«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
علی اشرف درویشیان –
اگر ذرهای در دلت جای دارم پس
دمی از شادی کناره کن
و در این جهان دشخوار، نفس خویش به درد بیالای
و داستان مرا حکایت کن
«هاملت»، شکسپیر،
تازگی و بداعت آثار هنری به ویژه ادبیات بدون تردید ملهم از زندگی شحصی هنرمند و نویسنده است. رد و اثر و صبغهی تجربهها، درگیریهای ایدهئولوژیک و زندگی هر نویسنده در آثار او به نحوی بروز میکند. شدت و ضعف نمود این تجربهها بستگی کامل به اشتیاق نویسنده به استقلال روحی و عشق به آزادی و دموکراسی برای جامعهای که در آن زندگی میکند، دارد.
نویسندهای که در کوران زندگی پُر حادثهی خود در اثر کسب تجارب گوناگون به این نتیجه رسیده است که باید دشمن سرسخت بی عدالتی اجتماعی باشد، چگونه میتواند در این شرایط و در وضع موجود، عمل کند. نوشتههای هر نویسنده، نماینده دیدگاههای اجتماعی و سیاسی او است. هر چه نویسنده از نظر ادبی هنرمندتر باشد، یکپارچه کردن طرح و پیرنگ، شخصیتهای داستانی و دیدگاهش طبیعیتر و متقاعدکنندهتر خواهد بود و اغلب آثار یک نویسنده از جهتگیری علنی و استفادهی کاملا آشکار از شخصیتهایی که حاملان افکار و عقاید خاصی هستند، لطمه میبیند. ممکن است نویسندهای بتواند این نقایص را تا اندازهای با تسلطاش در روایت پردازی و استفاده از گفتوگوهای جذاب و گاه با تواناییاش در خلق شخصیتهای زنده و با روح و باورکردنی، جبران کند. اما بدترین آثار یک نویسنده بدون شک آنهایی هستند که تاثیر تعصبات خشک و سخت در آنها آشکارا دیده میشود. هر کدام از آثار نویسندهای که متعلق به روزگار خود است، باید سندی باشد در محکومیت جامعه نابسامان و ستم زدهای که در آن زندگی میکند.
جامعهای که در آن استخوانهای لطیف و ترد کودکان در زیر بارهای طاقتفرسا، در برابر آتش کورهها و در کنار دارهای سر به سقف کشیدهی قالیها خُرد میشوند و نالهی زنان و مردان ستمکش به گوش کسی نمیرسد. یک هنرمند حساس نمیتواند فارغ از بی عدالتی و سرکوب سیاسی دوران خود باشد. بی عدالتیای که از بی رحمی فزایندهی سرمایهداری پدید میآید و سرکوب سیاسیای که حاصل عمل کرد برخی دولتهای خودکامه است. دولتی که به خاطر خصلت انحصارطلبش آرام آرام به ورطهای میغلتد که در نهایت رابطهاش را با مردم از دست میدهد. چنین حکومتی صرفا در صدد حفظ و حراست منافع خویش است در نتیجه مردم خصایل نیکوی سازندگی و تلاش در راه کسب سلامت اخلاق و بهزیستی را از دست میدهند و قربانی بلایای سیاسی و اجتماعی و بحران میشوند که آن حکومت برایشان به ارمغان آورده است. در چنین شرایطی، جامعه ممکن است هر از گاهی به علت تلخکامیها، حرمانها و خشمی که از کل وضع موجود در دل خود انباشته سر به شورش بردارد و پس از سرکوب وحشیانه دوباره به زندگی روزمرگی خود ادامه دهد و برای تامین مخارج زندگی خود به کارهای گوناگون، حتا کارهایی بسیار پست و دور از شئون انسانی، دست بزند و دائما در مسیر رفت و آمد خود چشم به دست این و آن داشته باشد که در زنبیل یا کیسهی خود چه اجناس یا کالایی حمل میکنند.
