«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
بیژن هدایت –
باز هم جنگی دیگر! این بار در اوکراین، کشوری در اروپای قاره، و در برابر چشمان ناباور و هراسان مردمان بسیاری که جنگ را پدیدهای «خارجی» و مربوط به جوامع «عقبماندهای» چون عراق، افغانستان، سوریه و… قلمداد میکردند؛ گویی که جنگ در «سرشت» مردمان آن جوامع ریشه دارد! و اینها یکسر از «سرشت» دیگری برخوردارند!
تجاوز نظامی روسیه به اوکراین، نه فقط یک بار دیگر سبُعیت و توحش جنگ را آشکار کرده است، که دوئیت و دورویی موهن جامعهی سرمایهداری، بیشرمی و بیشرافتی سیاستمداران و مدیای منقاد آن را نیز تا بلندای آسمان برملا ساخته است؛ و همچنین ضعف و فترت طبقهی کارگر جهانی و کمونیسم آن، که شوربختانه توان تاثیرگذاری بر روال چنین وضعیت مُخاطرهآمیزی را دیربازی است از کف نهاده است!
شاید از همین جهت هست، که مردمان بسیاری – به ویژه در اروپای قاره- با سیاست، فرهنگ و اخلاق مُنحط و مُسلط جامعهی سرمایهداری همراه و همصدا میشوند؛ چشم بر واقعیات عُریانی که جنگ را مُمکن ساخته است، میبندند؛ و ضمن محکومیت درست و به حق تجاوز نظامی روسیه به اوکراین، اما، بازیگران ذیسهم و ذینقش دیگر – دولتهای سرمایهداری غرب و پیمان نظامی آنها «ناتو»- را از صورت مسالهی این جنگ حذف میکنند! استانداردهای دوگانهی جامعهی مملو از تبعیض و نابرابری سرمایهداری چنان بر مردمان بسیاری از آن آوار شده است، که از رنج مردمان اوکراین به فغان میآیند، درهای دژ اروپای قاره را به روی پناهندهگان آن میگشایند، خواستار کمکهای مالی و تسلیحاتی دولتهای خود به رییس جمهور «قهرمان» و ملت «میهنپرست» اوکراین میشوند. و در همان حال، اما، چشم بر رنج و شکنج مردمان محروم و فرودست و جنگزدهی جوامعی چون عراق، افغانستان، سوریه و… – هرچند که قربانی مطامع و منافع رذیلانهی دولتهای سرمایهداری همین کشورها شدهاند- فرو میبندند؛ مردمانی که سالها میباید در اردوگاههای پناهندگی در ترکیه و یونان و… بمانند، با مشقت روزگار بگذرانند، نیروی کار ارزانتر از ارزانشان را در بازارهای غیررسمی و سیاه به سرمایهداران تبهکار این کشورها بفروشند، در بازارهای بردهفروشی لیبی چوب حراج بخورند، دهها و صدها در دریای مدیترانه مدفون شوند، …، و محکوم باشند بار سهمگین جنگ و آوارگی و رنج از دست رفتن جگرگوشههاشان را تا ابد بر جان خسته و درماندهی خود حمل کنند! سبُعیت و توحش جنگ روسیه در اوکراین با تعفن نژادپرستی، و سراب حقوق بشر و دموکراسی جامعهی سرمایهداری، یکجا، و چه پلید و کریه، بروز کرده است!
پیشزمینهی جنگ در اوکراین
سرمایهداری و جامعهی طبقاتی محصول آن، جامعهای که بر مبنای ارزشافزایی بیکران سرمایه و بردهگی مزدی طبقهی کارگر سازمان یافته است، بلیهی جنگ را نیز چون دگر ساز و کارهای ضرور در بود و بقای خود نهادینه کرده و به وقت لزوم مورد استفاده قرار داده است.
