«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
اُدری وایز – برگردان: خسرو شاکری –
توضیح مترجم: این مقاله كه از انگلیسی به فارسی در آمده، چند سال پیش توسط خانم اُدری وایز Audrey Wise- از فعالین جنبش سندیكایی مترقی انگلستان- نوشته شده و از طرف “موسسهی نظارت كارگری” آن كشور انتشار یافته است. دربارهی نویسنده همین اندازه كافیاست گفته شود كه از طرفداران جدی سوسیالیسم شورایی است و از سوی یك ناحیهی كارگری به نمایندگی مجلس عوام انگلستان انتخاب شده بود. انترناسیونالیست متعهد و فعالی است و طی سالهایی كه مبارزان ایرانی در خارج از كشور بر علیه رژیم منحط پهلوی فعالیت میكردند، هرگز از بذل كمكهای موثر خود بدانان دریغ نكرد و علاوه بر آن، خود بارها و بارها برعلیه جنایات رژیم پهلوی بانگ اعتراض برداشت. خانم وایز رسما در كمیتههای مختلف دفاع از حقوق دموكراتیك مردم ایران، به خصوص «كمیته دفاع از حقوق دموكراتیك كارگران ایران»، عضویت داشته است.
در این مقاله، نویسنده بر حساسترین مسائل زنان در جنبش كارگری انگلستان انگشت گذاشته است. اهمیت مقالهی حاضر تنها در این نیست كه میتواند برای مطالعهی مسائل مشابه در زمینهی مسائل زنان كارگر ایران مورد استفاده جنبش كارگری ما قرار گیرد، بلكه نیز از آن رو مهم است كه خانم وایز، فارغ از مجادلات فمنیستی، تجاوزاتی را كه به حقوق زنان كارگر میشود مطرح میكند و برای خاتمه دادن بدین تجاوزات، راهحلهای مشخص ارائه میكند. آن تجاوزات و این راهحلها در غالب موارد بر مسائل زنان كارگر ایرانی قابل انطباق است. مشكلات و مصائب ناشی از نظام بهرهكشی سرمایهداری در جوهر یكی است؛ هرچند كه در پارهیی موارد، تظاهرات فرهنگی آن متفاوت جلوه كند. از این روی، تعمق در شیوهی طرح مسائل و نحوه راهجوییهای خانم وایز میتواند برای پژوهندگان در جامعهشناسی كارگران و كوشندگان جنبش كارگری ایران بسیار آموزنده باشد. موشكافیهای خانم وایز، نوشتهی او را از آن چه در میان جنبشهای بورژوایی زنان متداول است سخت متمایز میكند و به خصوص جهت سوسیالیستی مقاله، جامعیتی اندیشیده و عقلانی بدان میبخشد.
* * *
زنان در مرکز مبارزات کارگری
زنان کمی بیش از نصف جمعیت کشور انگلستان، و ۳۸ درصد کل نیروی کار شاغل، و ۱۰۰ درصد نیروی کار خانگی را تشکیل میدهند. مسئولیت عمدهی تربیت کودکان به عهدهی آنهاست و در فرآیند مصرفی جامعه نقش کلیدی را ایفا میکنند. نقش زنان نقشی مرکزی است، نه جنبی.
از نظر طبقهی حاکم، ثروت و قدرت به نحوی گسستناپذیر به هم پیوستهاند. مالکیت و در اختیار داشتن وسائل تولید همان چیزی است که هم ثروت را به وجود میآورد هم قدرت را؛ و قدرت برای افزایش هر دو به کار گرفته میشود. این نوع قدرت، در همین سطح، عمدتا در اختیار مردان است. مثلا آرنولد واین شتوک و جان بنتلی و کل تجارتخانههای C&A را که به دست مردان اداره میشود، در نظر بگیرید. تنها سه درصد اعضای هیات مدیرهی اینها از زنانند. قدرت سرمایهداری در دست مردان است.