با وجود تسلط رسانههای صوتی و تصویری، با وجود نقش تلویزیون، ویدئو و ماهواره و اینترنت، هنوز نویسندگان (و البته کتابها) نقش مهمی در تحول اجتماعی ایفا میکنند و این است علت فشاری که بعضی حکومتها بر این نوع از آثار وارد میسازند. در مقام مقایسه با تاریخ صدساله داستاننویسی در کشور ما، ادبیات و هنر، در سالهای اخیر، کار مهمی (کاری که در رابطه با زندگی روزمرهی ما باشد) انجام نداده است. گویی نویسنده، آن بُرندگی نیش قلم و قدرت تکاندهندگی و آرامش برهم زنیاش را از دست داده است و چشم بر حوادث جاری پیرامون خود بسته است.
دست به ریاکاری زدن به خاطر رسیدن به رفاه اقتصادی و اشرافیگری، تزویر و دورویی برای به دست آوردن مقام، قدرت و موقعیتی در طبقات بالای اجتماع، محافظهکاری در برابر وقایع سرنوشتساز ملی، عدم تمایل به اتخاذ تصمیمی در برابر این وقایع، حرص، آز، ماده پرستی، قدرت طلبی، مصرف زدگی، تکبر و پوچی اخلاق قشر نو کیسهای که در اثر نوسانات بی حساب و کتاب قیمتها به نوایی رسیدهاند، اینها مطالبی است که کمتر اثری از آنها در ادبیات هنر امروز میبینیم. هر روزه شاهد مناظر، تصاویر و صحنههایی که نشان دهنده منفعت طلبی، لذت جویی، بی احساسی، خودخواهی و پای بند نبودن به اصول اخلاقی و نیز ستمگری در برابر کسانی که در برابر عقایدشان اظهار نظر میکنند، هستیم؛ اما هیچ گونه اثری که حاکی از نفرت عمیق از ابتذال و توانایی پُرشوری که برای محو این ابتذال باشد، دیده نمیشود. ابتذالی که نمونههای بسیاری از آن را در اطراف خود میبینیم. این نفرت از ابتذال باید بر روح نویسنده چون وزنهای سنگین، فشار بیاورد تا بتواند آن را در اثر خود به تصویر بکشد. از طرفی هنرمندی که خود به دام ابتذال گرفتار آمده، به عاملی برای شیوع این ابتدال در جامعه تبدیل شده است؛ زیرا علاقه به جهان پیرامون خود و توانایی در مشاهده امور جاری زندگی را از دست داده است. او از بسیاری مسایل که در جو سیاسی و زیباییشناختی دوران ما مطرح است، غافل مانده و در اثر شیفتگی ظاهری و مد روز نسبت به مدرنیته، رابطهاش با پسزمینهی زبان و فرهنگ و ادبیات فارسی و پس زمینه تاریخ دوران ما قطع شده و نیز فاقد تجربهاندوزی کافی در زندگی و هنر است.
فروپاشی ارزشهای ظاهری و توخالی شاهنشاهی و محو یکبارهی آن نظام ستمگر، احساس آزادی شعفانگیزی برای مدتی ایجاب کرد. (در مسیر تاریخ جهان تمامی ارزشهای انسانی مدام در سیلان و تغییراند و این تغییر با انقلاب سریعتر میشود.) البته این شعف را سرمایهداری و شرکتهای خصوصی که در اثر تُهی شدن جیب مردم زحمتکش، فربه شدهاند، هنوز هم در دهان مزمزه میکنند و این البته برای فرهنگ پویا و از بندرستهای که میخواست آن تنگنظریها و سانسورهای بی رحمانه رژیم گذشته را جبران کند، ناامید کننده است.