غُرش توپها و بمبافکنهای روسیه در اوکراین، رعد و برقی در آسمان بیابر نبود. ادامهی سیاستی است، که سالیان دراز از هر دو سو در جریان بود. و نُطفههای جنگ را در خود میپروراند. لحظهی وقوع جنگ، در بیست و چهارم فوریه، لحظهی آغاز پروراندن نُطفههای آن را مشخص نمیکند. به این منظور باید به عقب بازگشت، به زمانی که ختم «جنگ سرد» و جهان دوقُطبی با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی رقم خورد، جهان یکقُطبی شد و تحت سیطرهی ایالات متحده آمریکا در آمد. یک محور استراتژیک جهان یکقُطبی، محاصرهی سیاسی- نظامی روسیه، به مثابه بزرگترین و مُهمترین بازماندهی اتحاد جماهیر شوروی پیشین، و به تمکین واداشتن آن در برابر سرمایهداری غرب بود؛ به گونهای که هرگز توان رویاروی با ایالات متحده آمریکا و متحدین اروپایی آن را نداشته باشد. ادغام اقتصادی- نظامی کشورهای «بلوک شرق» و نیز کشورهایی که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی اعلام استقلال کرده بودند در اقتصاد سرمایهداری غرب و پیمان نظامی آن «ناتو»، و گُسترش این یکی تا پشت مرزهای روسیه، راهکاری در تحقُق این هدف بود. سیاست ایالات متحده آمریکا و متحدین اروپایی آن، در شرایط درماندگی اولیهی روسیه، قرین موفقیت شد. سیر تحولات آتی جهان سرمایهداری، اما، آن گونه که سرمایهداری غرب میپنداشت، پیش نرفت. قدرتهای سیاسی- اقتصادی دیگری سر بر آوردند و روسیه نیز، به تدریج، با بازسازی و تقویت بُنیهی سیاسی- نظامی- اقتصادی خود، به ویژه به مثابه یک قدرت نظامی، به صحنهی مُنازعات جهانی بازگشت.
در این متن است، که درگیری و تنش میان سرمایهداری غرب و روسیه – و البته چین- معنا مییابد و جایگاه اوکراین، به مثابه مُهمترین همسایهی اروپایی روسیه، بر بستر این درگیری و تنش مُتعین میشود.
اوکراین به رغم آن که از سال ۱۹۹۱ استقلال یافت، اما، همواره از سوی ناسیونالیسم روس به مثابه بخشی از حوزهی نفوذ اتحاد جماهیر شوروی پیشین، و پس از آن روسیه، تلقی میشود. به همین جهت، از همان ابتدای استقلال اوکراین، علایق مشترک این کشور و سرمایهداری غرب، در مُنازعه با روسیه، آنها را به سوی اتحاد سیاسی- اقتصادی- نظامی سوق داد. در سال ۱۹۹۴، اوکراین تعطیلی زرادخانهی هستهای خود را مشروط به دفاع سرمایهداری غرب از «تمامیت ارضی» و «استقلال» خود نمود و «تفاهمنامهی بوداپست» مُهر تاییدی بر این تضمین امنیتی زد. درگیری و تنش از هر دو سوی، برای سالها، ادامه یافت. در شرق اوکراین، از نوامبر ۲۰۱۳، درگیری و تنش با ورود جنبش «میدان»، (Maidan)، به صحنه حدت یافت. جنبش «میدان» در مخالفت با ریاست جمهوری ویکتور یانوکوویچ، مُتحد روسیه، از حمایت آشکار ایالات متحده آمریکا به زمان ریاست جمهوری اوباما و نیز کشورهای اتحادیهی اروپا و «ناتو» برخوردار بود. سیل کمکهای تسلیحاتی و مالی به سوی مخالفان ویکتور یانوکوویچ، و به ویژه نیروهای نئونازیست اوکراینی، سرازیر شد. ویکتور یانوکوویچ در برابر اعتراضات دامنهدار تاب نیاورد و به روسیه گریخت. همزمان با این حوادث، گرایشهای جداییطلبانه در شرق اوکراین، با حمایت روسیه، به مقابله با جنبش «میدان» برخاستند. هزاران نفر در درگیری و تنش خونین شرق اوکراین کُشته شدند و یک میلیون نفر آواره گشتند. سرانجام دو جمهوری خلق «دونتسک» و «لوهانسک» اعلام موجودیت کردند. نیمی از «دونباس» نیز در اختیار جداییطلبان، مُتحد روسیه، قرار گرفت. در مارس ۲۰۱۴، درگیری و تنش اوج دوبارهای یافت و به لشکرکشی روسیه به کریمه و الحاق آن به خاک خود انجامید.
