«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
مارك ردفيلد – برگردان: فرشيد فرهمندنيا –
قصهها و مقالات ادبى _ فلسفى موريس بلانشو (متولد سال ۱۹۰۷) يكى از عجيبترين و فريبندهترين «مجموعه آثار» در ادبيات فرانسه محسوب مىشوند. بلانشو، مردى منزوى و عُزلتنشين بود، نه مصاحبه مىكرد، نه اجازه مىداد از او عكس بگيرند و از استخدام در مراكز دولتى و رسمى هم سر باز مىزد. در مورد زندگى او، جز چند حكايت و نكاتى كه مىتوان از درون مقالات كتابهايش بيرون كشيد، چيز ديگرى نمىدانيم. در اواسط دهه سی، مقالات بلانشو در نشريات دست راستى چاپ مىشد. اما بعد از اشغالگرى آلمانها، ديدگاه سياسى او كاملا تغيير كرد. تا آن جا كه بعد از جنگ، وى حضورى فعال، اما ناپيدا در جريانهاى چپ داشت و «بيانيه بیست و یک» را هم امضا كرد (حتى بعضىها مىگويند كه اين بيانيه را خود بلانشو نوشته است). بيانيهاى كه در اعتراض به مداخله فرانسه در امور الجزاير نوشته شده بود.
چرخش سياسى بلانشو، با دست به كار شدن او براى اجراى يك پروژه ادبى جدى در مورد ادبيات مدرن فرانسه همراه شد. رمانها و مقالات او در اين دوره، جزو برجستهترين آثار ادبى فرانسه در قرن بيستم به شمار مىروند. اين آثار، باب پرسش از مقولاتى را گشود كه سالها بعد دوباره در «يك بار ديگر ادبيات» و ساير مقالات او طرح شدند. بعد از جنگ و در اوايل دهه هفتاد، بلانشو به طور مرتب در نشرياتى چون «Critique» و «La nouvelle Revue» مطلب مىنوشت و هرازگاهى مجموعهاى از آنها را به صورت كتاب منتشر مىكرد. بلانشو از «نقد و بررسى كتاب» به عنوان وسيلهاى براى ارائه انديشهها و نظرياتاش استفاده مىكرد و در واقع، نوشتههاى او ژانر ويژهاى را پديد آوردند كه مشخصه اصلىاش، ناتمامى و تصادف است: مثلا قطعهنويسى در كتاب «نوشتن فاجعه»، استفاده از ديالوگ نويسى و خاطره در كتاب «گفتوگوى بى پايان» و گُزينگويههاى شاعرانه در «نغمههاى پريان».
علاقه بلانشو به فرمهاى تصادفى، ناشى از درك او از «فضاى ادبى» بود. بلانشو هم زمان به قصهنويسى و نقادى مىپرداخت و تضاد ميان آن دو را هم زمان حفظ و نفى مىكرد: قصههاى او فلسفىاند و مقالات او صبغهاى ادبى دارند. «فضاى ادبى» نزد بلانشو به معناى مكانى براى تجربههاى بيان ناشدنى ناشناخته و مهجور بود و توجه و پىگيرى صبورانه اين تجربهها، نوشتار او را به شكل عجيبى پيدا كرده است. همان طور كه پل دومان مىگويد: «تجربه خواندن آثار بلانشو، يقينا با همه تجربههاى ما در خواندن، متفاوت است.» نثر او شفافيت و ابهام را با هم دارد، نثرى كه به گونهاى كلاسيك، ناب و به شيوهاى آوانگارد، مصنوع است؛ ابهامى كه ناشى از مستقر شدن انديشه او در دورترين مرزهاي تفكر است.
نوشته هاى بلانشو گاهى به صورت تامل و تحشيهنويسى بر انديشهها و الهامات نويسندگان ممتاز ديگر درمىآيد (هولدرلين، كافكا، مالارمه، ريلكه و ماركى دوساد) و گاهى به لحاظ مضمون، به شكل نقدى برتفكر ديالكتيكى و اگزيستانسيال ظاهر مىشود. گرچه بلانشو، در سمينار معروف و تأثيرگذار «الكساندر كوژو» در مورد پديدارشناسى هگل حضور نداشته است، اما بعضى از آثار او (به مانند آثار ديگرانى چون ژرژ باتاى، ژاك لاكان و ريمون كنو) به حرفهاى كوژو بسيار شباهت دارد. بلانشو معتقد است كه ادبيات را با آن ذات هستى شناسانهاش، نمىتوان توسط يك مفهوم يا گرايش تحت كنترل در آورد. ادبيات آن چيز ناانديشيدهاى را مىنامد كه بلانشو در حركتى ضد هايدگرى، آن را «خود ناهمانندى و ناهمانندى با خود» مىخواند.
