«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
لیلا دانش –
شور و شوق مبارزه برای خلاصی از نکبت حکومت اسلامی سرتاسر ایران را گرفته است. خشم و ارادهی تغییر، وجه غالب این جنب و جوش است بدون این که از شعار اولیه و محرک خود «زن زندگی، آزادی» فراتر رفته باشد. با این حال، قدرت این اعتراضات به روشنی نشان میدهد که زمین سیاست ایران در یک قدمی یک تغییر بزرگ است. وقوع این نقطه عطف را مدیون حضور نسل پرسشگر جسوری هستیم که تا حدودی خود را از شر گفتمان اصلاحطلبی و گاندیسم تقلبی خلاص کرده است. یک وجه مشخصهی مهم در قدرت این نسل را باید در ارادهی زنانش دید که مطالبهای برای لغو حجاب ندارند! حکماش را دادهاند و روشن کردهاند که بحث فقط بر سر لغو حجاب نیست. حضور جسورانهی زنان در این اعتراضات و بررسی کُل این وقایع از زاویهی جنبش رهایی زن فرصت دیگری را میطلبد. اکنون مسالهی حیاتی، صاحب برنامه کردن این اعتراضات است. نسل جوان جسورانه حرکت مصممی را برای تغییر آغاز کرده است. تلاش و برنامه برای این که چنین تغییر بزرگی در خدمت بازسازی جامعهی ایران و در خدمت اکثریت جامعه باشد، زحمت و زمان میطلبد تا با پس زدن لجن فرهنگ حکومت اسلامی و رها شدن انرژیها، نیروی حاضر در صحنه قادر شود تمایل خود برای ساختن آزادی و زندگی را از شعار محدود امروز فراتر ببرد.
«جنبش ملی»، «همه با هم»، «بحث بعد از مرگ شاه»
بر متن اعتراضات جاری هیچ چیز مضحکتر از «انقلابی» شدن سلطنتطلبان، انواع اصلاحطلبانی که زیر پرچم اصلاحطلب حکومتی سالهاست تمرین به جلوس رسیدن میکنند، و البته رسانههای این جریانات، نیست. جماعتی که سی چهل سال است در ذم انقلاب سخنسرایی میفرمایند؛ جماعتی که اکثرا از یک کاسه با حکومت خوردهاند و یا در سه چهار دههی گذشته هر آنچه نامی از انقلاب و اعتراض رادیکال داشت را با روضه خوانیهای مبتذل «مدنی»شان تخطئه میکردند؛ جماعتی که تا چشمشان به چهار تا کتاب افتاد و با پارتی بازی و شامورتی بازیهای رایج حکومتی پاشان به دانشگاهها باز شد، به صاحبنظران مبارزات مدنی و غیر خشونتآمیز تبدیل شدند؛ … همهی اینها حالا «انقلابی» شدهاند! گویا اگر انقلاب یک بار بساط بخشی از طبقهی سرمایهدار ایران را بهم ریخت، حالا قرار است تاریخ دوباره عینا برای آن بخش دیگرش تکرار شود! مردم به سرعت انقلاب کنند و پیش از آن که فرصت کنند کارآیی قدرت خود را یک بار دیگر در خیابانها ببینند، همه چیز را در خدمت سلطنت باختهها و از ساختار حکومت راندهها قرار دهند تا این جماعت «ایران»شان را پس بگیرند! گویی روحانیت و این جانوران حاکم هیچ از توبرهی سلطنت نخوردهاند و هیچ کدام از اصلاحطلبان فرزند خلف این نظام نبودهاند.
حمایت از انقلاب اگر به معنای تغییر و تحول بنیادی در جامعه باشد، هیچوقت جایی در فرهنگ سیاسی اپوزیسیون راست خصوصا سلطنتطلب و اصلاحطلب نداشته است. اما این بخش از طبقهی حاکم همیشه وقتی در زد و بندهای خود با حکومت به نتیجه نرسیدهاند، و یا موفق به قانع کردن غرب به رژیم چنج نشدهاند، به یاد مردم میافتند که حضورشان مهم است و تاریخی است. دعوت به انقلاب از سوی این جبهه که سالهاست چپ ایران را برای حضور و نقششان در انقلاب ۵۷ شماتت میکنند و هر حرکت رادیکالی را حتا در خارج کشور تخطئه میکنند، ناشی از تغییر دیدگاه اینان در زمینهی انقلاب و یا اصلاحطلبی قلابیشان نیست، بلکه تماما ناشی از موقعیت سیاسی جمهوری اسلامی در تحولات منطقهای و حتا جهانی است.