پس از جنبش «میدان»، رییس جمهور وقت اوکراین، پترو پروشنکو، در مه ۲۰۱۵، قانون ارتجاعی «کمونیسمزُدایی» را توشیح کرد. بر حسب این قانون، تبلیغ ایدههای کمونیستی ممنوع و انجام آن با مجازات مواجه میشد! در عین حال، استفاده از نمادهای اتحاد جماهیر شوروی نیز ممنوع گشت و عجیب آن که حتا گروههای ضد یهودییی که با نازیسم آلمان همکاری کرده بودند – از جمله: «سازمان ملیگرایان اوکراین» (OUN)، که شبهنظامیان آن در کشتار یهودیان مُشارکت مستقیم داشتند، «ارتش شورشی اوکراین» (UPA)، که شاخهی نظامی آن مسئول کُشتار ۱۰۰ هزار لهستانی بود- «مبارزان استقلال» نام گرفتند و ستایش شدند! (در چهاردهم اکتبر هر سال، مراسم بزرگداشت این دو جریان آدمکُش در اوکراین برگزار میشود. در اول ژانویه هر سال نیز در کییف به یاد استپان باندرا، رهبر این دو سازمان، که با نازیسم آلمان همکاری داشت، مشعل حمل میگردد.) گُردان شبهنظامی و نئونازیستی «آزوف» هم در کنار این مجموعهی آدمکُش جای میگیرد. شبهنظامیان «آزوف»، که در نوامبر ۲۰۱۴ در گارد ملی اوکراین ادغام شدند، به کُشتار کمونیستها، شکنجه و آتش زدن مخالفین خود، شُهرهی عام و خاص هستند.
در فوریه ۲۰۱۵، با میانجیگری فرانسه و آلمان، در مینسک، پایتخت بلاروس، طرفیق درگیری و تنش در اوکراین با خودمختاری «دونتسک» و «لوهانسک» و عفو عمومی توافق کردند. «توافق مینسک» به جنگ خاتمه داد، اما پیشزمینهی درگیری و تنش را از بین نبرد. از این سو، دولت اوکراین به توافق پایبند نماند، «ناتو» به سیاست الحاق اوکراین ادامه داد؛ و از دگر سوی، روسیه نیز بر تداوم سیاست حمایتی خود از جداییطلبان در شرق اوکراین اصرار ورزید.
دور جدید درگیری و تنش، ابتدا از مارس تا آوریل ۲۰۲۱ و سپس از اکتبر ۲۰۲۱ تا فوریه ۲۰۲۲ تداوم یافت. در این دوره، روسیه از ایالات متحده آمریکا و «ناتو» خواستار «تضمین امنیتی» – مبنی بر توقف رویکرد تهاجمی «ناتو» به سوی شرق، عدم الحاق اوکراین در آن، و نیز کاهش نیروهای نظامی و عداوت جنگی «ناتو» در اروپای شرقی- شد. پاسخ طرف مقابل، جز این بود. در چهاردهم سپتامبر ۲۰۲۰، ولودیمیر زلنسکی، رئیس جمهور اوکراین، با حمایت سرمایهداری غرب و «ناتو»، استراتژی جدید امنیت ملی اوکراین – مبنی بر «گُسترش مشارکت متمایز» با ناتو، جهت فراهم کردن زمینهی عضویت در آن را- اعلام نمود. در بیست و چهارم مارس ۲۰۲۱، فرمان دیگری از سوی ریاست جمهوری اوکراین به امضاء رسید، که «ادغام مجدد سرزمینهای اشغال شده، کریمه و سواستوپل، را دستور میداد.
تجاوز نظامی روسیه به اوکراین بر متن این پیشزمینه، و در بستر دخالت موثر سرمایهداری غرب و پیمان نظامی آن «ناتو»، به وقوع پیوسته است. از حیث روسیه، گُسترش «ناتو» به شرق و به پشت مرزهای روسیه، ادغام اوکراین در آن، با هدف محاصره و تضعیف قدرت سیاسی- اقتصادی- نظامی روسیه صورت میگیرد؛ امنیت ملی این کشور را به مُخاطره میاندازد؛ و میباید به هر شکل، حتا با توسل به حربهی جنگ، درهم شکسته شود. در عین حال، یک اوکراین مُطیع و به زانو در آمده، بر توان سرمایهداری روسیه در مُنازعات جهانی با سرمایهداری غرب و تخصیص حوزهی نفوذ بیشتر به خود میافزاید. از حیث سرمایهداری غرب، اما، روسیه میباید از طریق اوکراین محاصره و تضعیف شود. و از معادلات منازعهی قدرت بر سر بازتقسیم جهان و گُسترش حوزهی نفوذ حذف گردد. در استراتژی سرمایهداری غرب، به همین اعتبار، چین از همراهی و همگامی یک متحد استراتژیک، روسیه، در مقابله با آن محروم میگردد و از همین رو، امکان بازسازی و احیای سیطرهی به دستانداز افتادهی ایالات متحده آمریکا بر جهان سرمایهداری بیشتر فراهم میشود.
