«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
میترا زارعی –
سه نفری با تردید وارد ساندویچفروشی میشوند. سراپا آغشته به دوده و رنگ و گریس و هر چیز دیگر. بین چهارده تا هفده سال سن دارند. اسکناس مچاله شده در دستان یکی از آنها، کفاف سه عدد ساندویچ را نمیدهد و مغازه را ترک میکنند. مغازهدار مهربان به سرعت در پیشان میرود و آنها را برمیگرداند. هر سه با همان تردید اولیه به در و دیوار مغازه نگاه میکنند و به پولی که در دست دارند.
افغانستانی هستند. دو نفر اهل هرات و دیگری اهل بدخشان. شش سال است که به ایران آمدهاند. در مورد کارشان میپرسیم. میگویند: بازیافتی هستیم. بازیافتی؟ این نام «محترمانه» و دغلکارانهای است که به روی کارگران زباله جمعکن گذاشتهاند. همان طورکه از اول ضد انقلاب اسلامی، «فرهنگ شناسی» و واژهسازی جمهوری اسلامی، برای پنهان کردن محتوای طبقاتی نظام ضد کارگریاش، برای مخدوش کردن مقوله طبقات و مفهوم و محتوای علمی مارکسیستی آن، واژههای بی محتوا و مردم فریب «مستضعفین» را به جای طبقه کارگر و تُهیدستان؛ و «مستکبرین» را به جای طبقه سرمایهدار و صاحب اختیار اختراع کرد و به قول زنده یاد «محمد مختاری»، این واژهنگاریهای ضد علمی، از بزرگترین شیادیهای رژیم اسلامگرا بوده است.
«بازیافتیها»، بخشی از طبقه کارگر هستند. آنها را در محدوده سنی هشت تا بیست سال (و گاه حتا تا هفتاد سال) شب و روز دیدهایم که تا کمر در زبالهدانیهای سر کوچه و خیابان خم شده و متمرکز و فعال به جمعآوری زبالهها مشغولند. آنها به شما نگاه نمیکنند. تقاضایی نمیکنند. به «سخاوتمندی» شما که پیشاپیش زبالهها را تفکیک کردهاید، اعتنایی ندارند و شما برایشان کمتر از آن زبالهها اهمیت دارید. چون نه شما، که آن زبالهها و وزن آنها است که از درونش نان آنها و نان انسانهایی دیگر در آن سوی مرزها تامین میشود.
این قشر کارگران که با بحران اقتصادی و گسترش فزاینده فقر و بیکاری، تصاعدی رو به افزایش است، در محاسبات آماری دوره به دوره حکومتی ناپدید هستند و در «تحلیل طبقاتی» بسیاری از نیروهای چپ مدعی دفاع از طبقه کارگر، جایی ندارند، «حاشیه» به حساب میآیند. از دید غیر علمی بخشی از نیروهای «چپ»، پزشکان و مهندسین و وکلا که سهم بزرگی از ثروت های اجتماعا تولید شده توسط همین کارگران در میانشان توزیع میشود و جایگاه اجتماعی ممتاز در جامعه دارند، «کارگر» قلمداد میشوند، اما این ستمدیدهترین کارگران (که هیچ ندارند)، «حاشیه»اند. در میان «پزشکان و مهندسین و وکلا»، مردمانی شریف و دلسوز تودههای محروم قرار دارند که برخی جانشان را در راه دفاع از محرومان جامعه از دست داده و یا امروز به دلیل پافشاری بر روی حمایت از مردم در زندان های جمهوری اسلامی به سر میبرند. انسانهایی قابل ستایش و احترام. پس صحبت بر سر افراد نیست، بلکه بر سر نیروهای اجتماعی است و جایگاه شان در روابط طبقاتی حاکم.
حکومت سرمایهداران از نیروی کار ارزان قیمت این قشر کارگران و فوق استثمارشان بهره میبرد و ثمره کار پُر زحمتشان در یک گردش سرمایهدارانه تبدیل به سود بیشتر برای کُل نظام سرمایهداری حاکم میشود. اما این کارگران درگیر چه کاری هستند؟
این کارگران با واسطهها و پیمانکاران انگلصفت که با شهرداریها کار میکنند، در ارتباط هستند و حتا برای استخدام شدن باید مبلغی پول بپردازند تا در مراکزِ تفکیک زباله به کار مشغول شوند. صحبت کردن در مورد بیمه درمانی و این حرفها برای این کارگران یک لطیفه تلخ و مطالبهای شیک است!
