«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
لیلا دانش –
با تهاجم روسیه به اوکراین دیگر شکی نیست که رقابت، میلیتاریسم و جنگ افروزیهای قدرتهای بزرگ وارد مرحلهای میشود که در آن بازتعریف نظام جدید بینالملل تنها بر بستر جنگ و ویرانی ممکن است.
در واکنش به صحنهی این جنگ، دو دستگی بسیار آشکاری با کوبیدن بر طبل جنگ شکل گرفته است. یکی پرو روس است و تهاجم روسیه به اوکراین را به دلیل سابقهی تحریکات ناتو به نوعی موجه میداند. و دیگری پرو ناتو است با این استدلال که جهان دمکراتیک از سوی اقتدارگرایان در خطر افتاده است. برای اولی سیهروزی و مصائب مردم اوکراین ثانویه است و برای دومی اوکراین صحنهی دفاع از ارزشهای جهان غرب است به رهبری آمریکا، که خود یک پای اکثریت قریب به اتفاق جنگها لااقل در همین سدهی گذشته بوده است. گویی مردم اوکراین نه برای دفاع از زندگیشان، تاریخشان و آیندهی فرزندانشان، بلکه برای رفع شر روسیه از سر مهد دمکراسی غرب است که به مقاومت برخاستهاند.
جنگ در اوکراین نقطه قطعی پایان جهانی شدنی است که مدتهاست از سکه افتاده بود. وجود قطبهای تازه شکل گرفته درعرصهی اقتصاد و حتی توافقات و اتحادهای سیاسی و نظامی بر بستر جهانی شدن دهههای اخیر، بسیار پیشتر از عروتیزهای ترامپ این واقعیت را به نمایش گذاشته بود. «اول، آمریکا» بیان دقیق موضع ابرقدرتی بود که با دهها جنگ و ویرانی و تخریب و تروریست پروری حتی در شرایط بیرقیب بودنش بعد از جنگ سرد نتوانسته بود «اول» بماند. جدال میان آمریکا و همپیمانانش با قطبهای تازه شکل گرفته با پاندمی کرونا کمی به پشت صحنه رفت تا در اولین فرصت با زبان جنگ و رویارویی آشکار بازگردد. و این همین امروز است.
با آشکار شدن زمینههای شکلگیری این درگیری و پیشینهی چند سالهی آن انتظار میرود که عدهی بیشتری مجاب شده باشند که بحث بر سر دیوانگی و مشکلات روانی پوتین نیست. بحث اصلا بر سر پوتین نیست و رسانههایی که هم و غمشان را بر این گذاشتند دیگر باید توضیح روانکاوانه – اگر نه سیاسی- برای رفتاری بیابند که حتی از گربه روسی و نامهای روسی بر برخی خیابانها در شهرهای بزرگ اروپایی هم نگذشتهاند! واقعیت این است که فضاحت ناشی از تخلیهی افغانستان توسط آمریکا و ناتو ایجاب میکرد که به شیوهای هالیوودی «قهرمانی» از نوع زلنسکی را روی سر بگذارند تا هر روز دستور تحریم تازهای صادر کند! زلنسکی قهرمان سیاست جنگ افروزانه ناتو است، حتی وقتی زبونانه و بعد ازاین همه فجایع برای کشورش، باید از پذیرفتن عدم امکان پیوستن به ناتو بگوید. بله، جنگ به معنای نظامی آن در اوکراین، به یک مسابقه تسلیحاتی فراگیر و یک جنگ اقتصادی همه جانبه تبدیل شده که معنایی جز وارد شدن درعرصهی دیگری از تعیین تکلیف رقابتها و تنشهای بینالمللی ندارد. به اذعان همهی ناظران عوارض اقتصادی این جنگ اولا دامن همه را میگیرد و ثانیا بنا به تجربههای موجود و بنا به شناخت از ماهیت این جدالها امکان وقوع یک جنگ جهانی دیگر بسیار بیشتر شده است. و سئوال اینجاست که جنبش ضد جنگ کجاست؟ جنبش ضد جنگ و نه جنبش صلح! تردیدی نیست که بسیاری خواهان جنگ نیستند. اما سئوال این است که اولا این جنبش در کجا حاضراست و ثانیا محتوای اعتراضش چیست؟ تاکنون نمونههایی از تظاهرات در شهرهای بزرگ اروپا (و غرب علیالعموم) برپا شده که عمدتا با حرکت از نقطهی عزیمت ناتو، روایت ناتو از جنگ و جدال جاری، و دامن زدن به فضای جنگی با تشویق ارسال تسلیحات و داوطلب جنگ و… بوده است.
