«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
ناصر پایدار –
بحث را با توضیح کوتاهی پیرامون شوراهای ضد سرمایهداری و تفاوت بنیادی آنها با آن چه دیگران شورا مینامند، شروع کنیم. شوراها برای ما، جنبش متشکل آحاد تودههای کارگر علیه موجودیت سرمایهداری و علیه کل اشکال ستم، بی حقوقی، تجاوز و تعرضی است که سرمایه به صورت روتین در تمامی عرصههای زندگی اجتماعی بر کارگران و غیرکارگران اعمال مینماید. شوراهای ضد سرمایهداری بر این مبنی، نه فقط سلاح جنگ علیه سرمایه در شرایط روز، که همزمان یگانه نطفهی واقعی و بالندهی جامعهی آتی انسانی در قعر جهنم گند و وحشت سرمایهداری هستند. گسترش غولآسای ابزار تولید، تکنیک و صنعت در سیطرهی نظام موجود در همان حال که پایههای اقتصادی لازم برای استقرار جامعهی آینده را فراهم میکند، اما به خودی خود، سوای رشد اختاپوسی سرمایه و تسلط هر چه بشرستیزانهتر کار مرده بر کار زنده، هیچ چیز دیگر نیست. جنبش شورایی ضد سرمایهداری تودههای کارگر تنها نیروی اجتماعی، تاریخی و واقعی است که حیات، تکوین، استخوانبندی، شکوفایی و پروسهی تولد پیروزمند سوسیالیسم لغو کار مزدی از قعر مناسبات مسلط موجود را نمایندگی میکند. شورا با این روایت هیچ ربط و شباهتی با شوراهای مورد تاکید و ستایش طیف احزاب یا گروههای لنینی ندارد. آن چه اینان شورا میخوانند، صرفا حوزهی سربازگیری ماشین حزبی برای تبدیل تودهی کارگر به پیاده نظام ارتش حزب و به قدرت رساندن حزب بالای سر آنها است. جماعت اخیر اگر هم در شرایط و مناسبتی دیگر از شورا سخن میرانند، مرادشان صرفا یک دکهی کاسبکاری سندیکالیستی در زیر بیرقی دروغین است.
شوراهای ضد سرمایهداری ظرف تجلی قدرت آحاد تودههای کارگر و اعمال این قدرت متحد و متشکل علیه سرمایه در کلیهی عرصههای زندگی اجتماعی و لاجرم کل حوزههای تقابل میان طبقهی کارگر و طبقهی سرمایهدار یا نظام بردگی مزدی است. تنها از طریق تشکیل این شوراها است که پرولتاریا به طور واقعی به صورت یک طبقهی متحد در مقابل سرمایه و سرمایهداران و دولت آنها صف میکشد؛ جنگ یک طبقه علیه طبقهی دیگر را به نمایش میگذارد. در هر کارزار اجتماعی و طبقاتی از مبارزه برای افزایش دستمزد گرفته تا کاهش روزانهی کار، از حصول آزادیهای سیاسی تا لغو کار کودک، از پیکار علیه نابرابریهای جنسی و قومی تا بهبود محیط زیست، از خیزش برای رایگانسازی کامل دارو و درمان و آموزش و مهد کودک و نگهداری سالمندان و معلولان و اشکال دیگر رفاه اجتماعی تا شورش علیه جنگ افروزیهای بورژوازی، در همهی این کارزارها به مثابه یک طبقه علیه سرمایه قدرت خود را وارد میدان میسازد. اساس را بر اختلال پویهی تولید اضافه ارزش و از کار انداختن نظم تولیدی، سیاسی، مدنی، حقوقی و اجتماعی سرمایه میگذارد. این کار را به هر میزان که بتواند انجام میدهد تا سرمایه را به بیشترین عقب نشینیها وادارد. شوراها در همان حال مرکز آموزش و ارتقای آگاهی، میدان مشق دخالتگری و قدرت، ظرف تدارک و تجهیز و آماده شدن آحاد کارگران برای برنامهریزی و استقرار جامعهی عاری از رابطه خرید و فروش نیروی کار و استثمار و طبقات و دولت است. پرولتاریا تنها از طریق جنبش شورایی ضد سرمایهداری که میتواند به دنبال درهم شکستن ماشین دولتی بورژوازی، بساط کار مزدی را در هم ریزد و سنگ بنای جامعهی نوین را مستقر سازد.
مارکس در مواردی و صریحتر از همه جا در «مانیفست کمونیسم» تاکید کرد که پرولتاریا در جنگ برای نابودی سرمایهداری مجبور است نخست ماشین دولتی بورژوازی را در هم بشکند و قدرت سیاسی خود را مستقر سازد. این گفتهی مارکس، مثل غالب آموزشهای وی، به بدترین شکلی مورد تحریف قرار گرفته است. این که طبقهی کارگر برای محو مناسبات بردگی مزدی مجبور است بورژوازی را از اریکهی حاکمیت به زیر کشد و خود سکان قدرت را به دست گیرد، توضیح واضحات است. این چیزی نیست که جای بحث داشته باشد. همهی بحثها بر سر چند و چون این ماجرا است. هر دو رویکرد سوسیال دموکراسی، احزاب وفادار به انترناسیونال دوم در یک سوی و جریانات لنینی در سوی دیگر با ظواهر متفاوت، اما بُنمایهی واحد سخن مذکور را قلب ماهیت نمودهاند و متضاد آن را به تودههای کارگر القا کردهاند. دار و ندار اختلافات این دو طیف، نهایتا و اساسا در تفاوت میان راهکارهای تسخیر قدرت سیاسی توسط یک حزب بالای سر کارگران خلاصه شد. اولی برای این کار نسخهی پارلمانتاریسم پیچید و دومی توسل به قهر نظامی را چاره کار خواند. وقتی مارکس از گریزناپذیری جایگزینی ماشین دولتی سرمایه با «دیکتاتوری پرولتاریا» سخن میراند، با وضوح کامل، بدون گذاشتن جای هیچ ابهام، بر قدرتگیری تودههای وسیع کارگر به مثابه یک طبقه، انگشت تاکید مینهاد. برپایی قدرت سیاسی کارگران در شکل یک طبقه، اولا نیازمند یک ساختار سراسری شورایی است، ثانیا فقط با دست یک جنبش سازمان یافتهی شورایی سراسری و ضد سرمایهداری قابل تحقق است. سرهمبندی هر روایتی دیگر از این حرف – کاری که احزاب لنینی کرده و میکنند- فرار کامل از بُنمایهی حرف مارکس و کمونیسم لغو کار مزدی پرولتاریا است. یک تفاوت ماهوی میان طبقهی کارگر و هر طبقهی دیگر تاریخ، از جمله بورژوازی، در مورد به دست گرفتن قدرت سیاسی در همین جا قرار دارد. پرولتاریا نمیتواند و ممکن نیست که قدرت سیاسی را از طریق یک حزب، سازمان یا هر نهاد بالای سر خود به چنگ آرد. دلیل این امر بسیار روشن است، هر چند که این دلیل با تمامی صراحت و شفافیتاش برای متولیان امامزادههای حزبی، بسیار کفرآمیز، غیرمعقول و خلاف واقع به نظر آید. در این گذر و تا جایی که به طراحان و مدافعان نظریهی حزب سازی مربوط میشود، ما اساسا با یک گفتوشنود زمینی ماتریالیستی درون پروسهی پیکار طبقاتی پرولتاریا علیه سرمایهداری مواجه نیستیم. کاملا بالعکس، با یک جبههگیری عمیقا دگماتیک متافیزیکی و ایدئولوژیک روبرو میگردیم. رویکردی که شالودهی کار خود را بر تقدس وجود حزب نهاده است و مصمم است تا آن چه را که فقط ساز و کار استقرار شکلی از برنامهریزی رابطهی خرید و فروش نیروی کار به جای شکل دیگر است. مظهر قدرت طبقاتی پرولتاریا، پردهدار حرم سوسیالیسم و سکاندار سفینهی رهایی بشر خواند. اینان به سادگی قادر به خروج از حصار این تعبد دگم ایدئولوژیک نیستند، اما به بحث خود بازگردیم. به این مساله که چرا پرولتاریا ممکن نیست و اساسا نمیتواند قدرت سیاسی واقعی طبقاتی خود را از طریق یک حزب یا هر نهاد قدرت ماورای خود به دست گیرد. در پاسخ این سئوال به توضیحات زیر بسنده میکنم.
