«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
گفتوگوى «نگاه» با محمد شمس –
بخش اول:
«نگاه»: در آغاز اين گفتوگو، بى مناسبت نيست كمى از خودتان بگوييد. در چه سالى و در كجا به دنيا آمديد؟ از چه زمانى كار را شروع كرديد؟ و در چه رشتههايى كار كرديد؟
محمد شمس: در ۲۵ بهمن ۱۳۲۷ در يكى از محلات جنوب تهران به نام بازارچهی نايب السلطنه، كه از يك طرف به خيابان رى و از طرف ديگر به سه راه سيروس وصل مىشد، متولد شدم. در سن يازده سالگى پدرم را از دست دادم. او به دليل افراط در مشروبخوارى در سن ۴۵ سالگى جانش را از دست داد. با وجودى كه خاطرات زيادى از او ندارم، ولى به دليل همراهىاش با مردمان بى بضاعت كه باعث شده بود ديگران از او به نيكى ياد كنند، خرسند بودم. مادرم از يك خانوادهى مذهبى و بازارى و اهل نماز و روزه بود. براى اين كه مرا از كوچهگردى باز دارد، به افراد فاميلاش سفارش مىكرد كه مرا همراه خود به مسجد ببرند. بعد از مرگ او بعضى از افراد خانوادهى مادرم، در گوشه و كنار، مىگفتند: سيد عباس (پدرم) با تمام خوبىهاى كه داشت، اما باز هم خدا او را به خاطر مشروب خوردن و خوشگذرانى كردن و نمار نخواندن به جهنم خواهد برد و عذابش خواهد داد. وقتى اين حرفها را دربارهى پدرم مىشنيدم، در خواب كابوسهاى وحشتناكى مىديدم. تحت تاثير حرفهاى آنها و اين خوابها، نماز ياد گرفتم، تا تمام نمازهاى نخواندهى پدرم را ادا كنم. به مسجد مىرفتم، در نماز جماعت شركت مىكردم، اقامه مىگفتم، و به تشويق پيشنماز مسجد حديث مىآموختم، تا در جشنهاى مذهبى كه در مسجد بر پا مىشد، آنها را براى حُضار بخوانم. در روزهاى عزادارى هم به سينهزنى مىرفتم و سقائى مىكردم. خلاصه كنم، هر كارى را كه خدا «مىپسنديد»، انجام مىدادم. اين وضعيت تا مدتها تشديد هم مىشد؛ به اين خاطر كه با توجه به جو مذهبى رايج آن روزهاى جامعه، پايبندى مذهبى كودكانه و «سيد» بودن، من مورد توجه افراد مذهبى قرار مىگرفتم و زنان مسن هنگام خروج از مسجد، مرا كه مشغول بازى بودم، نزد خود مىخواندند و سينهام را به عنوان تبرك مىبوسيدند، به خصوص در عيد غدير. اين رفتارها مرا در پاىبندى به مذهب، بيشتر تشويق مىكرد.
آرزويم در اين سن و سالهاى كودكى آن بود، كه پولدار شوم و به خانوادههاى بى سرپرست كمك كنم. پس از مرگ پدرم، براى به دست آوردن پول توجيبى در تعطيلات تابستانى مدارس به كارهاى پاكتسازى، صحافى، خطكشى و دفترسازى در بازار بينالحرمين تهران مشغول شدم. بعد از پايان دورهى تحصيلات ابتدايى، براى فراهم كردن بخشى از مخارج خانوادهى شش نفرىمان، مجبور به چشم پوشيدن از ادامهى تحصيل گرديدم و به مشاغلى مانند حلبىسازى، نجارى، ريختهگرى و… روى آوردم و از اواسط سال ۱۳۴۲ از طريق شوهر خالهام به استخدام رسمى چاپخانهى روزنامهى «كيهان» در آمدم.
در اواخر سال ۱۳۴۸، از چاپخانهى روزنامهى «كيهان» به همراه چند تن از همكارانم اخراج شدم. اما بلافاصله در چاپخانهها و كارخانههاى ديگر – به خصوص صنايع جديدالتاسيسى كه بالغ بر چهل چاپخانه و كارخانهى كوچك و بزرگ و معادن زغالسنگ در تهران و چند شهر بزرگ مانند تبريز، اهواز، زاهدان، رشت و… مىشد- مشغول به كار شدم. در طى اين مدت در بيش از صد اعتصاب كارگرى نيز شركت داشتم، كه در برخى از آنها هم نقش فعالى بر عهده داشتم. چندين بار هم در هر دو رژيم شاهنشاهى و جمهورى اسلامى بازداشت شدم و زندانهاى كوتاه مدتى كه همراه با اذيت و آزار و شكنجه بود را، بدون اين كه ساواك به رابطهام با جريانات سياسى به خصوص با چريكهاى فدايى پى ببرد، از سر گذراندم. اكنون هم در چاپخانهاى در آلمان مشغول كار هستم.
«نگاه»: وضعيت آن روزهاى طبقهی كارگر و جنبش كارگرى چگونه بود؟ چه شرايطى سبب شد، كه شما به مبارزهى كارگرى روى آورديد؟
محمد شمس: پاسخ به اين سئوال شما، نياز به ساعتها و روزها گفتوگوى همه جانبه دارد، كه طى آن مىبايد به تاريخ و رُخدادهاى گذشتهى جنبش كارگرى و نقش و تاثيرات آن اشاره كرد. اين تاريخ و رُخدادها، آنجا كه خود من در آنها حضور نداشتم، توسط برخى از همكاران قديمى و باتجربهام به شكل شفاهى براى من توضيح داده شده است.
در اين فرصت كوتاه، اما مىتوانم به سير تاريخى جنبش كارگرى بعد از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ اشاره كنم. در پى كودتاى ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ شمسى، تعداد قابل توجهى از فعالين كارگرى دستگير و زندانى شدند و بسيارىشان براى آن كه در آينده با سرفرازى به مبارزات خود ادامه دهند، براى مدتى زندگى سخت مخفى را انتخاب كردند؛ بسيارى به انزوا گرويدند؛ و عدهاى هم در جستوجوى موقعيتهاى تازه بودند.
در اين ايام، ساواك چنان عرصهى مبارزه و فعاليت را تنگ كرده بود كه نه تنها هيج فعاليت علنى مستقل كارگرى امكان بروز نداشت، بلكه تقریبا هيج فعاليت مخفى كارگرى نيز از ديد ساواك پنهان نمىماند. تيمور بختيار، رئيس ساواك، گاه و بيگاه فعالين شناخته شدهى كارگرى را زير فشار قرار مىداد و تهديد به زندان مىكرد. بعضى سُستى نشان مىدادند و ديگر در فعاليتهاى كارگرى شركت نمىكردند؛ تك و توكى باب رفت و آمد به ساواك را پيشه مىكردند؛ تعدادى به «جبهه ملى» و جريانهاى مذهبى، كه هنوز امكاناتى براى فعاليت داشتند، روى مىآوردند؛ و تعداد اندكى از فعالين قديمى نيز به همراه جمعى از فعالين جوان و پُر شور به مبارزه كانونهاى انقلابى مخفى، به منظور سرنگونى رژيم، مىپيوستند.
تحت چنين شرايطى، ديگر مبارزات مطالباتى – طبقاتى كارگرى رفته رفته رنگ مىباخت و بى تاثير و بى نتيجه مىماند. در اين اوضاع، در ميان بخشى از فعالين كارگرى و به ويژه كارگران جوان، اين نگرش شكل گرفته بود كه مبارزهی مطالباتى – طبقاتى كارگرى مىبايستى به بعد از سرنگونى رژيم شاه موكول شود. به همين جهت، اين فعالين كارگرى به سازمانهاى مخفى روى مىآوردند. اين نگرش البته انعكاس هيجانات ناشى از وجود جنبشهاى آزادىبخش در نقاط ديگر جهان بود؛ به خصوص انقلاب كوبا، كه از طريق جنگهاى چريكى شهرى و شورشهاى كارگرى به ثمر رسيده بود.
«نگاه»: سئوالى كه اين جا مطرح مىشود، اين است كه اولا: مقصود شما از مبارزهى مطالباتى – طبقاتى كارگرى چيست؟ و دوما: آيا مبارزه براى بهبود شرايط كار و معيشتى طبقهى كارگر براى آن فعالين كارگرىيى كه از آنها صحبت مىكنيد، ديگر مطرح نبود و همهى اينها به بعد از سرنگونى رژيم سلطنتى موكول مىشد؟
محمد شمس: ببينيد، وقتى از مطالبات كارگرى صحبت مىكنيم، بلافاصله اين سئوال به ذهن مىرسد كه اين مطالبات در مقابل چه كسى قرار مىگيرد. از آنجا كه مطالبات كارگرى در مقابل كارفرما و سرمايهدار مطرح مىشود، پس مبارزات مطالباتى – طبقاتى كارگران به معناى در افتادن با طبقهى سرمايهدار مىباشد. از اين رو، هم بر اساس تجربهى مستقيم و هم باورم، مبارزات مطالباتى – طبقاتى كارگران را يك مبارزهى مادى و عينى هميشه جارى عليه كارفرمايان و سرمايهداران مىدانم. اما در شرايط آن دورهى تاريخى، به دليلى كه پيشتر هم به آن اشاره كردم، اين مبارزه تحت سيطرهى جريانات خلقگرا قرار گرفت و دچار آسيبهايى شد. و فعالين جوان كارگرى كه از تجربهى جنبش جهانى كارگرى و از مبارزات همكاران پيشين خود اطلاع كافى نداشتند، به نگرش ضد ديكتاتورى و به شيوهاى از مبارزه كه در دسترستر و پُر هياهوتر جلوه میكرد، روى آوردند.
البته بايد تاكيد كنم، حتا در چنين شرايطى كه اوضاع براى فعاليت و سازمانيابى كارگرى بسيار سخت و تنگ شده بود، اما باز هم مبارزه براى بهبود شرايط كار و افزايش دستمزد همچنان به طور جسته و گريخته، و گاه بىگاه، انجام مىگرفت. دليلاش هم بسيار ساده است. طبقهى كارگر در نظام سرمايهدارى تحت ستم و استثمار دايمى اين نظام است و جز با مقاومت و مبارزه عليه اجحافات و تبعيضات ناشى از اين نظام سودپرست نمىتواند بهبودى در شرايط كار و زيست اجتماعى خود و اكثريت محروم جامعه ايجاد كند. وجود گرايشات خلقگرا، رفرميستى و به طور كُلى غيركارگرى و تاثيرات مخرب آن بر طبقهى كارگر، طبيعتا مىتواند تلاش و مبارزهى كارگران را محدود كند و به انحراف بكشد، اما به هيچوجه نمىتواند جلوى اين تلاش و مبارزهى مطالباتى – طبقاتى براى بهتر شدن شرايط كار و زندگى انسانى آنان را بگيرد.
من در چنين فضاى سياسىيى در چاپخانهى روزنامهى «كيهان» مشغول به كار شدم و در آنجا براى اولين بار با مبارزات و ادبيات كارگرى آشنا گشتم. بعضى از فعالين با سابقهى كارگرى، كه صاحب دانش مبارزاتى نسبتا بالايى در آن روزگار بودند و به آيندهى مبارزات مطالباتى – طبقاتى كارگرى همچنان اميد داشتند، تلاش مىكردند كه تجربهى مستقيم مبارزاتى را كه پشت سر گذاشته بودند و چند كتابى را كه از يورش پليس در امان نگاه داشته بودند، در اختيار نوجوانان و جوانان تازهكار در جنبش كارگرى قرار دهند. در آن ايام مىگفتند: اگر كارگران ايران را «سرند» كنيد، مبارزترين و آگاهترين آنان كارگران چاپخانهها هستند و باز اگر كارگران چاپخانهها را «سرند» كنيد، كارگران چاپخانهى روزنامه »كيهان» آگاهترين آنها مىباشند.
همانطور كه پيشتر هم اشاره كردم، من كار را از كارگاههاى كوچك شروع كرده بودم. يكى از ويژگىهاى اين كارگاهها، اين بود كه علىالاصول صاحبان آنها خود در كنار كارگران به كار مشغول بودند. بنابراين، آن بيگانگىيى كه در روند توليد كارخانههاى بزرگ مشاهده مىشود، در كارگاههاى كوچك وجود ندارد. به همين جهت هم آنطور كه در كارخانههاى بزرگ جوهر استثمار و تضاد طبقاتى قابل مشاهده است، در كارگاههاى كوچك نيست. تضاد بين كار و سرمايه در كارگاه كوچك بيشتر خود را به شكل اختلاف بين صاحب كارگاه، كه عمدتا استادكار است، و كارگران نشان مىدهد و خواستهايى مانند افزايش دستمزد و مطالبات ديگر علىالاقاعده به گونهى فردى مطرح میگردد.
ولى كار در چاپخانهى روزنامهى «كيهان» و مشاهدهى مبارزات جمعى كارگران، دنياى ديگرى را در برابر من گشود. در اينجا، خيلى سريع تحت تاثير مبارزات كارگران براى بهبود شرايط كار و افزايش دستمزد قرار گرفتم. و به جهت مشاركت در راهاندازى شركت تعاونى مصرف و شركت در گردهمايىهاى كارگرى و كنجكاوىهايم خيلى زود مورد توجه فعالين با تجربهى جنبش كارگرى واقع شدم. آنان در آغاز در فرصتهايى كه پيش مىآمد، از چگونگى فعاليتهاى گذشتهىشان برايم تعريف مىكردند و توصيه مىکردند «كتاب هفته» و «خوشه» – كه زير نظر زنده ياد احمد شاملو در چاپخانهى «كيهان» چاپ مىشد- را بخوانم. در مورد داستانهاى كوتاه آن با من به بحث و گفتوگو مىنشستند. مجلات و گاهنامههايى كه در آن زمان منتشر مىشدند، مانند مجلهى «سخن»، «نگين»، «فردوسى»، «جهان نو»، «زمان» و… را در اختيارم مىگذاشتند. به ياد دارم، كه هر گاه در صفحهى چهارم روزنامهى «كيهان» مطلبى از حاج سيد جوادى («آگاه») چاپ مىشد، آن را مىخواندم. نوشتههاى شاهرخ مسكوب و امثال او را هم مىخواندم و در مورد آنها از همكاران با تجربه و آگاهم سئوال مىكردم. دوستان كارگرم مرا با خود به سينما، تئاتر، گالرىهاى نقاشى – كه معروفترين آنها «گالرى سيحون» بود- و شبهاى شعرخوانى – كه در محلى پشت خيابان سپهسالار برگزار مىشد- مىبردند. طولى نكشيد، كه كتابهاى تاريخى و سياسىيى كه بيشتر در رابطه با مسايل كارگرى ايران و جهان بود را در اختيارم گذاشتند. برجستهترين اين فعالين كارگرى قديمى عبارت بودند از: زنده ياد محسن نيكپور، پرويز بابايى، محمد عتيق پور و… محسن كتابهاى سياسى را در اختيارم میگذاشت و دربارهى آنها با من گفتوگو مىكرد. پاى صحبتهاى پرويز مىنشستم و از او دربارهى فعاليتهاى سنديكايى، قانون تكامل طبيعى و اجتماعى و مكتبهاى ادبى سئوال مىكردم. محمد، ارزيابىاش از فعاليتهاى گذشتهى «حزب توده» با ديگران متفاوت بود و كُلا از «حزب توده» به شكل مثبتى ياد مىكرد، اما از آنها فعالتر بود. البته تعدادى از فعالين قديمى «شوراى متحدهى مركزى» و «حزب توده» هم بودند كه ديگر مذهبى شده بودند، ولى از همان شيوههاى رايج «حزب توده» عليه دوستان و همكاران ديروز خود استفاده مىكردند و تلاش مىنمودند تا با تمهت و افترا زدن، آنا را ايزوله كنند. دوست ديگرى به نقاشى و موسيقى علاقه داشت و سعى مىكرد، كه مرا با اين هنرها آشنا كند. يكى ديگر از فعالين كارگرى، كه از همه جوانتر بود، مرا به تئاتر و سينما و شبهاى شعرخوانى مىبرد. با او در مورد نمايش نامهها و فيلمهايى كه با هم میديديم، گفتوگو مىكرديم. همين دوست مرا تشويق مىكرد، كه زبان فرانسه و نقاشى را ياد بگيرم.
