«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
جولیت میچل – ترجمه: اکرم پدرامنیا –
در سال ١٩٧۰ چند نمونه از جنبشهای رهاییبخش زنان پدید آمد که این جنبشها در همهی کشورهای لیبرال-دموکرات جهان فعالیت داشتند، به جز در سه کشور از کشورهای سرمایهداری: ایسلند، اتریش و سوییس. به عبارت دیگر، شاید بتوان گفت که جنبشهای زنان در سنتیترین و طبقاتیترین جامعههای اروپایی فعالیتی نداشتند.
جنبش آزادیبخش زنان از جنبشهای جهانی است، البته نه از نظر سازماندهی، بلکه از نظر هویت و هدفهای مشترک. همین عامل باعث شده که این جنبش تا اندازهای از پیشینیان تاریخیاش بازشناخته شود: از تلاشهای جداگانهای که در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم برای گرفتن حق رای زنان در بعضی کشورها انجام شد. همچنین “هویت و هدفهای مشترک” این جنبش را از گونهای که رسانهها معرفی کردهاند و آن را جنبش انگلوساکسون و آمریکایی میدانند، نیز متمایز میکند. ناگفته نماند که این معرفی کوته بینانه سبب میشود که در انگلستان هدف جنبش در مفهوم عام اولیه از فمنیسم باقی بماند و از تاثیر آن کاسته شود، مفاهیمی چون: “زنها پیشتر هم وحشی شدهاند. این فقط تلاشی بی نتیجه و ناپایدار است!”
… هر روز در رسانهها یا تلویزیونهای آمریکایی و بریتانیایی دربارهی جنبش زنان نظریههایی مطرح میشود یا زنی در این زمینه حرف میزند. وقتی زنان مدعی میشوند که این سیستم سرکوبگر است و باید با آن در هر سطحی پیکار کرد، یا زمانیکه میگویند قصد دارند ساختار کلی جامعه را تغییر دهند، مصاحبهگرها با مهربانی (یا با ریشخند) لبخند میزنند، اما به خوبی آشکار است که تصور میکنند “تغییری در سیستم” یعنی واگذاری بخشی از سنگینی بار کار ِ خانه، از قبیل شستوشو و بچهداری، به شوهرها. درست است که امروزه جنبش زنان رایج شده و این لبخند، سوزش نیش حملهها را کم میکند، اما اگر یورشهای کلامی به رفتارهای خشونتآمیز تبدیل شوند، همانطور که در برابر هواداران حق رای زنان اتفاق افتاد، نیروهای سرکوبگر وارد گود خواهند شد.
در دههی هفتاد، زنها در ارتش آمریکا کارشان را از دست میدادند یا اصلا به آنها کاری داده نمیشد. دلیل مشخصی در دست نیست که نشان دهد چرا در این دهه و بعد از آن خشونت و ضد خشونت به اوج نمیرسید، همانطور که در انگلستان در دههی اول قرن بیستم به اوج خود رسید. در آن زمان هوادارهای حق رای زنان، خانهها را سوزاندند، ویترینهای فروشگاهها را شکستند، به اعضای پارلمان حمله کردند. این جا و آن جا بمب کار گذاشتند و طی چند ماه بیش از صد ساختمان را خراب کردند و با منفجر کردن صندوق نامهها و بریدن سیمهای تلفن، ارتباطات را مختل کردند. به طور کلی برای گرفتن حق رای در نواحی بیرونشهری انگلستان، ترس و وحشت ایجاد کردند. در ازای این رفتارها زندانی شدند و به زور وادار به سکوت شدند. سپس دولت، قانون ویژهای به نام قانون “موش و گربه” وضع کرد و از طریق آن توقیف و حبس مکرر آنها را میسر ساخت. اما همزمان مراکز فرماندهی بیشتر گروههای نظامی، اتحادیهی اجتماعی و سیاسی زنان (WSPU) با بودجهی مبارزاتی نود هزار پوندی، با صد و ده کارمند، هزار نفر عضو و روزنامهای با چهل هزار تیراژ دست نخورده باقی ماند. درست است که برخی از رهبران را به همدستی و توطئه متهم کردند و “کریستابل پنکرست” وادار به تبعید شد، اما نه این سازمان و نه هیچ سازمان دیگری مثل این نابود نشد. گاهی خفه کردن و ساکت کردن زنها لازم است، اما سازمانهای سیاسیشان را نباید هرگز جدی گرفت!