کارگران ماشین دولتی بورژوازی را خُرد میکنند و قدرت سیاسی را به دست میگیرند تا از این طریق شالودهی وجود سرمایهداری را از جای برکنند و بساط اقتصاد، سیاست، حقوق، مدنیت، فرهنگ، اخلاق، سنن، ارزشهای اجتماعی یا کل آثار و تبعات هستی این نظام را راهی زبالهدادن تاریخ کنند. برای این کار باید رابطهی خرید و فروش نیروی کار یا مناسبات کار مزدوری را به طور واقعی ملغی سازند. اما تحقق چنین رُخدادی قطعا در ظرفیت هیچ نوع دولت بالای سر تودههای کارگر، با هیچ نام و نشان و بیرق و ادعایی نخواهد بود. محو کار مزدی برای طبقهی کارگر و در نگاه مارکسی مبارزهی طبقاتی، معنای معینی دارد. رابطهی خرید و فروش نیروی کار، رابطهی جدایی کارگر از کار، وسایل کار، محصول کار و فرایند تعیین سرنوشت کار و زندگی اجتماعی خویش است. لغو کار مزدی در گرو الغای این جدایی است. برای این که کارگر از کار خود جدا نباشد، باید در تعریف کار، در تعیین هدف کار، در برنامهریزی کار و تولید اجتماعی، در این که چه تولید شود و چه تولید نشود، هر چیزی به چه میزان تولید گردد، چگونگی توزیع آن چه تولید شده است و لیست طولانی این قبیل مسایل به صورت مستقیم، آگاه و کاملا موثر سهیم باشد. کارگر وقتی از کارش جدا نیست که در تمامی زمینههای بالا و اموری مانند اینها، در مسایلی از قبیل این که چه بخش محصول کار سالانه خود را به معیشت و رفاه اجتماعی، کدام سهم را به فراهمسازی امکانات تعالی فکری، چه درصدی را به پژوهش و دانش و تکنیک اختصاص دهد، دخالت آزاد و آگاه و سرنوشتساز نماید. در یک کلام برای این که او از پروسهی تعیین سرنوشت کار و زندگی خویش منفصل نماند، باید در برنامهریزی کل این فرایند و این که محصول کار اجتماعی او به شایستهترین شکل ممکن صرف رفاه جسمی و اعتلای فکری و رشد آزاد انسانها گردد، به اندازه کافی و به صورت کاملا آزاد و نافذ و خلاق، دخالتگر باشد. کارگری که چنین نیست و در چنین موقعیتی قرار نگرفته است، مستقل از هر گونه روایتپردازی و تعبیر و تفسیر، به هر حال از کار خویش جدا است و سرنوشت کار و تولید و زندگی او به وسیله افراد و نهادهای بالای سر وی تعیین میگردد.
منظور از دستیابی تمامی آحاد کارگران به چنان موقعیتی، مسلما آن نیست که کل برنامهریزیها، سیاست گذاریها و تصمیمگیریها در همهی حوزههای زندگی اجتماعی با رای موافق تک تک افراد صورت گیرد. چنین چیزی طبیعتا خیالبافی و شاید هم محال است. مسالهی اساسی آن است که او موافق یا مخالف، مُهر قدرت واقعی و تعیین کنندهی خود را بر پروسهی تصمیمگیریها حک نماید. در همین جا دو پرسش بسیار اساسی در پیش روی ما قرار میگیرد. نخست این که تودههای کارگر در چه صورتی قادر به ایفای این نقش هستند و دوم آن که اگر کارگران قادر به ایفای این نقش نباشند، کدام نیروی اجتماعی یا نهاد قدرت است که به جای آنها تصمیم میگیرد و همه چیز را برنامهریزی مینماید. به بررسی پاسخ هر دو پرسش پردازیم.
در رابطه با سئوال اول یک چیز بدیهی است. تودهی کارگر هنگامی قادر به ایفای این نقش است که در پروسهی طولانی ستیز با سرمایهداری به سطح معینی از آگاهی، شعور و شناخت ضد سرمایهداری دست یافته باشد. معنای این سخن آن نیست که همهی کارگران نقد فلسفهی حق هگل و ایدئولوژی آلمانی و خانوادهی مقدس یا فقر فلسفه و گروندریسه و کاپیتال و سایر آثار مارکس را خوانده باشند، بحث بر سر خواندن و نخواندن و سواد کلاسیک آدمها نیست. هستی آگاه طبقاتی است که مورد تاکید ماست. تودهی وسیع انسانهایی که ماشین دولتی سرمایه را در هم شکستهاند و چشم انتظار تحولات بنیادی اقتصادی، سیاسی و اجتماعی هستند، باید بتوانند پیچ و خم مسیر این تحولات و راه منتهی به این هدف را چراغ اندازند. در غیر این صورت، مشتی انسانهای مجبور و آلت فعل خواهند بود که هر چه بالاییها اراده کنند، آنها خود را موظف به پذیرش و اطاعت خواهند دید. چنین جماعتی میتواند تا چشم کار میکند و به هر انداز که نیاز صدرنشینان باشد، در سناریوهای پر زرق و برق دموکراسی و پر هیجانترین نمایشهای تساویطلبی، زیر هر بیرق و علم و کتل، از جمله درفش سرخ کمونیسم و رهایی انسان به صف گردد. میتواند ملزم به پیمودن هر بیراهه کاپیتالیستی شود و در همان حال لشکر شکستناپذیر و پیروزمند کمونیسم و پرولتاریا نام گیرد. تاریخ صد سال اخیر مالامال از این رُخدادها و سناریوها است. این واقعیت که چنین تودهی وسیع بردگان مزدی با این مشخصات، به هیچ وجه قادر به ایفای نقش اثرگذار و آگاه و آزاد در پروسهی برنامهریزی کار و تولید و زندگی اجتماعی خویش و پیشبرد پویهی رهایی بشر نخواهند شد، به نظر نمیرسد که موضوع قابل انکاری باشد. این را فقط بدترین و عوام فریبترین نمایندگان سیاسی و فکری و ایدئولوژیک ارتجاع بورژوازی میتوانند منکر گردند.
