«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
آگوست ببل – ترجمهی: م. امید –
توضیح مترجم:
مطلبى كه در زير ملاحظه مىكنيد، برگردان آزاد قسمتهايى از «جامعهى آينده»، Society of the Future، نوشتهى آگوست ببل مىباشد. احزاب بورژوايى، به ويژه در چند دههى اخير، زمين و زمان را از جار و جنجال پيرامون مسالهى محيط زيست آكندهاند. پارهاى از آنها تمامى موجوديت اجتماعى و دار و ندار سياسى خود را منحصرا از متن همين چكامه استخراج كرده و مىكنند. شمار سازمانها، جنبشها، نهادها، رسانهها، برنامههاى پژوهشى و سمينارهاى اطلاعاتى كه اين جا و آن جا، يا كُلا در سطح بينالمللى، زير پرچم حراست از محيط زيست فعاليت مىنمايند، بسيار كثير و مجموعهى بودجهاى كه به حساب محصول كار تودههاى كارگر دنيا در اين گذر ريخت و پاش مىشود، به اندازهى كافى چشمگير است. متوليان كاپيتاليسم در كنفرانس ريودژانيرو، يا كنفرانسهاى قبل و بعد آن، بيشترين وعدههاى دروغين را حول ادعاى تلاش براى مقابله با تهديدات جدى زيستمحيطى به مردم اين يا آن گوشهى جهان تحويل دادهاند. دولتها و مجامع بورژوازى از همه چيز حرف مىزنند، از عوامل تخريب طبيعت، دامنه و ابعاد آلودگىها در قلمروهاى مختلف محيط طبيعى زندگى بشر، انواع بيمارىهاى ناشى از آلودگى طبيعت، راههاى مبارزه و چارهچويىها و سياستپردازىهاى محلـى، فراكشورى، جهانى و انبوه مسايل ديگر، كه اشاره به آنها نه نياز و نه موضوع بحث ماست؛ اما در اين ميان و در وسعت نامحدود تمامى اين برنامهريزىها، ادعاها، هزينهسازىها و بازارپردازىها، فقط يك مساله آماج هيچ اشاره و نقطهى تلاقى هيچ گفتوگويى واقع نمىشود. احزاب، تريبونها و مجامع كاپيتاليستى، هر رطب و يابسى را به هم مىبافند، اما تنها موضوعى كه به موضوع پژوهش و گفتمان آنها هيچ راهى پيدا نمىكند، انگشت نهادن بر ريشهى اساسى آلودگى محيط زيست بشر و دليل واقعى تخريب دائمالتزايد طبيعت است. در محكمهى سرمايه يا آكادمى علوم نظام كاپيتاليستى كاروان دانش، تتبعات، ريشهيابىها و چارهپردازىها را به اين حريم راهى نيست. اين رازى است، كه سند برملاسازى آن گوشهاى از كيفرخواست طبقاتى پرولتاريا عليه كار مزدورى است و درست به همين دليل هم پرداختن بدان فقط و فقط در كفايت كمونيستهاست.