ما يك جمع چند نفرى تشكيل داده بوديم، به مسافرت و كوهنوردى مىرفتيم، كتابهاى مخفى را مىخوانديم و به بحث مىنشستيم. پاتوقمان هم قهوهخانهى گل محمد در خيابان نادرى و كافه فيروزه در پاساژ آلومينيوم در چهارراه استانبول بود. آموزشها و تجربيات مبارزاتى كه از اين فعالين كارگرى در اين دوره آموختم، برايم دستمایهی بسيار گرانقدرى شدند كه بعدها در روند كار و مبارزه راهنمايم بودند.
«نگاه»: در اين دوره، چه تحولات و رُخدادهايى در جنبش كارگرى بيشترين تاثيرات را بر فعالين كارگرى، از جمله شما، داشتند؟
محمد شمس: اين هم بحث مفصلى است، اما به طور خلاصه مىتوانم به دو واقعهى زير اشاره كنم، كه تاثيرات قابل توجهى بر فعالين كارگرى آن دوره گذاشتند. (اولى، روايتى از همكاران قديمىام است و در دومى، خودم حضور داشتم.)
پس از كودتاى ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، شاه به خود مىباليد كه سرانجام قادر شده به آروزى ديرينهاش برسد و كُليهى مخالفان خود، و از جمله طبقهى كارگر، را سركوب كند. قدم بعدى، دادن يك چهرهى حزبى و دموكراتيك به انتخابات دورهى چهار سالهى مجلس نوزدهم بود. شاه در آن زمان تلاش مىكرد، كه حكومت مستبدش را در چشم جهانيان به عنوان يك نظام مترقى و دموكراتيك معرفى كند. در اين شرايط، در سال ۱۳۳۸ شمسى، بار ديگر فعالين كارگرى چاپخانهها به يك اقدام علنى دست زدند، تا فضاى رُعب و وحشت و ركود شش سالهى جامعه را بشكنند. آنان تصميم گرفتند، كه مطالبات رفاهى را سپر اقدام سياسى خود كنند و دولت كودتا را كه تاب كوچكترين حركت سياسىيى را نداشت، خلع سلاح نمايند. بدين منظور، در يك روز تعطيل، سينما پلازا را براى جشن و اجراى نمايش يك گروه تئاتر اجاره نمودند. دلكش و ويگن هم با لباس كار در آن مراسم حضور يافتند و ترانههاى مورد علاقهى كارگران را خواندند. دستاندركاران اين جشن، اسدالله اعلم را هم براى ظاهرسازى به اين مراسم دعوت كرده بودند. آنها مىخواستند هدف اصلى خود را تا قبل از اجراى مراسم از چشم سازمان امنيت رژيم پنهان داشته باشند. آنها با تهيهى كارتهاى ورودى ارزان قيمت، كارگران را تشويق مىكردند كه هر چه بيشتر در اين جشن شركت كنند. تا چند ساعت قبل از شروع برنامه، هيچ پلاكاد و شعارى به در و ديوار سينما نصب نشده بود، اما وقتى كه هيات برگزار كننده به اين نتيجه رسيد كه جشن مورد استقبال قرار گرفته و كارگران هم راه با خانوادههاشان جلوى سينما در انتظار ورود به سالن هستند، بلافاصله دست به كار نصب پلاكادهايى كه از قبل تدارك ديده بودند، شدند. روى اين پلاكادها، خواستههاى رفاهى و فورى كارگران نقش بسته بود. اين اقدام كارگران چاپخانهها در آن دوره در مجموع تاثير مثبتى بر روحيهی كارگران گذاشت. بسيارى از كارگران به اين مراسم با ديد مثبت برخورد مىكردند و از اين كه جمعى از فعالين كارگرى بعد از مدتى پراكندگى و بى تشكلى پا پيش گذاردهاند، تا مبارزات مطالباتى – طبقاتى كارگران را دوباره راه بياندازند، ابراز خرسندى مىكردند. البته عدهى ديگرى از كارگران با حساسيت و انتقاد به اين كه چرا اعلم به اين مراسم دعوت شده و يا چرا فقط مطالبات رفاهى مطرح گرديده، به نكوهش اين مراسم پرداختند. چنين نگرشى در آن شرايط بيشتر از جانب كارگران جوانى مطرح مىشد، كه با هم ارتباط نزديك داشتند و مرتبا در مورد رويدادهاى سياسى با يك ديگر بحث و گفتوگو مىكردند و تلاش داشتند پايههاى يك سازمان نوين دخالتگر كارگرى را ايجاد كنند. چنين تلاشهايى در فعالتر شدن محفل «جريان»* و در ايجاد سازمانهايى مانند «ساكا»** و… بى تاثير نبود.
واقعهى ديگر اين بود، كه در اوايل دههى چهل، تعدادى از فعالين كارگرى چاپ پس از يك دوره تلاش در ميان كارگران اين رشته، مجددا پيشقدم شدند و دعوتى عمومى از كارگران به عمل آوردند، تا در «باشگاه ايران امروز» در ميدان بهارستان تجمع كنند و در مورد بازسازى سنديكاى چاپ مشورت و تصميمگيرى نمايند. در آن روز زمستانى، بسيارى از كارگران چاپ در حياط اين باشگاه جمع شدند. چند تن از فعالين كارگرى در مورد راهاندازى سنديكا و شركت تعاونى و صندوق مالى صحبت كردند، كه با استقبال كارگران روبرو شد. بعضى از كارگران البته به مسالهى ايجاد صندوق با ديد انتقادى برخورد مىكردند و نگران آن بودند، كه اين صندوق هم مانند تجربهى قبلى در «شوراى متحدهى مركزى» – كه گفته مىشد رضا روستا موجودى صندوق آن را با خود به خارج برده است- بشود. در آن تجمع البته سنديكاى كارگران چاپ شكل نگرفت، اما شركتهاى تعاونى در برخى از چاپخانههاى بزرگ مانند «كيهان»، «اُفست»، «بانك ملى» و… به وجود آمدند و فعاليتهاى ديگرى هم در بخشى از كارگران دامن زده شد.
همزمان با اين وقايع، بايد به مبارزات و اعتصابات ديگرى هم در سطح مراكز كار و كارخانجات از جمله اعتصاب در صنعت نفت، كورهپزخانههاى تهران، نساجى شاهى و اصفهان، و معدن سُرب در استان خراسان اشاره كرد.
«نگاه»: امروز كه به فعاليتهاى گذشتهى جنبش كارگرى و خودتان نگاه مىكنيد، چه مىبينيد؟ نقاط ضعف و قوت اين فعاليتها، طبيعتا در متن مختصات سياسى اجتماعى آن دورهى جامعه و وضعيت مشخص جنبش كارگرى، چه بود؟
محمد شمس: در ايران هم، مثل اغلب نقاط ديگر جهان، در اين دوره بايد به انحرافات اردوگاه بينالمللى و «حزب توده» در جنبش كارگرى اشاره كرد. متاسفانه اكنون هم فعالين سرشناس اين گرايش با قسم و آيه كه حاضر نيستند به هيچوجه در فعاليت سياسى كنند، اين نگرش بسيار مضر را پيگيرانه ادامه میدهند. پس از تجربهى انحرافات اردوگاه بينالمللى و «حزب توده»، به شكلگيرى جريانات خلقگرا و چريكى مىرسيم، كه يك مشخصهى سياسى اجتماعى جامعه در شرايط مبارزه عليه ستم و خفقان رژيم سلطنتى بود. البته همانطور كه پيشتر هم اشاره كردم، اين جريانات به تاثير از روندهاى جهانى در ايران نيز شكل گرفته بودند. طبيعتا وجود اين جريانات و نظرات سياسى و شيوههاى فعاليت مبارزاتى آنان بر فعالين كارگرى و جنبش كارگرى بى تاثير نبود. اين جريانات، عموما، مبارزه عليه امپرياليسم و سرمايهدارى وابسته را به جاى مبارزه عليه نظام سرمايهدارى مىنشاندند و به اين ترتيب، بخشى از سرمايهدارى را از زير ضرب مبارزهى طبقاتى به بهانهى «ملى» و «مترقى» بودن آن در مىبردند؛ اتحاد طبقهى كارگر با اين بخش «ملى» و «مترقى» سرمايهدارى را مطرح مىكردند و در نتيجه، استقلال طبقاتى كارگران را زير پا مىگذاشتند؛ و در نهايت هم آرزويى جز ايجاد يك كشور «مستقل» و «آباد» و «آزاد» كه با «رهايى از چنگال امپرياليسم و سگ زنجيرى آن» و به وجود آوردن يك «اقتصاد خودكفا و ملى» ميسر مىشد، نداشتند. جنبش چريكى در نقد سازشكارى «حزب توده»، و نه اُفقهاى بورژوايى اين حزب و اردوگاه بينالمللىاش، و هم چنين سياستگريزى و مماشات سنديكاليسم، شكل گرفت و برخى از فعالين كارگرى اين دوره را از مبارزات مطالباتى – طبقاتى كارگرى دور كرد.
برخورد اين جريانات با طبقهى كارگر، عموما، ناشى از همين سياستها بود. اين جريانات هدفشان اين نبود، كه كارگران را در محل كار و زيست خود و در مبارزه عليه سرمايهدارى و براى ايجاد جامعهاى فارغ از ستم و استثمار سرمايهدارى و مشقات كار مزدى سازمان دهند. كارگرانى كه به اين جريانات نزديك مىشدند، عمدتا، مجبور به ترك كار و فعاليت طبيعى خود مىگشتند، در خانههاى تيمى سازمان مىيافتند، نقش پارتيزان و چريك را به عهده مىگرفتند و يا مامور تداركات و… مىشدند. اين سياستها براى دورهاى به مبارزات طبقهى كارگر عليه نظام سرمايهدارى لطمه زد و تعدادى از فعالين كارگرى بدون اين كه كار موثر و جدىيى در روند سازمانيابى كارگرى انجام دهند، براى مدت طولانى به زندان افتادند و يا جان خود را از دست دادند.
علاوه بر اين، در اين دوره، از يك سو به دليل اعتراضات صرفا صنفى و بى تحركى سياسى كارگران و از سوى ديگر به خاطر بى تجربگى كارگران روستايى كه در سطح وسيعى به شهرها مهاجرت كرده بودند و در كارخانههاى جديدالتاسيس مشغول به كار شده بودند و به پيمانهاى دستهجمعى و روحيهى همبستگى كارگرى بى اعتنا بودند، عرصهى فعاليت در جهت سازمانيابى كارگران به خصوص در همان كارخانههاى جديدالتاسيس تنگ شده بود.
من هم مانند بعضى از كارگران جوان مشتاق عدالت و آزادى و برابرى، تحت چنين شرايطى، هيجانزده از هر مبارزهی ضد رژيمى حمايت مىكردم و با آن جرياناتى كه به مطالبات و مبارزات كارگرى توجه نشان مىدادند – بدون آن كه به سازمانشان پيوسته باشم- از نزديك همكارى مىكردم. نخستين بار توسط محسن نيكپور با گروه «جريان» و بعد با بعضى از فعالين كارگرى «ساكا» و از اواخر سال ۱۳۴۹ با نزهت، بهمن و اعظم روحى آهنگران و حميد مومنى آشنا شدم. از طريق نزهت با حسن نوروزى و چند فدايى ديگر، كه اسامى واقعىشان را نمىدانم، نيز آشنا گشتم. در كنار برخى فعاليتهاى مبارزاتى، نزد نزهت علوم رياضيات و نزد حميد علوم طبيعى و تاريخ جهان باستان و قرون وسطى و تاريخ ايران و اسلام را فرا گرفتم.
فعاليتهاى من در اين دوره و در رابطه با اين عزيزان، عمدتا، تداركاتى بود. مادرم در اين دوره يك همراه و همكار عزيز و نزديك من بود. او كه ديگر در اين دوره، به خصوص در رابطه نزديك با نزهت، عقايد پيشيناش سُستتر شده بود، در فراهم آوردن امكاناتى مانند: محل برگزارى جلسات چند نفره، خانههاى تيمى، جابجايى وسايل منزل و غيره در كنار من فعاليت مىكرد.
«نگاه»: خوب است در اينجا دربارهى تفاوتهاى ديروز و امروز در بافت طبقهى كارگر و در وضعيت جنبش كارگرى ايران سئوال كنيم. مهمترين اين تفاوتها به نظر شما چيست؟ و تكوين طبقهى كارگر در ايران چه روندى را طى كرده است؟
محمد شمس: اكنون سالهاست، كه تفاوتهاى بسيار قابل توجهى در بافت طبقهى كارگر و وضعيت مبارزات مطالباتى – طبقاتى كارگرى به وجود آمده است و اين، هر روز نسبت به روز قبل متحولتر هم مىشود. برجستهترين تفاوتها در بافت طبقهى كارگر ديروز و امروز را در نگاه نخست مىبايست درهم آميختگى بيشتر علم و صنعت، نزديكى و يگانگى كار يدى و فكرى، انبوهتر شدن طبقهى كارگر، با سوادتر شدن آن، ارتقاى سطح مطالبات همگانى، اشكال متنوعتر مبارزاتى و همچنين با تجربهتر و سياسىتر شدن كارگران پيگيرى كرد.