اگر این نکتهی اخیر را قبول داشته باشیم، این را هم باید بپذیریم که مجرد حمایت گستردهی تودههای کارگر یک جامعه از یک حزب سیاسی با نام و بیرق کمونیسم، حتی اگر این حمایت در گستردهترین سطح صورت گیرد، به خودی خود هیچ دلیلی برای برخورداری این تودهی وسیع از توان، کارایی و ظرفیت لازم جهت اثرگذاری خلاق و اثرگذار و آگاه در پروسهی برنامهریزی کار و تولید و نظم زندگی سوسیالیستی در شرایط بعد از وقوع انقلاب نخواهد بود. موضوعی که در عظیمترین انقلاب کارگری تاریخ، در انقلاب اکتبر به گونهای فاجعهبار شاهد آن بودیم. انقلابی که پیروزمندانش به جای دمیدن در صور نابودی سرمایهداری و گشایش تاریخی دروازهی عظیم سوسیالیسم بر روی بشریت معاصر، جنبش کارگری جهانی را راهی تاریکترین برهوتهای بقای بردگی مزدی کردند.
تا این جا اگر نه برای متولیان امامزادههای حزبی، اما برای هر کارگر آگاه جویای رهایی از استثمار، مذلت و مشقات بردگی مزدی معلوم است که تودههای طبقهی وی با راه افتادن پشت سر یک حزب بالای سر خود حتی، اگر همه آحاد حزب را «کارگران» تشکیل دهند، حتی اگر این کارگران متحزب آدمهای مبارز و دلسوزی باشند، باز هم هیچ تضمینی برای ایفای نقش نافذ، کارساز و آگاه تودهی وسیع کارگر در برنامهریزی کار و تولید و نظم زندگی آتی نمیگردد. پس به سراغ سئوال دوم برویم. وقتی که تودهی عظیم کارگران با اعتماد آهنین به خیل کثیر رهبران و حزب متشکل از جلوداران، ماشین دولتی بورژوازی را در هم میشکنند، اما خود به مثابه آحاد طبقهی کارگر قادر به برنامهریزی پروسهی تحول سوسیالیستی جامعه و فرایند امحای واقعی کار مزدی نیستند. وقتی که وضع چنین است، در این صورت کدام نیروی اجتماعی یا کدام نهاد قدرت، این نقش را به عهده میگیرد و ایفاء میکند؟
اولین نکته در پاسخ این پرسش، یادآوری این واقعیت است که وقوع انقلاب و سقوط ماشین دولتی بورژوازی، به ویژه در روند یا چهارچوبی که احزاب لنینی تصویر میکنند، به خودی خود هیچ تغییری در شیرازهی وجود سرمایه یا موجودیت رابطهی خرید و فروش نیروی کار پدید نمیآورد. به بیان دیگر، چرخهی ارزشافزایی سرمایهی اجتماعی و کل ساختار مدنی، حقوقی، فرهنگی و اجتماعی حافظ یا همگن آن، ولو دچار اختلال باز هم به بقای خود ادامه میدهد. در چنین شرایطی، جامعه بر سر دو راهی و در آستانهی تعیین تکلیف حتمی است. یا باید بساط کار مزدی را در هم پیچید و شاهد الغای فرایند جدایی تودههای کارگر از کار، وسایل کار، محصول کار و سرنوشت زندگی خودشان بود و یا در غیر این صورت سرمایه است که منویات بازسازی چرخهی ارزشافزایی و ترمیم ساختار سیاسی و حقوقی و مدنی و اجتماعی خود را بر سیر رُخدادهای روز و طبقهی کارگر تحمیل میکند. راه سومی وجود ندارد و در میان این دو راه، وقتی که تودهی وسیع کارگر، فاقد آمادگی، تدارک، توانایی و ظرفیت لازم برای ایفای نقش آگاه و اثرگذار طبقاتی در پروسهی الغای کار مزدی و تحول سوسیالیستی اقتصاد باشد، مسلما حالت دوم اتفاق خواهد افتاد. چیزی که در جامعهی روسیه بعد از انقلاب اکتبر به بدترین شکلی مشاهده نمودیم.
مساله از همه لحاظ کلیدی، که تمامی احزاب لنینی بسیار عامدانه و آگاهانه بر آن چشم میبندند، این است که فرایند لغو بردگی مزدی و امحای سرمایهداری، به هیچ وجه منالوجوه، از جنس برنامهریزیها و سیاستگذاریهای رایج دولتی نمیباشد. فرایندی نیست که توسط یک دولت بالای سر جامعه انجام گیرد. این که آحاد تشکیل دهندهی دولت کارگران باشند هم در اساس موضوع هیچ تغییری پدید نمیآورد. پویهی الغای کار مزدی و برچیدن سرمایهداری بدون هیچ چون و چرا باید توسط وسیعترین آحاد تودههای طبقهی کارگر در یک ساختار سراسری شورایی و با بیشترین میزان اثرگذاری آگاه این آحاد انجام گیرد. نکتهی مهم دیگر در همین راستا آنست که این ساختار گستردهی شورایی بر خلاف پندارهای سراسر سرمایهسرشت احزاب، مطلقا نمیتواند خلقالساعه باشد و در یک «قران سعدین» ویژه به دستور رهبران حزب پدید آید. این نوع شورا یا جنبش شورایی، سوای حوزهی سربازگیری حزب بالای سر کارگران، هیچ نقش و موضوعیت دیگری ندارد. ساختار شورایی سراسری قادر به برنامهریزی پروسه امحای کار مزدی و برچیدن سرمایهداری باید نماد زندهی فازی از رشد و بالندگی و بلوغ یک جنبش نیرومند کارگری باشد. جنبشی که در قعر جهنم بردگی مزدی با دست تودهی وسیع کارگر و آگاهان این طبقه پایهگذاری شده است. ظرف و سلاح کارزار پرولتاریا علیه سرمایه بوده است. این کارزار را در کلیهی عرصههای حیات اجتماعی نمایندگی نموده است. مظهر متعالی بالندگی سرمایهستیزی خودپوی تودهی کارگر به یک قدرت آگاه طبقاتی ضد کار مزدی گردیده است. صف مستقل ضد سرمایهداری پرولتاریا را به نمایش نهاده است. جنگ طبقهی استثمار شونده علیه طبقهی استثمارگر را پیش برده است. جنبشی که در همین راستا بدیل سوسیالیستی حی و حاضر پرولتاریا علیه سرمایه را تشکیل و پرورش داده است. در طول زمان، در پیچ و خم مبارزهی طبقاتی و در تلاطم طوفانهای این مبارزه به پیش تاخته است، سرانجام دولت سرمایهداری را نابود کرده است تا بساط وجود سرمایه را در هم پیچد و دنیای نوین، دنیای انسانهای آزاد و رها شده از سیطره استثمار و قدرت سرمایهداری را بر پای دارد. فقط چنین نیروی آگاه، عظیم و تاریخساز طبقاتی است که میتواند میداندار الغای مناسبات بردگی مزدی باشد و پرولتاریا فقط با داشتن این جنبش و این شکل سازمانیابی سرمایهستیز خویش است که میتواند سرمایهداری را به گورستان تاریخ بسپارد.