ريشهى تمامى اشكال آلودگى محيط زيست، در شرايط كنونى تاريخ، در وجود رابطهى خريد و فروش نيروى كار نهفته است. رهايى بشر از تمامى انواع و عوارض اين آلودگىها نيز لاجرم به رهايى بشريت از وجود شيوهى توليد سرمايهدارى گره خورده است. انسان در نگاه سرمايه، سواى فروشندهى نيروى كار، هيچ مكان و موضوعيت ديگرى ندارد. توليد سرمايه، و باز هم سرمايه، نقطهى شروع و رجوع و حرف اول و آخر نظام كاپيتاليستى است. توليد سرمايهدارى بسان هر شيوهى توليد ديگرى در تاريخ – و حتا بسيار موثرتر از همهى آنها- نوع و محتواى مصرف، مبادله و توزيع را با طبيعت ذاتى خود همساز مىكند. و صنعت، كشاورزى، خدمات، تقسيم كار، فعاليتهاى فكرى و اجتماعى، سازمان كار و توليد، سياستگذارى و برنامهريزى، و نوع و ميزان و جوهر دخالت انسان در طبيعت، همه و همه را بر مبناى ملزومات سودآورى سرمايه سمت و سو مىدهد. در تمامى اين قلمروها آن چه كه مكان و اعتبارى احراز نمىكند، سرنوشت زندگى انسانها است؛ و برعكس، آن چه كه همهى توجه و اهميت را به خود معطوف مىدارد، ملزومات سودآورى و خودگُسترى سرمايه است. شيوهى بهرهبردارى از زمين و طبيعت و كار كشاورزى نيز جزء لايتجزايى از رابطهى خريد و فروش نيروى كار و پروسهى ارزشافزايى سرمايه است. اين كه در هر ثانيه كدام حجم غولآساى فضولات شيميايى وارد آب درياها مىشود؟ در هر روز طومار حيات چند صد نوع درخت جنگلى براى هميشه درهم مىپيچد؟ چند صد تُن زبالهى اتمى و گازهاى سمى به رگ و پوست كرهى خاكى تزريق مىگردد؟ اين كه هر انسانى در هر دم و بازدهم چه مقدار اكسيد كربُن استنشاق مىكند؟ با حيات آبزيان، پرندگان و هر موجود زندهى ديگر در پهن دشت گيتى چه معاملهاى مىشود؟ اين كه چه چيز كاشته شود و چه چيز از دايرهى كشت و زرع خط بخورد؟ زمين و آب و هوا در جريان اين كشت و كار به چه سرنوشتى دچار آيند؟ اين كه محصولات زراعى به چه شيوه و شكل و شمايلـى پرورانده شوند و در جريان اين پرورش چند درصد جمعيت مصرفكننده به چنگال مرگ سرطان تسليم گردند؟ و در يك كلام، آن چه كه مربوط به رابطهى انسان و طبيعت، انسان و جامعه، انسان و انسان، انسان و حاصل كار خويش است، همه و همه توسط سرمايه و با ملاكها و موازين سودآورى سرمايه رقم مىخورد.
مقالهى «سوسياليسم و كشاورزى»، نوشتهى آگوست ببل، تشريح آثار شوم و ضدبشرى شيوهى توليد كاپيتاليستى بر نوع مراودهى انسان با زمين و زراعت، استفاده از دام و طيور، نوع بهرهگيرى از طبيعت، منجمله آثار و عواقب زيست محيطى آن را توضيح داده و همزمان بديل كمونيستى اين مراوده را مورد كنجكاوى قرار مىدهد. اين مقاله در شرايطى نگاشته شده است، كه هنوز بخش عظيمى از جهان زير سلطهى مناسبات فئودالـى و ماقبل سرمايهدارى قرار داشته و دامنهى گسترش صنعت و تكنيك و دانش بشرى حتا در پيشرفتهترين جوامع كاپيتاليستى در قياس با امروز بيش از حد نازل بوده است. در آن دوره، امكانات بشر براى سازماندهى سوسياليستى كار و توليد هيچ شباهتى با وضعيت موجود نداشته است. مقالهى ببل طبيعتا از شرايط تاريخى خاص آن روز جوامع كاپيتاليستى به طور كامل متاثر است؛ با اين حال، درونمايهى واقعى اين نوشته، نه فقط براى زمان حيات نويسنده، كه براى فعالين جنبش لغو كار مزدى در شرايط موجود نيز حداقل از دو لحاظ حائز اهميت است.