با توجه به اینها، روشن است که خُزعبلاتی چون «خودکامگی»، «خودشیفتگی»، «دیوانگی» و… پوتین – به مثابه علل بروز جنگ- تنها شایستهی سیاستمداران نان به نرخ روزخور و مدیای منقاد و زردی است، که یک ستون آنطرفتر رازهای مگوی این و آن سلبریتی را، برای فروش بیشتر، به خورد خواننده میدهند. تجاوز نظامی روسیه به اوکراین ادامهی سیاستی است، که سالیان دراز از هر دو سو در جریان بود.
این جنگ، سوای تبعات سیاسی- اجتماعی آن، هزینهی بسیار هنگُفتی نیز برای اقتصاد روسیه در بر دارد. با این همه، سرمایهداری روسیه جنگ – و پیروزی در آن- را مناسبترین حربهی خود در شرایط حاضر برای مُنازعه با سرمایهداری غرب در کسب جایگاه یک «ابر قدرت» جهانی میپندارد. جنگ در شرایطی صورت میبندد، که دولت ایالات متحده آمریکا دورهی پُر تلاطمی را پیش روی دارد. انتخابات میان دورهای کنگره در این سال کلید میخورد، که با اتکا به شواهد تاکنونی به احتمال بسیار با پیروزی جمهوریخواهان توام خواهد بود. اگر این احتمال تحقُق یابد، آنگاه اکثریت هر دو مجلس سنا و نمایندگان به جمهوریخواهان خواهد رسید و وضعیت دشوار و پیچیدهای برای پیشبُرد سیاستهای دولت بایدن در دو سال آتی به وجود خواهد آمد. و این، به نفع روسیه – و البته چین- خواهد بود. پس از آن هم، اگر شواهد تاکنونی همچنان تداوم یابند، شانس کاندیدای جمهوریخواهان برای ریاست جمهوری – به احتمال قوی دونالد ترامپ- به مراتب بیشتر از رُقبای دیگر است. در این صورت هم شرایط جهانی به زیان روسیه و چین سیر نخواهد کرد. برعکس، ایالات متحده آمریکا به دورهای پُر تلاطم از مُناقشات سیاسی- اجتماعی درونی ورود خواهد کرد، که به احتمال بسیار سیر رو به نزول سیطرهی جهانی آن را سُرعت خواهد بخشید! سرمایهداری چین هم، از حیث موقعیت مشابه در رابطه با تایوان، در جنگ حاضر و پیامدهای آن ذیسهم است. و از همین رو، از روسیه حمایت میکند. اگر این جنگ با پیروزی روسیه، و عقبگرد سرمایهداری غرب و پیمان نظامی آن «ناتو»، مُنجر شود، آنگاه اقدام چین به عمل مشابه در تایوان دور از ذهن نخواهد بود.
به جنگ روسیه در اوکراین بازگردیم: این، یک تجاوز آشکار، یک جنایت جنگی است – به همان اندازه که جنگ ایالات متحده آمریکا در عراق و افغانستان و سوریه و… یک تجاوز آشکار، یک جنایت جنگی بود- و میباید صریح و روشن و بدون لُکنت زبان تقبیح شود! هیچ دلیلی – زد و بند دولت اوکراین با سرمایهداری غرب و پیمان نظامی آن «ناتو»، وجود دستهجات نئونازیستی در اوکراین، امنیت ملی روسیه و…- این تجاوز آشکار، این جنایت جنگی، را توجیه نمیکند! اما این موضع، فقط، نیمی از یک موضع طبقاتی و رادیکال درست در قِبال این جنگ است. و بدون تقبیح سیاستهای مداخلهگرانه و جنگافروزانهی سرمایهداری غرب و پیمان نظامی آن «ناتو»، و نیز دولت اوکراین، نه تنها کامل نخواهد بود، که زمین را برای تداوم سیاستهای رذیلانهی این سوی جنگ صاف خواهد کرد و در جنبش «ضد جنگ» نیز راه را برای حضور موثر طرفداران آن و تُهی کردن این جنبش از بار و محتوای طبقاتی و رادیکال هموار خواهد نمود! جنگ را از هر دو سو، به یک میزان و بی هیچ کاهشی، میبایست تقبیح و محکوم کرد!
پیشتر گفته شد، که جنگ روسیه در اوکراین بر مولفههای مهم بینالمللی اتکا دارد؛ مولفههایی که با تشدید مُنازعات بلوکهای سرمایهداری جهانی در بازتقسیم جهان و گُسترش حوزهی نفوذ سیاسی- اقتصادی مُتعین میشود. به اینها هم، هرچند مختصر، میبایست پرداخت.