از همان دی ۹۶ که اعتراضات تودهای و سراسری زمین زیر پای حاکمیت را داغ کرده، جمهوری اسلامی دارد ناتوانی خود در حل معضلات جامعه را با بندبازی میان قدرتهای بزر گ جبران میکند. بر متن تغییر و تحولات جهانی و بازتاب آن در منطقه، طبقهی حاکم ایران دچار یک چالش حیاتی در درون خود است. چالشی که مرز جغرافیایی نمیشناسد و کُل این طبقه را با همهی دستهها و رستههایش در داخل و خارج ایران درگیر کرده است. شرقگرا و غربگراهای طبقهی حاکم ایران درگیر مجادلهای بزرگ برای چشمانداز نظام سرمایه در ایران در دهههای آتی هستند. تمایل به همپیمانی و همراهی با شرق (جهان چند قطبی) یا غرب برای تضمین دور جدید انباشت سرمایه در ایران محتوای این چالش است. این جدال در مقطع حاضر به روشنی در پیوند با تحولات سیاسی بزرگتری در منطقه و جهان قرار گرفته که در آرایش میان آمریکا و ناتو از یکسو و چین و روسیه از سوی دیگر متجلی شده است. جمهوری اسلامی بعد از سرکوب آبان ۹۸ دیگر تنها با همین بندبازیهای دیپلماتیک، نشست و برخاست با سران شرق و غرب، و مضحکهی برجام است که گذران میکند. اما ادامهی موقعیت نابسامان اقتصادی، فقر و بیکاری و هزار مصیبت اجتماعی، همهی اعتراضها را در جامعه به سمت یک راه رادیکال و زیر و رو کننده هدایت میکند، که ارادهی تحققاش را امروز در اعتراضات گُستردهی جاری میبینیم. و در چنین شرایطی است که سلطنتطلب و اصلاحطلب و کُل طیف راست اپوزیسیون ایران (عمدتا در خارج کشور) مدافع «انقلاب» میشوند. بیشترین بسیج نیرو را سازمان دادهاند تا به آمریکا و اروپا بقبولانند که دیگر وقت رژیم چنج است. و رسانه چیهاشان شدهاند متخصص این که چطور اعتراض را باید به انقلاب تبدیل کرد! پیوستن ایران به «پیمان شانگهای»، که ایران را قدمی در جهت پیوستن به بلوک روسیه / چین نزدیکتر میکند، را بورژوازی پرو غرب ایران نمیتواند به هیچ شکلی قورت بدهد. پس ناگهان همهی سینه چاکان جامعهی مدنی و همهی کسانی که اعتراضشان به جمهوری اسلامی بیشتر از داستان خودی/ غیرخودی و سیاست خارجی حکومت در منطقه نبود، دستهجمعی شدهاند طرفدار انقلاب. و از آنجا که داستان انقلاب مخملی و رنگی سفارشی یک روزه دیگر حنایش تا حدودی رنگ باخته است، با مجاهدت تمام توسط رسانههاشان به مرور انقلاب ۵۷ میپردازند تا دقایق تبدیل اعتراضات به اعتصابات کارگری و پیشروی برای سرنگونی حکومت را هم بفهمی نفهمی «کپی پیست» کنند؛ ترانه سرودهای آریایی به اسم موزیک متن انقلاب به خورد ملت بدهند؛ و با در بوق کردن حرکت ملی و همگانی و همه با هم، بحث را به بعد از «آزادی» (همان «مرگ شاه») موکول کنند. تلویزیون ایران اینترنشنال هم میشود صدای این مجاهدت، و البته به احترام انقلاب زنانه جاری فعلا نرینه سالاران لمپن سلالهی شعبان بیمخ را در پشت صحنه تلویزیونشان نگه میدارند!