جنبش ضد جنگ
جنگ ویرانگر است و نباید بر زندگی، و تلاش برای زندگی پیشی گیرد. اما این خواست شریف انسانی همیشه مورد سو استفادهی حاکمان و صاحبان قدرت – در هر لباسی که بودهاند- قرار گرفته است. برای اکثریت جامعه، یعنی کسانی که نفعی در جنگ قدرت صاحبان سرمایه و الیگارش شرقی و غربی ندارند، تشخیص ارتجاعی بودن جنگ اولین قدم برای قرار گرفتن در مسیر صحیح تاریخ است. تشخیص این که این جنگی است بر سر رقابتهای خانمانسوز اقتصادی و نظامی در میان قدرتهای بزرگ جهان سرمایه. این جنگ، جنگ بشریت مترقی نیست و مقدمهی شروع جدالهای بزرگتری است که میتواند به سادگی به جنگی جهانی با ابعادی بسیار ویران کنندهتر از دو جنگ پیشین تبدیل شود. علیه این جنگ و جنگ طلبیهای پیرامونش باید ایستاد.
قریب بیست سال پیش در آغاز قرن بیست و یکم، فضای پس از ختم جنگ سرد و وعدههای بهشت شدن دنیای پس از نابودی «سوسیالیسم» همراه شد با چند جنگ خونین از جمله در افغانستان و عراق. در اعتراض به حمله به این دو کشور که اساسا به ابتکار ناتو (مشخصا آمریکا و انگلیس) بود یک جنبش ضد جنگ فرارویید. این جنبش نه توانست جلوی آن جنگها را بگیرد و نه توانست سیاستها و منافع پشت آن جنگ افروزیها را به روشنی برملا کند. میلیونها نفر کشته و آواره شدند و آنها که زنده ماندند میراثدار جوامعی شدند که مدنیت در آنها تکه پاره شده بود. درهمان روزها هم درست مثل امروز جنگ افروزان با پمپاژ کردن اطلاعات و فاکتهای غلط و ژستهای بشردوستانه تلاش کردند که افکارعمومی را برای مشروعیت کشتار و بی خانمانی و یا میلیتاریزه کردن سر تا پای جامعه با خود همراه کنند. جنبش ضد جنگ در آن دوره، درشرایطی پا گرفت که هنوز فضای خوشبینانهی گُل و بلبل گلوبالیزاسیون غالب بود. هنوز تصور غالب در سرمستی پس از ختم جنگ سرد بر این استواربود که دمکراسی قرار است همه جا را آباد کند و دیگر مسجل شده که چیزی بهتر از دمکراسی لیبرال غربی و گلوبالیزاسیون برای پیشرفت و سودآوری و برخورداری از حقوق اجتماعی وجود ندارد. و گویا اگر در جایی جنگی ضروری شده، اساسا به دلیل دیکتاتورها و رادیکالهای اسلامیست بوده و البته کمی هم جاهطلبی امپراتور. در این دوره، رویکرد لیبرالی آشکارا بر آن بود که تلاش ما باید بر انسانی کردن چهرهی گلوبالیزاسیون باشد و اعتراضات علیه جنگ در افغانستان و عراق هم عمدتا از این رویکرد برخاسته بود.