جهان چند قُطبی، بحران اقتصادی و تشدید مُنازعات
همان طور که آمد، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، در دههی پایانی قرن بیستم، نقطهی پایانی بر جهان چندقُطبی و آغازی بر جهان یکقُطبی با سیطرهی ایالات متحده آمریکا بود. «خیر» بر «شر» چیره گشت! مرگ «کمونیسم»، «پایان تاریخ»، پیروزی «دموکراسی» و «بازار آزاد» با هلهله و شادی جشن گرفته شد. ایالات متحده آمریکا، و متحدین استراتژیک آن در اروپای قاره، سرمست از پیروزی، کشورهای اروپای شرقی، که پیش از این حوزهی نفوذ اتحاد جماهیر شوروی محسوب میشدند، و کشورهای مستقل شده از آن را یک به یک در بلوک اقتصادی خود ادغام کرده و به عضویت پیمان نظامی «ناتو» در آوردند. اصلاحات سیاسی و اقتصادی در این کشورها، در متن سیاست خصوصیسازی و تعدیل ساختاری، با ارائهی وامهای کلان نهادهای جهانی سرمایهداری غرب، آغاز راه به سوی ادغام هر چه فزونتر این کشورها در بلوک سرمایهداری غرب پیروز بود؛ راهی که دو محور استراتژیکی – محاصرهی سیاسی- نظامی- اقتصادی و انزوا و فروماندهگی قطعی و پایدار روسیه، به مثابه بازماندهی اصلی اتحاد جماهیر شوروی پیشین؛ و – ارزشافزایی هنگُفت از استثمار مشدد نیروی کار ارزان این کشورها؛ را سنگفرش میکرد.
سیر تحولات جهان سرمایهداری، اما، آنطور که ایالات متحده آمریکا، و متحدین اروپایی آن انتظار داشتند، پیش نرفت. بلوکهای قدرت دیگری سر بر آوردند؛ سیطرهی اقتصادی- سیاسی- نظامی ایالات متحده آمریکا رو به زوال رفت، و جهان یکقُطبی به جهان آشُفتهی چندقُطبی مُرکب از بلوکهای متعدد با منافع متضاد و متخاصم بدل گشت. توسل ایالات متحده آمریکا و متحدان آن به حربهی جنگ در افغانستان، ۲۰۰۱، و در عراق، ۲۰۰۳، هم چارهساز نگشت. بحران کوبندهی اقتصادی، در سال ۲۰۰۸، و تداوم و تشدید آن از سال ۲۰۱۸، از بُنیهی اقتصادی ایالات متحده آمریکا کاست، و توان سرمایهگذاریهای اقتصادی- نظامی آن سیر نزولی گرفت. با کاهش قدرت بلامنازع ایالات متحده آمریکا، از توان و امکان آن نه فقط در ادارهی اقتصاد، که در تامین امنیت جهان سرمایهداری، در قیاس با عصری که «پاکس آمریکا» در اوج بود، نیز کاسته شد. در زمینهی اقتصادی به نمونه، میانگین نرخ سود سرمایهی اجتماعی ایالات متحده آمریکا که در دههی شصت قرن بیستم از چهل و پنج درصد افزون بود، در سالهای پایانی قرن تا میزان پانزده درصد نزول کرد؛ و در زمینهی نظامی، سیاست راهبُردی ایالات متحده آمریکا در «جنگ جهانی علیه تروریسم»، که از یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ در افغانستان آغاز شده بود، با صرف هزینهای بیش از ۲۶۰ تریلیون دلار، ۲۴۱ هزار کشته، و چندین میلیون آواره، نه تنها «تروریسم» را از بین نبرد، که با معامله و سازش با «تروریستها»، زمینهی عروج مجدد حاکمیت جهنمی «طالبها» بر افغانستان را فراهم آورد؛ و بر نزول سیطرهی ایالات متحده آمریکا مُر تایید زد! همزمان، برآمد اقتصادی- سیاسی چین و تجدید قدرت نظامیِ روسیه، موازنهی قدرت بینالمللی را برهم زد.