نخست و مقدم بر هر چيز اين كه، خصلت انسان محورى جنبش كمونيستى طبقهى كارگر را به هر انسان منصفى به بارزترين وجهى خاطر نشان مىسازد. ببل در توضيح نگاه سوسياليسم به مسالهى كشاورزى و بهرهبردارى از زمين، همه جا از واقعىترين ملزومات بالندگى جسمى و فكرى بشر عزيمت مىكند؛ حل تضاد شهر و روستا، راههاى افزايش بازدهى كار يا استفادهى گستردهتر از اراضى مزروعى و موات كه در نظام كاپيتاليستى به دهشتناكترين شكلـى بشريت را پيش پاى سودآورى سرمايه قربانى مىسازد، در سخن ببل يكسره از مصالح و مقتضيات رشد همه جانبهی بدنى و ذهنى انسان تبعيت مىكند. دوم اين كه، ببل آن چنان كه مقتضاى درك مادى تاريخ و سنت كمونيسم ماركسى است، و بر خلاف كمونيستهاى بعدى يا «كمونيستهاى» غرق شده در سوسيال دموكراسى و سوسياليسم بورژوايى، به طرح بديل سوسياليستى برنامهريزى كار و توليد كشاورزى در مقابل آلترناتيو كاپيتاليستى بهرهدارى از زمين و طبيعت همت مىگمارد. اين دو آلترناتيو را در مقابل هم تشريح مىنمايد، اولى را موضوع نقد كمونيستى قرار مىدهد و دومى را به گونهاى زنده تبليغ مىكند. شيوهى كار و نوع نگاه ببل، حاوى درسى بسيار آموزنده براى همهى كمونيستها و به ويژه كسانى است كه تا امروز به رغم تجربهى تلخ اشتباهات صد سالهى جنبش كارگرى هنوز هم طرح و تبليغ بديل كمونيستى پرولتاريا در مقابل آلترناتيو كاپيتاليستى را راسيوناليسم، ايدهآليسم و خيالپردازى تلقى مىكنند.
* * *
درهم شكستن مالكيت خصوصى بر زمين
در جوار وسايل توليد و ارتباطات، زمين به مثابه پايه و مبناى زيست نسل بشر و كالاى اوليهى تلاش عمومى انسانى، به جامعه تعلق دارد. در مراحل تكامل يافتهاش، جامعه چيزى را كه از آغاز تحت اختيار داشت، بازپس مىگيرد. در ميان همهى انسانهايى كه به درجهى معينى از فرهنگ دست يافتهاند، زمين جزو مالكيت جمعى به حساب مىآيد. مالكيت جمعى، اساس همهى جوامع اوليه را تشكيل مىدهد و تصور اين جوامع بدون چنين نوعى از مالكيت ناممكن است. تنها با عروج و توسعهى مالكيت خصوصى و ديگر اشكال تسلط مشابه و مرتبط با آن است، كه مالكيت جمعى در جدالى سخت بر عليه آن رخت برمىبندد و توسط آن غصب مىشود.
سرقت قهرآميز زمين و انتقال آن به قلمرو مالكيت خصوصى، نخستين علت انقياد و بردگى به حساب مىآيد، كه از همهى مراحل ممكن گذشته است: از بردگى تا «آزادى» كارگر مزدى در قرن حاضر. پايان اين سرقت تاريخى، زمانى خواهد بود كه بردهى مدرن – پس از هزاران سال رشد و توسعه- بار ديگر زمين را به مالكيت جمعى بازگرداند.
اهميت زمين براى موجوديت انسان به درجهاى است، كه در تمامى مبارزات اجتماعى جهان در هند، چين، مصر، يونان، رم، در مسيحيت قرون ميانه (سكتهاى مذهبى، جنگ دهقانى و مونزر)، در امپراطورىهاى ازتكس و اينكاس، و در جنبشهاى اجتماعى دورههاى مدرن، مالكيت زمين همواره خواست اصلى مبارزين بوده است. هماكنون نيز مالكيت جمعى زمين حتا از جانب كسانى چون آدلف سامتر، آدولف واگنر، دكتر شافل، هنرى جرج و ديگران حمايت مىشود؛ كسانى كه البته نمىخواهند دربارهى مالكيت جمعى در ساير حوزهها چيزى بشنوند.
رفاه و آسايش جمعيت مردم در درجهى نخست به كشت، پرورش، و بهرهبردارى از زمين وابسته است. تكامل و توسعهى روشهاى كشت و پرورش زمين تا عالىترين درجهى ممكن، يكى از امورات و دلمشغولىهاى برجستهى عمومى است. ولى چنان پرورش و توسعهاى با وجود سلطهى مالكيت خصوصى ناممكن است. عقلانىترين روشهاى بهرهبردارى از زمين، نه تنها بستگى تام به شيوهى كشت و پرورش آن دارد، بلكه هم چنين پاى فاكتورهاى ديگرى را هم به ميان مىآورد. چيزهايى كه تا حدود زيادى از عهدهى بزرگترين مالكين زمين و حتا قدرتمندترين تشكيلات هم خارج است. فاكتورهايى كه در برخى موارد از چهارچوبههاى عملكرد دولتها هم فراتر رفته و نياز به پاسخگويى در سطح بينالمللى دارد.
