«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
امير مهرانى نژاد –
“هيوز نويسندهاى چيره دست است. او يك سياه نيز میباشد و بسيار مشكل میتوان گفت كه اول يك نويسنده است يا يك سياه.” هيوز به عنوان يك سياه، داراى شخصيتى است كه از سياه بودن هراسى ندارد. او به خوبى ارزشهاى جامعه سياه را میشناسد و با تمام فشارها و محدوديتها میخواهد كه سياه باقى بماند. اگر كسى به او به خاطر سياه بودن شكايت كند، مورد سرزنش قرار میگيرد. او به مانند بزرگ خانوادهاى كه میخواهد با وجود تمام تغييرات و فشارهايى كه از خارج و به صورت ناخودآگاه بر جمع خانواده وارد میشود، تمام سنتها را حفظ كند، میماند. هيوز در مقام يك نويسنده نيز آن چه را مینويسد كه اعتقادش است و به شكلى مینويسد كه نوشتهاش در مسيرى كه میخواهد، تاثيرگذار باشد.
بدين ترتيب، شخصيت هيوز نمونه هنرمند متعهدى است كه با درك كامل از زمانه و شرايط آن در جهت بهبود وضعيت هم نوعان خود قدم بر میدارد. هيوز زمانى شروع به نوشتن كرد كه جلسات زيرزمينى سياهان، اعتراضهاى از پيش سركوب شده بود و راه به جايى نمیبرد و سر اسلحه به سمت آنها بود و با كوچكترين حركتى كه سفيدها از آن خوششان نمیآمد، پوست سياهشان را با رنگ قرمز خونشان تزيين میكردند. هيوز زمانى شروع كرد كه میديد سياهان باور خود را رفته رفته براى آينده بهتر از دست مىدهند و از اين كه سياه هستند، افسوس میخورند و میخواهند كه به مانند سفيدپوستان لباس بپوشند، غذا بخورند، برقصند و حتى بنويسند. او شروع كرد كه تغييرى به وجود آورد، كه شرايط را عوض كند و مفهوم جامعه سياه و سفيد را از بين ببرد. او تنها به يك جامعه واحد میانديشيد. در آن دوره، آزادى هنرى تنها حق محدود نشده زندگى سياهان بود. هنرمندان سياه در آوازها، اشعار و داستانهاى خود میتوانستند وضع جامعه را باز نمايانند و نهضتى جديد را در جهت رسيدن به آزادى پايهگذارى كنند. در اين كه هيوز يكى از مهمترين پايهگذاران اين نهضت بود، شكى نيست. نهضتى كه چگونگى استفاده از هنر در جهت رهبرى يك جامعه به سمت هدفاش را به خوبى آموزش میدهد.
هيوز در سال ۱۹۳۵ در مقاله اى با نام “To Negro Writers” تمام نويسندگان سياه را به سمت هدف واحد فرا میخواند. او در اين مقاله به مواردى اشاره میكند كه نويسنده سياه میتواند و بايد آنها را رعايت كند تا اثرش از شعر وصف زيبايىها و رمان عاشقانه به اثر اعتراض و آزادىخواهى تبديل شود. او مینويسد: “اگر میخواهى از ماه بنويسى، بنويس اين جا كشورى آزاد است. اما مواردى وجود دارد كه نويسنده سياه میتواند و بايد در نوشتههايش رعايت كند.” او میخواهد كه نويسنده متعهد باشد. میخواهد كه نويسنده شرايط زمانه را درك كند و از توانايىاش براي بهبود وضع مردماش استفاده كند: “نويسنده سياه بايد در نوشتههايش پرده از صورت به ظاهر زيباى بشردوستى بردارد. همان بشردوستى كه ميليونها دلار پول به مدرسه *Jim Crow میدهد، بدون اين كه به فارغالتحصيلان آن كارى دهد و يا بيمارستانهاى از تجهيزات درجه دو فقط براى سياهان میسازد.”
هيوز از نويسندگان سياه میخواهد تا سرگذشت جوانانى را بنويسند كه با هزار آرزو و با پرداخت هزينههاى فراوان و تحمل سختىهاى مختلف درس خواندند، اما بعد از سالها تلاش بدون اين كه امكان كارى داشته باشند به انتهاى يك خيابان بنبست رسيدهاند و يا مردمانى كه به دليل نبود امكانات در بيمارستان سياهان به بيمارستانهاى سفيد پناه بردند، اما از آن جا هم رانده شده و در نهايت جان باختند. او از همه افشاگرى طلب میكند. میخواهد كه نويسندگان چهره واقعى افرادى كه حرفهاى زيبا میزنند و بدين ترتيب مردم را سرگرم میكنند تا از واقعيت دور افتند را نشان دهند: “ما كشور بهترى میخواهيم. جايى كه بيچارهاى نباشد. از مدرسه Jim Crow خبرى نباشد كه بدنامى بىمعنا شود، سلاح جنگى ساخته نشود و ما به بشردوستى احتياج نداشته باشيم.”
اين گونه هيوز آرمانشهر مورد خواست نهضت را ترسيم میكند. او به دنبال كشورى است كه بتواند آن را “موطن من” بنامد و با افتخار ناماش را بگويد و از گفتن ناماش آسايش و امنيت را احساس كند: “ما كشورى میخواهيم كه از آن خودمان باشد. دنياى خودمان، ما كارگران سياه و سفيد” ما نويسندگان سياه و سفيد، آن دنيايى را كه میخواهيم، میسازيم.”
هيوز پا را فراتر از خواست سياهان میگذارد و صلحى همهگير را مطرح میكند. او از كارگران و نويسندگان سفيد درخواست میكند كه كمك كنند تا دغدغه تبعيض از ذهنها خارج شود و همان نيرويى كه صرف تعريف محدوديتها میشود، صرف ساختن كشورى شود كه مايع افتخار آنها باشد.
من به دنيايى میانديشم كه در آن انسانى
انسان ديگر را تحقير نمیكند
جايى كه عشق زمين را مقدس كرده
و صلح جادههاى آن را زيبا كرده
من به دنيايى میانديشم كه همه
راه آزادى را مىدانند
جايى كه طمع شيره جان را نمیكشد
و زيادهخواهى زنگارى بر روزمان نمیكشد
به دنيايى میانديشم كه سياه و سفيد
از هر نژادى كه باشند
زمين را با سخاوت با هم قسمت میكنند
و هر كسى آزاد است
و بدبختى رخت بر میبندد
و شادى، مثل مرواريدى
در زندگى هر كس میدرخشد
اين چنين است دنيايى كه به آن میانديشم.
* * *
Jim Crow نام مدرسهاى كه شخصى با همين نام آن را براى سياهان ساخت.
* * *
منابع:
– To Negro writers 1935 by Langston Hughes
– Recent works of fiction 1934 by Leane Zugsmith – NY Times
– Just Take the A train by David Levering Lewis 2001 – NY Times
– Democracy Here is held flexible by George Eckel