امروز اما اوضاع متفاوت است. پیدا شدن قطبهای اقتصادی جدید با نقش محوری چین، که عموما محصول همان گلوبالیزاسیون بودند؛ دوام بحران اقتصادی جهان سرمایه بعد از بحران سال ۲۰۰۸؛ شکلگیری یک اقلیت حتی کمتر از یک درصد درعرصهی اقتصاد که گاه ثروت یک نفرهشان از ثروت یک دولت/ جامعه هم بیشتر است؛ مدیریت فاجعهبار پاندمی در دو سال گذشته و فربهتر شدن سرمایهی نوپا بر متن رنج و درد و مرگ مردم؛ پیشرفتهای تکنولوژیکی که به نحو آشکاری میتوانند بر معادلات سیاسی در جهان تاثیر بگذارند؛ و افول نقش سیاسی و اقتصادی آمریکا که آخرین پردهی نمایشاش در فرار از افغانستان بود؛ به روشنی نشان میدهند که جهان در آستانهی یک چرخش تعیینکننده است. برای اکثریت مردم این چرخش باید قاعدتا ناظر باشد بر ختم مصائب و جنگ و ویرانی و استثمار. و برای یک درصد حاکمان جهان این چرخش تنها شکلگیری یک نظم جدید بینالمللی است به معنای امنیتی و سیاسی کلمه. آشکار شدن شکافهای صفوف قدرتمداران حاکم بر جامعه میتواند باعث بروز فرصتهایی شود برای خلاص شدن از شر این مناسبات ننگین ضد بشر. تردیدی نیست که در شرایط امروز بحث در مورد آیندهی جهان و آینده زندگی بشر تا اعماق خانهها رفته است، به این دلیل روشن که شبح جنگ در همه جا در گشت و گذاراست.
تلاش برای شکل دادن به یک جنبش ضد جنگ آنتیکاپیتالیست منتقد نظام موجود یک وجه مشخصهی مهم سیاست چپ در شرایط حاضر باید باشد، فارغ از تعلق جغرافیایی و منطقهای. به این بحث باید وارد شد، بر آن تاثیر گذاشت، کمک کرد، کمک گرفت و مهمترازهمه بسیج کرد. و دو نکته در راستای این تلاش:
محتوای جنبش ضد جنگ
جنبش ضد جنگ، جنبش صلح نیست. جنبشی است برای نه گفتن به جنگ و جنگ افروزی، و این هم تنها شامل عمل جنگی در میدان جنگ نیست. جنبش ضد جنگ علیه میلیتاریزم و گسترش صنایع نظامی است. جنبش ضد جنگ علیه تحریمهای اقتصادیای است که به نوبهی خود جنگی قدرتمند علیه زندگی مردم یک جامعه است. جنبش ضد جنگ سرباز به جبههی جنگ نمیفرستد. جنبش ضد جنگ خواهان لغو تمام پیمانهای نظامی است. ناتو نهاد دمکراتیکی نیست که گویا مردم اوکراین برای استفاده از حق «دمکراتیک»شان باید به آن بپیوندند. ناتو پیمانی نظامی است با سابقهای بسیار جنگ افروزانه. از این نوع نهادها البته موارد بیشتری هست هم در شرق و هم در غرب. اما ناتو به طور قطع بیشترین نقش را در زمینهی دامن زدن به جنگها و جنگ افروزیها و شکل گرفتن پیمانهای دیگر در چهارچوب اهداف خود داشته است. جنبش ضد جنگ خواهان لغو پیمانهای امنیتیای است که به نام امنیت برای جنگ و جنگ افروزی زمینهسازی میکنند، چه این پیمانها در غرب شکل گرفته باشند و در راستای سیاستهای تهاجمی تاریخی از زمان کلونیالیسم تا امروز، و چه به نام سیاستهای تدافعی در شرق. یکی از این نمونهها پیمان پنج چشم(۱) است میان متحدین انگلوساکسون با سابقهی شصت هفتاد ساله! یک نمونهی دیگر(۲) با محوریت انگلیس است که در همین روزهای اخیر اجلاسی داشت برای تجدید پیمان میان اعضایش که اکثرا کشورهای کوچک شمال اروپا هستند. جنبش ضد جنگ خواهان از بین بردن همهی سلاحهای هستهای و اتمی است. جهان بدون این سلاحها جای امنتری است، نه با وجود آنها برای ترساندن یکدیگر. استدلال مسخرهای که هرگز نباید پذیرفت. جنبش ضد جنگ بسته به کشور محل فعالیتاش باید موضع مناسب در رابطه با صنایع تسلیحاتی بگیرد. در جایی باید خواهان بسته شدن این صنایع شد. در جای دیگر منع فروش سلاح به کشورهای در حال جنگ را خواست. و در جای دیگر بستن مالیاتهای ویژه به صنایع نظامی و ملحقاتاش و یا حتی به تعطیل کشاندن این صنایع توسط کارکنانش. اما درعین حال باید به روشنی تاکید کرد که جنبش ضد جنگ نمیتواند تنها به توقف جنگها و پیمانهای نظامی و صنایع تسلیحاتی کار داشته باشد. جنگ جزء جدایی ناپذیر اقتدارطلبی و تضمین قدرت رقابت اقتصادی است. تنها وقتی میتوان نقطهی ختمی بر جنگ و جنگ افروزی گذاشت که پایههای شکلگیری آن مورد هدف قرار گرفته باشند. جنبش ضد جنگ باید یک جنبش ضد سرمایهداری و رقابتهای سود محورانه باشد و برای برچیدن بساط قدرتگستری و قدرتطلبی همهی الیگارشهای این نظام کار کند، چه در شرق لانه کرده باشند و چه در غرب. چه در عربستان سعودی و اسرائیل و چه در ایران.
