«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
پروین اشرفی –
درود میگویم به همهی دوستان و رفقای حاضر در این برنامه و اجازه بدهید از شما تشکر کنم که از من هم دعوت کردید. و بازهم اجازه میخواهم با مردم افغانستان ابراز همدردی بکنم که گویا امروز یک حملهی انتحاری دیگر در آنجا، جان بسیاری از آدمها را گرفت.
در رابطه با خیزش سراسری اخیر میخواهم از جزئیات وقایع بگذرم. همهی شما از آنها خبر دارید. در ابتدا میخواهم از اهمیت خیابان بگویم و این که چقدر بهجا مردان و زنان ما دارند از آن استفاده میکنند. چون خیابان جایی است که جمهوری اسلامی همیشه قدرقدرتی خود را در آن به رُخ مردم کشیده است. امروز اما این خیابانها صحنهی مصاف بین حکومت و زنان و مردانی شده است که اتفاقا در دورهی همین حکومت به دنیا آمدهاند و علیرغم تمام تلاشی که رژیم کرده، آنها هر روز بیشتر به جمع دشمنان و معترضان به سیاستهای آن پیوستهاند. به خصوص حضور پُر رنگ زنان جوانمان را نمیتوانیم نادیده بگیریم. این که به درستی گفته میشود این اعتراضات در واقع در بستر همان نارضایتیهای اقتصادی سیاسی همیشگی پیش آمده است، که ما نمودش را در دی ۹۶ و آبان ۹۸ و بسیاری از اعتراضات دیگر هم دیدهایم، خوب است، اما به نظر من دیگر کافی نیست. باید به بلوغی که امروز زنان در خیابانها، به خصوص در برخورد با مسالهی حجاب از خود نشان دادهاند، کم بها ندهیم. چرا این را میگویم؟ ببینید، تبلور شعار «زن، زندگی، آزادی» نشانهی درجهی وقوف به این امر است که حکومت اسلامی ایران بر پایهی حذف همه جانبهی حق زن در همه سطوح، بنیانگذاری شد. جنبش اخیر، در واقع، سوار بر داغان کردن این حذف است و قرار ندارد که عقبنشینی کند. از حذف هم منظورم این است که اگر شما حجاب نداشته باشید، به هیچ جا راهت نمیدهند و عملا در صحنهی اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در ایران حذف میشوید. حذف به این معنا است. متاسفانه همیشه بر ما زنان فعال عرصهی «حق زن» در مورد برجسته کردن مسالهی حجاب خُرده گرفته میشد که حجاب مسالهی طبقهی کارگر نیست و ایراداتی از این دست. در حالی که طبقهی کارگر هم شامل مرد کارگر است و هم شامل زن کارگر و هم گرایشات مختلف جنسی در آن وجود دارد؛ دارای ملیتها و زبانها و گویشهای متفاوت است و اتفاقا بسیاری از گرایشات برتریطلبانه جنسیتی هم در درون خود این طبقه، و حتا در تشکلهای این طبقه، موجود است. امروز اما عظمت حضور زنان در خیابانها، و حجابسوزان توسط آنها، اهمیت مقابله با این مظهر بردگی زن را بیشتر آشکار میکند. دو سه شب پیش رئیسی جلاد در صحبتهای خود یک بار دیگر به وضوح نشان داد که میخواهند با جنگ و دندان، با تکیه بر همه ابزار سرکوب و گُسیل مزدورانشان به خیابانها، همان سیاست حفظ حجاب و به عبارتی دیگر حذف زن را همچنان به پیش ببرند. اما تاکنون، همانگونه که دیدهایم، علیرغم این تلاشها، علیرغم این که خبررسانی از طریق سوسیال مدیا را مسدود کردهاند، این اعتراضات به خاموشی کشیده نشده است. نگاه کنیم به خیابانهای شهرهای مختلف، دانشگاهها، مدارس، بیانیههای متعددی که از سوی بخشهای مختلف کارگری صادر میشود و غیره. فراموش نکنیم که در همهی این اعتراضات، زنان نقش دارند. این که این اعتراضات به کجا خواهد رسید، شاید من نتوانم قاطعانه پیشبینی کنم، شاید شما هم نتوانید، اما یک چیز را من به وضوح میدانم و آن این که رژیم در سراشیبی سقوط قرار گرفته است و امر سرنگونی و جدالی که برای طرح و تضمین آلترناتیوها موجود است را باید خیلی جدی بگیریم. ضمن این که به موقعیت سرمایهداری جهانی و خود رژیم اسلامی هم در جهان سرمایهداری باید توجه داشته باشیم.
