«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
رزا لوکزامبورگ – مترجم: کیوان شفیعی –
برای زندانیان سیاسیای که شکار یک نظام کهنه بودند، ما نه در آرزوی عفو بودیم و نه در پی بخشش و بزرگواری. ما حق آزادی و ابراز وجود و انقلاب را برای صدها انسان شجاع و وفاداری (معتقد) طلب کردیم، که در زندانها و بازداشتگاهها (قلعهها) فریاد و ضجه برمیکشند؛ زیرا که تحت دیکتاتوری مجرمان امپریالیست سابق، از برای مردم، صلح و سوسیالیسم جنگیده بودند.
اکنون آنان همه آزاد هستند. ما باری دیگر خود را در عناوین و ردهها آماده برای نبرد مییابیم.
این دار و دستهی “شیدمن” و متحدین بورژوایش همراه با “مکس” – پرنس بادن- در مقام رهبریشان نبودند که ما را آزاد ساختند. این انقلاب پرولتاریایی بود، که درهای سلولهای ما را گشود. اما طبقهای دیگر از ساکنین بخت برگشته در آن عمارتهای تاریک و نمور کاملا فراموش گشتهاند. در حال حاضر هیچ کس در فکر چهرههای افسردهای که در تاریکی و حزنت در پشت آن غم تاریکی دیوارهای زندان رها گشتهاند، تنها به سبب جرایمی ناچیز بر ضد قانون رایج، نیست. بی شک آنان نیز قربانیان بخت برگشتهی یک نظام اجتماعی شناخته شدهاند، که انقلاب آن را هدف قرار داده است؛ قربانیان یک جنگ امپریالیستی که رنج و بی نوایی را تا به آخرین حد خود بسان شکنجهای غیر قابل تحمل رساند، و قربانیان آن قصابی ترسناک انسانها، که به یک بی ثباتی در غرایز پایهایشان کشیده شدند.
عدالت طبقهی بورژوازی باری دیگر همچون توری بوده است، که به کوسههای بزرگ و درنده اجازهی فرار داد؛ در حالی که ماهیهای ساردین کوچک در دام افتادند. منفعت برندگانی که در خلال جنگ میلیونها به جیب زدند، همگی یا بی گناه شناخته شدند و یا با مجازاتهای مسخرهای روبرو گشته و به حال خود گذاشته شدند. اما سارقین دونپا، مرد و زن، با مجازاتهایی دراکونینوار (دراکونین از حاکمین سفاک یونان قدیم پیش از دوران رفرم سوفوکل) تنبیه گشتند. زخمخورده با گرسنگی و سرما در سلولهایی که به سختی گرم میشوند، این رهاشدگان جامعه در انتظار عفو و رفعت هستند.
آنان در ناامیدی منتظر ملتهایی گشتهاند، که مشغلهی اصلیشان دریدن گلوی یکدیگر و تقسیم تاج و تخت بود. آخرین “هنزولامها” (خاندانی سلطنتی که مشترکا امپراطوری آلمان، پروس و رومانی را تشکیل میدادند) این بینوایان را فراموش کردند و از زمان فتح قدرت هیچ عفوی در کار نبوده است، نه حتا در تعطیلات رسمی “بردگان آلمان” که روز تولد قیصر است.
اکنون انقلاب پرولتاریایی باید با (حداقل) کمی مهربانی هم که شده، به افشای زندگی تاریک زندانها، کاستیهای مجازاتهای دراکونینوار، براندازی مجازاتهای بربری در استفاده از زنجیر و شلاق، ارتقای وضعیت تا حداکثر امکان، مراقبتهای پزشکی، ورود و پخش غذا و شرایط کار بپردازد. این یک وظیفهی افتخارآمیز است.
سیستم مجازات رایج که آغشته به روح خشن طبقاتی و بربریسم طبقاتی است باید از ریشه تغییر یافته و جایگزینی بیابد. اما یک اصلاح کامل در توازن با روح سوسیالیسم، تنها میتواند بر پایهی یک نظام اقتصادی اجتماعی جدید برپا شود. چنان که جرم و مجازات بر اساس آخرین تحلیلها، ریشههایی عمیق در چگونگی نظام سازماندهی جامعه دارند. یک سنجش ریشهای حتا بدون پروسههای پیچیدهی قانونی نیز میتواند اتخاذ شود. مجازات اعدام، این بزرگترین شرم واکنش حداکثری سیستم آلمان، باید به طور کامل به دور انداخته شود. چرا این دولت جدید کارگران و سربازان تا بدین حد مردد است؟! مفاخری چون “بکاریا”، “لیدبور”، “بارت”، و “دومینگ”، آیا این زشتی برای شما وجود ندارد؟!