اما در میان محرومانی که حال و روز نابسامان مشترکی دارند و از نظارت بر اقتصاد کشور و ادارهی جامعه محرومند نیز یک جور «سلسله مراتب قدرت» وجود دارد که به نابرابری در میزان درآمد، مقام، و فرصتهای تصمیمگیری منجر میشود. این نابرابری، در همهی سطوح به زیان زنان و به سود مردان است. کافی نیست که جامعه خود را به عنوان جامعهیی سرمایهداری مورد تحلیل قرار دهیم و به این نکته نپردازیم که سلطهی مردان در این جامعه، سلطهیی است ریشهدار.
پیشینه
از میان ۲۲ میلیون افراد شاغلی که در ژوئن ۱۹۷۱ در انگلستان وجود داشت، حدود ۸/۵ میلیون تن، یعنی ۳۸ درصدش را، زنان تشکیل میدادند. این رقم نشان میدهد که زنان بخش مهمی از ارتش کارند و در عین حال «استثمار شدهترین» بخش آن. به طور کلی میتوان گفت که ناچیزترین دستمزدها در کم درآمدترین صنایع به زنها تعلق میگیرد و این امر روز به روز هم تشدید میشود. در سالهای میان ۱۹۶۱ تا ۱۹۶۶، تعداد زنان شاغل – در تمام سنین- ۱۳/۹ درصد افزایش پیدا کرد. اما افزایش عددی آنها در چهل حرفه که مهارت کمتری لازم داشت، ۲۳/۱ درصد بود و نکتهی جالبتر این که اشتغال مردان در این بخشها به مقدار نه درصد کاهش یافت. دوسوم از مشاغل زنان را در ردیف «کارهای غیر یدی» طبقهبندی کردهاند و اینها اموری چون منشیگری و ماشیننویسی و دستیاری فروشگاهها و جز اینها است. از هر بیست نفر زن تنها یک تن در مقام «مدیریت» به کار اشتغال دارد و تدریس تنها حرفهیی است که تعداد کثیری از زنان متعهد آنند.
در آوریل ۱۹۷۱، مردان کارگر به طور میانگین ۴۶/۵ ساعت در هفته کار کردند. زنانی که به کار تمام وقت مشغول بودند، ۴۰ ساعت در هفته کار میکردند، اما درآمدشان تنها به ۵۵ درصد درآمد هفتگی مردان میرسید. در سال ۱۹۶۸، بیش از ۲۹ درصد از کارمندان صنایع دستساز (مانوفاکتور) را زنان تشکیل میدادند، اما بیشتر اینان متصدی شغلهایی بودند که مهارت کمتری لازم داشت. این زنان ۹۱ درصد کارگران غذاخوریها، ۶۲ درصد کارمندان دفتری، ۴۵ درصد کارگران تولیدی و تنها پنج درصد کارگران متخصص و یک درصد کارگران ماهر تعمیراتی و چهار درصد مدیران و مربیان را تشکیل میدادند. روشن است که تنها اگر یک تکان واقعی به دستمزد وارد آید و آن را بالا ببرد، چه لطمهی بزرگی به سود خواهد خورد. استثمارِ زنان برای نظام سرمایهداری اهمیت فوقالعادهای دارد. این استثمار، همچون دوران اولیهی انقلاب صنعتی، در حفظ نظام موجود نقش کلیدی ایفا میکند؛ درست مانند استثمار آنها در اقتصاد خانوار، در بیشتر خانوادهها، خانوادههای «دو درآمدی» (که در آنها زن و مرد هر دو کار میکنند) یکی از مشخصات «جامعهی مرفه» است. خانوادههایی که مثلا به دلیل وجود کودکان خردسال از یک چنین موقعیتی محرومند، گرفتار مضایق سختی میشوند.