واقعیت این است که سرمایهداری جهانی دچار بحران عظیمی است و ما به نوعی فاقد چشماندازی برای برونرفت آن از این بحران، شاید در چند سال آینده، باشیم. ایران هم مسلما دچار بحران اقتصادی ساختاری سرمایهداری میباشد که بحران سیاسی وسیعی را برای حل و فصل این معضل به دنبال دارد. ایران مانند همهی کشورهای سرمایهداری دچار بحران معیشتی و کاهش میانگین قدرت خرید مردم است؛ دارای نرخ بحران بیکاری بالا میباشد، علیالخصوص در میان جمعیتی که دارای سن کار هستند و این ارقام هر روز در ایران، و جهان، در حال افزوده شدن است؛ عموم مزایای شغلی و اجتماعییی که به دنبال یک پیشینهی مبارزاتی عظیم از سوی طبقهی کارگر متشکل جهانی کسب شده بود، دارد به تدریج از دسترس طبقهی کارگر و مردم جهان خارج میشود. بحران بهداشت را بنگرید، بحران درمان را نگاه کنید، بحران بیمسکنی را ببینید، و بحران زیستمحیطی را. همهی آنها در سرتاسر جهان، و از جمله در ایران، بیداد میکند. و بالطبع فاصلهی کسانی که به وسایل و منابع تولید و حتا نیروی کار دسترسی دارند، با خود نیروی کار و قشر وسیع زحمتکشان در همه جا بی چون و چرا عمیقتر میشود. و آنجایی هم که مردم از گرانی، بیکاری، گرسنگی و مصائب بیشماری که همهی شما به خوبی میدانید، به اضافه جنگهایی که بر پایهی رقابتهای روزافزون در بین بلوکهای سرمایهداری در میگیرد، به ستوه میآیند، این مساله سرمایهداری را به یک راهحل دیرآشنا رهنمود میکند و بر آن راهحل هم تکیه مینماید و آن میدان دادن به جریانات اولتراراست، راسیستی و فاشیستی است. نگاهی به سوئد و ارتقای حزب «دموکراتهای سوئد» بیاندازیم که در انتخابات اخیر به دومین حزب بزرگ این جامعه تبدیل شده است و یا در ایتالیا که چطور اتحاد نئوفاشیستی جدید، برندهی انتخابات شده است. یعنی شاهد هستیم که در چنین شرایطی، نیروهای به اصطلاح چپ این جوامع، به میانه، نیروهای میانه به راست، و نیروهای راست به نیروهای راسیست و فاشیست تبدیل میشوند و یا به عبارت دیگر جای خود را به آنها میدهند.
بورژوازی ایران در برخورد به بحرانها، به همان سیاست آزادسازی بازار، ارزانسازی نیروی کار و پیاده کردن هر چه وسیعتر سیاستهای سرمایهداری جهانی تکیه دارد؛ که نتیجتا به عمیقتر شدن شکاف اقتصادی و به تبع آن، به بحرانهای سیاسی داخلی دامن میزند. و ما میدانیم که قدرتیابیها در ایران، همیشه با سُلطهی مذهبی و استبداد دینی عجین شده است. تا جایی که راست متشکل جامعه را در مقابل طبقهی کارگر کمتر متشکل همیشه به میدان میآورد، تا به برونرفت از بحرانها و به معنای دیگر به نجات سرمایهداری ایران، همت بگمارد.
در نتیجهی این وضعیت، بیش از دو گفتمان اصلی وجود ندارد، یعنی گفتمان راست و چپ با همه سایه روشنهای خود. این دو گفتمان بر آلترناتیو و بدیلی که ارائه میدهند، متکی هستند. بقیهی گفتمانها، جانبی و زیرمجموعهی همان دو گفتمان اصلی هستند. یکی برای تغییر ساختاری فورماسیون بورژوازی، بر بدیل سوسیالیستی و کمونیستی متکی است و یکی هم گفتمان رفورم در اینجا و آنجا است با حفظ نظم سرمایهداری حاکم. و صد البته هر گرایشی تلاش دارد مواضع و نظرات خود را به نظرگاه و افق جنبشهای اجتماعییی که در مقاطع محتلف رُخ میدهد، تبدیل کند. توجه داشته باشیم آنهایی که در ایران به دنبال رفورم هستند و نگاه به بالا دارند، اتفاقا اکثرا خودشان دارای پوزیشنهایی در رژیم بودهاند، یا هنوز هم دارای آن پوزیشنها هستند و یا در تقویت پایههای رژیم جمهوری اسلامی نقش داشتهاند.