حال با این فرض که حقیقت بالا را قبول داشته باشیم، این سئوال پیش میآید که تکلیف گفتوگوی انسان آگاه، ژرفبین و با درایتی مانند مارکس دربارهی دولت دوره گذار یا دیکتاتوری پرولتاریا چه میشود؟ در پاسخ به این سئوال قبل از هر چیز باید تاکید کنم که مطلقا قصد توجیه سخن مارکس را ندارم. نه مارکس نیازمند چنین کاری است و نه هیچ آدم آشنا به رویکرد مارکسی مبارزهی طبقاتی خود را مجاز به این نوع کارها میبیند. مارکس به عنوان انسانی در قلهی آگاهی، شعور و شناخت ضد سرمایهداری میتواند در این یا آن مورد یا پارهای موارد مهم، مسایلی را با کم و کاست یا دارای ایراد و اشکال جدی پیش کشیده باشد. چنین چیزی قطعا اتفاق افتاده است. پیداست که او به محض تعمق اشتباه خود، با صراحت و به گونهای آموزنده، کاستیها را برطرف و اشتباهات را اصلاح کرده است. در برخی زمینهها شرایط تاریخی روز حتی اجازه این کاوش و تعمق و اصلاح را به وی نداده است. برای هر کدام این موارد میتوان مثالی آورد. کاری که نیاز گفتوگوی کنونی ما نیست. تا جایی که به بحث حاضر مربوط میشود، او از دیکتاتوری پرولتاریا به عنوان دولت انتقالی صحبت کرده است، اما مارکس چیزی به نام تئوری ویژهی دولت گذار مطرح نکرده است و از این مهمتر اساسا اهل این نوع تئوری پردازیهای آزاد از قید زمان و شرایط نبوده است. این جنس نظریه پردازیها در بنیاد خود با روایت ماتریالیستی مارکس از تاریخ و مبارزهی طبقاتی تعارض کامل دارد.
میان کالبدشکافی واقعیتها و ارتقای نتایج آنها به شناخت علمی یا آگاهی طبقاتی در یک سوی و بیان احتمال در مورد چگونگی حوادثی که در شرف وقوع هستند، یا زود و دیر رُخ خواهند داد، در سوی دیگر، تفاوت فاحشی وجود دارد. در حالت نخست، آن چه یک فعال مبارزهی طبقاتی انجام میدهد، به لحاظ روش شناسی (البته فقط از این لحاظ) شبیه یک پژوهش کاملا علمی است. پژوهشی که افراد در قلمرو کارزار طبقاتی، بر پایهی کل آگاهی و توان فکری روز خود و قطعا با رجوع به بُنمایهی طبقاتی و اجتماعی شناخت خویش انجام میدهند تا از این طریق راه جدال طبقهی خود علیه طبقهی دیگر را هموار سازند، تا درجهی آگاهی طبقهی خود را هر چه بیشتر ارتقاء دهند. تا این آگاهی را هستی آگاه و نیروی مادی پیکار جنبش خود سازند. در مورد مارکس، تمامی متون نقد اقتصاد سیاسی وی، هر چه دربارهی انسان و کار و شیوهی تولید و کالبدشکافی جامعهی مدنی در اقتصاد سیاسی و نقش تقسیم کار میگوید، آن چه پیرامون رابطهی تولید مادی و تولید افکار، رابطهی زندگی و آگاهی و سرچشمههای طبقاتی افکار بر قلم میراند. آناتومی او از فرایند کارزار طبقاتی جاری در اروپا و جاهای دیگر از این جمله هستند.
مارکس وقتی کالا را کالبدشکافی میکند، وقتی مقولهی ارزش را میکاود، بحث وی دربارهی کار مجسم و مجرد، پول، خصلت فیتیشیستی کالا، روند کار، تولید اضافه ارزش، کالا شدن نیروی کار و رابطهی خرید و فروش این نیرو، ظهور شیوهی تولید سرمایهداری، چگونگی سامانپذیری بخشهای مختلف سرمایه، قوانین تشکیل نرخ سود، کار مولد و غیرمولد، اشکال مختلف سرمایه، رقابت و هزاران مسالهی دیگر از این سنخ، دنیای آگاهی، شعور و شناخت را به پروسهی کارزار طبقاتی تودههای کارگر پمپاژ میکند. مارکس در همهی این عرصهها واقعیتهای زندگی اجتماعی و عینیات سر راه مبارزه میان طبقات را از رصدگاه شعور پرولتاریا چراغ میاندازد، میشکافد و حاصل این کاویدن و کالبدشکافی را در اختیار بردگان مزدی سرمایه قرار میدهد.
بحث مارکس در مورد دولت دوران گذار از سنخ مباحث بالا نیست. او در این جا به درستی و بسیار آگاهانه از مسالهی در هم شکستن ماشین دولتی بورژوازی و ضرورت تسخیر قدرت سیاسی توسط پرولتاریا به عنوان گام حتمی سر راه انقلاب کارگری و پیکار برای نابودی بردگی مزدی صحبت میکند، اما شکل و شمایل و سازمانیابی قدرت سیاسی جدید چیزی نیست که زیر چاقوی جراحی و شناخت حی و حاضر او قرار گیرد. این موضوعی است که چگونگی وقوع آن به آینده تعلق دارد، اما باید و این باید بسیار مهم، بنیادی و سرنوشتساز است که فرایند تحقق رُخداد حتما تابعی از الزامات حیاتی مبارزهی طبقاتی پرولتاریا برای امحای بردگی مزدی و در ارتباط کامل ارگانیک با کل مباحت مربوط به پویهی حصول این هدف باشد. سخن مارکس دربارهی دیکتاتوری پرولتاریا و دولت دوره گذار را باید با این نگاه کاوید. در غیر این صورت، سوای تحریف هیچ چیز دیگری تحویل تودههای کارگر داده نخواهد شد، کاری که احزاب لنینی تاریخا در وسیعترین سطح انجام دادهاند.