بافت طبقهی كارگر امروز با سالهاى دههى چهل و پنجاه و حتا دههى شصت بسيار متفاوت است. در دهههاى چهل و پنجاه، اكثريت كارگران بسيارى از كارخانههاى جديدالتاسيس از كارگران روستايى بى سواد يا كم سواد تشكيل مىشدند. كارگرانى كه به تازگى از روستاها كنده شده بودند و به شهرها مهاجرت كرده بودند، اما همچنان پايى در روستا داشتند و در اين كارخانهها نيز به صورت قراردادى يا پيمانى و يا روزمزد مشغول به كار بودند. اين كارگران در جريان كار به تدريج به قابليتهاى فنى دست مىيافتند، اما فاقد روحيهى تشكلپذيرى بودند و از هر نوع همبستگى و مبارزهى رو در روى جمعى با سرمايهدار و دولت كناره مىگرفتند. اما اكنون بخش بزرگى از فرزندان اين كارگران نسل گذشته در شهرهاى بزرگ زندگى مىكنند و به فرهنگ شهرنشينى خو گرفتهاند و جاى پدران و مادرانشان را در كارخانجات پُر كردهاند. تعداد قابل توجهى از آنان هم توانستهاند در آموزشگاههاى فنى، دورههاى آموزشى را بگذرانند و مدارك تخصصى بگيرند. در كنار اين تغيير و تحول مهم، بايد به تعداد بسيار افزايش يافتهى كارگران با سواد، كه قابل قياس با دهههاى گذشته نيست، هم اشاره كرد.
از سوى ديگر، در هيچ زمانى به اندازهى امروز روزنامهها و نشريات و كتب كارگرى براى ارتقاى آگاهى كارگران و آموزش و انتقال تجربه به آنان منتشر نشده است. همچنين تا اين اندازه سمينار و گردهمآيى، اعتراض و اعتصاب رو در رو با كارفرما و سرمايهدار و دولت انجام نگرفته است. بايد به ياد داشته باشيم، كه تمام اين فعاليتها و مبارزات با جود سركوب گسترده و پىگرد دولت عليه كارگران معترض و فعالين مبارز كارگرى انجام مىگيرد.
به اين نكتهى مهم هم بايد اشاره كنم كه طى چهار دههى گذشته، مناسبات سرمايهدارى در ايران سير تكاملى خود را طى كرده و موجب آن شده، كه هماكنون اكثريت افراد جامعه عمدتا از طريق فروش نيروى كار خود امرار معاش مىكنند و منبع درآمد ديگرى جز فروش نيروى كار خود ندارند. اينها مهمترين مولفههايى هستند، كه در اين گفتوگوى مختصر دربارهى تغيير بافت طبقهی كارگر مىتوانم به آنها اشاره كنم.
«نگاه»: دربارهى بافت طبقهى كارگر و اين كه «كارگر كيست؟»، مباحث متفاوتى از جانب گرايشات درون جنبش كارگرى مطرح شده است. نظر شما در اين باره چيست؟ «كارگر كيست؟» و بافت طبقاتى طبقهى كارگر چگونه تعيين مىشود؟
محمد شمس: به باروم هر كسى كه نيروى كارش را براى گذران زندگىاش مىفروشد و جز اين هيچ راه ديگرى براى ادامهى زندگى ندارد، جزو طبقهى كارگر محسوب مىشود. حال اگر اين فرد در رشتهى توليدى يا خدماتى، در كار يدى يا فكرى و يا تركيبى از هر دوى اينها اشتغال داشته باشد، تغييرى در اين واقعيت به وجود نمىآيد كه او يك كارگر است. معلم، پرستار، تكنسين، روزنامه نگار و… بخش غير قابل تفكيكى از طبقهى كارگر هستند، كه از طريق فروش نيروى كارشان زندگى مىكنند و كارشان مورد نياز سرمايه و احتياج مبرم پروسهى توليد ارزش اضافه است. ماركس در «كار مولد و غير مولد»، كه نوشتهى بسيار ارزشمندى است و من خواندن آن را به همهى فعالين كارگرى توصيه مىكنم، به همين مساله اشاره مىكند و مىگويد: «… مسلما اين يك خصلت شيوهى توليد سرمايهدارى است، كه انواع مختلف كار و لذا كار فكرى و يدى و نيز انواعى از كار را كه در آن يكى از اين دو جنبه ثقل بيشترى دارد، از هم تفكيك مىكند و ميان افراد مختلف تقسيم مىنمايد. اما اين مساله نافى اين نيست، كه محصول مادى، محصول مشترك اين افراد است. يعنى محصول مشترك آنها، كه در ثروت مادى تجسم يافته است. درست همانطور كه اين مساله مانع و نافى اين واقعيت نيست، كه در رابطه با سرمايه اين افراد كارگران مزدبگير هستند…»
البته بعضى از گرايشات عقبماندهى درون جنبش كارگرى با چنين تعاريفى از بافت كارگرى موافقت ندارند و فقط كارگران «يدى» را جزو طبقهى كارگر محسوب مىكنند. براى اينان، پرستار، معلم، روزنامهنگار و…، در بهترين حالت، اقشار زحمتكشى هستند كه جزو طبقهى كارگر محسوب نمىشوند و در «ردهبندى طبقاتى» اينان بين طبقهى كارگر و طبقه بورژوا قرار مىگيرند! اين گرايشات با چنين برخوردى به طبقهى كارگر، نه تنها از تعاريف مندرآوردى و نادرستى درباره بافت كارگرى عزيمت مىكنند، بلكه به نتايج سياسى و طبقاتى بسيار غلطى هم مىرسند كه براى مبارزهى متحد طبقهى كارگر عليه نظام سرمايهدارى مخاطرهآميز است؛ چرا كه با كنار گذاشتن بخشى از طبقهى كارگر از صفوف آن در طبقه شكاف به وجود مىآورند و بدين شكل، زمينههاى تضعيف مبارزهی متحد طبقهى كارگر عليه سرمايهدارى را فراهم مىكنند. چنين تعاريفى در مورد بافت كارگرى، اساسا تعاريفى بورژوايى هستند و به مثابه ابزار بورژوازى در شقه شقه كردن طبقهى كارگر و جلوگيرى از سازمانيابى گسترده و همبستگى طبقاتى آنان عليه سرمايهدارى عمل مىكنند. اين انحراف نه فقط در ميان برخى از فعالين كارگرى «توليدى و يدى»، بلكه در بين بسيارى از كارگران «فكرى» و يا «فكرى و يدى» وجود دارد. در ميان پرستاران، معلمان، روزنامهنگاران و… هستند فعالينى كه از اين كه خود را كارگر محسوب كنند، ابا دارند. آنان با چنين نگرشى مىخواهند حقيقت كارگر بودن خود پنهان دارند.
«نگاه»: با توجه به توضيحات تاكنونى، خوب است ابتدا بدانيم از نظر شما هم اكنون مهمترين مسايل طبقهى كارگر در ايران كدامها هستند، تا پس از آن به ادامهی سئوالات بپردازيم.
محمد شمس: به نظر من، امروزه حياتىترين امر مبارزات مطالباتى – طبقاتى كارگران، سازمانيابى آنان در يك تشكل مطالباتى – طبقاتى فراگير مىباشد. تشكلى كه بتواند هم كارگر شاغل و بيكار، هم كارگر يدى و فكرى، هم كارگر «وطنى» و «غير وطنى»، هم كارگر زن و مرد، و هم كارگر از كار افتاده و بازنشسته را در بر بگيرد و در جهت دستيابى به حقوق انسانى آنان، مبارزهاى متحد و همبسته را سازمان بدهد. در رابطه با چنين تشكلى لازم مىدانم به چند نكتهى اساسى به صورت كوتاه اشاره كنم:
– اين تشكل، تشكل كارگران شاغل و بيكار است. جدا كردن كارگران بيكار از كارگران شاغل و سازمانيابى جداى آنان يك امر خطا است. در شرايط امروز سرمايهدارى جهانى، كه بحران اقتصادى صفت مشخصهى آن است، و طاعون بيكارى كل طبقهى كارگر جهان و از جمله طبقهى كارگر در ايران را تهديد مىكند، منطقىتر آن است كه كارگر بيكار و شاغل، دوش به دوش هم عليه پديدهى بيكارى به مبارزهاى متحد دست بزنند. اين امر به ويژه در شرايط مشخص جامعهى سرمايهدارى ايران، كه هم از يك سو به طور مرتب بر آمار بيكاران آن افزوده مىشود و هم از سوى ديگر كارگر بيكار امروز، فردا با قراردادهاى موقت يا سفيدامضا به كارى گمارده مىشود و به جاى او، كارگر شاغلى به صف بيكاران پرتاب مىگردد، اهميتى دو چندان دارد. اين مسالهى خطير را هم كارگر شاغل و هم كارگر بيكار مىبايد عميقا درك كنند، كه سرنوشت مشتركى دارند و پديدهى بيكارى، بليهى شومى است كه نه تنها زندگى كارگر بيكار، بلكه سرنوشت كارگر شاغل را هم به مخاطره مىاندازد. و بنابراين، تنها راه مقابله و مبارزه عليه اين طاعون – كه خود ابزارى در دست سرمايهداران براى كسب سود حتا در شرايط بحران اقتصادى است- مبارزهى متحد كارگر بيكار و كارگر شاغل است.
– اين تشكل، تشكل زنان و مردان كارگر است. روشن است، كه زنان كارگر در شرايط مردسالارى و وجود تبعيضات جنسى در بازارهاى كار، مشقات خاصترى را تحمل مىكنند و در نتيجه، مطالبات ويژهترى نيز دارند. اما اين شرايط، ايجاد تشكل ويژهاى براى زنان كارگر را الزامى نمىكند. اتحاد طبقاتى زنان و مردان كارگر در يك تشكل فراگير كارگرى، كه طبيعتا بر اساس آگاهى به منافع طبقاتى كُل كارگران و از جمله زنان كارگر شكل مىگيرد، هم به طور ويژهاى مىتواند در خدمت تحقق مطالبات خاص زنان كارگر قرار گيرد و هم مبارزهى عمومى و امكان تحقق مطالبات همگانى كُل طبقهى كارگر را بيش از پيش تامين نمايد؛ در حالى كه سازمانيابى جداگانهی زنان كارگر، هم نيروى آنان را براى تحقق مطالبات خاصشان تضعيف مىكند و هم با شقه كردن صفوف متحد كارگران، مبارزهى عمومى طبقهى كارگر عليه سرمايهدارى را شكننده مىكند. مطالبات ويژهى زنان كارگر در داخل چنين تشكلى مىتواند و مىبايد مطرح شده و براى مثال توسط كميسيونهاى ويژهى مسايل زنان كارگر به اجرا در آيد.
– اين تشكل، تشكل كارگران «وطنى» و «غير وطنى» است. مدتهاى طولانى است، كه تعداد قابل توجهى كارگر زادهى افغانستان و پاكستان و عراق و… در بازارهاى كار ايران تحت شرايطى به مراتب اسفناكتر از كارگران زادهی ايران به كار اشتغال دارند. اينان بخشى از طبقهى كارگر در ايران محسوب مىشوند و مىبايد با سازمانيابى در كنار ساير همكاران خود در مبارزه براى دستيابى به حقوق انسانى شايستهى خويش شركت كنند. اهميت اين امر به ويژه از آن جايى دو چندان مىشود، كه هم در رژيم سلطنتى و هم به خصوص در رژيم جمهورى اسلامى، بورژوازى وجود اين بخش از طبقهی كارگر را عاملى در گسترش پديدهى بيكارى و بسيارى از مشقات طبقهى كارگر و همچنين فقر و فحشا و قاچاق موادمخدر و… در جامعه قلمداد كرده است. و به اين ترتيب، از يك طرف هم زمينههاى استثمار شديدتر اين كارگران را فراهم كرده است، هم سطح دستمزد و معيشت ساير كارگران را به اعتبار وجود آنان پايين آورده است، و هم با دامن زدن به رقابت و دشمنى كور بين اين بخشهاى طبقهى كارگر در ايران از اتحاد طبقاتى آنان جلوگيرى كرده است. رفع موانع اتحاد طبقاتى و حضور فعال چنين كارگرانى در تشكل فراگير مطالباتى – طبقاتى كارگرى مورد بحث ما به خصوص در گرو فعاليتهاى آگاهانه و هوشمندانهى فعالين كارگرى حركت ضد سرمايهدارى طبقهى كارگر در ايران است.
– اين تشكل، تشكلى عليه كار كودكان است. كار كودكان، به نظر من، يكى از زشتترين پديدههاى جامعهى بشرى حاضر است. طبقهى كارگر آگاه و مسئولى كه تشكل طبقاتى خود را به وجود مىآورد، نبايستى به هيچوجه اجازه دهد كه فرزندان خردسالش به جاى تحصيل و تفريح و برخوردارى از يك زندگى شاد و انسانى، در كارگاههاى قالىبافى و مكانيكى و…، مورد بدترين نوع استثمار و آزارهاى جنسى و روحى و روانى قرار گيرند و شيرهى جانشان توسط سرمايهداران مكيده شود، تا سودآورى بيشتر آنان را تامين نمايند. به اين نكته هم به خصوص بايد توجه داشته باشيم، كه كار كودكان خود عاملى براى گسترش فقر و فلاكت در طبقهى كارگر و بيكارى در بين والدين آنها است. چنين تشكلى مىتواند و مىبايد درب مراكز و كارگاههايى كه از كار كودكان استفاده مىكنند را به نيروى متحد خود ببندد، كودكان را از بردگى مزدى رها سازد، و دولت را موظف كند كه امكانات آموزش و بهداشت و درمان و پوشاك و… مناسب اين كودكان را تامين نمايد. كودكان ما نبايد كار كنند، بايد تحصيل كنند و از زندگى شاد كودكانهى خود لذت ببرند.
يك نكتهى بسيار اساسى در مورد چنين تشكلى، اين است كه اين تشكل هم مبارزه براى بهبود شرايط كار و معيشت كارگران و هم مبارزهى سياسى آنان براى تحولات سياسى و اجتماعى به نفع اكثريت مردم جامعه (مانند برقرارى آزادىهاى سياسى و مدنى، آزادى حق تشكل و بيان و اعتصاب، حقوق برابر زنان، حفظ حرمت زندگى خصوصى مردم مانند گزينش پوشاك و آزادى همسرگزينى، حفظ محيط زيست، مبارزه عليه جنگ و…) را سازمان مىدهد. نمونهى مورد نظر من براى ايجاد چنين تشكلى، «انترناسيونال اول» است كه در يك دورهى تاريخى جنبههاى مختلف مبارزهى طبقهى كارگر در سطح جهان را عليه نظام سرمايهدارى سازمان مىداد. به اين معنا، من با طرح ايجاد دو تشكل براى طبقهى كارگر، يك تشكل براى سازمان دادن مبارزهى «صنفى» و يك تشكل براى مبارزهى «سياسى» موافق نيستم. البته مىدانم كه چنين ايدهاى براى تشكليابى طبقهى كارگر مورد ايراد واقع مىشود. ايرادى كه بعضا با جانبدارى از موضع ماركس هم صورت مىگيرد. به اين معنا كه گفته مىشود، ماركس نيز به دو تشكل در طبقهى كارگر اعتقاد داشت؛ چرا كه او هم يكى از بنيانگذاران «انترناسيونال اول» و از موثرترين چهرههاى آن بود و هم اين كه، علاوه بر آن، در «مانيفست كمونيست» به ايجاد حزب طبقهى كارگر نيز اشاره كرده بود. حتا اگر چنين باشد، من فكر مىكنم در شرايط امروزى نظام سرمايهدارى و طبقهى كارگر جهانى، وجود يك تشكل فراگير مطالباتى – طبقاتى (با آن مفهومى كه پيشتر از آن صحبت كردم) براى سازماندهى جنبههاى مختلف مبارزات طبقهى كارگر كافى است. سئوال در واقع اين است، كه اگر تشكل فراگير يك طبقهى كارگر خودآگاه مىتواند مبارزات سياسى كارگران براى پيشبُرد تحولات سياسى و اجتماعى به نفع اكثريت مردم جامعه را هم سازمان دهد، چرا بايد تشكل ديگرى را نيز به همين منظور به وجود آورد؟ اين بحث البته بحثى از سر مخالفت يا دشمنى كور – آنطور كه برخى علاقهمند هستند مطرح كنند- با احزاب و امر تحزب نيست، بلكه اساسا بحثى بر سر الزامات مبارزهى طبقاتى كارگران عليه نظام سرمايهدارى و مناسبترين ابزار اين مبارزه است.