ببینید جامعهی ایران مرتب در حال تغییر و تحول است. خواست و مطالبهی تغییر رژیم و نهادهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و ایدئولوژیک آن از هر طرف شنیده میشود. نه فقط مخالفین و منتقدین دیرپای رژیم سرمایهداری اسلامی، بلکه حتا دوستان تا دیروز گرمابه و گلستان آن نیز خواهان ایجاد تغییرات در این نظام شدهاند و مسایل خود را به میدانی در دفاع از خواست اصلاح این رژیم تبدیل کردهاند. وقتی خوب نگاه میکنیم، متوجه میشویم که اتفاقا هیچ یک از خواستهای اساسی رفورم اصلا صورت نگرفته است، نه در قانون اساسی این رژیم تغییری به نفع این اردوگاه رفورم و اصلاحات وارد شده و نه نظام مقننه و قضایی آن شاهد تغییرات جدی بوده، نه در آپارتاید آشکار انتخاباتیاش تغییری به وجود آمده و نه در دستگاههای سرکوب این رژیم و نه حتا در نقش بلامنازع و قانونی روحانیت و ارکان مذهبی در جامعه تغییری ایجاد شده است، و نه در هیچ چیز دیگر. اما این اصلاحطلبان با وجود این حرفها، خود را قهرمان مبارزه در این عرصهها قلمداد میکنند. از سروش و کدیور گرفته تا خاتمی و حجاریان و تاجزاده و فائزه هاشمی و زیبا کلام و… شما خود اسامی دیگر را میشناسید.
با این وصف، اما، جدال بین جناحهای مختلف این رژیم چیزی بیشتر از یک خیمهشب بازی است. به طور مثال، نقش ولایت فقیه چنان در چهارچوب نظام حکومتی جمهوری اسلامی ساختاری شده است که هر گونه تغییری در این رژیم، به طور اجتنابناپذیری با نقش ولایت فقیه برخورد میکند. نه فقط در زمینههای انتظامی، ارتش، سپاه، نیروی بسیج و سرویس ضداطلاعات، بلکه حتا در زمینهی سیاست خارجی، سیاست کلان اقتصادی، در هدایت و گرداندن وسایل ارتباط جمعی دولتی، در کُنترل و نظارت بر بنیادهای مالی عظمیی مانند بنیاد مُستضعفین، در عرصهی سیستم قضایی، در تعیین اعضای شورای نگهبان و مرجع تشخیص مصلحت نظام و… یعنی در واقع، قانون اساسی جمهوری اسلامی در بیشتر از چهار دهه سنت اداری و سیاسی این نظام، چنان ولایت فقیه را در همهی این عرصهها درهم تنیده که تصور این که بتوان در هر کدام تغییری ایجاد کرد، بدون آن که با مراجع آن در افتاد، تقریبا محال است. این را باید اصلاحطلبان ما از گوششان در بیاورند.
بیخود نیست که ما در خیابانهای تهران، مرگ بر ولایت فقیه و یا خامنهای را هم میشنویم. اما در رابطه با اصلاحطلبان فکر میکنم سئوال مهمتر و اساسیتر این است که این دعواهای ظاهرا به اصطلاح «حقوقی و فقهی»، بازتاب اختلاف نظر بر سر پاسخ به چه نیازهای اساسییی برای جامعهی ایران هست؟ من به جرئت میتوانم بگویم، آنچه که موجب اختلاف این جناحها هست، نه امری حقوقی و نه حتا ایدئولوژیک و یا مذهبی است، بلکه کاملا اقتصادی است و این که کدام یک بهتر میتوانند در چهارچوب سرمایهداری جهانی، خودشان را جای بدهند و ایران را از این انزوای سیاسییی که دچارش شده است، در بیاورند و با جهان «آشتی» بدهند. بنابراین، ما باید این را جدی بگیریم، از این جهت که همهی این جدالها و اختلافات، برای حفظ و بقای تمامیت سرمایهداری ایران صورت میگیرد. این را باید هزاران بار به خودمان بگوییم. ما در ایران بیش از صد و سی حزب اصلاحطلب داریم که اکثر آنها هم دفتر و روزنامه دارند. و اتفاقا خیلی هم خوب جامعه را زیر نظر دارند و تلاش میکنند بر روی هر خواستهای که جامعه طرح میکند، سوار بشوند، مال خود کنند، و به نفع خود آن را به کجراه ببرند.