هنرمند پس از سقوط آن شبه ارزشها، بی امان در جستو جوی سلسلهای از ارزشهای جدید است تا جایگزین آن ارزشهای بی اعتبار گذشته کند؛ اما این ارزشهای تازه را در پیوند با جامعه، در رابطه با مردم، در نشست و گفت و گوی رودرو با عاشقان ادبیات و هنر میتوان کسب کرد. از طرفی نویسنده و هنرمند دگراندیش امروزی از برخورداری چنین ارتباطی محروم است و به کنج انزوا رانده شده و برای امرار معاش ناچار است به کارهای خسته کنندهای چون ویرایش متونی که علاقهای به آنها ندارد، دست بزند و در حالی که میبیند دنائت و سنگدلی، طمع و خودخواهی روزافزونی صفحه روزگار را تیره کرده، میکوشد از واقعیت زشت کاسب کاری بگریزد. هنرمند برای کشف قوانین جدید، بدون وحشت از سانسور و ممیزی باید بتواند با نگاهی جدید و بیگانهوار به مسائل پیرامون خود نگاه کند. با همین دید بود که نیوتن قوانین جاذبه را کشف کرد؛ زیرا او افتادن سیب از درخت را پدیدهای بیگانه و جالب دید. برتولت برشت در پایان نمایش استثناء و قاعده از تماشاگران خود میخواهد که:
امور آشنا را که همیشه روی میدهند، دیدهاید.
اما از شما خواهش میکنیم:
آن چه را که بیگانه نیست، نگران کننده بشمارید!
آن چه را که عادی است، ناموجه محسوب کنید!
آن چه را که معمول است چنان کنید که مایهی حیرتتان شود.
آن چه را که به نظر قاعده است، سنت غلط بخوانید!
و هر جا نسبتهای غلط یافتید،
درست را بنشانید.
عدم آگاهی، بی دردی و خودپسندی برخی جوانان که در بخشهای مرفهنشین و ثروتمند زندگی میکنند و با برپا کردن مسابقههایی با اتوموبیلهای گران قیمت باعث به خطر انداختن و گاه نابودی زندگی دیگر انسانهای زحمتکش میشوند را فقط با جریمه کردن و بازداشت موقت نمیتوان علاج کرد. تنها آثار هنری افشاگرانه و سازنده است که میتواند آنها را از دنیای محدود و دربستهشان بیرون بکشد. آثاری که ابعاد مختلف زندگی را به آنها نشان بدهد و به آنها بفهماند که در زیر گوششان جوانان زحمتکشی هم زندگی میکنند که صبح تا شام در کارگاههایی با شرایط محیطی و کاری سخت، جان میکنند و عاقبت هم همین زحمتکشان، منابع الهام و الگوهای زندهای هستند که هنگام روی آوردن مصیبت و جنگ، مردانه قد علم میکنند و به یاری هموطنانشان میشتابند و از فدا کردن خویش در راه آرمان و اهدافشان دریغ نمیورزند. این الگوها را با داستان، شعر و نمایشنامههای هنرمندانه و با دیدی همه جانبه و دور از تعصب میتوان زنده کرد و نه با شعارهای تکراری و تابلوهای باسمهای که گاه نتیجهای عکس به بار میآورند. اگر آثار ما فاقد حقیقت انسانی و واقعیت زندگی باشد، بدون تردید، خوانندگان خود را فریب دادهایم. نمونهای که در مورد برتولت برشت آوردم، نشان میدهد هنری که از نظر سیاسی فرمایشی باشد چه مشکلات و معضلاتی خواهد داشت. حتا نویسنده بزرگ و نابغهای چون او نیز نمیتواند با یک مفهوم سیاسی حاضر و آماده فرمایشی در ذهن، اثری هنری خلق کند که از نظر متقاعد کننده باشد.
شخصیتها و موقعیتهای قالبی سیاسی، مانع از بازی آزادانه تخیل هنرمند میشوند و در نتیجه به طور ناخواستهای شخصیتها و موقعیتهایی بیش از حد ساده شده، خلق میکند؛ اما هنگامی که انگیزهی سیاسی از نوع غیرمستقیم باشد، هنگامی که برخاسته از تجربههای هنرمند از بیعدالتی و رنجی باشد که جهان باعث آن بوده، و در نهایت وقتی بتواند عنان تخیل خود را آزاد بگذارد، بهطوری که شخصیتهایش در همهی ابعاد روند رشد طبیعی، تکوین پیدا کنند، نتیجهی کار نه تنها از نظر انسانی تأثیر عمیقتر و عظیمتری خواهد داشت، بلکه از لحاظ اجتماعی و سیاسی نیز تأثیر بیشتری خواهد گذاشت.