بازسازی چپ بر بستر اعتراض به جنگ
مخالفت با جنگ به دلیل طبیعت ضد انسانی و ویرانگر جنگ، بخشهای زیادی از جامعه و نیروهای سیاسی متنوعی را درگیر میکند. و ازهمین رو جنبش ضد جنگ، بستر چالشهای سیاسی است. چپ در فضای اعتراض ضد جنگ در اوایل قرن بیست و یکم و در اعتراض به لشکرکشی به عراق و افغانستان منشاء تغییر چندانی نشد. هم به دلیل تسلط گفتمان لیبرالی و هم به دلیل ناتوانی از بازتعریف خود در فضای پس از ختم جنگ سرد. اعتراض چپ در بسیاری عرصهها سالهاست که در حاشیهی اعتراضات سنتهای فکری دیگر خودنمایی میکند. امروز در شرایط متفاوتی یک بار دیگر فرجهای باز میشود. و در این فرجه بسیار مهم است که معلوم شود چپ کیست و کجاست. سوژههای اعتراضی چپ باید متمایز، شاخص، بسیج کننده و فراگیر باشد. واقعا تا کی قرار است چپ با ایستادن در سمت چپ سوسیال دمکراسی تعریف شود؟ تا کی قرار است نقطهی عزیمت چپ در مقابل نظم موجود انتقاد بر کم و کاستیهای دمکراتیک باشد؟ تا کی قرار است در مقابل دوقطبی دمکراسی/ اقتدارگرایی خلع سلاح بود و یا با تبصره گذاشتن بر یکی و نیشتر به دیگری به موجودی بی خاصیت تبدیل شد؟ این بحث در مورد کُل چپ مطرح است و نه فقط چپ غربی که بسیاریشان نقطهی عزیمتشان «دمکراسی» غربی است. طبعا باید به بسیاریشان یادآوری کرد که اگر بحث بر سر«دمکراسی» در مقابل اقتدار باشد، آن وقت چرا تهاجم آمریکا به عراق و افغانستان و لیبی دفاع از دمکراسی بود؟ اگر بحث بر سر نقش مخرب آمریکا در ایجاد تنش میان روسیه و اروپا باشد (که حقیقتی در آن هست) حرفشان در مقابل سیاست میلیتاریزه شدنِ امروز اروپا چیست؟ سوسیال دمکراسی آلمان از سکوت در مقابل فشارهای آمریکا در زمینهی خط لولهی گاز و بودجهی نظامی، ناگهان با بودجهای به شدت میلیتاریستی به میدان آمد و برای خرید هواپیمای جنگی به آستانبوسی آمریکا رفت. چگونه است که به نام مبارزه با اقتدار، رسانههای روسی در اروپا محو میشوند و روس تبارهای مقیم اروپا برای موضع ضد روس گرفتن زیر فشار قرار میگیرند؟ چرا اعتراض این چپ نهایتا این است که باید به نگرانیهای امنیتی(۳) روسیه توجه میشد؟ آیا مساله تنها بر سر موجه نشان دادن تهاجم روسیه به عنوان دفاع از امنیت خود است؟ واقعیت این است که چپ اروپا فصل مشترکهای بسیاری با لیبرالیسم و سوسیال دمکراسی دارد. و این همان رگهی قدرتمند ایدئولوژیکی است که تقدیس سیستم لیبرال دمکراسی غربی را همپای اعتقادات مذهبی کرده است.