دوستان، واقعیت این است. و من به جرئت میتوانم بگویم که خود فضای جامعه و مطالبات پایهای آن، چپ است. وضعیت خودویژه جامعهی ما، که با استبداد خونین، بیحقوقی سیاسی و اجتماعی مطلق، خشم تلنبار شدهی اکثریت عظیم جامعه، متعین میشود را در شعارهایی که در سطح اعتراضات خیابانی و در تجمعها و تشکلات معترضین سر داده میشود، میتوان دید که هر از چند گاهی شورشها یا خیزشهای تودهای با این شعارها به میدان میآیند. خیزش امروز بر دوش خیزش دی ۹۶ و آبان ۹۸ و دهها و صدها اعتراض و تظاهرات تودهای در اصفهان و خوزستان، آذربایجان، گیلان و مازندران و… و هزاران اعتراض و اعتصابات کارگری در اقصا نقاط ایران ایستاده است. ولی توجه داشته باشیم در این میان، مردم به جان آمده هر مطالبهای را که طرح میکنند، نشان داده میشود که با وجود یک حکومت سرمایهداری تا دندان مسلح، تحقق آن خیلی سخت است. مسالهی برابری زن و مرد، کار کودک، ارزانسازی نیروی کار، خصوصیسازی بهداشت و درمان، آموزش و تحصیل، یا حمل و نقل عمومی، مسالهی مسکن، مسالهی محیط زیست و هزار و یک معضل مشابه دیگر که همهی شما میدانید، امکان ندارد با وجود بورژوازی حاکم بر ایران از پایه حل بشود. هر پاسخ اساسییی برای حل این مسایل پایهای، نه با بزک کردن این حکومت، بلکه بی برو برگرد با به زیر کشیدن حاکمیت بورژوازی همراه است. از این زاویه است که میگویم مطالباتی که در قضای جامعه فریاد زده میشود، چپ است و متکی به تغییرات ساختاریست، و کمونیستهای ما تا آنجایی که به این تغییرات برمیگردد، حرف برای گفتن باید داشته باشند. و در واقع، گفتمان کمونیستی یک بدیل در جامعه است که خودش را در قالب سازمانهای چپ کمونیستی و طیف وسیعی از فعالین چپ و کمونیستی مستقل چه در درون و چه در بیرون ایران، به هر حال، نشان میدهد. منتها آیا این گفتمان تا چه حد میتواند در تعمیق آن مطالبات نقش لازم را بازی کند، جای حرف است. تا چه حد میتواند نیرو جابهجا کند و با به میدان آوردن طبقهی کارگر متشکل، این بدیل را در مقابل بورژوازی، به یک بدیل حتمی تبدیل نماید، جای حرف است. با توجه به این که ظاهرا امروز کارگر به قول معروف «روی بورس است!» و از آنجایی که ما سالانه حداقل با دو هزار حرکت کارگری روبرو هستیم، میبینیم که راست متشکل در درون و بیرون حاکمیت، با همهی گرایشاتاش، از کارگر صحبت میکند. حتا همین رضا پهلوی و دارودستههای رنگارنگشان که مانند جن از بسمالله از طبقهی کارگر وحشت داشتند، کارگردوست میشوند. و تلویزیونهای عریض و طویل میروند پشت نمایش دفاع از کارگر. اما رضا پهلوی فراموش نمیکند که به صراحت بگوید اگر قدرت را به دست گرفت، کارگران باید کمربندها را سفت کرده و بیشتر کار کنند. یعنی قرار است دمار از کارگران در بیاورند. در واقع، از همین حالا برای استثمار بیشتر نیروی کار و ارزانسازی همه جانبهی آن قد علم کردهاند.