در این سالهای متاخر، و به ویژه پس از بحران بزرگ مالی ۲۰۰۸، چین به مثابه کارخانهی بزرگ سرمایهداری جهانی، بیوقفه برای اقتصادهای پیشرفتهی غربی، و اکثری از اقتصادهای سرمایهداری در گوشه و کنار جهان، همه گونه محصولات و ابزار و آلات واسطهای مورد نیاز صنایع را، با قیمتهای ارزان، تولید کرده است. به همین سبب، سهم اقتصاد چین در تولید ناخالص داخلی جهان از چهار درصد در ۲۰۰۳ به هفده درصد در ۲۰۱۹ رسیده است. به باور بسیاری از تحلیلگران اقتصادی، از جمله استراتژیستهای اقتصادی موسسهی بینالمللی «بلومبرگ»، در ادامهی سیر تاکنونی اقتصاد چین، این کشور تا سال ۲۰۳۵ بر جایگاه بزرگترین اقتصاد جهان تکیه خواهد زد.
اقتصاد، مُهمترین اولویت چین در سیاست بینالمللی است. و کلان طرح اقتصادی «یک کمربند و یک جاده»، که برای سرمایهگذاری در زیربناهای اقتصادی بیش از شصت و پنج کشور جهان، به منظور توسعهی دو مسیر تجاری «کمربند اقتصادی راه ابریشم» و «راه ابریشم دریایی»، جهت انباشت و ارزشافزایی فزایندهی سرمایههای چینی طراحی و کاربری شده است، بر اهمیت جهانی اقتصاد سرمایهداری چین بیش از پیش خواهد افزود. این کلان طرح اقتصادی، که با هزینهای معادل ۱۳۰۰ میلیارد دلار جهت ساخت هزاران کیلومتر جاده، راهآهن و مسیرهای هوایی و دریایی در نظر گرفته شده است، بسیاری از کشورهای آسیا و آفریقا و اروپا، و در حدود چهار و نیم میلیارد جمعیت جهان، را به هم متصل میکند و تجارت جهانی را به شدت تحت تاثیر اقتصاد چین میگیرد.
روسیه نیز هرچند طی دههی نخست قرن حاضر توانسته است بر توان اقتصادی خود بیافزاید و تا اندازهای قدرت اقتصادی خود را نیز بازسازی و احیا نماید، اما، در قیاس با چین و ایالات متحده آمریکا از چنان توان اقتصادییی بهرهمند نیست، که قادر به رقابت با آنها در این حوزه باشد. نقطهی قوت روسیه در معادلات بینالمللی، توان نظامی خیره کنندهی آن است، که حضور آن به مثابه یک قدرت جهانی را در توازن قوای بینالمللی مُمکن میسازد. روسیه پس از ایالات متحده آمریکا، دومین قدرت برتر نظامی جهان سرمایهداری است. در حوزهی اقتصادی، اتحاد استراتژیک با چین به کمک روسیه میآید و توان اقتصادی آن را افزایش میدهد. و از حیث چین، اتحاد با روسیه، قدرت رقابت این کشور در رویارویی با ایالات متحده آمریکا و متحدین اروپایی آن را افزایش میدهد و به شدت مورد نیاز است.
جهان چندقُطبی، به جهانی آشُفته و مملو از مُنازعه، به صحنهی جنگهای محلی و منطقهای، به میدان عروج دستهجات فاشیستی و نئونازیستی در غرب و نیروهای آدمکُش اسلامی در خاورمیانه و آفریقا، بدل گشته است. در چنین جهان پُر تلاطمی، بحران بزرگ مالی سال ۲۰۰۸ ضربهای هولناک بر پیکر سرمایهداری جهانی وارد آورد؛ اندکی بعد، بحرانی که از ماههای پایانی سال ۲۰۱۸ در گرفت، بر تنگناهای این اقتصاد افزود؛ و سپس، پاندومی کرونا، دیوارهای بُنبست اقتصادی را تنگتر کرد و ارزشافزایی و انباشت سرمایه را کاهش داد. بحران اقتصادی را چارهای میبایست کرد! جامعهی سرمایهداری بر مبنای سودآوری و ارزشافزایی سرمایه شکل گرفته است. و بحران اقتصادی، روند متعارف هستی و کارکرد آن را به مُحاق میبرد. مُنازعات بلوکهای سرمایهداری، به ویژه، در چنین شرایط حاد میشوند و آنگاه که از پیشبُرد راهکارهای سیاسی در کسب مناطق نفوذ و قدرت اقتصادی- سیاسی بیشتر عاجز میمانند، به حربهی جنگ نیز دست مییازند.