به نظر بلانشو، گرفتارى اصلى يك نويسنده، همان گرفتارى اورفئوس است كه ابژه ميلاش را در آن لحظه كه به پشت سر نگاه كرد، از دست داد و لذا هويت خودش را هم براى هميشه در «فضاى ادبى» متروك و ناشناختهاى گُم كرد. نوشتن يعنى پذيرفتن يك خستگى پايانناپذير، فروپاشى ابدى «من»اى كه هيچ وقت قابل درك نبوده است. نويسنده، تجربه ادبىاش را با وفادار ماندن به آن تجسم مىبخشد، مجموعه آثارش را خلق مىكند، در حالى كه نسبت به شكستى كه لازمه اين كار است نابيناست. به همين نحو، از نظر بلانشو، «مجموعه آثار» يك مجموعه زيبايىشناختى به معناى رايج نيست، چرا كه ويژگى اصلى آن، تصادف و ناتمامى است.
بلانشو در نوشتههاى بعدىاش، بيشتر از ادبيات به سمت اخلاق و سياست رفت. اما «مجموعه آثار» او را يقينا مىتوان ادبى توصيف كرد، هم به خاطر مضامين كلى آن و هم به خاطر زبان و شيوه بيانش. اما ذكر اين نكته لازم است كه درك بلانشو از ادبيات، از فرماليسم آكادميك زمانهاش بسيار فاصله داشت. او ادبيات را «انجام مىداد» به معناى بلانشويى كلمه. او با ادبيات زندگى مىكرد، يك زندگى تجربى و وجودى با ابعادى هستى شناسانه. او به تصادفات تاريخى و مشاركت نامتمركز در توليد و تخريب مجموعه آثارش باور داشت. بلانشو در يكى از آخرين نوشتههايش، «ناهمانندى» را به عنوان نتيجه فاجعه توصيف مىكند: اردوگاههاى مرگ، فاجعهاى تاريخىاند، آنها كابوسهاى تحقق يافته ايدئولوِژىهاى فايدهگرا و زيبايى شناسانهاند كه از نظر آنها، عدم رضايت از راحتى و آسايش ساختگى آنها ناممكن است و نهايتا اين ناممكن بودن را به وحشت ترجمه مىكنند. اما بلانشو در عوض، مفاهيم هستى شناختى دوستى، گفتوگو، جامعه و ساير مفاهيم بينا سوژهاى را مطرح مىكند و از آنها به عنوان ويژگىهاى فرعى تجربه ادبى ياد مىنمايد. به نظر موريس بلانشو، فضاى جامعه هم مانند فضاى ادبى، بيان ناشدنى و ناممكن است، فضايى مبتنى بر ناشناختگى، مرگهاى غيرشخصى و ابدى، چيزى كه بسيار فراتر از فرمولهاى عمومى نفى هگلى يا ايثار مسيحى است.
پل دومان در مقالهاى درباره بلانشو مىنويسد كه: «ساختارهاى عجيب و متنوع نوشتههاى بلانشو و تاثير جدى او بر ادبيات امروز، حتى براى كسانى كه آثار او را نخواندهاند، محرز و در عين حال حيرت آور است.»
همچنين لازم به ذكر است كه شبكه ذهنى – زبانى انديشمندانى چون ژاك دريدا، ميشل فوكو، فيليپ لاكولا، رولان بارت و ژان لوك نافسى، تنها در ارتباط و تاثيرپذيرىشان از موريس بلانشو، امكان باليدن و شكل گرفتن، پيدا كرده است.
بعضى از آثار بلانشو عبارت اند از: – نوشتن فاجعه (۱۹۸۰)، – نگاه اورفئوس و مقالات ادبى ديگر (۱۹۷۸)، – گامى نه فراتر (۱۹۷۳)، – نغمه هاى پريان (۱۹۷۰)، – گفتوگوى بى پايان (۱۹۶۹)، – فضاى ادبيات (۱۹۵۵).