براى من مسالهى ضرورت وجودى يك تشكل فراگير براى طبقهى كارگر از سالها پيش مطرح بوده است، هر چند نه به طور روشن و شفاف امروزى آن. به مرور زمان و با آشنايى هر چه بيشتر با تجربيات جنبشهاى كارگرى و به ويژه با مطالعهى اسناد مربوط به «انترناسيونال اول» و شناختن نحوهى فعاليتهاى اين سازمان جهانى كارگران از زمانى كه به خارج از ايران آمدم و ارتباط و گفتوگو با برخى از فعالين كمونيست جنبش كارگرى، ايدهى چنين تشكلى به صورت شفافترى براى من در آمد. جاى اميدوارى است، كه در اين سالهاى اخير با رشد و افزايش آگاهى و تجربه و مبارزهى كارگران در ايران، شاهد اين هستيم كه چنين نظراتى در بخشى از فعالين راديكال جنبش كارگرى در ايران هم وجود دارد و محرك اقدامات معينى نيز شده است.
«نگاه»: به اعتبار همهى آن چه كه شما در رابطه با تشكل فراگير كارگرى و مختصات آن توضيح داديد، يك سئوال اساسى آن است كه چنين تشكلى – با عطف توجه به همهى شكافهاى موجود در جنبش كارگرى و اختلاف نظرات و…- چگونه و بر اساس كدامين محورها مىتواند به تشكل وسيعترين آحاد كارگر بدل شود؟
محمد شمس: مهمترين مساله اين است، كه بپذيريم همهى مصائب و مشكلات دست به گريبان طبقهى كارگر در جامعهى فعلى، ناشى از نظام سرمايهدارى و قانون سود آن است. به اين خاطر، به نظر من، هدف اساسى تشكل فراگير مطالباتى – طبقاتى كارگران، به ميدان كشيدن وسيعترين آحاد كارگر در مبارزه عليه باعث و بانى مصائب و مشكلاتشان، يعنى نظام سرمايهدارى، است. هدف مشخص اين تشكل، در عين حال صفت متمايز كنندهی آن از همهى آن انواع تشكلهايى است كه با قبول وجود نظام سرمايهدارى، مبارزهى كارگران را فقط براى اندكى بهبود در شرايط كار و معيشت آنان سازمان مىدهند؛ در حالى كه اين تشكل، ضمن بيشترين تلاشها براى دستيابى كارگران به بالاترين سطح امكانات رفاهى و معيشتى، ولى به همين حد اكتفا نمىكند و مبارزهى طبقهی كارگر را تا محو كار مزدى در بر مىگيرد.
سازمان دادن وسيعترين آحاد كارگر در چنين تشكلى، و با هدفى كه توضيح دادم، منطقا امرى ممكن و شدنى است. به اين منظور، كافى است توجه داشته باشيم كه مصائب و مشكلات دامنگير امروز طبقهى كارگر چيست: استثمار شديد، عدم پرداخت دستمزدها و يا آنجا كه اين دستمزدها پرداخت مىشود، نازل بودن آنها نسبت به سير صعودى سرسامآور قيمتهاى اقلام زندگى، پديدهى روزافزون بيكارى، كارهاى قراردادى و پيمانى و بعضا سفيدامضا، كار گسترده و ارزان زنان، پديدهى آزار دهندهى كار كودكان، بازنشستگان و…، از جمله مصائب و مشكلات عمومى كارگران هستند، كه فقط با اتكا به نيروى متحد و همبستهى خود آنان قابل رفع و رجوع در همين نظام سرمايهدارى مىباشند؛ چرا كه سطح توانايىهاى توليدى و تجارب اجتماعى بشر در چهارچوب نظام فعلى به جايى رسيده است كه واقعا مىشود غذا، مسكن، بهداشت، آموزش و پرورش، استراحت و تفريح و… را به ميزان كافى براى همهى مردم جامعه تامين كرد. ابزار اين اقدام ممكن و شدنى، تشكل فراگير مطالباتى – طبقاتى كارگران است. مهم آن است، كه اين واقعيات با صراحت و صبورى براى كارگران توضيح داده شود و با اتكا به نيروى خود آنان، زمينهها و پيششرطهاى خلاصى از نكبت نظام سرمايهدارى و كار مزدى مهيا شود.
«نگاه»: حالا به نظر شما چنين تشكلى در چه روند مبارزاتى و بر اساس فراهم كردن چه زمينههايى به وجود مىآيد؟
محمد شمس: يكى از مهمترين زمينههاى ايجاد تشكل فراگير مطالباتى – طبقاتى كارگرى، توضيح منطقى و همه جانبهى ضرورت وجودى اين تشكل و مختصات و اهداف آن در پيشبُرد مبارزهی ضد سرمايهدارى طبقهى كارگر است. طبيعتا آغاز هر حركت اجتماعىيى به نيرو و ماتريال انسانى نياز دارد. براى ايجاد اين تشكل نيز ابتدا مىبايستى نيرو و ماتريال انسانى لازم آن را گرد آورد. و اين كار مهم بدون توضيح صبورانهى آن چه كه پيشتر گفتم، ممكن نمىشود. جلب نظر تعداد هر چه بيشترى از فعالين كارگرى به ايدهى چنين تشكلى، خود زمينهساز اقناع و جذب وسيعترين آحاد طبقهى كارگر به آن و ايجاد عملى آن خواهد بود.
شركت اين فعالين كارگرى در مبارزات جارى طبقهى كارگر يك فعاليت مهم ديگر به همين منظور است. بايد توجه داشته باشيم، كه مبارزات جارى كارگرى تعطيلناپذير است. هيچ چيز مهمتر از آن نيست، كه در اين مبارزات شركت داشت و در حين مبارزه، و دوش به دوش كارگران، ايدهى ايجاد چنين تشكلى براى پيشبُرد هر چه بهتر و موثرتر اين مبارزات را به آنان توضيح داد. ايجاد عملى اين تشكل تنها در چنين متنى از مبارزهى كارگرى است، كه ممكن مىشود.
نكتهى مهمى كه در اين ميان بايد توجه داشت، آن است كه هر اقدام نسنجيده و اشتباهآميز و يا دفاع نادرست از حركت و ايدهى اين تشكل مىتواند پروسهى تلاش براى ايجاد آن را به تعويق بياندازد و يا آن را با مشكلات بيشترى مواجه سازد. بايد هوشيار باشيم، كه هدف اساسى همهى فعالين اين حركت، جلب وسيعترين آحاد كارگر به آن است و نه براى مثال دامن زدن به مجادلات بى ثمر و بى ربط، كه مىتواند چنان فضايى به وجود آورد كه به پيشبُرد اين هدف اصلى آسيب برساند.
اين جا لازم مىدانم به برخى ديگر از فعاليتهاى مفيد و ضرورى كارگرى، كه غالبا از نظرها دور مىماند و كمتر مورد توجه قرار مىگيرد هم اشارهاى بكنم. به نظر من، تاسيس يك مركز تحقيقاتى و پژوهشى در زمينهی بررسى تاريخ مبارزات كارگرى جهانى، از جمله ايران، به منظور انتقال تجربه و آموزش و ارتقاى آگاهى طبقاتى كارگران يك فعاليت بسيار مفيد و ضرورى است. جمعآورى تاريخ شفاهى جنبش كارگرى ايران براى مثال مىتواند يكى از اقدامات چنين مركزى باشد. اين اقدام به خصوص در شرايطى كه بخش قابل توجهى از تاريخ جنبش كارگرى به شكل مكتوب موجود نيست و در سينهى فعالين قديمى اين جنبش حفظ شده است، از اهميتى دو چندان برخوردار مىشود.
برگزارى كلاسهاى آموزشى مرتب و منظم در زمينههاى مختلف براى كارگران و خانوادههاى آنان نيز اقدام ديگرى است، كه جا دارد مورد توجه ويژهی فعالين كارگرى قرار بگيرد. كارگران و فرزندان خانوادههاى كارگرى علاقهمند به فراگيرى «كاپيتال»، تاريخ جنبش كارگرى جهانى، و يا زبان انگليسى، فيلمسازى، موسيقى، نقاشى و… مىتوانند در چنين كلاسهايى توسط ديگر همكاران كارگر مطلع و با تجربهى خود در اين عرصهها آموزش ببينند. اين هم اقدامى ممكن و شدنى است، به ويژه با توجه به ارتقاى سطح سواد و معلومات بخش قابل توجهى از كارگران و فرزندان خانوادههاى كارگرى، كه در ميان خود روزنامهنگار و تاريخدان و مترجم و داستاننويس و فيلمساز و نقاش و موسيقىدان و… بسيار دارد. اگر خانوادهى بورژوا مىتواند با خرج پول زياد، آموزش موسيقى، زبان و… ببيند، خانوادهى كارگرى هم مىتواند با اتكا به همبستگى طبقاتى، در كانونها و مدارس طبقاتى خود، به طور مجانى و يا با صرف حداقلى از مخارج، از همين آموزشها بهرهمند شوند.
«نگاه»: با توجه به همهى آن چه كه گفتيد، يك مسالهی اساسى اين است كه پس چرا طبقهى كارگر به مثابه يك طبقهى اجتماعى – علىرغم تاريخى مشحون از جانفشانى و مبارزهى سخت در برابر تهاجم سرمايه- در راه ايجاد تشكل طبقاتى خود موفق نبوده است؟ مشكل اصلى به نظر شما چيست؟
محمد شمس: از آن جايى كه مبارزات مطالباتى – طبقاتى كارگرى يك مبارزهى يكشبه و يكروزه نيست و به علاوه، هر مبارزهى مطالباتى – طبقاتى كارگرى يك مبارزهى سرنوشتساز هم نيست، بدين جهت، به نظر من، نمىتوان به طور كُلى گفت كه كارگران در روند مبارزات مطالباتى – طبقاتىشان كاملا ناموفق بودهاند. با اين همه، اما مىتوان عدم پيشرفت بيش از اين مبارزات كارگرى، به ويژه در زمينهى ايحاد تشكل فراگير مطالباتى – طبقاتى كارگرى، را بر اساس عوامل زير توضيح داد:
مهمتر از همه وجود بلوك شرق و سياستها و اُفق بورژوايىای بود، كه احزاب و فعالين وابسته به اين اردوگاه در جنبش جهانى طبقهى كارگر و از جمله ايران حاكم كرده بودند. هنوز هم بايد با بقاياى اُفق و روشهاى مبارزاتى و سازمانگرى تودهايستى در جنبش كارگرى ايران فعالانه مبارزه كرد. مانع ديگر سنديكاليسم بوده. اينان بنا به تعريف و در عمل مانع هر گونه سازمانگرى فراگير و سياسى و انقلابى در بين كارگران بوده و هستند. كافى است قسمهاى فعالين سرشناس و بسيار سياسى امروز سنديكاليسم در باب سياسى نبودن خود و تشكلهاشان را به خاطر بياوريد، تا منظور من روشنتر شود. همين امروز هم انرژى عظيمى از فعالين كارگرى معتقد به ايجاد يك تشكل فراگير، صرف رفع موانعى مىشود كه سنديكاليستها به وجود مىآورند. بدين جهت، خود ايدهی ايجاد چنين تشكلى – به آن صورتى كه امروز در بين برخى از فعالين كارگرى مطرح است- تا چند سال گذشته روشن و شفاف نبوده است. بسيارى از فعالين كارگرى بر اساس تجارب مبارزاتى خود مىدانستهاند، كه براى مثال سنديكاهايى كه كارگران را در حرفههاى جدا از هم سازمان مىدهند و آن هم صرفا براى چانه زدن با كارفرمايان بر سر دستمزد و بهبود شرايط كار، تشكلهاى مناسبى براى سازمان دادن كُل طبقهى كارگر در مبارزه عليه تمامى اجحافات و تبعيضات و نابرابرىهاى سرمايهدارى نيستند، اما روشن نبودهاند كه به جاى سنديكاها چه نوع از تشكلهاى كارگرى و با چه اهداف طبقاتى صريح و شفافى را بايد مطرح كنند و براى عملى كردن آن آستين بالا بزنند.
وجود رژيم جمهورى اسلامى و سياستهاى آن در قبال طبقهى كارگر – كه نه فقط از كانال نهادهايى مانند «خانهى كارگر» و «شوراهاى اسلامى كار»، بلكه از طريق گرايش تودهايستى در طبقهى كارگر عمل مىكند- هم نبايد از نظر دور بماند.