واقعیت این است که اپوزیسیون راست حکومت، خصوصا بخش سلطنتطلب آن، تاریخ مصرفش گذشته است. این بخش از اپوزیسیون در تمام سالهای گذشته تلاش کرده تا با رنگ به رنگ شدن، با تلطیف فرمول بندی برنامهایشان و با به عاریه گرفتن فرمول بندیهای نیروهای دیگر، خصوصا از جبههی چپ، خود را به شکل مقبولتری در آورند. شاهزاده حتا تا دروازهی سوسیال دموکرات شدن هم رفت! نکتهی مهم در اینجا «انقلابی» شدن سلطنتطلب و اصلاحطلب نیست. مشکل آنجاست که جبههی همگانی شکل گرفته، برنامهی سیاسی روشنی جز بیحجابی و سرنگونی زیر پوشش سانتی مانتال «زن، زندگی، آزادی» ندارد. بخش بزرگی از چپ، حتا آنجا که یک خط در میان به «همه با هم» حزب کمونیست کارگری انتقاد میکند، حقیقتا سیاستی متفاوتتر از آنها ندارند. و دقیقا همین است که جبههی چپ را به یک تودهی خمیری بیشکل و بیتاثیر تبدیل میکند. و این یک زنگ خطر جدی است. زنگ خطر دوم در ستایش بیرهبر بودن این حرکت است که در حقیقت تلاشی است آگاهانه برای خنثی کردن قدرت مردم در صحنهی خیابان تا در وقت خود رهبر برایش بیاورند. برشمردن این نوع زنگ خطرها را البته بسیاری نخواهند پسندید. اما حقیقت این است که با انقلاب انقلاب گفتن، انقلابی رُخ نمیدهد. و علتاش هم تنها عدم حضور اعتصابات کارگری گسترده یا عدم وجود تشکلهای کارگری نیست. مسالهی اساسی در شرایط حاضر، غیاب یک سیاست روشن طبقاتی است که در خلاصی از شر جمهوری اسلامی، پایههای نظام سرمایهداری را نشان گرفته باشد. سیاست طبقاتی مفهومی ایدئولوژیک نیست، ولی از جانب جبههی راست معمولا به شیوهای به شدت ایدئولوژیک چنین برچسبی میخورد. سیاست طبقاتی نقطهی عزیمتاش تنها تعویض مهرههای حاکمیت نیست، بلکه تثبیت شیوهها و راهکارهای لازم برای نفی ستم و اسثتمار اقلیت از اکثریت است و همچنین شکل دادن به نهادهایی که پیشبُرد و پراتیک این راهکارها را تضمین کند. تا اینجا نسل جوان حاضر در صحنه، جسارت نگه داشتن و آرایش صحنه را به جامعه ارزانی کرده است، اما این مطلقا تمام کار نیست. صحنه را باید سرپا نگه داشت؛ مدام باید سمتگیریها را کندوکاو کرد و بی گدار به دنبال هر فراخوانی نیفتاد. مهمتر از همهی اینها، دندان لق بحث بعد از سرنگونی را باید کند تا بشود زمینههای بهترین و فراگیرترین دستاوردها را برای اکثریت جامعه تضمین کرد. تجربه نشان داده که این نوع بحثها از جبههی کسانی میآیند که مشغول زد و بند و توافقات در بالا هستند. برای آنها، حضور مردم در خیابانهای ایران و تحمل سرکوب و زندان و فشار، بهای موجهی است برای قانع کردن آمریکا/اروپا/ناتو، محمد بنسلمان و خاندان بارزانی!