بدون شک نویسندگان متعهد تلاش میکنند که آثارشان عامل فعالی برای تغییر واقعی شرایط اجتماعی و فرهنگی انسان بشود. ممکن است این تلاشها مستقیما با تغییر در حساسیت آدمی، جو اجتماعی و محیط اخلاقی پیرامون انسان همراه باشد. در اوضاع و احوال بسیار عجیب و غریب روزگار ما، بسیاری از نویسندگان دچار تعارضند و در چنین اوضاعی انتخاب ایدهای که بتوان بر آن مضمونی بنا نهاد نیز عجیب و غریب خواهد بود. ناچار حاصل این انتخاب گاه موهوم و دور از واقعیت خواهد بود.
همدلی با رنج مردم حاشیهای جامعه، روشن کردن چشم خواننده بر حقایق است تا جامعه رشد کند و این مستلزم اعتقاد است که نویسنده، متعهد باشد که درباره زمانهاش بنویسد و با پرداختن به مسایل عادی روزمره، عصر و زمانهاش را تشریح و توصیف کند. هاینریش بل میگوید: «من میخواهم زیباییشناسی انسانی را به تصویر بکشم» و منظورش از «زیباییشناسی انسانی» مفهومی مجرد و انتزاعی نیست. «زیبایی شناسی» یعنی نوشتن درباره مردمی که در جوار ما زندگی میکنند و درباره این که چگونه با هم برخورد میکنند، چگونه وطن را میسازند و چگونه پول، عشق و مذهب بر زندگیاشان تاثیر میگذارد. او در یکی از سخنرانیهایش، زیباییشناسی خاص خود را در جمله زیر خلاصه کرد: «ادبیات فقط چیزی را میتواند دست مایه کار خود قرار دهد که جامعه آن را دور ریختنی و بی ارزش دانسته است.» منظور بل از «دور ریختنی»، فقرا، رانده شدگان و رنجبران جامعهاند. این قربانیان مظلوم، بر قدرتی که زندگی آنها را در مهار دارد، نه تسلطی دارند و نه آن را درک میکنند. زندگی آنان میتواند نمایانگر وضع بشری به صورت نمونهوار باشد. ارائه گزارشی زنده از وقایع و مراحلی از تاریخ زندهی یک جامعه در طول زندگی نویسنده (بدون قصد و نیت خاص) مراحل گوناگون سازندگی و خلاقیت او را نشان میدهد. دور افکندن معیارهای جزمی فرسوده برای ارزیابی شخصیتهای داستانی، یکی از امتیازهای برجسته نویسنده برای ارائه تصویر واقعی از دنیای پیرامون اوست و تا زمانی که به این امتیاز دست نیابد، نمیتوان به کار و اثر او بهطور جدی نگاه کرد.