بهبود و پرورش زمين
جامعه مىبايست زمين را به مثابه يك كُل با تمام طرحهاى توپوگرافيكاش (طرحهاى مربوط به نقشهبردارى)، با تمام كوهها، درهها، جنگلها، درياچهها، رودها، استخرهاى طبيعى، بُتهزارها، باتلاقها، مردابها، زمينهاى باير، و بيشههايش در نظر بگيرد. جداى از موقعيت جغرافيايى، كه قابل دستكارى نيست، اين طرحهاى توپوگرافيك تاثيرات معينى بر آب و هوا و كيفيت زمين بر جاى مىگذارند. در اين جا ميدان وسيعى براى فعاليت وجود دارد، كه در طى آن هزاران تجربهی دستيافتنى جلوه مىكند. رسيدن به اين هدف، البته تنها به وسيلهى انبوهى از آزمايشات و تجربهى زنده عملى خواهد شد. كارى كه دولت در اين راستا تاكنون انجام داده است، به هيچ وجه كافى نيست. اولا، فقط بودجهى كوچكى براى اين منظور اختصاص داده شده است. از آن گذشته، حتا اگر دولت مىخواست به طور جدى خود را وقف انجام اين چنين تكليفى بنمايد، زمينداران بزرگ كه در تهيهى قوانين حرف آخر را مىزنند، از آن جلوگيرى مىكردند. بدون يك تعرض اساسى به مالكيت خصوصى، هيچ دستاوردى در اين عرصه پايدار نخواهد بود. اما دولت، خود در اساس بر مقدس بودن مالكيت خصوصى و تضمين آن استوار مىگردد. زمينداران بزرگ تكيهگاه اصلى آن هستند و از همين رو، دولت از قدرت عمل در اين راستا محروم مىباشد. طرحهاى بزرگ و جامع بهبود زمين، مثل جنگلكارى (ايجاد جنگلها) و بريدن جنگلها، آبيارى و زهكشى براى تركيب خاكها، اصلاح دورهاى، كاشت و… مىبايست براى رساندن زمين به عالىترين سطح حاصلخيزى به كار گرفته شوند.
چيزى كه براى كشت و پرورش زمين داراى اهميت زيادى مىباشد، يك شبكهى وسيع و در عين حال به طور سيستماتيك طرحريزى شدهى رودخانهها و كانالهاى آبى است، كه مىبايست بر طبق اصول علمى سازمان داده شود. اگرچه مسالهى نقل و انتقال ارزانتر بر روى راههاى آبى كه در جامعهى مدرن موضوع مهمى است، براى جامعهى جديد (كه از ديگر امكانات حمل و نقل برخوردار است) نتيجهى چندان موثرى در بر نخواهد داشت، با اين وصف راههاى آبى شايستهى توجه و بررسى جدى هستند؛ چرا كه آنها يك وسيلهى راحت و دم دست براى نقل و انتقال بوده و به حداقل مخارج، وسايل و تلاش نياز دارند. مهمترين جنبهى سيستم كانالهاى آبى و رودخانهها، اين واقعيت است كه از آنها مىتوان به طور وسيع براى كشاورزى، آبيارى، و كشيدن آب استفاده كرد. از آنها همچنين مىتوان براى انتقال كودها و وسايل لازم جهت بهبود و پرورش زمين و نيز براى حمل محصولات به وقت درو و الاآخر استفاده كرد.