مارکس مدتها از دولت دوران گذار سخن میراند، اما او آن چنان که سنت و راه و رسم وی بود، هیچ وقت نسخهی از پیش معینی برای این دولت نپیچید. سالها گذشت تا کارگران پاریس برای نخستین بار در این نقطهی کوچک جهان، تاریخ را تکان دادند و دریچهی تازهای بر روی بشریت و جنبش کارگری باز کردند. کموناردها شکست خوردند، اما مارکس از رُخداد پر شکوه کمون درسهای اساسی گرفت. مقدم بر هر چیز آموخت که طبقهی کارگر باید حتما ماشین دولتی سرمایه را در هم کوبد، ولی این تنها درس نبود. درسهای بسیار مهم دیگری آموخت که پروسهی دستیابی کارگران به قدرت سیاسی و تصویر عام حاکمیت پرولتاریای پیروز، در راس همهی آنها قرار داشت. این درسها را از زبان خود او بشنویم: «کمون از مشاوران شهری که با رای عمومی مردم در نواحی گوناگون شهر برگزیده میشدند، تشکیل میشد. این افراد در هر لحظه پاسخگو و مقامشان پس گرفتنی بود… کمون میبایست یک هیات اجرایی و عمل کننده، یعنی اجرایی و قانونگذار باشد… به محض برقراری نظام کمون در پاریس و مراکز ثانوی کشور، حکومت متمرکز سابق در ایالات و ولایات باید جای خود را به حکومت مستقیم تولید کنندگان بدهد…»
مارکس به راز حقیقی کمون میپردازد و میگوید: «اساسا حکومتی بود از آن طبقهی کارگر، زاییدهی نبرد طبقاتی تولید کننده بر ضد طبقات بهرهمند از برخورداری و تملک… شکل سیاسی سرانجام به دست آمدهای بود برای رهایی اقتصادی کار [از قید سرمایه]، هر آدم به کارکن تبدیل میشود و کار تولیدی دیگر صفتی نیست که به طرقهی معینی نسبت داده شود.» مارکس میافزاید: «طبقهی کارگر از کمون انتظار معجزه نداشت. این طبقه هیچ ناکجاآباد ساخته و پرداختهای که بخواهد آن را به ضرب و زور فرمانی صادر شده از مرجع خلق مستقر سازد، ندارد. این طبقه میداند که برای تحقق رهایی خودش و همراه با آن، تحقق یک شکل عالیتر زندگی اجتماعی که تمامی حرکت جامعهی کنونی به اقتضای ساخت اقتصادیاش به نحو اجتنابناپذیر به سمت آن پیش میرود، ناگزیر است دورانی طولانی از مبارزه را پشت سر بگذارد که طی آن، از راه رشتهای از فرایندهای تاریخی، شرایط و اوضاع و احوال حاکم بر جوامع و خود آدمیان یکسره دگرگون خواهند شد.»(«جنگ داخلی در فرانسه». با تلخیص)
یک مقایسهی بسیار ساده سرانگشتی میان شاخصها و مولفههایی که مارکس در این جا برای قدرت کمون و شیوه استقرار آن ردیف میکند، با آن چه که لنین در نوشتههای مختلف خویش، پیرامون دیکتاتوری پرولتاریا و ماشین دولتی بلشویسم در پی پیروزی انقلاب اکتبر برمیشمارد به روشنی خورشید نیمروز نشان میدهد که «میان ماه من تا ماه گرودن – تفاوت از زمین تا آسمان است». تفاوت میان قدرت سیاسی پرولتاریای ضد سرمایهداری در یک جا و دیکتاتوری متمرکز سرمایهداری دولتی در جای دیگر است. اهمیت حرفهای مارکس در سند بالا به هیچ وجه مجرد تشریح مختصات قدرت سیاسی چند هفته پرولتاریای پاریس نیست. تمامی اهمیت در نوع نگاه طبقاتی و سرمایهستیز مارکس به ماجرا نهفته است. کل سخنان لنین پیرامون حکومت سالهای ١٩١٧ تا ١٩٢۴ روسیه، همان دولتی که او آن را مظهر قدرت پرولتاریای کمونیست و ستادعالی رهبری تحول سوسیالیستی اقتصاد توصیف میکرد، حول یک محور میچرخد. او در عالم واقع، تنها و تنها از چگونگی برنامهریزی رابطه خرید و فروش نیروی کار توسط حزب و یک ماشین دولتی حزبی بالای سر طبقهی کارگر میگوید. در عظمت حل و فصل کلیهی امور جامعهی روسیه توسط بوروی سیاسی حزب، در قداست مدیریت فردی و یکتارییسی، در منقبت سیستم تایلور، در ستایش کنترل کار هزار نفر به وسیلهی یک نفر، در ابهت واگذاری کل برنامهریزی کار و تولید به «ونسنخا»، در اهمیت انکشاف هر چه متعالیتر و پر عظمتتر سرمایهداری برای استقرار سوسیالیسم، در معجزهگری نقش الکتریفیکاسیون برای حصول آرمانهای سوسیالیستی، در این که الغای مالکیت انفرادی ملاکان عین سوسیالیسم است. در این زمینه که تسلط دولت بر اهرمهای اقتصادی و تملک مراکز کار توسط دولت ماورای کارگران همان بهشت موعود سوسیالیستی است و نوع این مسایل سخن میراند!!! مارکس پنجاه سال پیش از آن تاریخ، دقیقا با وضوح بی مانندی مغایر اینها را میگوید. او در بررسی درسهای کمون و در توصیف آن چه کموناردها کردند، رویهی متفاوت ارزشها، ملاکها و راهبردهای لنین را به عنوان دستاوردهای پر شکوه قیام کارگران پاریس پیش روی ما قرار میدهد. از نقش پرولتاریا، از درجهی تاثیرگذاری آحاد تودهی کارگر در برنامهریزی کار و تولید، از ابتکار عمل آگاهانه و سترگ کارگران در برچیدن بساط هر شکل دولت بالای سر خود، از تاثیرگذاری خلاق آنها در فراهمسازی شرایط لازم برای برچیدن بساط سرمایهداری، از این که جنبش کارگری بدون صدور هیج فرمان از هیچ مرجع خلق شالوده نظم نوین را معماری میکند و موارد این گونه سخن به میان میکشد. مقایسهی این دو راهبرد حاوی پر ارجترین درسها برای جنبش کارگری و فعالین این جنبش است. نکته، نکتهی تحلیلها، موشکافیها، جمعبستهای مارکس به نسل روز و نسلهای بعدی طبقهی کارگر بینالمللی میگوید که کمون پاریس شکست خورد؛ زیرا کموناردها و طبقهی کارگر فرانسه فاقد یک جنبش نیرومند شورایی سراسری آگاه ضد سرمایهداری بودند. مارکس این عبارات را به این شکل و با این فرمولبندی به کار نگرفته است، اما هر کارگر منصف آگاهی با غور در آناتومی و حرفهایش چیزی سوای این را استنتاج نمیکند. کموناردها شکست خوردند؛ زیرا همان شاخصهایی را که مارکس به درستی به عنوان دستاوردهای عظیم و وجوه قوت بسیار پر شکوه صفآرایی طبقاتی و سرمایهستیز آنها لیست میکند و توضیح میدهد، به اندازهی کافی دارا نبودند. در همین موارد مهم، کاستیهای جدی داشتند.