«کارفرما به [این] کارگران روزانه ۳۶ هزار تومان دستمزد در ازای ده ساعت کار سخت میدهد. به بهانه روزمزد بودن و نداشتن کارت هویت با کارگران قرارداد نمیبندد. برای همین هیچ کس آنجا حتی با وجود داشتن کار سخت، بیمه نمیشود. نداشتن بیمههای درمانی در حالی است که کارگران بازیافت روزانه ممکن است بر اثر گاز گرفتن حیوانات موذی مانند موش به کزاز یا به دلیل خراشهای پوستی با سرنگهای خونی به ایدز مبتلا شوند. کارگران حاضر در مراکز بازیافت به دلیل شرایط زندگی نامساعد هر روز هفته کار میکنند.»(خبرگزاری «ایلنا»)
آنچه به «مافیای زباله» و «اقتصاد پسماند» معروف شده و انباشت سرمایه از طریق جمعآوری این «طلای کثیف» و سودهایی که به بهای هولناکترین شکلهای استثمار به جیب سرمایهداران دولتی و خصوصی در سطح داخلی و خارجی روانه میشود، خود یک موضوع مهم بررسی اقتصادی و تبعات اجتماعی و سیاسی آن است. این تجارت کثیف یک نشانه دیگر از این واقعیت است که اقتصاد سرمایهداری فقط با نابودی کامل نسلی از انسانها میتواند بچرخد و تداوم پیدا کند. این تجارت متکی است بر روابط «بردهداری مدرن» که سالانه بیش از ۶۰۰ هزار میلیارد تومان فقط به جیب شهرداری تهران روانه میکند؛ و همزمان مبالغ عظیمی به جیب سرمایهداران خارجی. مثلا کشور چین از جمله بزرگترین طرفهای تجارت زباله با ایران است.
یکی از این جوانان میگفت: «ما از طریق ارتباطات قبلی توسط پیمانکار وابسته به شهرداری استخدام میشویم. از ساعت چهارده تا بیست و سه بازیافتها را جمعآوری میکنیم. غذایمان را بیشتر وقتها از توی همین زبالهها در میآوریم. گروهی که ما در آن هستیم بیشتر از صد نفر هستند. شب را در گاراژی* که در حاشیه شهر است و جای تفکیک زبالههاست به سر میبریم. بیست سی تایی در یک اتاق هستیم. کارفرما بخشی از مزد را بابت اجاره اتاق بر میدارد. از هفت صبح کارِ ما تفکیک بازیافتها است. کارِ صبح که تمام شد بازیافتها را باسکول میکنند و طبق آن برحسب کیلو، مزد را معلوم میکنند تا ساعت دو که دوباره برای جمعآوری برویم. روزانه تقریبا بیست و پنج هزار تومان مزد داریم. در ایامی مثل انتخاباتها و ایامی مثل عاشورا بین سی تا چهل هزار تومان. این پول را با کسری برای گذران خودمان راهی خانواده در افغانستان میکنیم. از مهمترین مشکلاتمان امروز بی ارزش شدن ریال است که نمیتواند گذرانِ زندگی خانوادهمان را در افغانستان تامین کند. یکی دیگر این است که پیمانکار، مزد را ماهها نمیدهد. مشکل دیگر، دزدیها است. ساعتها کار میکنیم و زبالهها را انبار میکنیم و چون زورمان نمیرسد، بار را همانجا که هست میگذاریم و میرویم سراغ زبالهدانی دیگر. بعد برمیگردیم تا بار قبلی را برداریم. اما میبینیم بار (یعنی زبالهها)، دزدیده شده. کارگران ایرانی این کار را با ما میکنند. آنها به خودشان حق میدهند این کار را بکنند. چون ما افغانستانی هستیم. با اینکه میدانند این زحمت ما بوده است».
آمار دولتی نشان میدهد که بیش از ۶۷ درصد از کارگران زباله جمعکن، غیر ایرانی و عمدتا افغانستانی هستند و در شهر تهران این رقم به بیش از ۷۵ درصد میرسد. امروز دانش و توانایی بشر قادر است بر بسیاری از معضلاتی که سرچشمهاش نظام سرمایهداری حاکم بر جهان است، فائق بیاید. هیچ لزومی ندارد که میلیونها انسان درگیرِ «جمعآوری و تفکیک زباله» باشند. نه تنها در کشورهای تحتِ سلطهای چون ایران و پاکستان و هند و برزیل، بلکه حتا در جوامع امپریالیستی چون ایتالیا و اتریش و… در حالی که تکنولوژیهای ساخته شده توسط انسان به سادگی این کار را انجام میدهد و میتوان «تفکیک زباله» را بر عهده دستگاههای مکانیزه گذاشت. معضل اساسی، روابط استثمارگرانهای است که بر حسب قانون کسب حداکثر سود کار میکند و بر اساس همین قانون ضد بشری، زباله بیش از جان انسان ارزش دارد و بهره وری از نیروی کارِ انسانها، و به هر بهایی، سودآوری بیشتر دارد. انسانهایی که به جای استثمار شدن میتوانند در کلاسهای درس بنشینند، علم و دانش و هنر بیاموزند، در یک رابطه عاری از استثمار و ستم نیازهای اقتصادی و فرهنگی کل جامعه را تولید کنند و مبتکر و خلاق و رها از هر ستمی به بهروزی کل بشریت، خدمت کنند. اما چنین چیزی ممکن نخواهد شد مگر در یک جامعه سوسیالیستی که مبارزه آگاهانه و سازمانیافته برای واژگونی کلیت این نظام سرمایهدارانه، پیش شرط رسیدن به چنان جامعهای است.