امروز هم گویا حادثهای مشابه رخ میدهد و به نظر، مطرح شدن جنبش آزادیبخش زنان در گزارشهای رنگ و لعابدار رسانهها چیزی بیش از ولع رسانهها به اهداف جنسی نیست. بسیاری از مردها، به طور فردی نسبت به خواستهی زنها واکنشی آمیخته با ترس یا گیجی نشان میدهند یا برای جبران، رفتاری سازگارانه دارند. اما به رغم این همه رشد در جنبش زنان، هنوز هیچ نشانهای در دست نیست که این سازمان بتواند برای خود چیزی بیش از دردسر درست کند و کاری غیر از جلب رسانهها بکند. همهی جنبشهای انقلابی پیشین در زمانهای دشوار و حساس مجبور بودهاند که مخفی بمانند. اما جنبش زنان همیشه علنی بوده است، نه آن که رسانهها فقط در علنی کردن آن نقش داشته باشند، خود این جنبش از نظر مفهوم و سازماندهی آشکارترین جنبش انقلابی بوده است و همچنین توانسته بی آن که کسی اذیت شود، انقلابیترین گفتهها را در ملاء عام بیان کند. این مورد پرسشهای بسیاری را برمیانگیزد، نه فقط دربارهی جامعهای که زنها را مثل همیشه نادیده میگیرد، بلکه مهمتر از آن شاید دربارهی طبیعت خود جنبش در حال و آیندهی نزدیک.
باید بپرسیم چرا این وضعیتی که در سالهای پایانی دههی شصت تولد یافت، به وجود آمد؟ این جنبش به عنوان جنبشی سیاسی چه جور جنبشی است؟ برای روبرو شدن با تحلیل وضع زنان چه مشکلاتی دارد؟ و… از اینجا به کجا میرویم؟ برای بحث دربارهی تاریخی که این جنبش در آن بهپا خاست باید جنبشهای افراطی یا انقلابی معاصر را که جنبش زنان با آنها متحدند یا از آنها منشعب شدهاند، مورد توجه و بررسی قرار دهیم: جنبشهایی از قبیل جنبش دانشجویی، جنبش سیاهان، مقاومت سربازها، گروههای جداییطلب، گروههای زنان اصلاحطلب و تلاشهایی که در جهان سوم صورت میگیرد. در ضمن باید وضعیت ویژهی زنها را در طول دههای که به آشوب انجامید هم درنظر بگیریم.
توصیف ویژگیهای یک جنبش به بزرگی آن، طبقهای که از آن میآید و فعالیت اعضایش، سازماندهی آن، اردویی که با آن در مصاف است و مفاهیمی که در پروسهی پا گرفتن و رشدش با آنها تکامل مییابد، بستگی دارد. مفاهیمی چون افزایش هوشیاری، مردسالاری، تبعیض جنسی، رهایی و نداشتن ساختار رهبری آن. همچنین سنت افراط گرایی یا انقلابیای که از آن برگرفته میشود: تحلیل جامعه از دیدگاه هر فرد بر اساس تجربههایش، شیوههای خودجوشی آنارشیسم- سندیکالیسم، جداییطلبی سیاهان، تئوریهای سوسیالیسم دربارهی همبستگی مردم ستم دیده…
ما میتوانیم از دیدگاههای هر فرد که بر اساس تجربههایش کسب کرده، چیزهایی بیاموزیم و با حمله به عوامل سرکوب و قدرت با مقولهی سرکوب بجنگیم تا یا “برابری” ایجاد کنیم یا “آزادی فردی” و یا جامعهای از “همهی مردم”.
همچنین باید جزییات موقعیت زن را که به روشنی رنج او را مشخص میکند، دریابیم. دریابیم که چگونه میتوانیم موقعیت زن را تحلیل کنیم. به راستی موقعیت واقعی زن در جامعهی سرمایهداری امروزی چیست؟ رنج او در جامعهی جهانی چیست؟ ناگفته نماند که توجه به خانواده و روانشناسی زنانگی در این ارتباط بسیار حیاتی است. اما زن با پی بردن به نبود برابری برای موقعیت او در محل کار، با رشد درک زنانگیاش و شناخت نقش ایدئولوژیکی و اقتصادی- اجتماعی او به عنوان مادر و زن خانهدار است که پی میبرد به او ظلم میشود. بنابراین هر جنبشی در راه آزادی او باید این موقعیت را تحلیل کند و تغییر دهد.
حالا به کجا میرویم؟ آیا واقعا جنبشی که ادعای انقلابی بودن دارد به سمت ایجاد دگرگونی میرود؟ این دگرگونی از نظر ساختار داخلی و پیوندهای بیرونی چه معنیای خواهد داشت؟ آیا مفهوم زنانگی ِ زن به عنوان ستمدیدهترین و بالقوه دگرگونی پذیرترین فرد جامعه با موقعیت مارکسیستی طبقهی کارگر که طبقهای انقلابی در نظام سرمایهداری است، در تقابل است؟ اگر در تقابل باشد، چه پیامدهایی در پی خواهد داشت؟ رابطهی بین نبرد طبقاتی با نبرد ستم دیدگی چیست؟ و در پایان تدبیر و سیاست سرکوب و فشار چیست؟
* * *
پیشگفتار کتاب “وضع زن” (Woman’s Estate) نوشتهی جولیت میچل، سوسیالیست و کوشندهی حقوق زنان، پروفسور روانکاری و پژوهشهای جنسی دانشگاه کمبریج.