تجربه نشان داده است، كه زمينهاى باير به مراتب بيشتر از زمينهاى سيراب، از زمستانهاى سرد و تابستانهاى گرم صدمه مىبينند. بىدليل نيست، كه مناطق ساحلى بندرت با بحرانهاى شديد آب و هوايى روبرو مىشوند. آب و هواى سخت (سرد يا گرم) چه براى انسانها و چه براى گياهان مطبوع و سودمند نيست. يك سيستم وسيع كانال آبى، به همراه قوانين درست و حسابى مربوط به جنگلدارى، بدون شك در اين عرصه نتايج مطلوبى به بار خواهد آورد. چنان سيستمى از كانال آبى، همراه با ايجاد و بناى آب انبارهاى بزرگ براى ذخيره و نگهدارى مقادير زياد آب، هنگامى كه بارش شديد باران يا آب شدن برفها باعث ازدياد و طُغيان آب رودخانهها و نهرها مىشوند، داراى فوايد بسيار زيادى هستند. تاسيسات و بناهاى مشابهى هم براى رودخانهها و نهرهاى مناطق كوهستانى مورد نياز خواهد بود. ويرانى در نتيجهى سيل در چنان حالتى غير ممكن خواهد بود. گسترش وسيع آب با پتانسيل بيشتر بخار شدن، همچنين در همهى احتمالات، امكان بارش منظمتر باران را افزايش مىدهد. از اين گذشته، چنين تاسيساتى امكان ساختن و استفاده از تلمبهها و دندههاى بالابرنده براى استفادهى آبيارى وسيع زمين به نسبت ضرورت را در اختيار مىگذارد.
قطعات بزرگ زمين كه تاكنون تقريبا به طور كامل شورهزار و بى حاصل بودهاند را مىتوان به كمك امكانات مصنوعى آبيارى به مناطق حاصلخيز مبدل كرد. در جاهايى كه گوسفندان به سختى چيزى براى خوردن مىيابند و در بهترين حالت بر روى درختان تحليلروندهى كاج و صنوبر، شاخههاى نازك و بى جانى رو به آسمان مىرويد، مىتوان محصول زيادى فراهم آورد؛ جمعيت بزرگى را از غذا بى نياز كرد؛ و مقادير بزرگى از علوفهى دامها به دست آورد. بنابراين، مثلا مىتوان گفت كه براى تبديل امپراطورى مقدس خاك گرفتهى آلمان به يك بهشت حاصلخيز، تنها به مخارج كار براى برداشتن قطعات شن از زمین نياز خواهد بود. به اين مساله در يكى از سخنرانىهايى هم كه در طى گزارشى در نمايشگاه برلين دربارهى كشاورزى آلمان در بهار ۱۸۹۴ قرائت گشت، اشاره شده است.
ايجاد تاسيسات لازم مربوط به كانال آبى، تاسيسات آبيارى، و ساير نيازمندىهاى مربوط به بهبود زمين و تركيب خاك و غيره، مسايلى هستند كه از عُهدهى زمينداران مرقس خارج هستند. بنابراين، زمينهاى وسيع خارج از چهارچوب دروازههاى سلطنتى پايتخت در چنين حالتى محكوم و مجبور به استفاده از شيوهى زراعت عقبمانده هستند، كه از نقطه نظر نسلهاى آينده غير قابل درك و تصور به نظر مىرسد. به علاوه، آب مردابها و باتلاقهاى بزرگ را مىشود كشيد و ضمن خشكاندن، آنان را – چه در شمال و چه در جنوب آلمان- مجددا براى زراعت آماده كرد. راههاى آبى همچنين مىتوانند به كار كشت ماهى و بنابراين تهيهى يك منبع گرانبهاى غذا بيايند. از اين گذشته، از آنها مىتوان به عنوان امكان آبىى بى نظيرى براى تاسيس بناهاى مربوط به بهداشت و شُستوشو براى گروههايى از جمعيت – در نقاطى كه به رودخانهها دسترسى ندارند- استفاده كرد. تاثير و فوايد آبيارى را مىتوان با چند مثال زير بهتر شرح داد. در نزديكى ويسفلز، هفت و نيم هكتار علف زار سيراب تا ۴۸۰ سنتنار علف توليد مىكند، در حالى كه پنج هكتار علفزار مجاور با همان كيفيت اما غير سيراب تنها ۳۲ سنتنار