سه نکتهی مهم دیگر را به نکات بالا اضافه کنیم. اول این که در خیزش کموناردها هیچ حزبی پرچمدار قیام نبود و کارگران، مجری فرمان هیچ حزب متشکل از انقلابیون حرفهای نبودند. روشن است که فعالان و پیشروان جنبش کارگری نقش موثرتری ایفاء میکردند، اما این کل آحاد تودهی کارگر بودند که هر کدام حلقهای از زنجیرهی سراسری قیام را تشکیل میدادند. در فردای خیزش هم رسالت ادارهی امور و برنامهریزی کارها و دفاع از قیام را به دوش میکشیدند. نکتهی دوم آن که مارکس در این بررسیها و موشکافیها حتی کلمهای از تاثیر فقدان حزب در وقوع شکست بر زبان نیاورده است. کاملا بالعکس، همهی ابتکارات و عظمت آفرینیهای کموناردها را در اهمیت دادن آنها به نقش آحاد کارگران، در ارجگذاری آنان برای دخالتگری موثر این آحاد، در آمیختن انداموار برنامهریزیها با امور اجرایی و پروسهی کار و تولید، در حکومت مستقیم تولید کنندگان دیده است. سومین نکته که به نوبهی خود بسیار مهم است، این که کارگران پاریس در آستانهی قیام، در سطحی نسبتا وسیع تحت تاثیر برهوت آفرینیهای پرودن و بلانکی و باکونین و نوع اینها بودند. با همهی اینها و به رغم کل این بادیه فرساییها، نقش یا نقشهایی که همین کارگران در رُخداد عظیم کمون بازی کردند، بسیار خیره کنند، پر عظمت و درسآموز بود!! یک دلیل مهم میدانداری پر شکوه تاریخی تودهی کارگر آن بود که توسط یک حزب بالای سر خود امر و نهی نمیشدند. در روسیه، حزب و دستگاه رهبری آن سد راه هر نوع دخالتگری خلاق و تاریخساز تودههای کارگر شد. تحول سوسیالیستی اقتصاد بدون این دخالتگری آزاد کارساز امکان نداشت و حزب درست بر سر راه همین اثرگذاری آگاه و نافذ، آهنینترین سدها را میبست. کموناردها اگر پیروز میشدند، میتوانستند شاهد الغای بردگی مزدی باشند. اما در روسیه هر چه حزب کمونیست و دولت دورهی گذار پیروزتر میشد، به همان اندازه تودههای کارگر از سوسیالیسم و پیروزی و چشمانداز محو کار مزدی دورتر میگردیدند.
نگاه مارکس به دیکتاتوری پرولتاریا و قدرت سیاسی دورهی گذار را باید با رجوع به همهی این موضوعات کاوید. مارکس درست همان جا که از دولت انتقالی و در حال زوال بحث میکند، از حاکمیت پرولتاریا به مثابه یک طبقه سخن میراند و هیچ نهاد بالای سر تودهی کارگر و جامعه را مظهر حاکمیت طبقه تلقی نمیکند. مارکس طبقهی کارگر را منشا آگاهی کمونیستی میدید و تسخیر قدرت سیاسی توسط پرولتاریا را آستانهی برپایی جامعهای میخواند که در آن رشد آزاد همگان در گرو رشد آزاد هر فرد باشد. معماری چنین جامعهای فقط در کف کفایت تودههای وسیع کارگری است که در درون یک جنبش نیرومند سراسری شورایی ضد سرمایهداری و در میدان گستردهی پیکار علیه سرمایه خود را بدیل زنده و بالنده و پر قدرت مناسبات بردگی مزدی ساخته باشند. راهبرد حزب سازی صرفا ساز و برگ تلاش حزبیون برای جایگزینی شکلی از برنامهریزی رابطهی خرید و فروش نیروی کار با شکل دیگر آن است.
شوراهای ضد سرمایهداری یگانه ظرف شکوفایی، میدانداری و قدرت شدن این جنبش هستند، اما همهی بحث آنست که این شوراها چگونه و در کدام پروسه به وجود خواهند آمد. بسیاری میگویند که شورا خوب است، اما برپایی آن شرایط و زمان خاص خود را میخواهد. مراد اینان از شرایط و زمان بسیار روشن است. روزهایی که تودهی کارگر بدون هیچ تدارک، سازمانیابی و آگاهی ژرف طبقاتی، بدون هیچ قدرت مستقل متشکل ضد سرمایهداری، بدون هیچ استخوانبندی نیرومند معترض به وجود بردگی مزدی، بدون هیچ کدام اینها، زیر فشار قهر اقتصادی و سیاسی و سرکوب سرمایه، زیر شلاق فقر و گرسنگی و بی خانمانی و سیه روزی به شکل انفجارآمیزی راهی خیابانها میگردند. روزهایی که خیل عظیم بردگان مزدی سرمایه چنین میکنند و بالاییها قادر به مهار جنبش آنها نیستند. شرایط مناسب در زیج محاسبات احزاب و محافل چپ موجود چنین شرایطی است. آنها درست میگویند، از همه لحاظ مناسب، اما فقط برای حزب که در کنار سایر اپوزیسیونهای ارتجاعی بورژوازی آهنگ سوار شدن بر موج جنبش تودههای کارگر کند، شاید که تا اریکهی قدرت صعود نماید و در غیر این صورت برای یافتن جایی در ماشین دولتی سرمایه وارد چانه و چرا گردد. اگر هم به هیچ کدام اینها دست نیابد، فروپاشیدگی چند صباح قدرت سیاسی سابق غنیمتی است تا بساط توهمفروشی بگسترد و برای هموارسازی راه عروج به قدرت سیاسی تلاش نماید. شرایط مساعد شوراسازی از منظر احزاب، سازمانها و گروههای چپ موجود، این است. شرایطی که شانس حزب را برای تسخیر قدرت سیاسی، تدارک جایگزینی نوع حاضر برنامهریزی چرخهی ارزشافزایی سرمایه اجتماعی با نوع دیگر آن و افراشتن بیرق کمونیسم بر بام جهنم سرمایهداری بالا میبرد. اما کارگران در این شوراسازیها هیچ نفعی نمیبینند، هیچ بردی عاید آنها نمیگردد و شکست تنها رُخدادی است که میتواند در انتظارشان باشد.
