«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
ابراهيم جمالى –
برنارد نوئل كه متولد ۱۹۳۰ در شهر «آويرون» فرانسه است از ۱۱۹۵۲، بعد از تحصيلات در حوزه روزنامهنگارى و جامعهشناسى، عمرش را وقف نويسندگى كرده و زندگىاش را از طريق كارهايى در حوزه كتاب، چاپ و نشر مىگذارند. اولين مجموعه شعر او به نام «عصاره بدن» در سال ۱۹۵۸ چاپ شد و پس از آن نويسنده نزديك به ده سال سكوت اختيار كرد. برنارد نوئل در طول اين دوره چندين برنامه گسترده در حوزه چاپ و نشر از جمله رهبرى گروه تدوين فرهنگ لغت را بر عهده داشت در سال ۱۹۶۹ رمانى را با نام مستعار به چاپ رساند كه داراى گرايشهاى تند شهوانى نامتعارف بود. اين رمان با عنوان «قصر سن» چاپ شد و جنجالى به راه انداخت و نويسنده تحت پيگرد قرار گرفت. برنارد نوئل در سال ۱۹۷۱ اين رمان ممنوع را با نام واقعى خود تجديد چاپ كرد و به شهرت رسيد. اين موضوع به او امكان داد تا در سال هاى دهه ۱۹۷۰ از طريق نوشتههايش امرار معاش كند. هنوز بيش از يك سال از تجديد چاپ رمان «قصر سن» نگذشته بود كه كتاب كوچك ديگرى از برنارد نوئل به بازار آمد. اين شاعر با نگرش زيبايىشناسى موشكافانه و به كمك احساسات منحصر به فردش، نقد را با نوعى داستانپردازى روايى پيوند مىدهد. اين موضوع در كتاب شگفت انگيز «يازده رمان چشم» كه در سال ۱۹۸۸ چاپ شد، مشهود است. به عبارت ديگر، نگاه تحليلگر در مركز آفرينشهاى ادبى اين شاعر قرار گرفته است كه آن را با نوعى شيفتگى روششناختى به سمت كالبدى متحرك پيش مىبرد. اين موضوع از نخستين شعرهاى او تا آثار اخيرش به گونهاى برجسته قابل رويت است. در واقع مىتوانيم بگوييم كه نوشتن يكى از اساسىترين دغدغههاى برنارد نوئل است. و موضوع آثار او، در مجموع، خود آثارش هستند كه با رويكردى فرا زبانى و دغدغه آميز و به قول خود شاعر، با هدف عبور كردن از «نوشتن» خلق شدهاند. پیگيرى اين مسير حتى با كمك مجموعهاى مانند « اشعار يك: ۱۹۸۳»، كه پنج كتاب قبلىاش را نيز در بردارد، بسيار دشوار به نظر مىرسد؛ تا جايى كه شايد تنها بتوانيم بگوييم در حاشيه ماندن تعمدى و رازآلود برنارد نوئل در آثارش با عظمتى حقيقى توام است. برجستهترين آثار نوئل كه به نوعى نشانگر خط سير حركت اوست، چنين است: شعر: «عصارههاى بدن» (۱۹۵۸)، رمان: «قصر سن» (۱۹۶۹)، رمان: (با نام مستعار لوربن دورلاك) «كتاب كولين» (۱۹۷۳)، شعر: «اشعار يك» (۱۹۸۳).
«اشعار يك»
نوئل در اين مجموعه كه نزديك به سيصد صفحه دارد، پنج كتاب پيشيناش را كه بين سال هاى ۱۹۵۴ تا ۱۹۸۲ نوشته شدهاند، گرد آورده است. «اشعار يك» در بردارنده اشعار دو مجموعه «عصارههاى بدن» و «كتاب كولين» نيز هست. مىتوان گفت اشعار اين دو مجموعه به عنوان آثارى پارادوكسيكال در بردارنده نوعى سردى آثار گيلويك و خواهشهاى نفسانى آثار ژان تورتل هستند و همين امر كتاب را داراى اهميتى در خور توجه كرده است.
مرور يك شعر شاخص
«شعرى براى ايران» يكى از اشعار شاخص اين مجموعه است كه متن آن به تاريخ ۱۹۶۷ تقديم شده است به ژاكلين و مارك. بىشك چند معنايى عنوان و ساختار ويژه و منحصر به فرد اين شعر مىتواند مورد توجه علاقهمندان شعر قرار گيرد. … نخستين نكتهاى كه درباره «شعرى براى ديدن» بايد گفت، اين است كه شاعر در سطربندى و نقطهگذارى آن تعهد به خرج داده است. همچنين در اين شعر، عليرغم تفكيك بندها به گونهاى نامتعارف و جدا كردن آنها به صورتى كه ساختار عمودى شعر، تكه تكه نوشته مىشود، شاهد هستيم كه نوعى انباشت تجمعى بندهاى تكه تكه شده مورد توجه و تاكيد قرار گرفته است. اصرار در عدم استفاده از علايم نگارشى نظير ويرگول، نقطه، علامت سئوال و تعجب از جمله نكات ديگر است. مثلا بعد از بند هفتم شاهد سطرهايى هستيم كه ساختار جملات آنها مىتواند پرسشى و يا خبرى باشد و از آن جا كه در زبان فرانسه اين تفاوت تنها با علامت سئوال مشخص مىگردد، با ابهامى روبه رو مىشويم كه احتمالا شاعر آگاهانه به سوى آن رفته است.