این واقعیات ثابت میکنند که آن چه بر سر زنان کارگر میاید و آن چه زنان کارگر انجام میدهند نیز در سرنوشت نظام سرمایهداری و تعالی جنبش سوسیالیستی نقش اساسی دارد. با این همه، صدای زنان آن قدرها در سندیکاهای کارگری و جنبش سوسیالیستی به گوش نمیآید. در کنفرانسها و حتی کنفرانسهای مربوط به شوراهای نظارت کارگری، تعداد اندکی از زنان شرکت میجویند. در تصمیمگیری این جنبشها، زنان شرکت چندان فعالی ندارند، اما در اعتصابات از خود مبارزهجویی و پایداری بسیار نشان دادهاند؛ هرچند که بیشتر نقش «حامی» را ایفا کردهاند.
جواب معمولی به این مساله در جنبش اتحادیههای کارگری بدین قرار است که: «سازماندهی زنان امری دشوار است. زنان به اتحادیهها نمیپیوندند!» این گفته صحت ندارد. جوابی از این گونه در اتحادیههایی چون اتحادیههای کارگران و کارمندان توزیع – که مبارزهجویی زیادی نشان ندادهاند و رهبری دیوانسالارانش به «گوسفند قربانی» مناسبی احتیاج دارد- افسانهای رایج است. این پاسخ برای سندیکالیستهای معمولی که نمیخواهند زنان و دخترانشان به استقلال اقتصادی دست یابند و در تصمیمات مهم شرکت جویند نیز افسانهی رایجی است. در واقع در سال ۱۹۷۰ تعداد زنانی که بهعضویت اتحادیههای کارگری در آمدند، به ۲ میلیون و ۷۰۰ هزار نفر بالغ شد. این بدان معنی است که ۳۲ درصد از مجموع زنان کارگر به اتحادیه پیوستهاند و در مقابل، تعداد مردانی که سازمان داده شدهاند، ۵۴ درصد کل کارگران است. البته ۳۲درصد رقمی است کمتر از ۵۴ درصد، اما به مراتب از تصویری که معمولا ترسیم میشود بیشتر است. ۲ میلیون و ۷۰۰ هزار نفر رقم بسیار بزرگی است. این رقم، ۲۷ درصد کل کارگران سازمان داده شده را تشکیل میدهد؛ یعنی این که بیشتر از یک نفر از هر چهار عضو سندیکاهای کارگری زن است. آیا در کنفرانس نظارت شورایی هم از هر چهار نفر شرکتکننده یکی زن خواهد بود؟ بقیهی زنان کجا هستند؟ بسیاری از آنان دست اندر کار خانهداری و بچهداریند. مرد و زن هر دو در ایجاد خانه و کاشانه سهم دارند، اما کار اصلی خانه به عهدهی زنان گذاشته میشود.
این ارقام را مقایسه کنیم: – ۲۷ درصد از اعضای سندیکاها را زنان تشکیل میدهند؛ – کمتر از دو درصد مسئولان حقوقبگیر «کنگرهی اتحادیههای کارگری»[۱] از زنان هستند (۲۵ نفر از مجموعهی ۱۴۰۰ نفر)؛ – پنج درصد نمایندگان اعزامی به كنگرهی سالیانه (در سال ۱۹۷۰) از زنان بودند. هر سطحی را كه در نظر بگیریم – در كمیتههای محلی، در رهبری كشوری، در هیاتهای نمایندگی- مشاهده میكنیم كه در آن، زنان تعداد بسیار اندكی از مسئولان و فعالین را تشكیل میدهند. چرا؟ دلایل این امر پیچیده است و همهی مسئولیتها متوجه جنبش اتحادیههای كارگری نیست. اما یافتن همهی راهحلها بر عهدهی سوسیالیستهاست، خواه زن باشند خواه مرد؛ زیرا نیمی از بشریت نمیتواند به سوسیالیسم دست یابد بدون آن كه نیم دیگر در این امر شركت جوید.
