«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
کریس هارمن – ترجمه: مزدک دانشور –
اصلاحطلبی فقط در درون احزاب سیاسی متجلی نمیشود، بلكه اتحادیههای كارگری نیز در وادی اصلاحطلبی متوقف میشوند. تمامی ساختار جامعهی سرمایهداری از كار انسانها شکل گرفته است و هر چیزی كه سیر فراهم آمدن كالاها را در کارگاهها به چالش بكشد، به طور ضمنی ساختار سرمایهداری را به چالش طلبیده است. اتحادیههای كارگری با سازماندهی افراد در محلهای كار، بنیادهای اصلی جامعهی سرمایهداری را به پرسش میگیرند. منظور لنین نیز از گفتن این جمله كه: «هر اعتصاب یكی از سرهای «اژدهای نُه سر» انقلاب است» همین بوده است.
اما باید دانست كه در نظام سرمایهداری توان افراد برای کار کردن (كه ماركس آن را نیروی كار میخواند) تبدیل به «كالا» میشود. این نیروی كار به همان ترتیبی که سیب یا گوجه فرنگی بر مبنای کیلوگرم خرید و فروش میشود، بر مبنای ساعت مثل یک کالا ارزشگذاری میشود. به نظر میرسد كه چانهزنی برای بهای نیروی كار هیچ فرقی با چانهزنی برای سایركالاهای موجود در بازار ندارد و به سبب همین الگوی کالاییشدن نیروی کار است که در مقایسه به آژیتاتورهای انقلابی، مهارتهای نمایندگی و ساختارهای اداری مذاکرهکنندگان حرفهای از قبیل رؤسای اتحادیه ها، مقبولتر مینماید. به همین سبب است كه شعبههای اتحادیههای كارگری كه توسط كارگزاران خاص خود كنترل میشوند، به ساختارهای نهادینه شده و جاافتادهای در جامعهی امروز تبدیل شدهاند. این اتحادیهها نقش دوگانهای در سازماندهی كارگران و همچنین چانهزنی با كارفرمایان برسر مسائل كاری دارند. این اتحادیهها نقش میانجی با كارفرمایان را به نمایندگی از كارگران ایفا میكنند.
تا زمانی كه كارگران از ایدهی جامعهی سرمایهداری نگسسته باشند، این شیوهی «اتحادیهگرایی» به نظرشان مطلوب است. به نظر میرسد كه اتحادیهها امیدهای رفرمیستی برای بهبود شرایط را بدون نیاز به عمل انقلابی عرضه میكنند. البته کنشهای اصلاحگرانه فقط برای کارگران مطلوب نیست، بلكه گروههای سرمایهدار نیز آن را مطلوب مییابند. هر طبقهی حاكمی با تضادهای درونی خود نیز روبهروست. این طبقه اگرچه خواهان قدرت بی مهار برای بهرهکشی و سلطهورزی بر دیگر طبقات جامعه است، اما میداند که «قدرت عریان» به تنهایی برای تثبیت بهرهکشی و سلطه كافی نیست. برای همین است كه ساختارهای واسطی كه برخی از خواستهای تودهی مردم را به رسمیت بشناسد، (برای تداوم سلطه و بهرهکشی) نیاز دارد. همانگونه كه هم لنین و هم گرامشی اشاره كردهاند، طبقهی حاكم به نهادهایی كه «هژمونی» آن را تأمین كند به همان اندازهی نهادهایی كه سلطهی آن را تضمین میكند، نیازمند است.
به عنوان مثال، طبقات فئودال در قرون وسطای اروپا بالاخره به بخشی از طبقهی تاجران و صنعتگران اجازهی تاسیس سازمانهای محدود را (در رسته و صنوف شهریشان) دادند. فئودالها فرض را بر این گذاشتند كه مدیران این رستهها به هر حال فرودستانی هستند كه از موقعیت به دست آمده در سلسله مراتب اجتماعی خشنودند. فئودالها این درك را داشتند كه بفهمند حضور در چنین جایگاهی منجر به پذیرش اصل سلسله مراتب میشود. این رفتار دههها، بلكه سدهها جوابگو بود و به تثبیت سلسله مراتب کهن یاری میرساند. در نتیجه بازرگانان بیشتر در پی یافتن راهی به سوی طبقهی مسلط فئودال بودند تا این كه بخواهند آن را بر بیندازند.