در چپ ایران هم این مناقشات بازتاب جالبی داشته است. بخش بزرگ این چپ مستقل از سابقهاش اساسا در همین دو گروه پرو روس و پرو ناتو جا گرفته است. بخش پرو روس آن (تودهای اکثریتیهای سابق) زیر لوای توجه به معادلات بزرگتر جهان استدلال میکنند که جهان چند قطبی به هر حال بهتر از جهان تک قطبی است! ورژن تازهای از رویکردشان در معادلات سیاسی مقطع پس ازشکست انقلاب ۵۷. بحث اینان بر سر انتخاب طرف قابل اتکا در جدال «بزرگان» است. در این رویکرد دقیقا مثل بخش بزرگی از چپ غربی، نشانی از نقد به نظام کاپیتالیستی و ربط این جنگها با آن و راهی برای خلاصی از منشاء اصلی جنگ نیست. برای این دسته از اپوزیسیون ایران گویا از چین و روس که زمانی به قطب «سوسیالیسم» تعلق داشتند، هرچه رسد غنیمت است!
بازسازی چپ بر متن اعتراض ضد جنگ، آسان نیست؛ اما ممکن و واقعی است. تنها در یک جدال واقعی با مسایل خودویژهی نظام حاکم در یک نقطهی بحرانی است که میتوان به سیاستهای آلترناتیو نزدیک شد حتی اگر خطاهایی هم در این راه صورت بگیرد. در نقد به لیبرالیسم و دمکراسی غربی باید بتوان از پل صراط نظام امنیتی عبور کرد و رابطهی جنگ افروزی را با سیستم سیاسی حاکم نشان داد. اعتراض ضد جنگی که خاستگاه ناتویی داشته باشد همان قدر در بازسازی چپ ناتوان خواهد بود که رویکردی که نمیتواند در ترسیم آیندهی جامعهی آلترناتیو، دیکتاتوری و اقتدارگرایی را پس بزند. در فضای چپ ایرانی ما شاهد صدای ضعیف دیگری هم هستیم که میگوید صدای سوم است و هراز گاهی در رابطه با مسایل عاجل سیاسی قد علم میکند. اما هنوزغیر از سوم بودنش، هیچ محتوای روشنی ندارد.
اعتراض ضد جنگ فعلی هنوز حتی از همان محتوال لیبرالی و گلوبالیستی در اوایل قرن هم عقبتر است. در قالب ضد جنگ بودن (جنگ روسیه با اوکراین) بودجهی نظامی در سرتاسر اروپا به شدت بالا رفته است. چیزی بیش از بیست هزار نفر از اروپا برای شرکت در جنگ به اوکراین رفتهاند، بسیاری با پیشینهی فعالیت نظامی یا نیروی پلیس و جنگجویان حرفهای استخدامی شرکتهای خصوصی. عواقب مسالهی پناهندگی و تورم و گرانی فزاینده هم که در راه است. نظام سرمایهداری دو جنگ ویرانگر جهانی را در پروندهی خود دارد و هیچ دلیلی موجود نیست که با رقابت و جنگ افروزی حاضر منتظر یک جنگ دیگر جهانی نبود. احمقانهترین استدلال همان است که قدرتهای هستهای از ترس یکدیگر دست به جنگ نمیزنند! و امروز یک نمونهاش جلوی چشم همه است!
۱۶ مارس ۲۰۲۲
* * *
توضیحات:
۱- باشگاه «پنج» علیه چین
https://ir.mondediplo.com/2022/03/article3979.html
۲- توضیح در:
https://en.wikipedia.org/wiki/UK_Joint_Expeditionary_Force
۳- جنگ اوکراین ـ یادداشت سردبیران «مانتلی ریویو»
https://www.akhbar-rooz.com/145076/1400/12/20