علف به بار آورده است. بنابراين، اولى بيش از ده برابر بيشتر از دومى محصول به بار مىآورد. در نزديكى ريسا، در ايالت ساكسونى، آب يارى ۶۵ اكره (جريب) علفزار مابين ۵۸۵۰ تا ۱۱۱۰۰ مارك سود داشته است. به نقل از بوچنبنگر، آبيارى زمينهاى لم يزرع و بُتهزار بوكر در سمت راست ساحل ليپ، كه ۱۲۴ هزار مارك خرج داشت، آن را به جُلگهاى بدل كرد كه – علىرغم غير توليدى بودنش قبل از اين اقدام- هماكنون سود سالانهى علف مازاد آن به حدود ۴۰۰ هزار مارك بالغ مىشود. اقدامات مربوط به بهبود زمين در مناطق پايينى اتريش نيز، كه معادل يك ميليون كرون هزينه داشت، درآمد منطقه را به شش ميليون كرون افزايش داده است. در جوار مرقس، مناطق ديگرى در آلمان وجود دارند كه خاكشان اساسا شنى مىباشد و از همين رو، بعد از بارانىترين تابستان هم محصول قابل تعريفى ندارند. چنان كه اين مناطق به وسيلهى كانالهاى آبى تقسيم و آبيارى شوند و خاكشان بهبود يابد، در مدت نسبتا كوتاهى محصولات و فرآوردههاشان به پنج تا ده برابر خواهد رسيد. نمونههايى نيز در اسپانيا وجود دارند، كه محصول يك قطعه زمين سيراب حدود ۳۷ برابر محصول همان اندازه زمين، ولى ديمى، مىباشد. پس مىتوان ادعا كرد، كه وجود آب با تودهى بزرگى از غذا كه به طور جادويى از خاك سر بر مىآورند، رابطهى مستقيم دارد.
به سختى مىتوان سالى را تصور كرد، بدون اين كه سيل ويرانگر به دليل طُغيان نهرها و رودخانهها حداقل يك، دو يا چند بار مناطق مختلف آلمان را در بر نگيرد. خاك قطعات بزرگى از زمينهاى بسيار پُر بار با نيروى امواج آب شُسته شده و از دست مىروند و قسمتهاى ديگرى نيز براى سالها زير لايههاى شن، سنگ، و تكه پارههاى روان شده به وسيلهى سيل مدفون گشته و براى هميشه به شورهزار تبديل مىشوند. همهى درختان ميوه كه در طول دههها كاشته شدهاند، ريشهكن مىشوند. خانهها، پُلها، خيابانها و سدها را آب مىبرد. راهآهنها داغان مىشوند، جان انسانها قربانى مىشود، حيوانات اهلى غرق مىشوند، تاسيسات مربوط به بهبود زمين نابود شده و محصولات به تاراج مىروند. قطعات بزرگ و وسيع زمينهاى زراعى، كه به وسيلهى سيل تهديد مىشوند، يا به طور كُلى زير كشت نمىروند و يا اين كه به گونهاى بسيار جزيى و ناچيز مورد بهرهبردارى قرار مىگيرند، تا بدين وسيله از زيان بيشتر جلوگيرى شود. ويرانى وسيع جنگلها، به خصوص در كوهستانها و به ويژه در بخشهايى كه در اختيار مالكين خصوصى هستند، خطر را تشديد مىكند. گفته مىشود كه قطع بى معناى درختان به خاطر كسب سود، باعث و بانى كاهش بارورى و حاصلخيزى خاك در مناطق پروسو پومرانيا، در كارينتيا و ستيريا، در ايتاليا، فرانسه، اسپانيا، روسيه و… است. اما قطع درختان جنگلى در مناطق كوهستانى، غالبا طُغيان آب را به بار مىآورد. طُغيان در راين، ادر، و درههاى ويستولا، اساسا با نابودى درختان در سويس، گاليسيا، و لهستان، به ترتيب تقدم توضيح داده مىشوند. همان فاكتور عامل سيلهاى مكرر در ايتاليا، به طور مشخص سيلهاى درهى پو، مادريا، قسمتهاى زيادى از اسپانيا، حاصلخيزترين منطقهى روسيه، و سرانجام زمينهاى وسيع و زمانى فراموش شده در غرب آسياست. از همين روست، كه در اين مناطق خاك به ميزان زيادى قدرت بارورى خود را از دست داده است.