سرمایهداران معمولا مخالف هرگونه تلاش كارگران برای سازماندهی هستند و بعضی از گروههای سرمایهدار نیز هیچ گاه این موضع را ترک نمیکنند، اما عاقلترهاشان یاد گرفتهاند كه نیروی كار خشمگین و پر از احساس تنفر میتواند به طرز غیرقابل پیشبینی و مهار ناشدنی، اوضاع را برهم بریزد. آنها نیاز به ساختارهای میانجی برای پیوند سازمانهای كارگران با نظام سرمایهداری را درك كردهاند و از اینرو به نحوی از انحا سعی در جذب كاركنان اتحادیههای كارگری دارند. رهبر سابق اتحادیهی كارگران صنعت چاپ برندا دین اكنون در مجلس اعیان (انگلیس) صاحب كرسی است و رهبر سابق اتحادیهی كارگران حملونقل، بیل موریس[۱] اكنون عضو هیأتمدیرهی بانك انگلند است. البته اکنون میتوان حملات رسانهای و حقوقی علیه آن رهبرانی را که در اتحادیههای كارگری «این روابط صمیمانه» را به چالش میكشند، توضیح داد. مثل كاری كه علیه رهبر معدنچیان آرتور اسكارگیل[۲] در دههی هشتاد انجام شد. سیاست «چماق و هویج»، دیوانسالاری اتحادیههای كارگری را چنان رام میکند كه «كلیت نظام» را بپذیرند، خواه رهبران این اتحادیهها بهصورت فردی نیز به پذیرفتن این امر شوق داشته باشند، خواه بیمیل باشند.
دیوانسالاری اتحادیههای كارگری بهتدریج در نقش میانجی و واسط جذب (نظام) میشود. زیرا حضور در دیوانسالاری اتحادیههای كارگری، همسان با سلسلهمراتب مدیریتی در كسبوكار عادی، جایگاه و ماهیانهای را برقرار میكند و در این افراد بی میلیای را دامن میزند تا از هر گونه «تقابل» كه ممكن است جایگاه و حقوق و اموالشان را به خطر بیندازد، پرهیز كنند. در تاریخ كلاسیك اتحادیههای كارگری، سیدنی وب تغییرات در كارگرانی را توصیف میکند كه بدل به كارگزاران اتحادیههای كارگری بریتانیا شدهاند: با وجود این نكته كه مشکلات موجود در کارگاه دیگر نمیتوانست بر درآمد یا شرایط شغلیاش تأثیری بگذارد، باز هم هر گونه مجادله بین اعضای اتحادیه و كارفرمایانشان به بار كاری و نگرانیهایش میافزود. حس زندهی اجحاف و انقیاد در دورانی که صنعتگری ساده بیش نبود، بهتدریج از ذهنش زدوده میشد و شروع میكرد شكایتهای كارگران را «بی دلیل» و «نق زدن» بنامد. این تغییرات روشنفكرمآبانه کمکم به دگرگونی منزجركننده بدل میشد. امروزه به كمیسر یك اتحادیهی بزرگ كارگری كه ماهیانهاش را اتحادیه میدهد، توسط طبقهی متوسط خوشآمد گفته میشود، از او دعوت میشود كه با آنها غذا صرف كند و كمیسر بینوای سابق نیز شروع میكند به تحسین خانههای خوشساخت، فرشهای خوشطرح، راحتی و لوكسی زندگیهاشان… او برای زندگی به یك ویلای كوچك در محلهی متوسط روبهپایین میروند و با خوگرفتن به این محلهی جدید بهطرز نامحسوسی خودش را هر چه بیشتر با ایدههای آنها منطبق میكند و به تدریج خود را در تقابل با اعضای اتحادیهاش مییابد… او کمکم علت شكست مذاكرات با كارفرما را نفوذ عدهای شورشی در اتحادیه میداند و یا اینكه چشماندازهای خشونتطلبانهای را كه نسل جوان حامل آن است، در این زمینه مقصر بداند.[۳]
درستی گزارش سیدنی و بناتریس وب بارها به اثبات رسیده است. در سال ۱۹۲۶ یكی از مهمترین صحنههای تاریخ نزاع طبقاتی در بریتانیا رخ داد: اعتصاب عمومی. در آن زمان انگلیس از هر ده كارگر یك نفر در معادن زغالسنگ كار میكرد و مالكان معادن اعلام كرده بودند كه از استخدام هر معدنچیای كه كاهش دستمزد و افزایش ساعت كاری را نپذیرد، سر بازمیزنند و او را راه نخواهند داد. دولت محافظهكار نیز پشت سر صاحبان معدن ایستاد و اعلام كرد كه كارگران باید كاهش دستمزد را بپذیرند.