كل سازمان و فرهنگ جامعهی ما در پی آن است كه زنان را مطیع و خدمتكار نگه دارد؛ و جنبش سندیكایی، هم بدین امر كمك میكند، هم ازآن صدمه میبیند. من خواهم كوشید مواردی از این فرآیند را در جامعه و در جنبش نشان بدهم.
اثرات دستمزد كم
در اقتصاد حاكم بر زندگی ما، پول تعیینكنندهی سطح زندگی، قدرت مسلط بر مردم، و تا حدود زیادی معیار ارزشهای فردی است. دستمزدها نه بر اساس سودمندی كوشش انسانها، كه بر اساس سودآوری كار برای صنعت و درجهی پیكارجویی كارگرانی كه موفق میشوند سهم بیشتری از حاصل نیروی كار خود را از سرمایهدار بگیرند، تعیین میشود. از آن جا كه زنان از آموزش لازم برخوردار نیستند و به علت دوران حاملگی و بچهداری، كارشان نمیتواند تداوم داشته باشد، در بازار كار موقعیت جالبی ندارند. با این كه درآمد زنان سهم به راستی مهمی را در تعیین سطح زندگی خانواده ایفا میكند، مردان آنان را به مثابه نانآور خانوار به حساب نمیآورند، گو این كه خود آنان نیز تا این اواخر چنین عقیدهای داشتند. زنان مجرد یا مطلقه معمولا در بازار كار در ردیف شكستخوردگان به حساب میآورند. زنانی كه ازدواج كنند از آموزش حرفهای محروم میشوند و این امر، در قلمرو كار، به طور دائم برای آنها «مقامی موقت» ایجاد میكند. به بیوه زنان نیز معمولا اظهار لطف مختصری میشود و كمك مالی ناچیزی هم در حقشان صورت میگیرد؛ منتها این همه برای آن انجام میشود كه صدای حضرات در نیاید.
در این جا یك جور «دور باطل» وجود دارد: در اقتصاد پولی ما، زنها نقدینهی چشمگیری ندارند كه از آنِ خودشان باشد. نیروی كار خودشان را هم به بهای ناچیزی به فروش میگذارند كه این خود سبب میشود در دیگر زمینهها نیز برای آنان چندان ارجی قایل نشوند. هنگامی كه انسان نیروی كارش را میفروشد، در حقیقت به زندگی از و از آن جا به مقام خود در زندگی اجتماعی نیز چوب حراج میزند. و اگر در برابر آن وجهی ناچیز حاصل كند، بدان معنی است كه به كل حیات بشری دو فاز ارزش قائل شده است. این را همه كس میداند كه چون كاری را «كار زنانه» بخوانند، اصطلاحی به كار بردهاند كه اشارهی مستقیماش به ناچیز بودن دستمزد آن است؛ یعنی كاری است سخت و ملالآور كه مردان به قبولش رغبتی ندارند.
از آن جا كه كار زنان را در جامعه ارجی نمیگذارند در محیط خانه نیز برای كارشان ارزش چندانی قایل نمیشوند. در تئوری به نقش مادر ارزش بسیار مینهند، اما منحصرا در تئوری. در عمل به تمام طرق ممكن این نقش را خوار و دشوار میكنند. بنابراین، مزد اندك برای زنان، تنها به معنی كمبود دینار و درهم نیست – هرچند كه این نیز خود كمبودی پراهمیت است- بل به معنی كمبود احترام به نفس و كمبود اعتماد به نفس نیز هست؛ كه این البته پر اهمیتتر از كمبود دیناری است. این امر، البته عموما در مورد تمامی كارگران كم مزد صادق است. دستمزد بیشتر كه محصول مستقیم پیكارجویی كارگری است، بی گمان احترام به نفس و اعتماد به خویش و پیكارجویی هر چه بیشتری را موجب میشود كه نتیجهی آن، خود تحصیل دستمزد بیشتر است. فاصلهی میان دستمزدهای بالا و دستمزدهای پایین در حال افزایش مداوم است. آری، آن كه بر خاك میافتد، لگدكوب نیز میشود.