جهان بشری و آستانهی بربریت یا سوسیالیسم
منازعهی بلوکهای سرمایهداری جهان، بر متن آنچه توصیف شد، نه تنها در آینده نیز تداوم خواهد داشت، که گام به گام بر حدت آن هم افزوده خواهد گشت. هر یک از این بلوکهای سرمایهداری، بود و بقای خود به مثابه یک قدرت جهانی در توازن قوای بینالمللی را در گُسترش بیش از پیش حوزهی نفوذ خویش، به زیان بلوکهای رقیب، میپندارند. و این واقعیت بدیع نظام حاکم، دروازهی جنگ را – همراه با تمامی آن مصایبی که هستی جامعهی بشری را به مرز نیستی کشانده است- میگُشاید.
جامعهی بشری، و به ویژه طبقهی کارگر آن، روزهایی پُر مخاطره و پُر تلاطم را پیش رو دارند؛ روزهایی که میتواند آیندهی جامعهی بشری را برای نسلها رقم زند؛ روزهایی با این تعیُنات:
– تشدید مُنازعات بلوکهای سرمایهداری: توازن قوای درهم پاشیدهی جهان سرمایهداری، در متن بحران اقتصادی، به شدتیابی بیسابقهی رقابت دولتها و بلوکهای سرمایهداری جهانی خواهد انجامید؛ و جهان سرمایهداری را با آشُفتگی، جنگهای منطقهای و، حتا، سراسری و نیز به کارگیری بیشتر جنگهای سایبری و چه بسا هستهای مواجه خواهد کرد.
در این شرایط، قدرت بلامنازع ایالات متحده آمریکا، که قبل از این هم به سیر قهقرایی افتاده بود، بیش از پیش اُفول خواهد کرد. چین که با رشد اقتصادی کمنظیر خود در سالهای اخیر، برتری ایالات متحده آمریکا را به چالش گرفته است، با چشمانداز پیشرفت کلان طرح اقتصادی «یک کمربند و یک جاده» همچنان بر قدرت اقتصادی خود خواهد افزود. این وضعیت، بی تردید، به رویاروی حادتر این دو قدرت بزرگ جهانی مُنجر شده و جهان سرمایهداری را با درگیری و تنش اقتصادی- سیاسی، و چه بسا نظامی، مواجه خواهد ساخت. اتحادیهی اروپا توان رقابت جدی با این دو بلوک سرمایهداری جهانی را ندارد و جایگاه آن در مُنازعات جهانی بیشتر در حاشیهی قدرت برتر ایالات متحده آمریکا مُتعین میشود. افزون بر اینها، اتحادیه در شرایط بحران اقتصادی، نتوانست به ایتالیا و اسپانیا، که در این بحران غرق شده بودند، کمک موثری را سازمان دهد؛ امری که، به نوبهی خود، به شکافهای درونی اتحادیه و بی اعتمادی به همگونی و قدرت موثر آن بیش از پیش دامن زده است. علاوه بر اینها، جدایی بریتانیا از این اتحادیه نیز قدرت آن را رو به نزول برده است. روسیه به یُمن قدرت نظامی و تسلیحات هستهای عظیم خود، و در اتحاد استراتژیک با چین، همچنان در مُنازعات جهانی حضور خواهد داشت. جنگ در اوکراین، اگر به پیروزی بیانجامد، بر اهمیت روسیه در توازن قوای بینالمللی به مراتب خواهد افزود.
در عین حال، بههم خوردن توازن قوای بینالمللی، و تشدید رقابت بلوکها و دولتهای سرمایهداری، تاثیر بلاواسطهای بر دولتهای سرمایهداری مُرتجع و مُتحد آنها در گوشه و کنار جهان خواهد گذاشت و به رقابت و عداوت در بین آنها هم دامن خواهد زد. این دولتها، که از پیش هم با طوفان تلاطمهای سیاسی- اجتماعی- اقتصادی مواجه بودند، در برابر مبارزات کارگران و مردمان محروم و فرودست این جوامع، به ناگُزیر، به اختناق و سرکوب خونین حداکثری روی خواهند آورد. یک نتیجهی مُخرب و بلاواسطهی این وضعیت، برآمد بیش از پیش نیروهای آدمکُش اسلامی در خاورمیانه و آفریقا خواهد بود.
– طبقهی کارگر و تحولات سرمایهداری: تحولات سرمایهداری، بحران اقتصادی، نیاز به تامین انباشت سرمایه و…، همهگاه، به موحشترین تشبثات نظام حاکم در قبال طبقهی کارگر میدان داده است. بحران اقتصادی موجود صدمات جدییی بر سرمایهداری وارد آورده و این نظام منحوس برای بازسازی و احیای خود، چارهای جز آن که نقاب «دموکراسی» از چهره بردارد و روی واقعی خود، روی پلید و کریه خود، را بیش از پیش آشکار کند، نخواهد داشت.