تاريخ جنبش كارگرى در ايران، تاريخ تلخ و در عين حال آموزندهاى است. در طى دورهاى از اين تاريخ، گرايش تودهايستى با سياست صرفا رفرميستى، محافظهكارانه، و توطئهگرايانهى خود سنتهاى غلطى را در جنبش كارگرى بر جاى گذاشت، كه بعضا تاكنون هم در ميان بخشى از فعالين كارگرى وجود دارد. در دورهى ديگرى در نقد گرايش تودهايستى و سياستهاى مخرب آن، گرايش خلقگرا و شورشگر از زاويهى ديگرى موجب تاثيرات منفى در جنبش كارگرى شد، كه پيشتر به آن اشاره كردم. طبيعتا اين تجربيات منفى نمیتوانست به سرعت از ذهن و عمل مبارزاتى كارگران و فعالين كارگرى زدوده شود. در دورهى حاضر هم برخى از گرايشات غير كارگرى با طرح بحثهايى مانند «رانت خوارى» و «تجدد خواهى» و…، تلاش مىكنند فقط بخشى از بورژوازى را باعث و بانى مشكلات و مصائب طبقهى كارگر قلمداد كنند و بخش ديگر (بورژوازى صنعتى) را نه تنها از تيررس مبارزهى كارگران دور بدارند، بلكه دست بالا گرفتن آن در قدرت اقتصادى و سياسى ايران را موجب بهبود كار و معيشت طبقهى كارگر معرفى نمايند. امرى كه، به نظر من، به همان اندازه باعث تداوم مشكلات و مشقات طبقهى كارگر خواهد بود. تنها كافى است نگاهى به كشورهاى صنعتى پيشرفته در اروپا و آمريكاى شمالى بياندازيم، كه بورژوازى صنعتى مورد نظر گرايشات مذكور دست بالا را در آنها دارد، اما وضعيت كار و معيشت طبقهى كارگر در اين كشورها اتفاقا به اعتبار سياستهاى اقتصادى و اجتماعى آنها روز به روز نابسامانتر هم مىشود. افزايش روزافزون بيكارى، انجماد دستمزدها يا افزايش بسيار كم آنها در قياس با رشد قيمتها، سختى شرايط كار، كاهش سقف تامينات اجتماعى، گسترش فقر و فلاكت، ايجاد شهركهاى فقيرنشين در حاشيهى شهرهاى بزرگ و… يك نتيجهى بلااستثناى حاكميت نظام سرمايهدارى در اقصى نقاط جهان است و ربطى به بدى يا خوبى بورژوازى تجارى و رانت خوار يا صنعتى ندارد. متاسفانه تعدادى از فعالين گارگرى مرعوب چنين نگرش انحرافی شدهاند و در پيروى از اين گرايشات، از سرمايهدار و كارفرماى خوب و بد سخن به ميان مىآوردند.
به بحث بازگرديم. علاوه بر همهى آن چه كه پيشتر توضيح دادم، اگر ابزار سركوب و دستگيرى و زندانى كردن فعالين و مبارزين كارگرى را هم به اين ليست اضافه كنيد، كه به سهم خود به عنوان يك فاكتور منفى و بازدارنده براى شكلگيرى مبارزات گستردهى كارگرى عمل مىكند، مساله روشنتر مىشود. اينها به طور مختصر عواملى بودهاند، كه در زمينهى عدم شكلگيرى يك تشكل فراگير مطالباتى – طبقاتى كارگرى و پيشرفت بيش از اين مبارزات كارگران تاثير داشتهاند.
«نگاه»: به مبارزهى ضد سرمايهدارى طبقهى كارگر، به عنوان چشمانداز اتحاد طبقاتى و تشكليابى كارگرى مورد نظر خود، اشاره كرديد. به نظر شما، آيا هر مبارزهى كارگرى – براى مثال: مبارزه براى افزايش دستمزد يا بهبود شرايط كار و…- يك مبارزهى ضد سرمايهدارى است؟ ربط اين گونه مبارزات با مبارزه براى دخالت در سرنوشت جامعهى بشرى، محو كار مزدى، كسب قدرت سياسى و… را چگونه مىبينيد؟
محمد شمس: پيشتر هم اشاره كردم، كه باعث و بانى تمامى مصائب و مشقات طبقهى كارگر، نظام سرمايهدارى است. بنابراين، هر مبارزهی كارگرى براى بهبود شرايط كار و زيست، ذاتا مبارزهاى عليه اين نظام و براى گرفتن حقوق حقهى خود است، حال به هر ميزان و درجهاى كه باشد. به عنوان مثال، مبارزهی كارگران براى افزايش دستمزد يا حتا گرفتن دستمزد معوقه را در نظر بگيريد. سرمايهدار و كارفرما با عدم افزايش دستمزد و يا با عدم پرداخت آن، در واقع، به فكر افزايش سود خود يا كم نشدن آن به بهاى مشكلات و مشقات بيشتر براى كارگران است. در مقابل، مبارزهى كارگران براى افزايش دستمزد و يا دريافت حقوق معوقهى خود، به همين خاطر مبارزهاى مستقيم عليه سرمايهدار و كارفرما براى گرفتن همين حق ابتدايى خود است. مشكل اين است، كه گرايشات رفرميستى و غير كارگرى چنان بلايى بر سر جنبش كارگرى آوردهاند، كه متاسفانه امروزه بايد اين بديهيات را توضيح داد.
از طرف ديگر بايد در نظر داشته باشيم، كه مبارزهى كارگرى عليه نظام سرمايهدارى يك مبارزهى مستمر و طولانى است. مقصودم اين است، كه مىبايد مبارزهى كارگرى را به اين شكل و در طى روند پُر فراز و نشيب خود در نظر گرفت و قضاوت كرد. در طى چنين روند مبارزاتى است، كه طبقهى كارگر به خودآگاهى و دانش طبقاتى مىرسد و به قول معروف از طبقهاى در خود به طبقهاى براى خود تبديل مىشود و به همان اندازه كه اين روند پيش مىرود، به همان ميزان هم مسالهى از بين بردن نظام سرمايهدارى به عنوان باعث و بانى تمامى مشقات و مصائب طبقهى كارگر براى كارگران مطرح مىشود و محو كار مزدى و رهايى خود و كُل جامعهى بشرى از يوغ ستم و استثمار سرمايهدارى به پرچم مبارزاتىشان تبديل مىگردد.
* * *
*جريان: يك محفل ماركسيستى بود كه از اتحاد با بقاياى «سازمان حجار» (شاخهى م. ل. انشعابيون حزب تودهى ايران) و عدهاى از اعضاى منتقد حزب، پس از متلاشى شدن كامل تشكيلات حزب در داخل كشور در ۱۶ آذر ۱۳۳۵ تجديد سازمان يافت. «جريان»، فعاليت اصلى خود را بر محور فراهم آوردن زمينهى ايجاد حزب طبقهى كارگر قرار داده بود و فعاليت آن عملا تا سال ۱۳۴۵ ادامه داشت، تا اين كه در زمستان سال ۱۳۴۷، ظاهرا به خاطر خنثى كردن تحريكات و اعمال پليس مآبانهى تنى چند از رانده شدگان و دفع ضربات احتمالى پليس، ولى در واقع به سبب بحران درونى خود (عدم توانايى در حل مسايل مطروحه) به كُلى از هم پاشيد. اعضاى «جريان»، برخى از مبارزه كنار رفته و برخى در كنار گروهها و سازمانهاى ماركسيستى و انقلابى ديگر به اشكال مختلف به مبارزه ادامه دادند.(منبع: كتاب «جنبش انقلابى كارگرى ايران»، ۱۰)
**ساكا: اين گروه، پس از مرگ باقر امامى، از اتحاد دو محفل كمونيستى كارگرى در اواسط سال ۱۳۴۶ شكل گرفت. در سال ۱۳۴۸، تحولاتى به منظور گسترش آن در ميان كارگران صورت مىگيرد، كه شكل سازماندهى اوليهى آن را تغيير مىدهد و در پيامدهاى آن در اوايل فرودين ۱۳۵۰، اولين ضربه به آن وارد مىشود. با ضعف نشان دادن حميد ستارزاده و دستگيرى احمد صبورى (احمد مائو)، كه تمام اطلاعات خود را در اختيار ساواك قرار مىدهد، «ساكا» ضربهی نهايى را مىخورد و در سال ۱۳۵۰ كاملا متلاشى مىگردد و ۱۳۰ نفر از اعضاى آن به دادگاههاى فرمايشى نظامى برده مىشوند.(منبع: كتاب «خاطرات آلبرت سهرابيان»(
* * *
بخش دوم:
«نگاه»: در بخش قبلى اين گفتوگو، شما به موانع ايجاد تشكل فراگير طبقاتى كارگران اشاره كرديد. اما مساله اين است، كه طبقهى كارگر در ايران در همان سالهاى آغاز تكوين خود هم داراى تشكل بوده است. مىتوان به «شوراى متحده»، و فعاليتهاى آن در سالهاى دههى بيست و سى، و همينطور به «اتحاديهى كارگران و برزگران ايران»، كه در سال ۱۳۲۱ توسط يوسف افتخارى و همكاران وى ايجاد شده بود، و… اشاره كرد. به نظر شما، ايجاد اين تشكلها به زمان خود بر متن چه مولفههايى ممكن شده بودند؟ و چرا اين تشكلها ادامهى حيات نيافتند؟
محمد شمس: اين بحث مهم و مفصلى است، كه پرداختن به آن فرصت بيشترى مىخواهد. در اين فرصت كوتاه مىتوانم به سهم خودم فقط به رئوس اين بحث اشاره كنم: در سالهاى پيش از جنگ جهانى اول، ايران در دوران پيش سرمايهدارى به سر مىبرد و نيروى كار شهرى آن بسيار اندك بود و عمدتا در پيشههاى سنتى و اصناف، در صنعت نفت، بنادر، راه و ساختمان و… به طريق روز مزد به كار اشتغال داشت. بخشى از اين نيروى كار هم در كارگاههاى صنعتى، كارخانههاى كوچك و موسسات دولتى به شكل استخدامى كار مىكرد. اين وضعيت، و اين نيروى كار، سازمانيابى خاص خود را طلب مىكرد. در اين دوره، مبارزهى كارگرى تحت تاثير و كنترل استادكاران و پيشهورانى قرار داشت، كه در انجمنها و تشكلهاى مترقى آن زمان فعاليت مىكردند و جهت اصلى اين فعاليت عليه حكومت خودكامه و استبداد، و نه تحقق مطالبات رفاهى كارگران، بود.
اين وضعيت، كم و بيش، تا اواخر جنگ جهانى اول ادامه داشت. اما رفته رفته به دليل نياز كشورهاى سرمايهدارى صنعتى به مواد خام ارزانتر، روند گسترش مناسبات سرمايهدارى در ايران هم – مانند بسيارى ديگر از كشورهاى عقبمانده و تحت سلطه- تا حدودى تسريع مىشود و شيوهى توليد سرمايهدارى توسعهی بيشترى مىيابد و اشكال جديدى به خود مىگيرد و به تدريج زمينههاى تشكلپذيرى كارگران براى افزايش دستمزد، كاهش ساعت كار، بهبود شرايط كار و… فراهم مىشود.
در اين دوره، با يارى بسيارى از كارگران مهاجرى كه در باكو و… كار و فعاليت مىكردند، از نزديك شاهد رويدادهاى انقلاب اكتبر در روسيه بودند، و به تازگى به ايران بازگشته بودند، «شوراى مركزى» در آبان ماه ۱۳۰۰ شمسى تاسيس مىشود. پس از گذشت مدت نسبتا كوتاهى از فعاليت اين تشكل، شانزده تشكل صنفى به عضويت آن در مىآيند و از آن پس اين تشكل تحت عنوان «شوراى اتحاديهى مركزى» به فعاليت خود ادامه مىدهد. در راس فهرست مطالباتى اين تشكل، به رسميت شناختن تشكلهاى كارگرى، اول ماه مه، و استخدام و اخراج كارگران تحت نظر نمايندهى كارگران، قرار داشت.
اين تشكل، اعتراضات و اعتصابات بسيارى را كه عمدتا عليه منافع انگلستان بود، سازماندهى مىكند. ولى در پى رويدادهاى سوم اسفند ۱۲۹۹ شمسى، كه تامين امنيت كشور به رضاخان سپرده مىشود، اين تشكل به دليل فقدان تجربهى سياسى كافى و تحت تاثير رجال سياسى – و حتا احزاب مترقى و كمونيست آن زمان- نسبت به رضاخان و برنامهى وى دچار توهم مىگردد و لطمات جبرانناپذيرى را متحمل میشود.
پس از كودتاى رضاخان عليه سلطنت قاجار و از همان فرداى به حكومت رسيدن وى، به بهانهى «امنيت» كشور با كارگران معترض مقابله مىشود. با گسترش سركوب و اختناق، و با انحلال «شوراى اتحاديهى مركزى» و پنهان شدن بسيارى از فعالين كارگرى، مبارزات سازمانيافتهى كارگرى از تحرك جدى و موثر باز مىماند. اما به رغم اين وضعيت، كارگران به اشكال مختلف به مبارزات خودانگيختهى خود كه گهگاه به اعتصاب هم كشيده مىشد، ادامه مىدهند.
طى سالهاى ۱۳۰۹ تا ۱۳۲۰ شمسى، زمينههاى توسعهى سرمايهدارى در ايران به آن درجهاى از تكامل و توانايى مىرسد، كه بتواند روابط پيش سرمايهدارى را به تدريج به حاشيه براند و نيروهاى مولد بيشترى را در روند گسترش مناسبات توليدى جديد به كار بگيرد. در اين دوره، كارخانههاى توليدى وسايل مصرفى، معادن، راه و ساختمان، راهآهن و… در بخشهاى دولتى و خصوصى در استانهاى مختلف كشور تاسيس مىگردند. و كارگران بيشترى به دايرهى مناسبات كار مزدى و سرمايهدارى كشانده مىشوند. در نتيجهى گسترش عددى و جغرافيايى و تنوع طبقهى كارگر (در سال ۱۳۲۰ شمشى، تعداد كارگاههاى صنعتى و كارخانههاى توليد مصرفى جديد به ۳۴۶ و تعداد كارگران صنعتى حدودا به ۵۰ هزار نفر و كُل كارگران مزدبگير تقريبا به ۱۷۰ هزار نفر رسيده بود)، نياز و زمينهى مادى مناسبترى براى تشكلپذيرى و سازمانيابى كارگرى فراهم مىشود.
با پايان جنگ جهانى دوم، تبعيد رضا شاه، و از هم گسيختگى قدرت متمركز حكومت مستبد او، بار ديگر آزادى بيان و اجتماعات مستقر مىگردد؛ درهاى زندانها گشوده مىشود؛ و بيش از صدها نفر از فعالين كارگرى از زندانها بيرون مىآيند. در همين دوره، تعدادى از فعالين سياسى كه عمدتا از اعضاى ۵۳ نفر و گروه دكتر تقى ارانى بودند، «حزب توده» را در پائيز ۱۳۲۰ و اوايل ۱۳۲۱ شمسى تاسيس مىكنند. و به دنبال آن، «شوراى مركزى»، كه در آبان ۱۳۰۰ شمسى تاسيس شده بود، هم احيا مىشود. «شوراى مركزى» از همان ابتدا از برنامه و سياستهاى «حزب توده» بى كم و كاست پشتيبانى مىكند. در واقع، گردانندگان اصلى «شوراى مركزى» همان اعضاى «حزب توده» بودند. »شوراى مركزى» در آغاز به دليل مخالفت با مطالبات و اعتصابات كارگران در كارخانههايى كه براى متفقين توليد مىکردند، چندان مورد استقبال كارگران قرار نمىگيرد. در چنين شرايطى، و در پى اختلافاتى كه برخى از فعالين كارگرى با سياستهاى «حزب توده» و «شوراى مركزى» داشتند، «اتحاديهى كارگران و برزگران ايران» (هيات مركزى) توسط چند فعال قديمى و با تجربهى كارگرى و تعدادى ديگر تاسيس مىشود. «هيات مركزى» خود را يك تشكل كارگرى مستقل از دولت و احزاب مىدانست، پيشبُرد مبارزات مطالباتى – طبقاتى كارگران را بر ملاحظات سياسى عمومى مقدم مىشمرد، و بدين خاطر هم به سرعت در بين كارگران مطرح شد.
