«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
الیاس علوی –
دستانت را گرفتند
و دهانت را خُرد كردند
به همین سادگی تمام شدی.
از من نخواه در مرگ تو غزل بنویسم،
كلماتم را بشویم،
آن طور كه خونِ لبانت را شستند
و خون ِلبانت بند نمیآمد.
تو را شهید نمیخوانم
تو کُشتهی تاریكی هستی
کُشتهی تاریكی.
این شعر نیست
چشمان كوچك توست
كه در تاریكی ترسیده است،
در تنهایی گریه كرده،
اعتراف كرده است.
نمیخواهم از تو فرشتهای بسازم
با بالهای نامرئی
اما آن كه سینهات را سوخته
به بهشت میرود،
با حوریان شیرین هم آغوشی میکند،
با بزرگان محشور میشود!
تو،
تو بزرگ نبودی،
از همین پائین شهر بودی.
میدانم از شعرهایم خوشت نمیآید
همیشه میگفتی:
«شعرت استخوان ندارد
قافیه و ردیفش كو؟»
حالا ویرانیام را میبینی؟
تو قافیه و ردیف زندگیام بودی.
این شعر نیست
خون ِدهان توست كه بند نمیآید.