تعدیات فزایندهی سرمایهداری به کار و معیشت طبقهی کارگر، به طور منطقی، به پُر دامنهترین اعتراضات و اعتصابات کارگری در گوشه و کنار جهان علیه آن خواهد انجامید. اینجا، هستی اجتماعی طبقه و سرنوشت آن رقم میخورد. کارگران، حتا ناباورترین و خامخیالترین آنها، به تدریج در خواهند یافت زندگی مشقتبار آنها – با تداوم بود و بقای سرمایهداری- جز رنگ تیرهی شوربختی، رنگ دیگری نخواهد دید. این وضعیت، گرایش رفرمیستی درون طبقهی کارگر جهانی و اتحادیههای کارگری آن را در دوراهی یک انتخاب سرنوشتساز و تعیین کننده قرار میدهد: یا در برابر تعدیات توحشبار سرمایهداری به کار و معیشت کارگران، و تحت فشار بدنهی خود، به ناچار به مبارزه و مقاومت روی خواهند آورد؛ امری که با توجه به درهم آمیختگی آنها با نظم سرمایه، دور از انتظار و واقعبینی است؛ و یا بیش از پیش به مُجری سیاستهای سرمایهداری در درون طبقهی کارگر، و مانعی در راه مبارزات ضد سرمایهداری کارگران، بدل خواهند شد؛ امری که به دوری و انزجار بیشتر کارگران از این اتحادیهها خواهد انجامید و فروپاشی مفتضحانهی آنها را رقم خواهد زد.
– عروج بیشتر ناسیونالیسم و نژادپرستی: یک مشخصهی جهان سرمایهداری در دهههای اخیر، عروج جریانات ناسیونالیست و نژادپرست بوده است. با بحران بزرگ مالی ۲۰۰۸ – و در متن بیکاری فزاینده، بُنبست پارلمانتاریسم، ناکارآمدی احزاب سنتی، و…- این روند به مراتب فزونی خواهد یافت. این گونه جریانات، با طرح شعارهای پوپولیستی و تحریک احساسات ناسیونالیستی جامعه پیرامون مصایب اقتصادی- اجتماعی موجود، و مسبب قلمداد کردن جمعیت مهاجر، بر امواج نارضایتی جامعه سوار خواهند شد، و معادلات سیاسی جاری جامعه را به سود خود برهم خواهند زد. شدت مصایب اقتصادی- اجتماعی در شرایط حاضر، و احتمال مهاجرت گُستردهی مردمان محروم و فرودست و جنگزدهی جهان به سوی «شمال»، پتانسیل فعالیت و تاثیرگذاری این جریانات در حوزهی سیاسی را بیش از پیش افزایش خواهد داد و میدان فعالیت خشنتر و وحشیانهتر آنها را باز خواهد کرد. نظام حاکم نه تنها با آزادی فعالیت این جریانات مخالفتی ندارد، که با حمایتهای آشکار و پنهان از آنها، بخشی از سیاستهای رذیلانهی خود – در سرکوب سازمانهای رادیکال کارگری، کمونیستها، مهاجرین، فعالین سیاسی مخالف و معترض، جنبش ضدجنگ و حفظ محیط زیست، و…- را از کانال این جریانات پیش خواهد برد.
رُزا لوکزامبورگ، سیر تحولات سرمایهداری را به درست تحلیل کرده بود! جامعهی بشری، به واقع، در آستانهی بربریت یا سوسیالیسم ایستاده است! روزهای پُر مخاطره و پُر تلاطم ما در راه است. روزهایی که از یکسو، میدان فراخ مبارزهی طبقاتی علیه تعدیات موحش سرمایهداری را فراروی طبقهی کارگر و به ویژه فعالین کمونیست و رادیکال آن میگشاید؛ و از سوی دیگر، اما، سرمایهداری به اعتبار وجود رفرمیسم درون طبقه، که همبستگی و اتحاد درونی طبقه را با شکاف مواجه میسازد، و با به کارگیری دستهجات آدمکُش اسلامی و نیروهای فاشیستی و نئونازیستی، و با خشنترین شیوههای سرکوب و اختناق، میکوشد روند شکلگیری و تکوین و گُسترش دور جدید مبارزهی طبقاتی کارگران علیه خود را سد کرده و خفه نماید. راه سومی نیست! یا برانداختن نظام حاکم یا ادامهی توحش دهشتزای سرمایهداری علیه هست و نیست جامعهی بشری! بربریت یا سوسیالیسم!
پنجم مارس ۲۰۲۲