با گسترش مبارزات مطالباتى – طبقاتى كارگران، لزوم سازمانيابى كارگران در يك تشكل متحد و منسجم، پيش روى گردانندگان ۲۶ اتحاديهى كارگرى قرار مىگيرد. آنان نيز با ترتيب دادن كنفرانسى در تابستان ۱۳۲۲ شمسى، مقدمات يك اتحاد بزرگ را فراهم میکنند. سرانجام «شوراى مركزى» و اكثريت گردانندگان «هيات مركزى»، غير از يوسف افتخارى و…، در يازدهم ارديبهشت ۱۳۲۳ شمسى، روز جشن جهانى كارگران، بيانيهى مشتركى انتشار مىدهند و ادغام خود در «شوراى متحدهی مركزى» را اعلام مىكنند.
»شوراى متحدهی مركزى» از طريق فرستادن زبدهترين فعالين خود به استانهاى كارگرخيز، قادر مىشود ظرف مدت كوتاهى اكثريت كارگران اين مناطق را متشكل كند. بنا به روايتهاى مختلف، ۲۰۰ تا ۴۰۰ هزار كارگر در اين تشكل عضو بودند. به اعتبار اين پايگاه وسيع اجتماعى، اين تشكل توانست در توازن قدرت سياسى در سالهاى پيش از كودتاى ۱۳۳۲ نقش مهمى ايفا كند. اما از آن جايى كه گردانندگان اصلى «شوراى متحدهی مركزى» همان فعالين و رهبران «حزب توده» بودند، اين تشكل تابع برنامه و سياستهاى فرصتطلبانه و توطئهگرايانهى این حزب بود. و مبارزات مطالباتى – طبقاتى كارگران را به بيراه كشاند و نهايتا از مضمون طبقاتى تُهى کرد.
با توجه به آن چه كه مختصرا توضیح دادم، مىبينيم كه نخستين تشكلهاى تودهاى كارگرى در ايران به رغم سركوب خشن دولتهاى حاكم به وجود میآيند. اما اگر نمىتوانند به فعاليتهاى خود ادامه دهند و در طبقهى كارگر نهادينه نمىشوند، اين امر به نظر من اساسا به دليل سياستهاى غير طبقاتى ناظر بر آنها است. در اين مورد كافى است به ماهیت «حزب توده» و سياست رفرميستى و سازشكارانهى آن توجه داشته باشيم، كه راهنماى عمل «شوراى متحدهى مركزى» هم بود.
علاوه بر اين، بايد به دو نكته ديگر هم اشاره كنم كه در زمينهى نهادينه نشدن تشكلهاى كارگرى در طبقهى كارگر در ايران نقش با اهميتى داشتند: يكى، جوانى و آگاهى طبقاتى اندك كارگران بود، كه به طور مشخص خود را در تشكليابى بخش قابل توجهى از آنان در تشكل رفرميست و سازشكارى مانند «شوراى متحدهی مركزى» نشان مىدهد؛ و ديگرى، وجود سركوب خشن دولتهاى وقت بود، كه به سهم خود براى ايجاد و استمرار فعاليت تشكلهاى مطالباتى – طبقاتى كارگران چون مانعى عمل مىكرد.
»نگاه»: يك بحث مطرح در زمينهى موانع ايجاد تشكلهاى كارگرى، و نهادينه نشدن آنها، وجود همين عامل اختناق است، كه شما هم از جمله به آن اشاره كرديد. بسيارى از فعالين كارگرى، حتا راديكال و سوسياليست، وجود اختناق در جامعه را يك عامل اصلى در عدم امكان شكلگيرى و ادامهكارى تشكلهاى كارگرى قلمداد مىكنند: تشكلهاى كارگرى در شرايط دموكراتيك به وجود مىآيند و در زمان اختناق از صحنهى جامعه حذف مىشوند. نظر شما در اين باره چيست؟
محمد شمس: به نظر من، در شرايط اختناق هم نه تنها تشكلات كارگرى، بلكه تمام ديگر تشکلها و نهادهای اجتماعى جدى و موثر، مىتوانند به وجود بیایند و به فعاليتهاى خود ادامه بدهند. آن چه كه در اين مورد نقش اساسى دارد، و كمتر هم مورد بحث واقع مىشود، سياست طبقاتى اصولى ناظر بر اين تشكلها و نهادها است. سئوال اصلی این است، که به راستى چرا يك تشكل كارگرى كه با اتكا به نيروى چند ده يا چند صد هزار نفرى كارگران و بر اساس يك سياست طبقاتى اصولى به وجود مىآيد و با دفاع از منافع كارگران و سازماندهى مبارزات آنان، مورد اعتماد طبقهى كارگر قرار مىگيرد، مىبايد با سركوب دولت از صحنهى جامعه به طور كُل حذف شود؟ مگر مىشود نيروى چند ده و چند صد هزار نفرى كارگران، كه با خانوادههاشان به ميليونها نفر هم مىرسند، را از چماق و سرنيزه و زندان ترساند و به سكوت واداشت؟ آن هم جمعيتى كه تاثيرات مثبت تشكل طبقاتى خود را با گوشت و پوست خود لمس كرده و مىداند كه قدرت او در تشكل اوست؛ و بدون اين تشكل، تبديل به قربانى دست و پا بستهى سرمايهدارى مىشود و مىبايد شاهد بيكارى و بى تامينى و دهها مصيبت ديگر خانوادههاى خود باشد.
البته اين درست است، كه در زمان اختناق و بگير و ببند فعالين كارگرى، فعاليت اين تشكلها محدود مىشود، يا تغيير شكل مىيابد، و يا شايد براى مدتى متوقف هم گردد، اما چنين تشكلهايى در برابر هجوم دولتهاى سركوبگر الزاما از بين نمىوند. من در جواب سئوال قبلى، در مورد «شوراى متحدهی مركزى»، قصد داشتم به همين مسالهی اساسى اشاره كنم. «شوراى متحدهى مركزى» نه تنها به خاطر سركوب خشن دولت حاكم، بلكه اساسا به خاطر سياستهاى رفرميستى و سازشكارانهى خود به پايان خط رسيد. يك لحظه تصور كنيد، كه عامل سركوب وجود نمىداشت و بعد از خود بپرسيد، كه در اين حالت «شوراى متحدهى مركزى» رفرميست و سازشكار تا كجا مىتوانست از منافع طبقهى كارگر در برابر حملهی بورژوازى دفاع كند و مبارزهى اين طبقه عليه ستم و استثمار سرمايهدارى را سازمان دهد و به پيش ببرد؟ به نظر من، بدون وجود عامل سركوب هم، ماهيت رفرميست و سازشكار «شوراى متحدهى مركزى» براى كارگران روشن مىشد، كارگران در مىيافتند كه اين تشكل طبقاتى آنان براى مبارزه علیه ستم و استثمار سرمايهدارى و رفع آن نيست، بلكه مىخواهد آنان را به حفظ سرمايهدارى و ادامهى تحمل ستم و استثمار آن راضى كند، فقط برخى اصلاحات جزيى را در كار و معيشت آنان به وجود بياورد، و به علاوه آنان را وثيقهى قدرتيابى حزب مرجع خود – «حزب توده» – نمايد. من فكر مىكنم، «شوراى متحدهى مركزى»، به همين اعتبار، پس از مدتى به آخر خط مىرسيد و به قول معروف «تو زرد از آب در مىآمد». و اين سرنوشت اجتنابناپذير هر تشكل كارگرىيى است، كه با نگرش رفرميستى به وجود مىآيد؛ چه عامل اختناق وجود داشته باشد و چه نه!
وضعيت اتحاديههاى كارگرى در كشورهاى اروپايى و آمريكاى شمالى در اين مورد به اندازهی كافى گوياست. در اين كشورها كه ديگر عامل سركوب (نظير آنچه كه در ايران شاهدش هستيم) عمل نمىكند. و با اين همه، سنديكاهاى کارگری چون قدرت دفاع از منافع طبقاتى كارگران را ندارند، به همين دليل هر روز از روز قبل بيشتر عضو از دست مىدهند و در طبقهی کارگر بی اثرتر میشوند.
علاوه بر اينها، موضوع مورد بحث ما از جنبهی ديگرى هم قابل تامل است. بياييد از خود بپرسيم در چه شرايطى چتر اختناق در جامعه گسترده مىشود يا فضاى دموكراتيك به وجود مىآيد؟ من فكر مىكنم، كه اصلىترين عامل ايجاد فضاى دموكراتيك و حفظ و گسترش آن، وجود تشكلهاى فراگير طبقاتى كارگران – و ساير تشكلهاى اجتماعى مانند تشكلهاى زنان، دانشجويى و… – و مبارزات موثر و مستمر آنان علیه استبداد است. در واقع، در فقدان اين فاكتور اجتماعى است، که برقرارى سركوب و اختناق در جامعه ممكن مىشود.
»نگاه»: در طول این گفتوگو، چند بار از «حزب توده» صحبت شد. خوب است قدرى دقيقتر به نقش و تاثیر این حزب در تشكليابى طبقهى كارگر بپردازيم. به نظر شما، نقش و تاثیر این حزب چه بود؟
محمد شمس: براى دقيق شدن در نقش و تاثير «حزب توده» در طبقهى كارگر، فكر مىكنم بايد از ماهيت سياسى و طبقاتى اين حزب شروع كرد. همانطور كه قبلا هم اشاره كردم، «حزب توده» از همان ابتداى موجوديت خود يك حزب رفرميست و سازشكار بود. بنيانگذاران اصلى آن عمدتا از روشنفكران تحصيل كردهى اروپاى غربى بودند، كه تحت تاثير جنبشهاى چپ كشورهاى اروپايى به كمونيسم تمايل يافته بودند و شوروى، قبلهى عالمشان بود. آنها در آغاز كارهيچ آشنايى و ارتباط نزديكى با كارگران نداشتند. تصور آنها اين بود، كه حكومت شوروى وظيفهى اصلى خود را كمونيست كردن تمام كشورهاى جهان مىداند و ارتش سرخ نيمى از ايران را در كنترل خود دارد، پس به سفارت شوروى در تهران مراجعه مىكنند و از آنان براى ايجاد يك حزب سياسى طرفدار شوروى كمك و راهنمايى مىخواهند. مقامات شوروى هم سرانجام به آنان اجازهى تاسيس «حزب توده» را مىدهند؛ حزبى كه مىبايست به قانون اساسى سلطنت مشروطه وفادار باشد، به عنوان يك حزب ملى و عموم خلقى فعاليت نمايد، به هيج عنوان از مطالبات كارگران به خصوص در صنايع نفت جنوب و اسلحهسازى پشتيبانى نكند، و در سياست جهانى طرفدار اتحاد جماهير شوروى باشد.
اما در مورد نقش این حزب در طبقهى كارگر، بايد بگويم كه به نظر من اين حزب در يك دورهى تاريخى معين در مبارزات كارگران در ايران نقش موثرى ايفا كرد، ولى مسالهى اصلى اين است كه اين نقش و تاثير چه بود؟ قبلا به چگونگى ايجاد «شوراى متحدهى مركزى» اشاره كردم. اين جا مىخواهم بگويم، که اين دو يكى هستند. مقصودم اين است، كه وقتى از نقش و تاثير «حزب توده» در طبقهى كارگر صحبت مىكنيم، يعنى به نقش و تاثير «شوراى متحدهى مركزى» اشاره مىكنيم؛ زيرا كه این تشکل، بازوى كارگرى اين حزب بود و بر اساس سياستهاى آن در طبقهى كارگر فعاليت مىكرد. «حزب توده»ى رفرميست و سازشكار نمىتوانست از طريق بازوى كارگرى خود، جز سياست رفرميستى و سازشكارانه را در جنبش كارگری پيش ببرد. البته بايد تاكيد كنم، كه «شوراى متحدهى مركزى» به اقدامات موثرى دست زد و نتايج قابل توجهى هم در زمينهى تشكليابى كارگران و فعاليتهاى فرهنگى و هنرى و ورزشى در ميان آنان به دست آورد، كه تشكليابى ۲۰۰ تا ۴۰۰ هزار كارگر نمونهاى از آن است؛ اما مسالهی اصلی آن است، كه سياستهاى ناظر بر اين فعاليتها از يك نگرش رفرميستى و سازشكارانه نشئات مىگرفت و همين سياستها، پاشنهى آشيل این تشکل بود و عاقبت هم باعث شكست و اضمحلال آن شد.
»نگاه»: به نظر شما مهمترين مختصات گرايش رفرميستى در دورهى حاضر چيست؟ شكل و آرايش سازمانى مورد نظر آن كدام است؟ و با توجه به شرايط مبارزهى طبقاتى در ايران و سطح آگاهى و مبارزهى كارگران، اين گرايش تا چه اندازه شانس و امكان موفقيت در پيشبُرد دورنماى سياسى و طبقاتى خود را دارد؟
محمد شمس: به نظر من، امروزه امكانگرايى شكل مشخص گرايش رفرميستى است و سنديكا هم شكل سازمانیابى آن در طبقهى كارگر مىباشد. اما قبل از ادامهى بحث، لازم مىدانم به اين نكته اشاره كنم كه به نظر من، ضعف سازمانيابى و مبارزهى ضد كار مزدى كارگران، و دفاعى بودن مبارزات مطالباتى – طبقاتى آنان، اين امكان را به سرمايهدارى داده است تا گرايش و نوعى از تشكلات كارگرى را به رسميت بشناسد، كه به اساس موجوديت سرمايهدارى و استثمار كارگران اعتراضى نداشته باشد و از اين رو، قابل كنترل باشد.
گرايش امكانگرا، علىرغم روحيهى معترض و مبارزهجويانهى كارگران و خانوادههاى آنان عليه ستم و استثمار سرمايهدارى، نه تنها هيچ گونه اقدام موثرى براى سازماندهى مبارزهى كارگران انجام نداده، بلكه همه جا كوشيده مبارزات مطالباتى – طبقاتى كارگران را به كجراه و ناكامى بكشاند. در مورد ايران، مسالهى جالب اين است كه امكانگرايان در حالى مىكوشند كارگران را به تشكليابى سنديكايى جلب كنند، كه در وضعيت حاضر سرمايهدارى جهان و شرايط مشخص سرمايهدارى ايران، ديگر نمىتوان به بهبود سطح معيشت و كار كارگران از طريق مبارزهی سنديكايى كمترين اميدى داشت.
