر خود را متقاعد كنند كه درگير شدن در زندگى سياسى، منافع غيرقابل قياسى را براى زنان طبقهى كارگر نويد مىدهد، آن روح بورژوايىيى كه در كُل جنبش فمينيستى نفوذ دارد، يك رنگ طبقاتى حتا به مطالبهى حقوق سياسى برابر با مردان – كه به نظر مىرسد يك مطالبهى عمومى زنان است مىبخشد. اهداف و ادراكات متفاوت در اين باره، كه حقوق سياسى چگونه بايد مورد استفاده قرار گيرد، يك جدايى غيرقابل وصل كردنى بين زنان بورژوا و پرولتاريا به وجود مىآورد. و البته اين امر تناقضى با اين واقعيت نيز ندارد، كه وظايف فورى هر دو گروه تا درجهاى با هم مطابقت مىكنند؛ زيرا نمايندگان تمام طبقاتى كه به قدرت سياسى دسترسى مىيابند، بيش از هر چيز مىكوشند یک بازبینییی در مورد قوانین مدنی جامعه بكنند؛ قوانينى كه در هر كشورى، كمتر و يا بيشتر، عليه زنان تبعيض اعمال مىكند. طبيعتا زنان نيز براى تغييرات قانونى، به صورتى كه شرايط كار مناسبترى براى آنها ايجاد كند، فشار وارد مىآورند. با اين وجود، مطابقت اين اهداف فورى، داراى يك طبيعت رسمى محض است؛ زيرا منفعت طبقاتى تعيين مىكند، كه برخورد اين دو گروه نسبت به چنين رفرمهايى شديدا متناقض باشد.
شعور طبقاتى – يا هر آن چه كه فمينيستها مىنامندش- هميشه خود را قدرتمندتر از اشتياق با شكوه سياست «ماوراى طبقات» نشان مىدهد. تا زمانى كه زنان بورژوا و «خواهران جوانتر»شان در نابرابرى خود برابر هستند، خواهران جوانتر مىتوانند با صميميت كامل براى دفاع از منافع عمومى زنان تلاش كنند. اما به محض اين كه موانع كنار زده شد و زنان بورژوا به فعاليتهاى سياسى دسترسى يافتند، اين مدافعان «حقوق همهى زنان» ديگر بدل به مدافعان مشتاق امتيازات طبقهى خود مىشوند و راضى به اين كه خواهران جوانتر خويش را بدون هيچ حقوقى به حال خود رها كنند. بى جهت نيست هنگامى كه فمينيستها با زنان كارگر از نياز به يك مبارزهى مشترك جهت تحقق برخى اصول «عمومى زنان» صحبت مىكنند، زنان طبقهى كارگر بدگمان مىشوند.
* * *
توضيح مترجم: «زمينههاى اجتماعى مسالهى زن» اول بار در سال ۱۹۰۹ به صورت يك جزوه منتشر شد. و توسط Alix Holt به انگليسى ترجمه گشت. براى ترجمهى فارسى اين مطلب از منتخب آثار الكساندرا كولونتاى، Allison & Busby ۱۹۷۷ ، استفاده شده است.
الكساندرا كولونتاى در سال ۱۸۷۲ متولد و در سال ۱۹۵۲ درگذشت. وى يك فعال كمونيست جنبش كارگرى، يك نويسنده، يك منتقد اجتماعى، يك مادر و يك عاشق زندگى بود. وى در جنبشهاى سوسياليستى زنان فعال بوده و تنها زن كميتهی مركزى بلشويك در سال ۱۹۱۷ بود. الكساندر كولونتاى در نوشتهها و سخنرانىهاى سياسى خود تجسمى بود از بيدارى زنان در قرن بيستم. او، پس از انقلاب اکتبر، به مقام کميسارياى رفاه اجتماعى انتخاب شد و بانی تصویب قوانین اجتماعی بسیاری در زمینهی ازدواج، طلاق و مراقبت از فرزندان در روسیهی شوروی بود. در سال ۱۹۲۱، کولونتای در انتقاد به رشد فساد اداری و آتوریتهطلبی در حزب بلشویک، به گروه اپوزیسیون کارگری درون حزب پیوست. در سال ۱۹۲۲، به عنوان مامور دیپلماتیک به نروژ فرستاده شد. اما این ماموریت، به زعم برخی، در واقع نوعی تبعید سیاسی بود که باعث میشد کولونتای نقش مهمی در حزب و روابط داخلی روسیهی شوروی بازی نکند.
* * *
توضیح: در دفتر بیست و هشتم «نگاه»، مارس ۲۰۱۴، درج شده بود.