سرانجام جامعهى سرمايهدارى هم متوجه شده است، كه زمان براى پايان بخشيدن به مُساهله و تحمل در اين عرصه فرا رسيده است و اين كه بايد اقدامات عقلانى را در سطح وسيع هر چه بيشتر به كار گرفت. به همين جهت، كار ساختمان سدهاى بزرگ براى جمعآورى مقادير زياد آب و استفاده از نيروى آن براى توليد برق در خدمت صنعت و كشاورزى شروع شده است. به ويژه ايالت باواريا، در آلمان، در حال ساختن سدهايى بر روى نهرها و رودهاى مناطق كوهستانى در سطح وسيع، با هدف تهيهى نيروى برق براى استفاده در راههاى آهن و ساير تاسيسات صنعتى مىباشد. باوارياى پير بيابانى، به تدريج در حال انتقال به يك سرزمين صنعتى پيشرفته و مدرن است.
رشد و ارتقاى زمينهاى زراعى
نياز به گفتن نيست، كه مسايلى با اين درجه از وسعت، يك شبه حل نخواهند شد. اما جامعهى جديد همهى نيروها را تحت اختيار گرفته و براى حل آنها به كار مىگيرد؛ چرا كه وظيفهى اصلى و اساسىاش، حل معضلات كشاورزى و برداشتن موانع در مسير رسيدن به اين هدف است. جامعهى جديد سپس به حل مسايل و مشكلاتى خواهد پرداخت، كه براى جامعهى كنونى غير قابل تصور هستند و صرف فكر كردن دربارهى آنان، انسان را دچار سرگيجه مىكند. علاوه بر ملاحظات فوق، نكات ديگرى هم در ارتباط با بهبود روشهاى استفاده از زمين مطرح هستند. مثلا امروزه قطعات بسيار زيادى از زمينهاى با مساحت چند مايل مربع (مايل حدود يك و نيم كيلومتر است- مترجم) به كاشت سيبزمينى اختصاص دارند، در حالى كه مىتوان از آنان به شيوهى به مراتب موثرتر استفاده كرد. بهبود كيفى كشت زمينهاى زراعى، به اقداماتى اين چنين وابسته است.
درهم شكستن تضاد ميان شهر و روستا
كسى نيست كه رشد كنونى شهرهاى بزرگ ما را پديدهاى مثبت و سالم ارزيابى كند. دستاوردهاى اقتصادى و صنعتى به طور مداوم تودههاى بزرگى از جمعيت مردم را روانهى شهرهاى بزرگ مىكند. اين شهرها مراكز اصلى صنعت و داد و ستد هستند. در درون اين شهرهاست كه مراكز، ارتباطات و دفاتر صاحبان ثروتهاى بزرگ قرار دارد. مراكز قدرت سياسى، نيروهاى نظامى و دادگاههاى عالى، همگى در شهرها يافت مىشوند. در همين شهرهاست كه موسسات آموزشى، علمى، هنرى، و همچنين محلهاى تفريحى، نمايشگاهها، موزهها، تاترها و سالنهاى كنسرت و الاآخر متمركز مىگردند. هزاران نفر به خاطر نيازهاى حرفهاى به اين شهرها سرازير مىشوند، هزاران نفر ديگر در پى يافتن تفريح و لذت و تعداد به مراتب بيشترى هم به اميد درآمد و شغل بهتر و زندگى راحتتر از روستاها به شهرها وارد مىگردند.