رهبران اتحادیهی سراسری در یك گردهمآیی فوقالعاده كه كنگرهی اتحادیههای كارگری[۴] ترتیب داده بود دور هم جمع شدند و زنگها را در حمایت از معدنچیان به صدا درآوردند و از دیگر اتحادیهها خواستند كه اعتصاب كنند. ابتدا از كارگران حملونقل و سپس از دیگر بخشها خواستند که به آنها بپیوندند. میلیونها كارگر به این فراخوان جواب دادند و انگلستان فلج شد. اما رهبران اتحادیهای از احساس سرخوشی کارگران (برای این فتح) بسیار فاصله داشتند. بعضی مثل رهبر اتحادیهی راهآهن جیمی توماس[۵] از اعتصاب همانقدر وحشت کرده بودند كه دولت و سرمایهی بزرگ. توماس به رهبر کنگرهی اتحادیههای کارگری TUC والتر سیتراین[۶] گفته بود كه: «اعتصاب علیه دولت است و دولت (در جریان اعتصاب ما) نباید مورد هجوم واقع شود». او بعدها نوشت: «آن چه بیش از هر چیزی مرا میترساند، این است كه اعتصاب به صورت اتفاقی از دست كسانی كه میدانند چگونه آن را تحت كنترل داشته باشند، خارج شود». رهبر اتحادیه کارگران شهرداری و بخش عمومی GMWU نیز احساسات مشابهی نشان داد: «هر روز كه از اعتصاب میگذشت، كنترل از دست كارگزاران مسئولیتشناس خارج میشد و به دست مردانی میافتاد كه هیچ جایگاه رسمیای نداشتند. عدم كنترل از سوی مسئولیتشناسها، منجر به حركت جنبش چون كشتییی توفانزده از این سو به آن سو میشد.»
این رهبران دست در دست دولت، تلاش كردند كه پیروزی طبقهای را كه از آن برآمده بودند، انكار كنند. بدون اینكه در جنبش كارگری خللی وارد شده باشد، آنها اعتصاب عمومی را پس از نه روز به پایان رساندند. جالب آن که شمار افراد شركتكننده در اعتصاب، بیست و چهار ساعت پس از این كه TUC درخواست لغو آن را كرد به میزان صدهزار نفر نیز رسیده بود. اتحادیهی TUC كارگران معدن را تنها گذاشت تا پیش از آنکه به حقوق بخورونمیر یا بیکاری تسلیم شوند، به تنهایی نه ماه بجنگند. كارفرمایان نیز دستشان برای اخراج كارگرانی كه در سطح محلی به سازماندهی اعتصاب پرداخته بودند، باز شد.
تقریبا شصت سال بعد از این ماجرا، اعتصاب معدنچیان در سال ۸۵ـ۱۹۸۴ به طرز غریبی در همان راستای سابق پیش رفت. معدنچیان نومیدانه دوازده ماه علیه برنامهی بستن معادن زغالسنگ كه منجر به ویران شدن این صنعت و به تبع آن اتحادیههایشان میشد، ایستادگی كردند. رهبران اتحادیهای در سال ۱۹۸۴ و در كنگرهی اتحادیههای كارگری بیانیههای پرآبوتابی در حمایت از معدنچیان منتشر کردند در حالیكه در پشت صحنه رهبران بعضی از این اتحادیههای (غیرمعدنچی) در همبستگی با كارگران معدن خلل وارد كرده و از انجام اعتصاب شانه خالی كردند.
رئیس هیاتمدیرهی معادن مادن مكگرگور، كه حمله علیه معدنچیان را رهبری میكرد، بعدها نوشت: «تعدادی از رهبران اتحادیهای وجود داشتند كه میتوانستم با آنها ارتباط برقرار كرده و به راحتی صحبت كنم». نتیجهی عمل این رهبران اتحادیهای این بود که دومین شكست كمرشكن در طی یك قرن برای جنبش اتحادیهای رقم خورد. عقبنشینیای كه دو دهه تخریب روحیه و ضعف اتحادیهها را با خود به دنبال آورد. با همهی اینها، مسئولیت این عقبنشینیها را فقط نباید بر گردهی رهبرانی گذاشت كه اجازه دادند تا توسط طبقهی سرمایهدار خریده شوند، بلكه میباید بر عهدهی دیگر رهبران اتحادیهای نیز گذاشته شود كه صادقتر بودند و مایل به شكستن اتحاد با سایر رهبران اتحادیهها نبودند و حتی مشوق كارگران ساده برای پیشبرد كوشش جمعی بودند. اما وقتی اوضاع سخت شد، آنها نیز خواهان پایان یافتن نزاع شدند دقیقاً به همان ترتیبی كه رهبران متمایل به سرمایهداران فراخوان داده بودند. بعد از اعتصاب عمومی سال ۱۹۲۶، جیمی توماس رهبر اتحادیهی كارگری راهآهن كه در جهت تخریب این اعتصاب بسیار كوشیده بود، گزارش داد كه رهبر دست چپی اتحادیهی دیگر راهآهن نیز به اندازهی او مایل به پایان بخشیدن به اعتصاب بود.