به همان گونه که درد و رنج «هاملت» بدون کمک گرفتن از زبان قابل تصویر نیست، رنج و عذاب نویسنده نیز باید با کلمات بیان شود تا عمق و سرشاری لازم را کسب کند. بدون وساطت زبان، کشف معانی و رسیدن به اعماق زندگی مردم ممکن نیست. در جامعهای که کلمات در اسارت باشند، زبان نقش تکاملی و سازندگی خود را از دست میدهد. نگاه تازه، بدیع و جامع به تجربهی بشری هنگامی میسر است که ما بتوانیم انسان را در ابعاد گوناگونش در زندگی بررسی کنیم و این امر جز در جامعهای که در آن به آزادی ارج مینهند، امکانپذیر نیست. آندرهیی سیناوسکی در آخرین دفاعیهاش در دادگاه، قبل از محکومیت میگوید: «من از صمیم دل معتقدم که نباید با فرمولهای حقوق دربارهی ادبیات داوری کرد؛ زیرا طبیعت تصویر هنری چیزی است بغرنج و اغلب خود نویسنده هم قادر به توضیح آن نیست. من خیال میکنم که اگر جلوی شخص شکسپیر را میگرفتند و از او میپرسیدند: ‹هملت به چه معناست؟ مکبث به چه معناست؟ آیا قصد و منظور مخربی در آن نهفته نیست؟ من خیال نمیکنم که شخص شکسپیر هم میتوانست به چنین پرسشهایی پاسخ دقیق بدهد… بر خلاف اصطلاحات حقوقی، دقت معنا و مفهوم تصویر هنری وقتی بیشتر است که با وسعت و بُرد آن ارتباط مستقیم داشته باشد.»*
برای هر نویسنده، هر حادثه، نشانهای به جای میگذارد و هر نشانه جای زخمی است بر پیکر او. حوادثی که بر نویسندگان و هنرمندان ما گذشته، میباید آثار، نشانهها و در نتیجه زخمهایی عمیقتر و وحشتناکتر از اینها به جای میگذاشت. ما در نوشتههای کمتر نویسندهای زخمهایی از انقلاب، جنگ و حوداث طبیعی و غیرطبیعی که بر مردم ما گدشته میبینیم. حوادثی که خواب و آرامش را از افراد عادی نیز سلب میکند تا چه رسد به هنرمندان و نویسندگان که چشمان باز و آگاه و وجدانهای بیدار جامعه هستند. تنها هنرمندانی که صاحب تفکری مستقل و استقلال روحی هستند، میتوانند این حوادث را بازآفرینی کنند و به یاد کسانی که دارای فراموشکاری تاریخی هستند بیاورند. به ویژه به یاد کسانی که حافظه تاریخی ندارند و نشئه مصرف زدگیاند. او باید پاکی و فضیلت و ملاطفت انسانی را در برابر ناپاکی و رذالت ددمنشانه شیطانی قرار دهد تا خواننده بتواند درک صحیحی از دنیای پیرامون خود داشته باشد.
باید گفت هنوز خیلی زود است که بگوییم کدام یک از دنیاهایی که هنرمندان و نویسندگانمان به تصویر کشیدهاند و ارائه دادهاند، همان دنیایی است که واقعا در آن زیستهایم. همه چیز بستگی به پیشآمدهای آینده دارد. بدون تردید برخی از نویسندگان با تمام مشکلات و محدودیتهای پیدا و ناپیدا ممکن است واقعیتهایی از روزگار ما را به درستی بازآفرینی کرده باشند و این چیزی است که تاریخ ادبیات داستانی ما و در نهایت تاریخ اجتماعی ما بهآن نیازمند است.
هر گاه درک کنیم که زندگی دارای یک معنی تک بعدی نیست و دارای نوعی کثرت معانی است، آنگاه اجازه خواهیم داد که نویسندگان و هنرمندان از ابعاد مختلف و با سلایق گوناگون به زندگی نگاه کنند و حق داشته باشند آثار انتزاعی و تجربی خود را در معرض دید داوران و منتقدان ادبی و هنری قرار دهند. در آن صورت میتوان دربارهی دورهی خاصی از حیات ادبی یک جامعه به طور قاطع اظهار نظر کرد. به محض آن که دوران روشن اندیشانهای طلوع کند و رهایی ادبیات داستانی از زیر تیغ سانسور فراهم شود، شاهد پُرباری و شکوفایی ادبیات و هنر خواهیم بود.
* * *
«چون و چرا»، علی اشرف درویشیان، چاپ اول زمستان ۱۳۸۱، صفحهی چهل و پنج تا پنجاه و دو.
* سیری در نقد ادبیات روس. اندروفیلد. ترجمهی ابراهیم یونسی. انتشارات نگاه، ۱۳۶۹.