اثرات دو شغلی
معمولا زنان به افراد دوشغله معروفاند. «مسئولیتهای خانوادگی» زن امری عادی است. حتی زنانی كه به طور تمام وقت كار میكنند و نانآور مشترك خانوادهاند، حسبالمعمول در كارهای خانواده دستتنها هستند. اگر زنی شاغل كاری هست از او انتظار میرود كه هم با سختیهای شغلی خود بسازد و هم – در هر حال- به همسر و كودكان خود نیز «برسد». اما چه كسی به خود او میرسد؟
مردان به طور سنتی در بیرون خانه زندگی میكنند، خواه «با رفقا» باشند خواه در جلسهی اتحادیه و غیره… اما انتظاری كه از زنان میرود، این است كه به پخت و پز و رُفت و روب و دوخت و دوز و شستوشوی و بگذار و بردار خانه بپردازد، و اگر فرصتی برایش پا داد، برای رفع ملال برابر تلویزیون بنشیند. به عبارت دیگر: زندگی زنان منحصرا «زندگی اندرونی» است. اگر زنان در خارج خانه كار كنند، تمام وقت و توانشان در این دو شغل به مصرف میرسد و لاجرم دیگر از آنان انتظار نمیرود كه در جلسات اتحادیهی كارگری شرکت کنند و ناگزیرند با رفقای خود ترتیبی بدهند كه تنها یك هفته در میان در جلسه حاضر شوند؛ زیرا شوهران به آنان اجازه نمیدهند كه همه هفته در جلسهی كمیته حضور یابند.
بنابراین، علل عادی پیش پا افتادهای كه موجب بی علاقگی و غیبت مردان كارگر از جلسات میشود (از قبیل مغزشویی مداوم روزنامهی «دیلی میرور»[۲]، احساس این كه «فایدهاش چیه، كجا رو صاحاب میشیم؟»، «با این حرفا به جایی نمیرسیم كه!»، «هر تصمیمی كه لازم بوده گرفتهن دیگه»، و جز اینها) كاملا در مورد زنان كارگر هم صادق است، مضافا بر این كه دلائل اقتصادی هم این علل و موجبات را تشدید میكند.
اثرات فضای «باشگاه مردانه» و فشارهای فرهنگی
فرض كنید زنان آن قدر پیش میروند كه در اتحادیههای كارگری شركت میجویند. تازه زنان در این اتحادیهها چه خواهند یافت؟ محیطی مردانه مییابند و بسیاری از مسائل در آنان ایجاد احساس غربت خواهد كرد. درك این مطلب مهم است كه اگر چه زنان به اندازهی مردان در امر افزایش دستمزد پیكارجو نبودهاند، اما در هر حال نسبت به اوضاع و احوال بسیار علاقهمند هستند. در این جا نیز باز ما به یك دور باطل برمیخوریم. سندیكاهای كارگری كه زیر سلطهی مردان قرار دارند، نسبت به «خواستهای زنان» چندان علاقهای نشان ندادهاند و با مسالهی دستمزد آنان برخوردی تردیدآمیز داشتهاند. اینان در فضایی میان ناخوش داشتن دستمزد ناچیز زنان و ناخوش داشتن این امر كه زنان نیز نباید دستمزدی معادل مردان داشته باشند، معلق ماندهاند.
سندیكاهای كارگری كه تحت سلطهی مردان قرار دارند، بیشتر بهاین مساله گرایش داشتهاند كه پول بیشتری طلب كنند و توجه چندانی به موضوع شرایط انسانی كار در كارخانهها نشان ندادهاند. این گونه سندیكاها به شرایطی كه در آن از تحمل اضافهكاری بیش از حد، سرعت كار بیش از معمول، محیط كار نامطلوب و غیره ناگزیرند گردن نهادهاند: زنان كارگر عضو سندیكا، با تجربهای كه در كارخانهها داشتهاند، این امر را تایید كردهاند كه زنان نسبت به مسالهی محیط و شرایط كار حساسیت بیشتری نشان میدهند، مشروط به این كه از سوی اتحادیهی كارگری بهآنان توجه بیشتری بشود.