هر آن چه كه در مورد این دو نزاع سرنوشتساز صادق است در زمینهی هر تلاش جمعی، چه بهبود پرداختها و چه حقوق بیكاری، نیز میتواند صادق باشد. كارگزاران تماموقت اتحادیههای كارگری بخشی از یك نهاد هستند كه موظف به مذاكره از جانب كارگران معمولی با کارفرمایان هستند تا فشار مطالبات كارگران بر مدیران افزایش یابد اما در عینحال برای پذیرش هر آنچه كه مدیریت حاضر است جلویشان بیندازد، مشوق كارگران هستند.
نتیجهی این شیوه از تلاش جمعی، این است كه بر مهارت کارگزاران اتحادیهها در مذاکرات دست گذاشته میشود، بهجای آنكه بر روح جنگاوری اعضای اتحادیه تأكید شود. به همین خاطر است که این شیوه به گریز از تقابل با كارفرما منتهی میشود. دوباره و دوباره چون نمونهای مشابه تاریخی، این شیوه به معنای قربانی كردن اعضای اتحادیه در تلاش برای نگه داشتن خود اتحادیه است. اگرچه اتحادیهای كه نتواند از اعضایش دفاع كند، خود بهناگزیر نابود میشود، زیرا كارگران هیچ دلیلی برای پیوستن به آن ندارند!
آن چه گفته شد تمامی ماجرا نیست، زیرا ساختاری كه خواهان میانجیگری (و یا آشتی) طبقاتی است خود موجد تضاد میشود، چون نارضایتی از وضع موجود بارها و بهناگزیر بر فعالیتهای جدیدی دامن میزند و این فعالیتها محافظهكاران چنبرهزده بر دیوانسالاری اتحادیهای را به چالش میكشند. حتی دیوانسالاران دستراستی هم متوجه این موضوع شدهاند كه اگر نتوانند برخی از نارضایتیهای زیردستان را كانالیزه و بیان كنند، از چشم كارفرماها میافتند. برای همین مواضع آنها از مخالفت با هرگونه تعطیل کار تا فراخوان برای اعتصاب برای تثبیت نفوذشان در نوسان است و یا حتی ممكن است فعالان مبارز كارگری را به عنوان مقصر ناکامیها به دیگران معرفی كنند تا با بدنام کردن آنها، از وارد شدن ایشان به سلسلهمراتب اتحادیههای كارگری جلوگیری كنند. از سوی دیگر، انتخابات در سطح اتحادیهای، كارگران را مطمئن میكند كه همیشه افرادی در سلسه مراتب اتحادیه وجود دارند كه چون از کارگران رای گرفتهاند، پس خواهان جنگیدن برای منافع كارگران معمولی هستند.
با وجود گردش نخبگان در فرایند انتخابات، تمایلات محافظهكارانه در اتحادیهها همچنان باقی میماند، چراكه دیوانسالارانی كه فقط به منظور به رخ كشیدن نفوذشان فراخوان اعتصاب میدهند، در اولین فرصت تقاضای پایان آن را میكنند. به خصوص اگر موقعیتشان چه از درون و به واسطهی ابتكارات كارگران زیردست و چه از خارج توسط نیروهای سركوبگر دولتی تهدید شود. دست چپیهای این دیوانسالاری نیز ناگهان (در میانهی اعتصاب و ایستادگی) خود را تنها و ناتوان در استفاده از اهرم اتحادیه برای تداوم مبارزه مییابند. آنچه گفته شد توضیح دهندهی گرایش دست راستیهای اتحادیهای برای فرار از میدان جنگ در هر «تقابل بزرگی» است. آنها با فرارشان «مركز» را نیز به دنبال خود میكشانند و «چپ» را دستتنها باقی میگذارند تا خودشان به تنهایی اوضاع را سامان بدهند.
مقالهی بالا بخشی از کتاب زیر است که متن کامل آن در دست انتشار است.
Chris Harman (2007), Revolution in the 21th Century Bookmarks Publications London
* * *
پانوشت:
۱- Bill Morris
۲- Arthur Scargill
۳- Sidney and Beatrica Webb, A History of trade unionism, 1804.
۴- TUC
۵- Jimmy Thomas
۶- Walter Citrine
«نقد اقتصاد سیاسی»