اما در مورد «کارگر ایرانی» در برابر «کارگر افغانستانی»: آن کارگر ایرانی که دسترنج کارگر افغانستانی را میدزدد، آیا تفاوتی با او دارد؟ تفاوت ندارد، چون هر دو توسط یک طبقه که نامش طبقه سرمایهدار است و توسط یک نظام که نامش سرمایهداری است، استثمار میشوند و از همین جهت عمیقترین اشتراک را برای همبستگی و مبارزه متحدانه در جهت سرنگونی نظامی دارند که منشاء استثمار و ستم بر تمامی کارگران، اعم از هر «ملیتی» است و برپایی نظامی که در آن نه از استثمار خبری است و نه از تبعیضهای ملیتی. اما تفاوت دارند چون کارگران ایرانی، «ایرانی» هستند، اوراق هویتی دارند و… و نظام ارتجاعی به روی شکافهای ملیتی کار میکند، از آن سود میبرد و طبقه سرمایهدار حاکم از این طریق بر شدت بهرهکشی از کل طبقه کارگر میافزاید، لشگری از کارگران آماده به کار با شرایط مافوق استثمار و بدون هیچ حق و حقوقی فراهم میکند و این طور به حساب کارگران «ایرانی» هم بیشتر میرسد. اما بخشی از کارگران «ایرانی»، بی خردانه و فرصتطلبانه، از این وضعیت بهره میبرنند. یا خیال میکنند که بهره میبرند.
کارل مارکس بنیانگذارِ علم کمونیسم با تحلیلی علمی از نظام سرمایهداری و عملکرد آن گفت: کارگر هندی و انگلیسی نزدیکترین اشتراک را با هم دارند. چون هر دو توسط سیستم اقتصادی سرمایهداری، استثمار میشوند و همبستگی بینالمللی (انترناسیونالیسم) باید نگاه و رویکرد طبقه کارگر جهانی باشد. چون با این رویکرد، طبقه کارگر میتواند خود و کل بشریت را از شر نظام بهرهکشی انسان از انسان، رها کند.
کارگران ایرانی، تولیدکنندگان کلیه ثروتهای اجتماعی هستند، اما ثمره کار و زحمتشان توسط اقلیتی صاحب سرمایه به طور خصوصی تصاحب میشود. کارگران ایرانی بدون همبستگی با میلیونها کارگر افغانستانی، که آنها هم تولیدکننده همان ثروتهای اجتماعی هستند که به طور خصوصی به تملک قشرِ نازک سرمایهداران در میآید، نمیتوانند از شر نظام بهرهکشی و ستم که جمهوری اسلامی نماینده آن است، رها شوند.
چندین روز است که کارگران نیشکرِ هفت تپه در اعتصاب و اعتراض خیابانی هستند و خانوادههای آنها و بسیاری از قشرهای دیگر مردم در شهر شوش در همبستگی و حمایت از این اعتصاب به پا خاستهاند. مبارزهای عادلانه و گسترش یافته برای «حق نان خوردن» که شعار «ما همه با هم هستیم» در آن طنینانداز شده است و باید همه جامعه به حمایت از این مبارزه برخیزد و جمهوری اسلامی را وادار به تحقق مطالباتِ کارگرانِ هفت تپه کند.
اما «ما همه با هم هستیم»، زمانی میتواند عمیقتر و موثرتر باشد که اعتصابگران هفتتپه هم زمان شعار حمایت و همبستگی با همه قشرهای کارگران را فریاد بزنند، از مطالباتی که در محدوده خود آنهاست خارج شده و مدعی حق نان خوردن (ولی خیلی بیشتر از آن) برای همه کارگران و تهیدستان باشند. صدای میلیونها کارگر افغانستانی که نه تشکلی دارند و نه سخنگویی را در مبارزات خود بلند کرده و اتحاد جمیعِ کارگران (اعم از هر «ملیتی») را شکل داده و جمهوری اسلامی را در مقیاسی بزرگتر و عمیقتر به مصاف بگیرند. بدون شک چنین سیاست و تفکر و عملکردی، تاثیرات بزرگی بر روی حرکت و مبارزات کارگری خواهد داشت، صفوف طبقه کارگر را با محتوایی انقلابی در برابر نظام سرمایهداری جمهوری اسلامی قرار میدهد و راه برای واژگون کردن این نظام و سازماندهی نظامی انقلابی/ سوسیالیستی در مبارزهای متحدانه و هدفمند، گشوده خواهد کرد.
* این گاراژها، پروندهای بسیار تلخ و تیره دارند. احد و صمد، دو برادر هفت و هشت ساله افغانستانی در بیست و سوم دی ماه سال ۹۵، اسیرِ آتشسوزی در یکی از این گاراژها شدند و در چشم به هم زدنی جان نازنینشان را از دست دادند. کارفرمای پَست و سودپرست، درهای گاراژ را چهار قفله کرده بود تا مانع از فرارِ احتمالی این کودکان کار شود.