مبارزهی اخير سنديكاى شركت واحد يك نمونهى مناسب از اين واقعيت است. اگر به كشمكش سنديكاى شركت واحد با ارگانهاى دولتى و تلاشهاى بخش قابل توجهى از فعالين آن جهت تحقق برخى از مطالبات صرفا رفاهى كارگران اين شركت نگاهى بياندازيم، متوجه خواهيم شد كه اُفق و چشمانداز ناظر بر تلاشهاى آنان در چهارچوب سرمايهدارى محدود بوده است. البته، و بدون هيچ ترديدى، فكر مىكنم كه بايد از مبارزهى كارگران شركت واحد و مطالبات بر حق آنان دفاع كرد. شجاعت و صميمیت كارگران اين شركت و همسران و فرزندان آنان در مبارزه براى تحقق مطالبات خود، آن هم در شرايط خفقان و سركوب جمهورى اسلامى، واقعا قابل ستايش است. اما مساله اين است، كه متاسفانه اين مبارزهى ستايشبرانگيز تحت اُفق و چشمانداز رفرميستى صورت مىگيرد و به اساس موجوديت سرمايهدارى و ستم و استثمار كارگر در اين نظام اعتراضى ندارد. به قول معروف، دست به ريشه نمىبرد؛ در مورد اساس ستم و استثمار کارگران آگاهگری نمیکند؛ توهم زیانباری نسبت به دولت سرمایهداری و سران آن در بین کارگران به وجود میآورد؛ و در نتیجه، در حالتى غير از خفقان و سركوب هم نمىتواند به دستاوردهاى تعيين كننده و غير قابل بازگشتى در زمينهى بهبود شرايط كار و تامين يك زندگى انسانى و شايسته براى آنان برسد.
يك مسالهی مهم و قابل توجه در مورد وضعيت اين گرايش، كه در ضمن همين مبارزهى كارگران شركت واحد هم آشكار شد، اين است كه سرمايهدارى در كشورهايى مانند ايران – که یکی از مشخصات آنها، وجود دیکتاتوری و خفقان است – حتا وجود گرايش و تشكلى كه به اساس موجوديت آن اعتراضى ندارد را هم تحمل نمىكند.
اگر به صحبت آخرين سخنگوى سنديكاى شركت واحد، غلامرضا ميرزايى، در مصاحبه با راديو «آواى آشنا» – آنجا كه رو به مسئولين حكومتى مىگويد: اگر واقعا از نظر شما سنديكا غير قانونى است با صداقت علنا به همگان اعلام كنيد، تا كارگران و ما هم فكر ديگرى به حال خود و همكارانمان بكنيم – توجه كنيم، همين واقعيت برجسته مىشود. به نظر من، مدتهاست وقت آن رسيده است، كه فعالين كارگرى «فكر ديگرى به حال خود و همكارانشان» بكنند.
»نگاه»: يك مسالهى مهم كه اغلب هم در مباحث مربوط به گرايش رفرميستى، كمتر مورد توجه قرار مىگيرد، پايهى اقتصادى اين گرايش است. نظر شما دربارهى پايهى اقتصادى گرايش رفرميستى در دورهى حاضر، كه يك مشخصهى آن بحران اقتصادى سرمايهدارى جهانى است، چيست؟ و تا چه اندازه، در چنين شرايطى، این گرایش قادر به سازماندهى كارگران است؟
محمد شمس: در صحبتهاى قبلى هم اشارهاى به اين موضوع داشتم، كه گرايش رفرميستى – و شكل خاص امروزى آن امكانگرايى – در شرايطى كه سرمايهدارى با بحران مواجه شده است، ديگر از سازماندهى مبارزات كارگران براى هر گونه بهبود جدىيى در شرايط كار و معيشت آنان عاجز مانده است. اين به نظر من، يك اصل اساسى در مورد اين گرايش است. و علت كسادى بازار آن در سالهاى اخير هم در همين مساله نهفته است.
براى درك بهتر اين بحث، بد نيست نگاهى به وضعيت اقتصادى كشورهاى غربى و موقعيت گرايش رفرميستى در طبقهی كارگر اين كشورها بياندازيم. گفتم كه سرمايهدارى جهانی در بحران بسر مىبرد. نمودهاى اين بحران را مىتوان در تلاش سرمايهدارى براى سرشكن كردن بار اين بحران بر دوش طبقهى كارگر ديد. بستن كارخانهها و تعطيلى خطوط توليد، بيكارسازىهاى وسيع كارگران، انتقال كارخانهها به كشورهاى با نيروى كار ارزان براى پايين آوردن هزينههاى توليد، كاهش سقف تامينات اجتماعى، و زدن بسيارى از دستاوردهاى گذشتهى كارگران و كُل مردم جامعه كه اساسا به يُمن مبارزهی طبقهى كارگر عليه سرمايهدارى به دست آمده بودند، از جمله اين تلاش سرمايهدارى براى تخفيف بحران اقتصادى خود است. در دل همين شرايط است، كه گرايش رفرميستى طبقهى كارگر از نفس افتاده است و ديگر ابزار قابل توجهی برای مبارزهی طبقهی کارگر برای بهبود وضعیت کار و معیشت خود نیست. به همين خاطر، كارگران به طور روزافزونى از سنديكاها جدا مىشوند. به گزارش «سازمان جهانى كار»، نرخ عضويت كارگران در «كشورهاى مركز و پيرامونى سرمايهدارى» امروزه در حدود نوزده درصد است. فكر مىكنم، اين آمار «سازمان جهانى كار» – كه نهادى براى راه انداختن سنديكاهاى كارگرى و تقويت آنها براى مقيد كردن طبقه كارگر به كار و زندگى و مبارزه در چهارچوب سرمايهدارى و همچنين مقابله با گرايش راديكال طبقهى كارگر است – به اندازهی كافى گوياست و حقيقت ماجرا را روشن مىكند.
در ايران، وضعيت گرايش رفرميستى از اين هم بدتر است: نه جمهورى اسلامى تاكنون اجازهى ايجاد سنديكاهاى مورد نظر اين گرايش را به آن داده است و نه وضعيت بحرانزده و ويژهى سرمايهدارى ايران و حكومت آن، امكان انجام يك فعاليت موثر و جدى مبتنى بر يك اُفق و چشمانداز روشن را به اين گرايش مىدهد. در ايران، اين گرايش به خصوص در واحدهاى بزرگ صنعتى – به دليل آگاهى طبقاتى بيشتر كارگران چنين واحدهايى- ضعيف است و اميدى به تاثيرگذارى آن بر مبارزات كارگرى نمىرود. اگر يادتان باشد، در طى چند سال گذشته تلاشهاى زيادى توسط جمعى تحت عنوان «هيات موسس سنديكاهاى كارگرى» صورت گرفت، تا با كسب اجازه از وزارت كار جمهورى اسلامى و جلب نظر كارگران، اين سنديكاها در مراكز كار و توليد در ايران به وجود آيند. نه كارگران، به ويژه در واحدهاى صنعتى بزرگ، به اين تلاش لبيك گفتند و نه جمهورى اسلامى اين جمع را جدى گرفت.
«نگاه»: برخى از فعالين كارگرى، با توجه به شرايط مشخص جنبش كارگرى و وجود گرايشات مختلف در آن، بر ضرورت ايجاد «جبههى متحد كارگرى» تاكيد مىكنند و در واقع، تلاش براى ايجاد چنين جبههاى را اولويت كار فعالين كارگرى مىدانند. نظر شما در اين باره چيست؟ آيا واقعا مىتوان گرايشات مختلف جنبش كارگرى، با دورنماها و راهكارهاى سياسى طبقاتى متفاوت، را در يك «جبهه» جهت مبارزه برای بهبود وضعیت کار و معیشت کارگران «متحد» کرد؟
محمد شمس: من با چنين طرحى موافقت ندارم و فكر نمىكنم كه بر اساس آن مىتوان طبقهى كارگر را به طور متشكل و متحد، برای بهبود وضعیت کار و معیشت خود، وارد ميدان مبارزهى ضد سرمايهدارى كرد. البته تا آن جا كه من با مبانى سياسى «جبههى متحد كارگرى» آشنايى دارم، فكر نمىكنم كه مسالهى اصلى آن اساسا مبارزهى ضد سرمايهدارى طبقهى كارگر باشد. يعنى اولين مشكل طبقاتى اين طرح، آن است كه نه براى سازماندهى مبارزهى ضد سرمايهدارى طبقهى كارگر، بلكه براى متشكل كردن كارگران در جهت مبارزهى صرفا رفاهى – با مفروض گرفتن موجوديت و اساس نظام سرمايهدارى – مطرح مىشود. و به اين معنى، اين طرح نيز جزيى از بديلهايى است كه گرايش رفرميستى در طبقهى كارگر براى تشكليابى كارگران بر اساس سياستهاى سازشكارانهى خود ارائه مىدهد. صحبتهاى ما در طول اين مصاحبه، تماما در نقد سياستها و بديلهاى تشكليابى همين گرايش بود.
علاوه بر اين، طرح «جبههى متحد كارگرى» بر اساس اتحاد گرايشات درون طبقهى كارگر يا نهادهاى موجود در جنبش كارگرى استوار است. اين امر، هم نادرست و هم غير ممكن است. نادرست است، به اين علت كه مسالهی اساسی طبقهی کارگر، نه اتحاد گرايشات کارگری، بلكه اتحاد خود كارگران است. نمىتوان گرايشات مختلف طبقاتى با اُفقها و دورنماهای متفاوت را با هم متحد كرد، اما مىتوان و كاملا درست است كه براى وسیعترین اتحاد طبقاتى كارگران تلاش كرد. وجود يك پلاتفرم طبقاتى روشن، كه بتواند مهمترين و سراسرىترين مطالبات طبقهى كارگر را فراروى يك مبارزهى متحد و سراسرى قرار دهد، از همين ضرورت ناشى مىشود. براى مثال، مبارزه براى بيمهى بيكارى مكفى و مناسب، آن هم در شرايطى كه سياست بيكارسازى سرمايهداران دسته دسته كارگران را به ورطهى بيكارى و بى تامينى مىكشاند، يك مسالهى سراسرى طبقهى كارگر و يك مطالبهى اساسى آن است. و همين امروز مىتواند وسيعترين كارگران بيكار و شاغل را حول خود جمع كند و يك صف متحد و گستردهى مبارزاتى را به وجود آورد. اما اين مبارزه از اتحاد گرايشات يا نهادهاى موجود در طبقهى كارگر شكل نمىگيرد، از ضرورت و آگاهى كارگران به اين امر و بر این اساس، از اتحاد آنان براى تحقق آن ناشى مىشود؛ و غير ممكن است، به اين خاطر كه گرايشات مختلف درون طبقهى كارگر، همانطور كه گفتم، دورنماهاى متفاوتى را نمايندگى مىكنند. گرايش رفرميستى حاضر نيست از مبارزه در چهارچوب سرمايهدارى براى تحقق مطالبات صرفا رفاهى كارگران خارج شود و اگر روزى كارگران چنين كنند، در مقابل مبارزهى كارگران قرار مىگيرد و با تمام توان خود مىکوشد مبارزهى آنان را به شكست بكشاند. گرايش ضد سرمايهدارى، درست عكس آن، نه فقط براى تحقق بيشترين مطالبات رفاهى كارگران تلاش مىكند، بلكه اين مبارزه را قدم به قدم در متن خودآگاهى و اتحاد طبقاتى بيشتر كارگران تا سرانجام منطقى خود كه همان الغاى كار مزدى و مالكيت خصوصى بورژوازى و پايان دادن به ستم و استثمار سرمايهدارى است، پيش مىبرد. اين گرايشات متضاد را نمىتوان در يك «جبههى متحد کارگری» كنار هم رديف كرد. مبارزهی طبقهی کارگر علیه سرمایهداری، از یک منطق و ضرورت طبقاتی حرکت میکند. نه میتوان آن را در چنین تشکلهای غیر طبقاتییی قالب گرفت و نه جلوی آن را سد کرد. از اين جبهههاى به ظاهر «متحد» بسيار در جنبش ما به وجود آمدند و بسيار هم از بين رفتند، بدون آن كه هيچ دستاورد جدىيى از خود بر جاى بگذارند.
يك مسالهى ديگر در مورد اين بديلهاى تشكليابى كارگران، محدود كردن دامنهى عمل گرايش راديكال و ضد سرمايهدارى طبقهى كارگر و تلاش براى منزوى كردن آن در جنبش كارگرى است. همين طور، تلاش براى جدا كردن مبارزهى صنفى طبقهى كارگر از مبارزهی سياسى و بعد هم نفى مبارزهى سياسى و طرح آن كه چنين مبارزهاى ضرورت ندارد، كار احزاب سياسى است، و دست زدن به آن مىتواند براى تحقق مطالبات صرفا صنفى كارگران توليد خطر كند! اينها از مختصات گرايش رفرميستى است و در طول تاريخ مبارزات طبقهى كارگر جهانى، بارها و بارها سوء تاثيرات خود را نشان داده است. من فكر نمىكنم سياست يك «جبههى متحد كارگرى» احتمالى از سياست سنديكاى كارگران شركت واحد چندان متفاوت باشد. براى نمونه، به مبارزهی این سندیکا توجه كنيد. بسيارى از اعضاى هيات مديرهى سنديكای شرکت واحد، بارها و بارها تاكيد كردند كه مبارزهى كارگران شركت واحد، صنفى است، و هيچ ربطى به سياست ندارد! آن هم در شرايطى كه كارفرماى شركت واحد، دولت جمهوری اسلامی است؛ مطالبات ناظر بر اين مبارزه هم در واقع در مقابل همين كارفرما مطرح مىشود؛ نيروهاى سركوبگر اين مبارزه، نيروهاى انتظامی دولت جمهورى اسلامى هستند؛ و اصلا سياست سركوب اين مبارزه، سياستی است که در دولت سرمايهدارى ايران تعیین شده است؛ پس چطور مىشود ادعا كرد، كه چنين مبارزهاى فقط صنفى است و سياسى نيست؟! الله و اعلم!
«نگاه»: يك سئوال باقى مانده از بخش قبلى اين گفتوگو مربوط به فعاليتهاى شما در سالهاى انقلاب ۵۷ است. در آن سالهاى پُر تب و تاب در جامعه، و در جنبش كارگرى، شما به چه فعاليتهايى مشغول بوديد؟
محمد شمس: من در اواسط سال ۵۵ به استخدام كارخانهى ايران ناسيونال (ايران خودرو) در آمدم. و در سالن اسكلتسازى در قسمت پرس و تعميرات قالبسازى مشغول به كار شدم. در اوايل سال ۵۷، به خاطر گسترش فعاليت علنى عليه سنديكاى فرمايشى ايران ناسيونال و تلاش براى برگزارى مجمع عمومى و انتخابات جديد، بدون حكم و مزايا از اين كارخانه اخراج شدم. اما پس از مدتی، در زمان وزارت داريوش فروهر، به كارخانهی ايران ناسيونال بازگشتم. در اين فاصله هم عمدهى فعاليتهايم در ميان كارگران بيكار براى فراهم کردن زمينههاى ايجاد تشكل سراسرى كارگران بيكار بود. در گردهمآيىهايى كه براى سازمانيابى كارگران بيكار در شهرهاى مختلف برگزار مىشد، شركت مىكردم و با فعالين آنها در مورد متحد کردن تشكلهاى محلى كارگران بيكار و لزوم فعاليتهاى سراسرى بحث مىكردم. در آن زمان، تقريبا در تمام شهرهاى بزرگ، اكثر كارخانهها به دليل فرار صاحبان آنها يا وابستگى به سرمايهى جهانى، تعطيل و يا به حالت نيمتعطيل در آمده بودند. و كارگران اين كارخانهها بدون دريافت حقوق بيكارى، سرگردان مانده بودند. تلاش ما اين بود، كه اين كارگران به كار برگردند. در صورتى كه اين امكان وجود نداشت، میکوشیدیم دولت را موظف کنیم، كه حقوق بيكارى اين كارگران را بپردازد. اما لازمهى اين امر، همانطور که گفتم، يك تشكل سراسرى قدرتمند بود، كه متاسفانه در ايجاد آن – به دلايلى كه در حوصلهى اين گفتوگو نيست – موفق نشديم.