گفتمان آلترناتیو
انقلاب و تغییرات اساسی و بنیادی در جامعه، گفتمان ویژه خود را دارند که ناظر بر محتوا و شکل فعالیت در راستای این تغییرات است. پیام دی ۹۶، اعلام ختم اصلاحطلبی به عنوان یک رویکرد سیاسی فعال بود که بعد هم تاثیر خود را در رها شدن نیروی اعتراض جامعه مشخصا در آبان ۹۸ نشان داد. جوانان معترض امروز با حرکت جسورانه و ساختارشکنانهشان تغییر این گفتمان را به عرصهی پراتیک کشاندهاند، بدون این که هنوز محتوای سیاسی تعریف شدهای ناظر بر این پراتیک باشد؛ و بدون این که هنوز تبدیل نیروی اعتراض به قدرت سازمان یافته به صدر جدولشان آمده باشد. «زن، زندگی، آزادی»، علیرغم زیبایی و جذابیت این شعار، و «مرگ بر دیکتاتور»، علیرغم روشن بودنش، هنوز کافی نیست. در خارج کشور پرچمها تبدیل شدهاند به سمبل گفتمانی! اما در داخل کشور، بحث اثباتی و دقیق شدن در شکل ابراز وجود و فعالیت، در مطالبات، و در افقهای کوتاهمدت و درازمدت است که این تفکیکهای گفتمانی را روشن میکند. نیاز به بحث بیشتر در مورد گفتمان آلترناتیو، مانع یادآوری چند نکتهی مهم در اینجا نیست:
۱- عباس عبدی یکی از کهنهکاران اصلاحطلب در مورد حضور جوانان و دهه هشتادیها گفته، دهه ۶۰ ایها و دهه ۷۰ ایها (یعنی همانها که آگاه و ناآگاه با گفتمان اصلاحطلبی همراه شدند) «جامعه پذیر» شدند، در حالی که دولت دهه هشتادیها را از خود راند و حالا باید تاوانش را پس بدهد! همین اظهار لحیه، کارکرد آن گفتمان کذایی را خوب نشان میدهد. «جامعه پذیر» شدن، یعنی این که شما میتوانید هر روز هفته اجتماع برپا کنید، حقوق عقبماندهتان و یا آزادی همکارانتان را طلب کنید و با بیاعتنایی مطلق حکومت (همان که جامعه را دربست در کنترل دارد) مواجه شوید و همچنان اسیر این فعالیت مدنی جامعه پذیر بمانید! بیست سال است معلمان و کارگران و بازنشستگان با این شکل مبارزه بین زندان و محل کار در ترددند، بدون این که چیزی در بنیاد این «جامعه» تغییر کرده باشد، حتا آنجا که به مطالبهای دست یافته باشند. حالا دهه هشتادیها با کولهبار کشاکش میان مصیبتهای فزایندهی جامعه و سرکوب اعتراضات گُستردهی ۹۶ و ۹۸، با روحیه و رویکرد دیگری به میدان آمدهاند، بدون این که هنوز از شر گفتمان اصلاحطلبی «جامعه پذیر» و مدنی خلاص شده باشند. رهایی از این گفتمان پیش شرط گُسترش یک مبارزهی رادیکال است. و شرایط تحقق آن در تلفیق عمل جاری در خیابانهاست، با درکی آگاهانه از یک جامعهی آلترناتیو که بنیاد ستمگری اقتصادی را برمیچیند و به مردم کوچه و بازار و مدرسه و دانشگاه و کارخانه امکان میدهد تا به قدرت و ارادهی خود سرنوشت جامعه را به دست بگیرند و آزادی و برابری را به قدرت خود بیافرینند و پاس دارند.
۲- برای عملی کردن یک تغییر بنیادی در جامعهی ایران، جمهوری اسلامی تنها یکی از موانع است. البته اولین مانع. چگونگی از سر راه برداشتن این مانع ربط مستقیم دارد به این که تکلیف این تغییرات بنیادی چطور قرار است در جامعه تعیین شود. به همین دلیل است که اعتراضات تودهای جاری برای پیشروی، راهی جز صیقل یافتن بیشتر، هم در شکل و هم در محتوای خود، ندارند. چنین صیقل یافتنی زمان میبرد که در حوصلهی اپوزیسیون راست نیست، که میخواهد به سرعت و پیش از آن که قدرت مردم در خیابان تثبیت شود، همهی کُرسیها را از آن خود کرده باشند. در عین حال، لازمهی صیقل یافتن این مبارزه از جمله برملا کردن این رویکرد «انقلابی» سلطنتطلبان، اصلاحطلبان و طیف راست اپوزیسیون است. و وارد شدن در این بحث برخلاف ادعای همین جماعت و حتا سادهلوحان چپ، تفرقه در صف اعتراض علیه جمهوری اسلامی نیست. جامعهی ایران تاوان تسلیم شدن خود به «بحث بعد از مرگ شاه» را که اسلامیون در مقطع انقلاب شکستخوردهی ۵۷ دامن میزدند، با کشتارهای دههی شصت داد. آزموده را آزمودن خطاست.