بحران سرمایهداری به نهایت رسیده است، فقر و فلاکت، بیکاری و گرسنگی، بیداد میکند، و جامعه در واقع در غیاب یک چشمانداز و افق روشن کمونیستی به استیصال رسیده است. من میگویم چشمانداز و نه بدیل. چون بر این باورم که بدیل کمونیستی به جای خود در هر جامعهی طبقاتی مبتنی بر مالکیت و کار مزدی و استثمار وجود دارد، ولی چشمانداز و افق تحقق آن ممکن است منوط به بسیاری از فاکتورهایی باشد که به سختی وجود داشته باشد و یا موانعی در راهش ساخته بشود. به اضافهی این که متاسفانه ما به وضوح میبینیم که حتا بسیاری از جریانات سیاسییی که «چپ» یا «سوسیالیست» خوانده میشدند، تا آنجا دچار دگردیسی شدند که فقط کارگران صنعتی را جزو طبقه به حساب میآورند و اکثریت زنان کارگر و زحمتکش را که عموما در بخشهای خدماتی مشغول به کار هستند، کارگر محسوب نمیکنند. این دگردیسیها تاکنون به ضرر طبقه تمام شده است، در حالی که نیروهای رنگارنگ بورژوازی به یُمن دستگاههای تبلیغاتی بینالمللی و حمایتهای مادی و معنوی دولتهای سرمایهداری، هر روز به چشم جامعه فرو میروند، تا هم امروز به مثابه اهرم فشار علیه جمهوری اسلامی عمل بکنند، و هم این که فردا که جمهوری اسلامی در خطر مرگ فرو رفت، جایگزین آن گردند، خود را آلترناتیو آن کنند و منافع سرمایه را در واقع محفوظ بدارند. رجوعتان میدهم به تلاش جریانات مختلف بورژوازی برای «رهبر» کردن خود در همین خیزشی که در جریان هست. کار به جایی رسیده است که حتا مسیح علینژاد نیز مدعی رهبری جنبش اعتراضی در ایران میشود!
من فکر میکنم مشکل اساسی در طی تمام این سالها، در طی تمام این اعتراضات و اعتصابات، عدم وجود یک چشمانداز روشن طبقاتی، نه فقط علیه استبداد خونین حاکم، که در اساس علیه نظم سرمایهداری، بوده است. همان مشکل قدیمی که در متن خیزش حاضر هم به وضوح دیده میشود. این که گفته میشود «جمهوری اسلامی نمیخوایم نمیخوایم» خیلی هم عالیست، یک قدم است، اما این که بدون چشمانداز و راهگشایی برای بدیل واقعی پیش برود، ناکافی است. جایگزین درست آن، باید در خیابانها، در مراکز کاری، در تشکلهای کارگری و غیرکارگری، در مدارس و دانشگاهها و در همهی عرصهها، با یک چشمانداز روشن طبقاتی همراه باشد. و صد البته چنین چشماندازی نمیتواند یک چشمانداز بورژوایی باشد. قرار نیست جمهوری اسلامی اصلاح شود و یا سلطنت یا یک جمهوری پارلمانی جایگزین آن شود و ما تصور کنیم که به همهی معضلات تاکنونی پایان داده خواهد شد. در این صورت، استثمار و کار مزدی، و همهی مشکلاتی که پیشتر برشمردم، به جای خود باقی خواهد ماند، کما این که در بسیاری از جوامع پیشرفتهی غرب نیز، علیرغم وجود یک حکومت پارلمانی و سکولار، همچنان دمار از روزگار نیروهای کار و زحمت در آورده میشود.
به هر حال، جمهوری اسلامی در آستانهی سقوط قرار گرفته است و با در نظر گرفتن این که در درونش دعواهای بسیاری بالا گرفته است، چارهای ندارد جز این که برای حفظ نظام سرمایهداری به یک زد و بندهایی تکیه کند. این که رئیسی در صحبتهای چند شب پیش خود گفته که اتفاقا بانک جهانی از سیاست اقتصادی ما تعریف کرده و گفته است ما داریم خوب کار میکنیم، کار اقتصادیمان خوب است، روی سخناش با ما نیست، روی سخناش با دار و دستههای «اپوزیسیون» بیرون و درون خودش است. زیرا آنان مگر چه میخواهند؟ پیشبُرد سیاستهای سرمایهداری با همهی حواشیاش، و یک مقداری هم بزک چهرهی جمهوری اسلامی را!
حالا نگرانی من از این است که جمهوری اسلامی را به کمک اصلاحطلبان و دار و دستههای سلطنتطلب رضا پهلوی، با سلام و صلوات ببرند و با نام دیگری به خورد مردم بدهند. زمزمههایی است که سلطنتطلبان حتا با «نایاک» روابطی برقرار کرده و به آنها کمک مالی هم نمودهاند. همهی ما «نایاک »را میشناسیم و میدانیم که یکی از بازوهای دفاعی جمهوری اسلامی در آمریکا بوده است. به هر حال، میخواستم یک هشداری به خودمان بدهیم و حواسمان را خیلی بیشتر از این جمع کنیم. مرسی از وقتی که به من داده شد!
متن کتبی سحنرانی در کلاب هاوس “اطاق گفتمان سوسیالیستی”، جمعه سیام سپتامبر ۲۰۲۲