برنارد نوئل در اين شعر مقابل چشماندازى است و مخاطب را هم مجبور به ايستادن و نگاه كردن به آن چشمانداز مىكند. انگار او تنها از ميان هزاران تصوير با دقت و وسواسى عجيب دست به انتخاب مىزند و به قول خودش تنها نگاه مىكند، بى آن كه فكر كرده باشد هجوم تصاوير زيادى كه به صورتى بريده بريده پيش چشم رژه مىروند، تنها به ما امكان نگاه كردن مىدهند و گاهى به نظر تصاويرى رازآلود و تجربههايى شخصى مىآيند. در عين حال، با تكرار سطر «او مىگويد به من بگو»، اين تكههاى مبهم و رازگونه به هم پيوند مىخورند و شاعر از يك انتزاع طولانى از طريق اجزا به ما پاسخ مىدهد، عمق حافظه براى همه است… جايى كه ديگر خودش نيست و به كليتى مىرسيم كه در تمام طول شعر با تعمدى آگاهانه نقض شده بود. انگار كه شاعر با فرار از ارائه يك روايت عام و فراگير و با تقليلگرايى ويژهاى، واقعيتهاى مورد نظرش را تكه تكه و مجزا از هم به ما نشان مىدهد و با تاكيد روى اجزا و مفاهيمى كه تنها در ارتباط با خودشان تصوير مىشوند، مىخواهد مخاطب را با ساختار ذهنىاش درگير كند. شكستن ساختار تك قطبى روايت و برجسته كردن عناصر و اجزا آن براى رسيدن به كليتى متفاوت با مهارتى استادانه در فرم و محتواى اين شعر شكل مىگيرد. براى نزديكتر شدن به اين فضاست كه برنارد نوئل با مخاطب خويش تصاويرى را تجربه مىكند كه تنها تاكيدى بر شكلگيرى جهاني ديگر هستند. جهانى كه از پس فشارهاى عصر سرمايهدارى تحمل نياورده و تكه تكه شده است. جهانى كه در آن تصاوير به گونهاى ديگر مفهومبندى شدهاند و هيچ چيز اين اجزاى متكثر را به هم پيوند نمىدهد. ديگر مفاهيم عامى مانند زمان، تاريخ و قانون اساسا وجود ندارند و پرواز از منطقى خود به خودى تبعيت مىكند.
بديهى است كه با اين رويكرد با قابليتى از شعر نوئل روبه رو مىشويم كه هيچ مخاطبى را مجبور به داشتن برداشتهايى همسو با ديگران و يا شاعر نمىكند و به نظر مىرسد اين اتفاقى مطلوب براى شاعر است كه بايد در سراسر تجربه انسانى شكل بگيرد. ولى آن چه قابل تامل است، اين كه شاعر بنا به حجمى از تخريب و ويرانى كه در شعر به نمايش گذاشته است، ظاهرا به فكر جايگزين نبوده است. فرار از ارائه آلترناتيوى براى گنديدن خورشيد، مرگ زمان، گلو هاى بريده و كبوتران مرده و… حركتى در اين بعد است كه انگار هيچ گونه رسالتى براى ساختن و يا ارائه مفهوم بر دوش شاعر نمىنهد. كما اين كه در بعضى لحظات شاعر به تصاويرى نزديك مىشود كه انگار از آن ها نيز فرار مىكند و به ناگزير نوع ارتباط و نحوه تركيب اين تصاوير را به شكلى نامتعارف به هم مىريزد و مخاطب را با دو چشم ناآشنا در مركز جهانى قرار مىدهد كه تنها بايد نگاهش كرد. جايى كه جز براى ديدن براى هر كارى انگار دير شده است و ما كه گلويمان را بريدهايم، با چشمهايى در سطح پيشانى خود را به تماشا مىنشينيم.
شعرى براى ديدن
زندگی باز مىگردد
خورشيد مىرود كه بگذرد
جايى ديگر گُل سياه غارش را مىگشايد
كسى پيش مىآيد
رويايى را مىگذارد
و چشمانش درد مىكنند
او مىگويد براى بلعيدن انتظار به من بگو
اما شن فرو مىريزد
و مردگان مىروند تا موج را از آن زرد كنند
تاريخ وجود ندارد
فريادى دورا دور
و كبوتران مرده
نگاه مىكنيم
ديگر فكر نمىكنيم
گلويمان را بريدهايم
جايى كه از آن تشنگى زمان گذر مىكرد
اما او مىگويد به من بگو
چه كسى است كه در خود بال مىزند
پرهايش را در گلو گم كرده
و هوا را با خش خشى ديرپا به هم مىفشرد
اين درد طعم ندارد
نه آزردگى نگاه با بال بى صدا
و نه نسيان دانستن
صفحهاى شفاف و بزرگ در صحرا فرو مىافتد
ردى نيست و باد
آن جا تپهاى شنى نخواهد ساخت
از برگهاى مرده سخن خواهد رفت
از نقابهاى ابرها
اما او خواهد گفت به من بگو
چرا خدايان پوستشان را از دست مىدهند
با صدايش سوراخ خواهيم شد
آنچنان كه گويى
برای پنهان كردن سهم كرمها
گرد چشم هاى گم
خود را وارونه مىنهيم تا پشت خويش دوباره به دنيا بياييم
چاهى نو از اندامها آراسته مىشود
اين كالبد من است
زمان در دهانم مىوزد
و به اين جا باز مىگردم
اما او گفته به من بگو
چشم مىچرخد و آينده را به ياد مىآورد
دير است
خانه زير آب است
شب بسته
و خون جايگزين دريا گرديد
با اين وجود نگاه مىكنيد
نگاه به پيشانىتان مىدود
و هوا را مانند آبى شيرين سر مىكشيد
اما او مىگويد به من بگو
چرا كلمات كمتر از تصوير سخن مىگويند
و چرا تئاتر در درون است
اما من چشمانم را مىبندم و مىگويم
عمق حافظه براى همه است
و تصوير تنها يك واژه است
جايى كه من ديگر من نيستم.