۳- در این که مسالهی زن در تحولات سیاسی امروز و آتی ایران جای برجستهای دارد، هیچ تردیدی نیست. اما نمیتوان از گفتن این نکته غافل شد که تبدیل مسالهی زن به معاون مجهولی برای هر چیز دیگر را باید قطعا به دیدهی تردید نگریست. مسالهی زن، مسالهای است برای حل کردن یک معضل اجتماعی مهم، نه برای تامین سوخت لازم جهت راه انداختن ماشین جابهجایی در قدرت حاکم. در طول تاریخ سدهی اخیر ایران، یکی برای مدرنیسم قلابیاش، حجاب از سر زنان به زور برداشت؛ دیگری برای حفظ بیضهی اسلام، گیس زن را پنهان کرد. و مباد که امروز هم عدهای خواب بالا رفتن از نردبان گیسوان زنان را ببینند!
تداوم این اعتراضات شورانگیز گواه محکمی است بر عزم جامعه به ضرورت تغییر. جوانان حاضر در صحنهی امروز، در همین دورهی کوتاه، چنان درسهایی برای زیست اجتماعی خود گرفتهاند که دیگر به حکم هیچ زندان و سرکوبی در حکومت اسلامی تغییر نخواهد کرد. رفتار اعتراضی جاری در خیابان نسبت به آبان ۹۸ پختهتر و دوراندیشانهتر شده است. و وصل کردن هر اعتراضی به خارج توسط جمهوری اسلامی، جز اعتراف به ورشکستگی نیست. در همین چند هفته، دستگاه سرکوب در مناطق مختلف تاکتیکهای متفاوتی را به کار گرفتهاند. حمله از زمین و هوا و ایجاد فضای جنگی در کردستان و زاهدان؛ و رژهی لباس شخصیها و انتظامیها در خیابانهای شهرهای دیگر؛ اظهارات سخیفانهی خامنهای و ريیسی در کنار دعوت به گفتوگوی اژهای، نوعی اذعان به ناکارآیی سرکوب صرف است.
جمهوری اسلامی از زمان انتخاب ريیسی نیاز به یک پوست اندازی جدی داشته است. چنین پروسهای از دی ۹۶ تا به امروز در حیطهی سیاست خارجی و یافتن جایی در معادلات و آرایش سیاسی جدید پیش رفته است و امروز یک بار دیگر ناکارایی خود را نشان میدهد. مردم ایران با وعدههای منطقهای و بلندپروازیهای هستهای و موشکی، نمیتوانند قبض برق و آب و کرایه خانهی خود را بپردازند و از سلامت و امنیت جانی زنان مطمئن باشند. این همه یعنی اعتراض سر خاموشی ندارد و همین است که باعث نشانههای سازش در رفتار حکومت اسلامی در سرکوب جاری میشود. همانطور که همهی دیکتاتورهای در سراشیب سقوط قرار گرفته، میکنند. تسویهی درون صفوف خود و قربانی کردن برخی مُهرهها برای حفظ کُل سیستم به نام پاسخگویی به خواستهای مردم معترض. اگر خلاصی از شر این حکومت فورا ممکن نباشد، باید بتوان از عقب نشینی تحمیل شده نهایت استفاده را کرد. و استفاده از این رویکرد حکومت در خدمت پیشبُرد مبارزات جاری برای برابری و آزادی، وقتی قابل وصول است که خط قرمزها معلوم باشد یا به عبارت دیگر، تفکیک گفتمانی به روشنی قابل رویت باشد؛ مطالبات اساسی برای تضمین یک تغییر بنیادی در زیست جامعه به صدر جدول بیاید و خلاصی از حجاب را به سمبلی برای این رهایی تبدیل کند.
سیزدهم اکتبر ۲۰۲۲