به زبان مجازى، اما رشد بى رويهى شهرها به شخصى مىماند كه از كمر و از قطر شكم به تدريج بزرگتر مىشود؛ در حالى كه پاهايش به تدريج لاغرتر و ضعيفتر مىگردد، تا اين كه بالاخره تاب تحمل اين بار سنگين را از دست داده و درهم مىشكند. همهى روستاهاى مجاور اين شهرها هم از آن جايى كه پرولتاريا شروع به تمركز در آنان مىكند، به شهرها شباهت پيدا مىكنند. اين جوامع كه غالبا از كمبود بودجه رنج مىبرند، بالجبار به تحميل بالاترين ميزان ماليات بر مالياتدهندگان پناه مىبرند؛ ولى با اين حال، از عُهدهى خواستها و نيازمندىهاى تحميل شده بر خود برنمىآيند. هنگامى كه فاصلهى ميان آنان و شهرهاى بزرگ سرانجام ناپديد مىشود، آنها به شهرهاى بزرگ مىپيوندند؛ درست مثل اين كه يك سياره هنگامى كه خيلى به خورشيد نزديك مىشود، با آن برخورد مىكند. جذب آنها در شهرهاى بزرگ، سطح زندگى را در هيچ يك از آنان ارتقا نمىدهد. وضع نامناسب مسكن در هر دوى آنها در نتيجهى ازدياد جمعيت بدتر مىشود. تمركز اين چنينى تودههاى مردم، اين كيفيت گريزناپذير توسعهى مدرن، به درجهى معينى باعث ايجاد مراكز انقلابى نيز هست. اما آنها با تشكيل جامعهى جديد، وظيفهى خود را انجام يافته مىيابند. و سپس انحلال تدريجى آنان لازم مىشود. جريان مهاجرت آن گاه برعكس خواهد شد و جمعيت شهرهاى بزرگ به روستاها مهاجرت خواهند كرد. در آنها جوامع تازهاى تشكيل مىدهند، كه متناسب با اوضاع تغيير يافته است و فعاليت صنعتى و كشاورزى را تركيب مىكنند. اين مهاجرت به محض اين كه جمعيت شهرها به خاطر وسايل پيشرفتهى ارتباطات، توليد و تاسيسات و غيره شرايط انتقال به روستاها را همراه با انتقال عادات سودمند تمدن به آن جا – مانند ايجاد موسسات تحصيلى، موزهها، تاترها، سالنهاى كنسرت و امكانات عمومى و…- كسب كنند، شروع خواهد شد. در آن جا، مردم از تمامى محاسن زندگى شهرى بهرهمند هستند، بدون اين كه مجبور باشند جنبههاى زيانبار زندگى شهرى را تحمل كنند. همهى جمعيت در محيطى به مراتب سالمتر و لذتبخشتر زندگى خواهند كرد. جمعيت روستايى در صنعت شركت خواهند كرد و جمعيت صنعتى نيز در كشاورزى و باغدارى؛ نوعى تنوع شغلى، كه در حال حاضر تنها شامل حال يك اقليت ناچيز مىباشد، آن هم به قيمت صرف وقت و انرژى فراوان جمعيت.
همچون ساير عرصهها، در اين عرصه هم جهان بورژوا به وسيلهى انتقال شمار هر ساله بيشترى از تاسيسات صنعتى به مناطق روستايى، اين توسعه را پيشبينى مىكند. شرايط نامطلوب زندگى در شهرهاى بزرگ، نظير كرايهى گران و مزدهاى بالا، بسيارى از صاحبان صنايع را مجبور به اين انتقال مىكند. از طرف ديگر، زمينداران بزرگ هر چه بيشتر به سرمايهداران صنعتى تبديل مىشوند. گردانندگان كارخانههاى شكر، تقطير، آبجو سازى، سيمان، آجر، كوزهگرى، چوب و توليد كاغذ، همين امروز هم در حاشيهى شهرهاى بزرگ زندگى مىكنند. اين جمعيت در صورت مهيا بودن امكانات حمل و نقل سر به دهها هزار نفر خواهد زد. عدم تمركز، عامل ديگرى است كه فاصلهى ميان شهر و روستا را از بين مىبرد. دهقانان، اين هلوتهاى مدرن، كه تاكنون به دليل محدوديتهاى جغرافيايى از رشد فرهنگى بازمانده و از كسب مدارج عالى فرهنگى محروم بودهاند، به افرادى آزاد تبديل مىشوند؛ چرا كه امكان كسب فرهنگ را به دست مىآورند. رويايى كه زمانى بيسمارك در سر داشت، اين كه او ممكن است نابودى شهرهاى بزرگ را به چشم ببيند، امروزه – اگرچه به شيوهاى متفاوت با انتظار او- به يك امر دستيافتنى تبديل شده است!
توضیح: در دفتر دهم «نگاه»، ژوئن ۲۰۰۲، منتشر شده بود.