میدانم که شما وقت و فرصت کافی ندارید، باید به هزاران نکته توجه کنید، و هزاران سختی و وظیفه در برابر شما قرار دارد. همهی اینها کاملا درست است. اما از نزدیک توجه کنید، که واقعا به چه مقدار از زمان نیاز است برای این که: “مجازات اعدام ملغی شود!” آیا شما به بحث و جدل خواهید پرداخت و در پی یک مناظرهی طولانی، رایگیری را لازم میدانید؟! آیا خود را در دل پیچیدهگیهای تشریفاتی، در ریزبینیهای حقوقی، در سئوالات خطوط قرمز دپارتمانها و بخشها از دست خواهید داد؟!
آه! که چقدر این انقلاب آلمانی، آلمانی است!! چقدر بحث و جدلی و انتخابی است!! چقدر خشک و فاقد وقار و بزرگی است!!
مجازات اعدام فراموش شده، تنها یکی از آن جزئیات به عزلت رفته است. اما چقدر دقیق، روح و فضای داخلیای که انقلاب را اداره میکند با این جزئیات کوچک به خود خیانت میکند!! بگذارید یک بار به هر بخش عادی از انقلاب فرانسه رجوع کنیم. به عنوان مثال، بگذارید به کتاب خشک “میگنت” بپردازیم. آیا کسی میتواند این کتاب را بدون سردرد و تپش قلب بخواند؟؟ آیا کسی پس از گشودن آن، مهم نیست از کدام صفحه، میتواند آن را به کناری بگذارد پیش از آن که با نفسی حبس شده آخرین آهنگ آن تراژدی ترسناک را بشنود؟ این همچون سمفونی بتهوون است، که به درون یک زشتی و غولآسایی همچون تندر و توفانی بر پیکر زمان، عظیم با شکوه، در دستاوردها و اشتباهاتاش، در شکست و پیروزی، در اولین ضجهی طفلی ضعیف با تمام نفس، کشیده شده است.
و اکنون برای مادر آلمان این امر چگونه خواهد بود؟؟!!
همه جا در شهرهای کوچک و بزرگ، هنوز و همواره، حضور و عملکرد شهروندان قدیمی و آگاه سوسیال دموکراسی بی استفاده و فاقد اعتبار، همانان که کارتهای (بج) عضویت برایشان همه چیز است و انسانیت و روح برایشان هیچ است، حس میشود. اما بگذارید این را فراموش نکنیم: تاریخ جهان بدون عظمت روح، بدون اعتماد به نفس قوی و بدون کُنشهای آزادانه و اصیل ساخته نشده است.
“لیبکنخت” و من، در حین ترک دالانهای مهماننوازی که چندی پیش در آن زندگی میکردیم، او در میان همبندان رنگ و رو رفتهاش در زندان، و من با سارقین فقیر و زنان خیابانی عزیزم، با آنان که سه سال و نیم از زندگی خود را در زیر یک سقف از کنارشان عبور کردم، ما هر دو – همانطور که آنان ما را بدرقه میکردند- سوگند یاد کردیم: “که ما نباید شما را فراموش کنیم!” ما از کمیتهی اجرایی انجمن کارگران و سربازان میخواهیم، که به یک تغییر و اصلاح فوری در بهبود وضعیت بسیاری از زندانیان در زندانهای آلمان اقدام کند! ما خواستار حذف کامل مجازات اعدام از کُدهای مجازات آلمان هستیم!
در خلال این چهار سال قتل عام مردم، خون بسان سیلابی جاری گشته است. امروز، هر قطره از آن خون باارزش باید با خلوص تمام در جامی بلورین حفظ و حراست شود. فعالیتهای انقلابی و بشردوستی ژرف، این دو مهم (در هم تنیده) به تنهایی نفس حقیقی سوسیالیسم هستند.
جهانی باید دگرگون شود. اما هر اشکی که میچکد، زمانی که میتوان آن را تحت حفاظت قرار داد، اما دریغ ورزیده میشود، این یک اتهام است و فرد (آنان که چشم بر بی عدالتی فرو نبسته و از کنارش عبور میکنند) جرمی را مرتکب شده، که با بی توجهی و رهایی خود از بار سنگین مسئولیت آن به کرم بی دفاعی در دل خاک آسیب رسانده است.
* * *
– این مقاله در نوامبر ۱۹۱۸، بعد از آزادی رزا لوکزامبورگ از زندان و پایان جنگ جهانی اول، نوشته شده است.