فعالین ضد سرمایهداری جنبش کارگری، پروسهی برپایی شوراها را به شکل دیگری نظر میاندازند. از منظر اینان، سیر طبیعی ماجرا این گونه است: یک کارگر آگاه در فضای زندگی، کار، استثمار، فقر، فلاکت، آوارگی و مبارزهی روز طبقهی خود نفس میکشند، با همزنجیرانش دربارهی هر کدام از این فاجعهها حرف میزند، همراه با آنها راه چاره میجوید. پیشنهادات و راهحلهای خود را با کارگران در میان مینهد، برای موفقیت افزونتر مبارزات روز طبقهاش، سعی دارد تا سرمایهداری را ژرفتر بشناسند و این شناخت عمیقتر را با سایر همرزمان در میان گذارد. میکوشد تا چند و چون فراساختارهای سیاسی، حقوقی، مدنی، فرهنگی و اجتماعی سرمایه را کالبدشکافی کند. و حاصل این کالبدشکافی را چراغ راه مبارزهی خود و سایرین سازد. فعال کارگری ضد سرمایهداری همگام و همدوش تودهی همزنجیر در متن جنگ جاری روزمره با سرمایه در عرصههای مختلف، همهی این کارها را پی میگیرد. شورا برای او و برای کل تودهی همرزمش ظرف تدبیر، برنامهریزی، پیشبرد و انجام کل این کارها است. برپایی جنبش شورایی نیازمند صدور فراخوان و برقراری کنگرهی موسس و تعیین کمیتهی مرکزی و گزینش هیات اجرایی، و تنفیذ پروانهی قدرت بوروی سیاسی و خلق این گونه ارگانها و دفتر و دستکها و امامزادههای چندشبار حزبی نیست. در این جا کارگران همان گونه علیه سرمایه پیکار میکنند، در همان حال که هر چه آگاهتر شدن و هر چه ضد سرمایهداریتر شدن این پیکار را تدبیر مینمایند، به همان سیاق که این جنگ را به کل حوزههای زندگی اجتماعی بسط میدهند و بالاخره همان گونه که میکوشند تا در همهی این حوزهها و میدانها به صورت یک قدرت مستقل ضد سرمایه صف آرایند، آری همراه همین کارها شوراها را هم بر پای میدارند و هر چه سراسریتر و شوراییتر متشکل میگردند. برای ساختن شوراها، شیرازهی کار ما معماری و آرایش و استحکام بنای تئوریک و سپس تشکیل آکادمی علوم ویژه برای کشف راههای تودهای نمودن اندیشهها نمیباشد. قرار نیست تئوریها راه افتند، فعالین کارگری را پیدا کنند، این فعالین را به هم پیوند زنند، صاحب دست و پا شوند و در میان تودهی کارگر چرخ خورند، آنها را متشکل سازند، شورا بر پای دارند و انقلاب کنند. نقطه عزیمت ما نه اندیشهها، که کارگران درگیر مبارزه و جنگ علیه سرمایهاند. کارگرانی که ما خود شماری از آنها هستیم. از جنس آنها میباشیم. زندگی، درد، رنج و همه چیز ما یکی است. همه مثل هم فشار سهمگین استثمار، تعرضات، ستمها و سبعیتهای سرمایهداری را درد میکشیم. دردها را فریاد میزنیم و راه نجات واقعی میجوییم. وقتی که چنین باشیم و خود را در این وضعیت احساس کنیم، آن گاه شورا و برپایی شوراها جزء لایتجزای جدال و جنگ روزمرهی ما با سرمایهداری میگردد. ما مترصد ساختن یک تشکیلات، عضویت کارگران در آن، فربه نمودن روز به روز این تشکل و افزایش شمار اعضای آن نمیباشیم. این کار نه شوراسازی ضد سرمایهداری که دقیقا ضد آن و چرخیدن در همان بیغولههای معماری شدهی طیف رو به انقراض رفرمیسم چپ است. کل تلاش ما متمرکز روی این نقطه است که مبارزهی روز کارگران، مبارزهی آگاهانهتر آنها علیه سرمایه شود و همین مبارزهی ضد سرمایهداری آگاهانهتر به صورت شورایی سازمان یابد. نقطه عزیمت ما مجرد متشکل نمودن کارگران نیست. ما میخواهیم جنبش ضد سرمایهداری کارگران را متشکل سازیم. تشکلی که سوای شورا هیچ ظرف دیگری نمیتواند باشد. این کار فقط در متن زندگی و کار و مبارزهی تودههای کارگر و در فراز و فرود رُخدادهای روز جنبش کارگری میتواند انجام گیرد.