این نكته كه زنان در پارهای اوقات از ترس آن كه دستمزد بیشتر به معنی تشدید شرایط نامطلوب كار و شبكاری اجباری باشد، نسبت به مسالهی دستمزد برابر بیتفاوتی و حتی خصومت نشان دادهاند، كاملا صحت دارد. زنی كه میگوید «من دستمزد برابر نمیخواهم»، موجودی بسیار عقبمانده به نظر میآید؛ اما غالبا منظورش این است كه «من نمیخواهم شرایط كارم از این كه هست بدتر بشود، حتی اگر دستمزدم بالا برود!» و این به هیچ وجه موضعی عقبمانده نیست. اما البته اكنون زنان به آن مرحلهای رسیدهاند كه هم بتوانند طالب شرایط بهتر كار باشند هم خواهان دستمزد بیشتر. خواستهای زنان كارگر، «همیشه» و «عملا» در محیطهای سندیكایی مردانه بااهمیت كمتری تلقی میشود. اگر جز این بود، از ۱۸۸۸ تاكنون كه سیاست «كنگرهی اتحادیههای كارگری»، در تئوری، حصول دستمزد برابر برای زن و مرد بوده است میتوانست بدان دست یابد و برای اجرای صحیح «قانون برابری دستمزد» (مصوب ۱۹۷۰) كه بدون شك میتوانست كمك موثری به زنان باشد اقدام موثری به عمل آورد. اما اشكال كار در این است كه اتحادیههای كارگری و همسران و كودكان آنان»… خوب، این، نكتهی ظریفی است: طبقهبندی زنانی كه خودشان كار میكنند، به عنوان فردی وابسته به مرد و شناسایی آنها تنها از طریق شوهرانشان، كلك ظریفی است برای تحقر آنان؛ كلكی است ظریف و مرسوم! یك ضربالمثل روسی میگوید: «خیال كردم دو نفرند، اما بعد معلوم شد كه نه، یك مرد بود با زنش!»(۳)
رسم متداول چنین است كه زیر نامهی دعوت اعضای سندیكاها به شركت در جلسه، مینویسند: «این دعوتنامه برای شما و بانویتان است»! و خطاب بالای نامه هم غالبا «آقای عزیز» یا «برادر عزیز» است، و خیلی خیلی به نُدرت «برادر و خواهر عزیز»! وقتی هم میخواهند از فرد مسئولی كه به افتخار بازنشستگی نائل شده یا از نمایندهی كنگرهای كه كارش را به پایان رسانده تشكر كنند، «از خانم نیز به خاطر حمایتی كه در نهایت لطف از شوهر خود به عمل آوردهاند بدین وسیله قدردانی میشود»! به نُدرت در میان اعضای كمیتههای كارگری میتوان به زن شوهرداری برخورد؛ اما وقتی لازم آید از چنین بانوی نادری به خاطر خدماتاش اظهار تشكر و قدردانی بشود، محال است پای آقای او را به میان كشند و «از شوهر ایشان به خاطر فلان و بهمان قدردانی» به عمل آید!
* * *
پاورقیها:
۱- سازمان ملی کارگران انگلستان.
۲- Daily Mirrorروزنامهی دستراستی و بازاری انگلیسی كه بیشتر به بخش اخبار جنایی و جنجالی میپردازد.
۳- مترجم یك ضربالمثل دیگر روسی را به خاطر آورد كه میگوید: «مرغها پرنده نیستند و زنها انسان!» البته ضربالمثل دربارهی خروس سكوت میكند!
منبع: «کتاب جمعه»، شمارهی ۳۴، اردیبهشت ۱۳۵۹،