در اين زمان، و در حالى كه هنوز به كار در ايران ناسيونال بازنگشته بودم، در انتخابات شوراى كاركنان اين كارخانه غیابا از جانب كارگران سالن اسكلتسازى به نمايندگى در شورای کارخانه انتخاب شدم. اما به خاطر مخالفتهاى انجمن اسلامى كارخانه با من – آنها خواستار شركت من در نمازهای وحدت، كه به مناسبهاى مختلف در كارخانه برگزار مىشد، بودند – شرايطى به وجود آمد كه من بدون آن كه از شورا استعفا بدهم، اما در فعاليتهاى آن شركت نمىكردم و تا آخرين روزى هم كه در اين كارخانه مشغول به كار بودم، حاضر به شركت در نمازهای وحدت نشدم. عاقبت هم مخالفتهاى من با جنگ و سياستهاى جنگى جمهورى اسلامى در ايران ناسيونال و تلاش حراست كارخانه براى دستگيرى من، عاملى بود كه مرا به ترك ايران مجبور كرد.
در طى اين مدت، فعاليت ديگر من همكارى با جمعى از فعالين كارگرى در زمينهى انتشار يك نشريهى كارگرى به نام «خبر كارگر» بود، كه در فاصلهى سالهاى ۵۸ تا ۵۹، نُه شماره از آن منتشر شد.
«نگاه»: هدف اصلى «خبر كارگر» چه بود؟ آیا قصد داشت آگاهى طبقاتى كارگران را ارتقا بدهد، زمينههاى مناسب يك تشكل كارگرى را به وجود بياورد، یا انقلاب كارگرى را سازمان بدهد؟ اين نشريه چه تاثيراتى بر جنبش كارگرى زمان خود داشت و چرا فقط نُه شماره از آن منتشر شد؟
محمد شمس: هدف «خبر كارگر» ارائه و جمعبندى مبارزات پراكندهى كارگران و پيدا كردن جهت تكاملى اين مبارزات بود، تا كارگران از اين طريق بتوانند مبارزات خود را مستحكمتر و با درك درستتر در يك بُعد سراسرى به پيش ببرند. ما فكر مىكرديم كه چنين فعاليتى در سير خود، و بر مبنای ارتقاى آگاهى طبقاتى كارگران، مىبايد زمينههاى ايجاد يك تشكل سراسرى ضد سرمايهدارى را فراهم كند.
انتشار و فعالیت «خبر كارگر» مورد استقبال کارگران قرار گرفت، تا جایی که تیراژ آن به ده هزار نسخه رسید، که تیراژ قابل توجهی برای یک نشریهی کارگری در شرایط خاص آن زمان بود. این نشریه اساسا توسط خود فعالين كارگرى و كارگران علاقهمند در مراكز كار و توليد در سراسر ايران، به ويژه در واحدهاى صنعتى بزرگ، در بين كارگران توزيع مىشد؛ چون ما فكر مىكرديم، كه سراسرى كردن مبارزات كارگران، ارتقاى كمى و كيفى آنها، و فراهم كردن زمينههاى ايجاد يك تشكل سراسرى، اساسا از طريق مشاركت و فعاليت كارگران كارخانهها و مراكز صنعتى بزرگ و كليدى امكانپذير است. از همين رو، «خبر كارگر» در مراكزى مانند پالايشگاههاى نفت، فولاد اهواز، ذوبآهن اصفهان، ماشينسازى تبريز، ايران ناسيونال و… توزيع مىشد، و در متن ارتباطات با فعالين كارگرى اين كارخانهها، گزارش مبارزات آنا را منعكس مىكرد و دربارهى نقاط ضعف و قوت اين مبارزات مىنوشت. اما بايد بگويم، كه متاسفانه ما هنوز اُفق روشنى از كارى كه مىخواستيم انجام بدهيم و از تشكلى كه مىبايست در طبقهى كارگر شكل بگيرد، نداشتيم؛ از آمادگى كافى براى انجام وظايف خود و مقابله با شرايط جديدى كه از راه مىرسيد برخوردار نبوديم؛ و علىرغم آن كه مبارزهى ضد سرمايهدارى طبقهى كارگر را مطرح مىكرديم، اما به مقولهى مبارزهی ضد امپرياليستى، كه مشغلهى آن زمان اكثر جريانات چپ در ايران بود، هم آغشته بوديم؛ علاوه بر اينها، گسترش اختناق در جامعه نيز دليلى بود، كه ما را سرانجام به تعطيلى «خبر كارگر» وادار كرد.
»نگاه»: سئوال عمومىترى كه در ادامهى اين بحث پيش مىآيد، چرايى شكست انقلاب ۵۷ از منظر طبقهى كارگر است؟ چرا طبقهى كارگرى كه در شكست سلطنت پهلوى نقش موثر داشت؛ طبقهى كارگرى كه در صف مقدم اعتراضات و اعتصابات آن سالها بود؛ طبقهى كارگرى كه در اين يا آن كارخانه، كنترل توليد و توزيع را هم به دست گرفته بود؛ نتوانست تحولات سياسى و اجتماعى را به نفع مردم كارگر و اكثريت محروم جامعه به سرانجام برساند؟
محمد شمس: پاسخ اين سئوال، در متن صحبتهايى كه كردهايم، وجود دارد. به نظر من، انقلاب ۵۷ شکست خورد، چون طبقهى كارگر از آگاهى طبقاتى كافى برخوردار نبود؛ تشكل طبقاتى خود را نداشت؛ دورنماى روشنى براى آن چه كه بايد به جاى رژيم سلطنتى بر روى كار بيايد و از نقشى كه خود بايد در جامعه، و نه فقط در محيط كار و چهارچوب كارخانه، ايفا كند، نداشت؛ و همهى اين ضعفا و كمبودها به اين خاطر، كه تحت تاثير گرايشات غير طبقاتى، سياستهاى مخرب تودهايستى، مبارزهی ضدامپرياليستى كه جريان اسلامى پرچمدار آن شده بود، توهمات مذهبى و… قرار داشت.
سئوال اصلى، در واقع اين است كه مگر مىشد در چنين شرايطى از طبقهى كارگر انتظار داشت، كه رهبرى انقلاب مردم محروم و ستمديده را به دست بگيرد و حركت خود را تا الغاى كار مزدى و مالكيت خصوصى بورژوازى و ايجاد يك جامعهى آزاد و برابر ادامه دهد؟! به نظر من، نه! اتفاقى كه افتاد، محصول اجتنابناپذير شرايط تاريخى آن دوره بود. درست است كه طبقهى كارگر در آن شرايط دست به اقدامات بسيار تعيين كنندهاى زد و در شكست رژيم سلطنتى نقش مهمى ايفا كرد، اما به علت همان نكاتى كه به آنها اشاره كردم، نتوانست اقدامات خود را در يك سير منطقى و بر مبناى يك سياست روشن طبقاتى تا به انتها پيش ببرد. شير نفت بسته شد، شوراها و ساير تشكلهاى كارگرى به وجود آمدند، كنترل كارخانه اين جا و آن جا به دست گرفته شد، و…، اما بدون يك سياست روشن طبقاتى و بدون يك تشكل فراگير ضد سرمايهدارى، همهى اين اقدامات و دستاوردها يا بر اساس توهم به جريان اسلامى به آن واگذار شد، يا بر اساس سياستهاى غلط به بُنبست رسيد، و يا با سركوب جمهورى اسلامى درهم شكسته شد.
به نظر من، تحولات سياسى اجتماعى آن سالها، درسهاى بسيار مهمى براى امروز و فرداى ما در بر دارد. اين درسها را بايد در نظر داشت و از تكرار آن اتفاقات پرهيز كرد: رهايى طبقهى كارگر تنها و تنها به دست خود طبقهى كارگر صورت خواهد گرفت، اما نه يك طبقهى كارگر پراكنده و تحت تاثير توهمات مذهبى و ناسيوناليستى و يا سياستهاى رفرميستى و سازشكارانه، بلكه يك طبقهى كارگر خودآگاه و متشكل؛ طبقهى كارگرى كه تشكل ضد سرمايهدارى خود را به وجود آورده است و مىداند تا زمانى كه نظام سرمايهدارى پا برجاست، تا زمانى كه مالكيت خصوصى و كار مزدى برقرار است، سهم او هر چقدر هم كه فداكارى كند، فقط بردگى مزدى است. و در نتيجه، مبارزهى خود را براى دستيابى به يك زندگى شايستهى انسان تا الغاى كار مزدى و از بين بردن مالكيت خصوصى بورژوازی ادامه مىدهد.
«نگاه»: حالا در پايان اين گفتوگو، به نظر شما اولويت كار فعالين كارگرى يا حلقهى اصلى فعاليت آنها در دورهى حاضر – با توجه به تمام مختصات و مولفههاى حاضر در جامعه و در جنبش كارگرى- چيست؟ و راهكارهاى مناسب كار براى پيشبُرد و تحقق عملى اين اولويت يا حلقهى اصلى فعاليت چه هست؟
محمد شمس: در بخش قبلى اين گفتوگو در اين باره صحبت كرديم، كه مهمترين مسالهى امروز طبقهى كارگر در ايران، ايجاد يك تشكل فراگير ضد سرمايهدارى است. من در طى اين صحبتها تلاش كردم، مختصات اين تشكل و اُفق و چشمانداز حاكم بر آن را به سهم خود، و تا آن اندازه كه امروز مىفهمم، روشن كنم. تاكيد من اين است، كه بدون وجود چنين تشكلى، مبارزات پراكندهى كارگران حتا اگر در اين يا آن كارخانه به نتيجه هم برسد و دستاوردهايى براى بهبود شرايط كار و معيشت بخشى از كارگران داشته باشد، كه البته در اين شرايط بعيد به نظر مىرسد، دستاوردهايى پايدار نخواهد بود و به احتمال زياد با يورش بعدى سرمايهدارى باز پس گرفته خواهد شد.
يك مسالهی مهم و قابل اتكا در اين دوره آن است، كه حداقل بخشى از كارگران در تجربهی مبارزاتى خود به اين نتيجه رسيدهاند كه «قدرت طبقهى كارگر در تشكل اوست» و تلاشهايى هم را به منظور تشکلیابی کارگران شروع كردهاند. آن چه كه در اين شرايط مهم است، شناخت و به كارگيرى راههاى اصولى و ممكن ايجاد چنين تشكلى بر مبناى يك درك درست طبقاتى است. بدون وجود يك دورنماى روشن طبقاتى، كه به نظر من همان اُفق ضد سرمايهدارى و مبارزه براى الغاى كار مزدى و مالکیت خصوصی بورژوازی است، تشكلى كه ممكن است به وجود آيد، مىتواند مانند دهها و صدها نمونهی ديگر در چهارچوب سرمايهدارى خود را اسير كند و پس از مدتى به ضد خودش تبديل شود. مقصودم اين است، كه بدون وجود يك اُفق درست طبقاتى، يك تشكل كارگرى – هر چند كه با تلاشهاى صميمانه و به يُمن فداكارى صدها و هزاران فعال جنبش كارگرى هم به وجود آمده باشد – تاثيرات جدى و پايدارى در زندگى كارگران به جاى نخواهد گذاشت و پس از مدتى، اعتماد و دلبستگى اوليهی كارگران را به اين دليل كه قادر نخواهد بود سازمانده مبارزات مستمر آنان عليه ستم و استثمار سرمايهدارى باشد، از دست خواهد داد.
اما ايجاد تشكل فراگير ضد سرمايهدارى طبقهى كارگر بدون متقاعد كردن بخش قابل توجهى از كارگران به ضرورت وجود چنين تشكلى، ممكن نمىشود. به اين منظور، من فكر مىكنم كه فعالين اين گرايش ضمن شركت در مبارزات جارى و تلاش براى ارتقاى كمى و كيفى اين مبارزات و گره زدن آنها به هم در يك بُعد سراسرى، از هماكنون بايد به فكر بحث و مشورت و تدوين يك پلاتفرم جامع و روشن طبقاتى كه ناظر بر تشكل فراگير ضد سرمايهدارى طبقهی كارگر باشد، اُفق آن را توضيح دهد، و اساسىترين مطالبات سراسرى طبقهى كارگر براى دستيابى به يك زندگى شايستهى انسان قرن بيست و يكم را تاكيد كند، باشند. اين پلاتفرم در واقع، شناسنامهى اين تشكل و راهنماى عمل آن در مبارزهى ضد سرمايهدارى طبقهى كارگر است. در مورد چنین پلاتفرمی، باید بسیار صحبت کرد. و من امیدوارم، که هر چه زودتر باب چنین صحبتی در میان تعداد هر چه بیشتری از فعالین جنبش کارگری باز شود و به نتیجه برسد. در این جا، میخواهم فقط بر این نکتهی عمومی و اساسی تاکید کنم، که یک پلاتفرم مطالباتی – طبقاتی کارگری میباید بر خصلت و روحیهی ضد سرمایهداری طبقهی کارگر اتکا کند و بیشترین امکانات رفاهی، بهداشتی، آموزشی، و تامینی، متناسب با استانداردهای مدرن زندگی در دنیای کنونی، را همین امروز برای کارگران و خانوادههای کارگری – و در واقع، اکثریت عظیم جامعه – بخواهد. و بیشترین حد نظارت و تصمیمگیری در حیطهی امور کارگری را نیز بر عهدهی نمایندگان منتخب کارگران قرار دهد.
اقدامات مهمى بايد صورت گيرند، اما من فكر مىكنم كه تجربه و آگاهى فعالين كارگرى امكان انجام اين اقدامات مهم را در اين دورهى تاريخى به وجود آورده است.
* * *
توضیح «نگاه»: بخش اول گفتوگو با محمد شمس در ماه اکتبر ۲۰۰۵ و بخش پایانی آن در ماه مارس ۲۰۰۶، در دو دیدار جداگانه، صورت پذیرفت. و در دفتر هفدهم «نگاه»، دسامبر ۲۰۰۵، و دفتر هجدهم، مه ۲۰۰۶، به چاپ رسید.