مشخصتر صحبت کنیم. خواست افزایش دستمزد و آکورد و پاداش و عیدی و کمک هزینه، اولا یا پرداخت مزدهای معوقه، حوزهای و البته فقط حوزهای از مبارزات همیشه و همه جا جاری تودههای کارگر است. در دل این مبارزات، همان گونه که همه شاهد هستیم، راهبردها، راهحلها و راهکارهای پیشینهدار رفرمیستی تمامی جاها را اشغال میکند. قفل کردن خواستها به نرخ تورم، خط فقر، این یا آن رقم خاص، سبد هزینهی معاش و خیلی معیارهای دیگر مثل آوار بر سر کارگران فرود میآید. تحصن، بستنشینی، عریضهنگاری و نوع اینها هم مکمل حرفهای بالا میگردد. رویکرد ضد سرمایهداری در سینهسای این جوش و خروشها، سخن و چارهگری کاملا متفاوتی دارد. این رویکرد به تودهی همزنجیر میگوید، تمامی این حرف و حدیثها، گواه فروماندگی، ضعف، استیصال، بی قدرتی و برهوتپیمایی ما بردگان مزدی سرمایه است. ما از طریق چانه زدن با سرمایهداران و طبقهی سرمایهدار و دولت سرمایهداری قادر به شکستن هیچ شاخ ملخی نمیشویم. وقتی با زبان و عمل خود، استثمار شدن، ستم کشی، کارتن خوابی و بی دارویی خود توسط نظام سرمایهداری را صحه میگذاریم، وقتی میپذیریم که بردهی مزدی باشیم، وقتی قبول میکنیم که بهای شبه رایگان نیروی کارمان تنها حق و حقوق ما در این دنیا است، وقتی سرمایه شدن حاصل کار و تولید خود را درست میپنداریم، وقتی جدایی خود از وسایل کار و کار و محصول کار و تولید را انسانی میبینیم، وقتی همهی اینها را پذیرا میگردیم، آنگاه چگونه انتظار داریم که سرمایهداران در مقابل این خواهش و آن خواست و آن یکی تمنای معیشتی یا رفاهی یا سیاسی و اجتماعی ما سر تسلیم فرود آرند! فعال رویکرد ضد سرمایهداری و برای الغای کار مزدی این حرفها را با همزنجیران خود در میان میگذارد. همزمان کولهپشتی پر از آمار، تحلیل، آناتومی، راهحل و راهکار خود را در فضای مبارزه و کنحکاوی همرزمان باز میکند. واقعیتها را عریان میسازد. «محصول اجتماعی سالانه کار و تولید» طبقهی خود را روی دایره میریزد. هر چه بورژوازی بر سر این کار و تولید آورده است را چراغ میاندازد. نشان میدهد که ارزشهای حاصل این همه کار راهی کجاها گردیده است و آن چه زیر نام دستمزد به کارگران پرداخت شده است چه رقم ناچیزی از این حجم عظیم ارزشها و اضافه ارزشها است. فعال رویکرد ضد کار مزدی، تودهی همزنجیر را در پیچ و خم کالبدشکافی سرمایه میچرخاند. دست به ریشه میبرد و راهحل ریشهای مطرح میسازد. به تودهی همزنجیر میگوید که ما بر سر کل این محصول کار، جنگ داریم و خواستار خارج ساختن کل آن از حلقوم کثیف صاحبان سرمایه هستیم. خواهان جلوگیری از سرمایه شدن آن میباشیم. او به تودهی همزنجیر میگوید که مشکل اساسی آن است که برای خارج ساختن هر میزان این محصول کار از حیطهی تسلط و مالکیت سرمایهداران و برای اعمال هر خواست خویش بر طبقهی سرمایهدار و دولتاش باید قدرت متحد و مستقل ضد سرمایهداری داشته باشیم. هر چه قدرت طبقاتی ما بیشتر باشد، به همان اندازه مطالبات مهمتر و بیشتری را بر سرمایهداران و دولت آنها تحمیل میکنیم. باید خواستههای خویش را مطرح سازیم، اما حد و حدود واقعی موفقیت روز ما را قدرت تعرض و ستیز ما علیه سرمایه تعیین میکند و برای خارجسازی هر چه افزونتر کار و تولید خود از چنگال سرمایه نیاز به قدرت هر چه بیشتر، هر چه متشکلتر، هر چه شوراییتر و هر چه ضد سرمایهداریتر داریم.
جنبش شورایی ضد سرمایهداری عین همین نگاه و رویکرد و چارهگری و شیوهی مبارزه را در کل عرصههای دیگر زندگی اجتماعی دنبال میکند. در قلمرو پیکار علیه تبعیضات بشرستیزانهی جنسی، شعارپردازیهای سرمایهسرشت احزاب لنینی را تکرار نمینماید. این نابرابریهای فاجعهبار را به فقدان دموکراسی و مدنیت و حقوق بشر بورژوازی پیوند نمیزند. کاملا بالعکس، باز هم هم دست به ریشه میبرد. سرچشمهی واقعی کل بی حقوقیها و تبعیضات را در عمق وجود سرمایه میکاود و حاصل این کاویدن را پیش چشم همزنجیران آفتابی میسازد. نشان میدهد که سرمایه چگونه و در چه اشکالی زنان را خانهنشین میکند یا روانه بازار کار میگرداند. بر تابعیت هر کدام این حالتها از پویهی سودجویی سرمایه انگشت میگذارد. تشریح مینماید که کار خانگی میلیونها زن چگونه در خدمت صرفهجویی عظیمترین اقلام هزینههای بازتولید سرمایهی اجتماعی و در همین راستا، نیاز افزایش بیکران اضافه ارزشها است. ریشهی هر تفاوت موجود در موقعیت اجتماعی زنان و مردان را در رابطهی تولید اضافه ارزش را برملا میکند و پیش چشم هر کارگری قرار میدهد. نگاه، سخن، راهبرد و راهکار رویکرد ضد سرمایهداری در پهنهی مبارزه علیه دیکتاتوری و کشتار آزادیها یا سلب حقوق انسانی افراد هم دقیقا از همین جنس است. فعالین این رویکرد همه جا تصریح میکنند که آن چه بورژوازی حق مینامد، حتی در بهترین حالت مظهر تمامیت ناحقی و سلاخی حقوق اجتماعی آدمها است. توضیح میدهد که چرا بنیاد وجود سرمایه با هر گونه آزادی و اختیار و حقوق واقعی انسانها در تعارض ریشهای قرار دارد. بر این حقیقت مهم تاکید میورزد که در نظام بانی جدایی انسان از کار و محصول کار و سرنوشت زندگی اجتماعی خود، هر سخنی از تحقق حقوق انسانی صرفا تحریف و شستوشوی مغزی آدمها میباشد.
فعالان ضد سرمایهداری در بطن مبارزات روز تودهی همزنجیر، به عنوان آحادی از آنها و دست در دست آنان این همه کارها را انجام میدهند، با همه توان میکوشند تا در درون هر اعتراض و مبارزه و خیزش کارگران آحاد هر چه بیشتر و افزونتری از همزنجیران را با حرفها و تحلیلها و راهبردها و راهکارهای خود همراه سازند. شوراهای ضد سرمایهداری از این طریق و در پروسهی این کارزارها پدید میآیند. شوراها تجلی اتحاد و سازمانیابی و همدلی و همرزمی و اعمال قدرت متشکل همزنجیران در بستر مصاف جاری آنها علیه سرمایه است. ما چیزی به نام شورا درست نمیکنیم تا کارگران را در درونش جاسازی کنیم، بالعکس همهی توان خود را به کار میگیریم تا جنگ و ستیز جاری تودهی کارگر را با شناخت هر چه ژرفتر از سرمایهداری، با تدارک هر چه آگاهتر برای تعرض به شریان هستی سرمایه، با آمادگی بیشتر برای شوریدن علیه ساختار قدرت و قانون و مدنیت و حقوق و دولت سرمایهداری همگن سازیم و این جنبش واقعا ضد سرمایهداری را به صورت شورایی و سراسری متشکل کنیم.
اوت ٢٠١٦