«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
گِرِگ اوکسلی –
دادستان ویرجینیای غرب ایالات متحده معتقد بود، که «مادر جونز خطرناکترین زن آمریکا» است. ماری هاریس جونز مورد نفرت سرمایهداران بود و محبوب همهی کارگرانی که تصادفا با او آشنا شده بودند و اینها تعدادشان چقدر زیاد بود. او در ۱۸۳۰ در ایرلند زاده شد. پدربزرگش محکوم به اعدام و به دار آویخته شده بود؛ زیرا علیه استعمار انگلیس شورش کرده بود. خودش در دوران کودکی، سربازان ملکهی انگلیس را دیده بود که سرِ شورشیان را بریده بر سرِ نیزهها زده بودند. در ۱۸۳۵، پدرش که کارگر بود برای کار در پروژهی کشیدن راهآهن به سفر رفت و کمی بعد، خانوادهاش به او پیوستند. و پس از چندی، همگی به تورونتو (کانادا) نقل مکان کردند. ماری هاریس مدت کوتاهی در یک صومعه به معلمی مشغول شد و سپس به کار خیاطی پرداخت. در ۱۸۶۱ با جرج جونز، که کارگر ریختهگری و سازمانده سندیکا در ممفیس (درهی تنِسی) بود، ازدواج کرد.
زندگی شخصی او با حوادث فاجعهباری رقم خورده است. فرزندان و شوهرش همگی در بیماری واگیردار تب زرد، که در ۱۸۶۷ ممفیس را فرا گرفت، از دست رفتند. بعدها خودش چنین نوشت:
«قربانیان، قبل از هر کس دیگر، کارگران بودند. ثروتمندان میتوانستند شهر را ترک کنند. مدرسهها و کلیساها بسته بود. ورود به خانهی بیمار بدون اجازهی خاص ممنوع بود. فقرا نمیتوانستند خرج پرستار بپردازند. روبروی خانهی ما ده نفر از این بیماری همهگیر مردند. تمام اطراف ما را مرده فرا گرفته بود. جسدها را بدون مراسم، شبها دفن میکردیم. دائم فریاد شیون و گریه میشنیدیم. چهار فرزند خردسالم هر یک پس از دیگری مریض شدند و مردند. تن ظریفشان را قبل از دفن، با دستهای خودم شستم. شوهرم نیز تب کرد و مرد […] خانوادههای دیگر هم مثل خانوادهی ما به همین نحو، سخت مصیبت دیدند. چه روز و چه شب صدای قرچ قرچ گاریهای نعشکشی را میشنیدم!»
به دنبال این بلای مرگبار، ماری جونز به شیکاگو رفت و مغازهی خیاطی باز کرد. اما در آتشسوزی بزرگ ۱۸۷۱، که بخش مهمی از شهر را ویران کرد، مغازهاش از دست رفت. از این تاریخ به بعد، وی در جنبش سندیکایی آمریکا فعالتر شد، به حدی که تاریخ زندگیاش با تاریخ مبارزات به خصوص چشمگیر طبقهی کارگر آمریکا درهم تنیده است؛ـ تاریخی که متاسفانه در اروپا چندان شناخته شده نیست. او که همهی افراد خانوادهاش را از دست داده بود، کارگران بخش معدن، کارگران راهآهن و کارگران بافندگی را به فرزندخواندهگی میپذیرد. آنها او را «مادر» صدا میزدند. مادر جونز در همهی مبارزات حاضر بود. در اعتصاب بزرگ کارگران راهآهن پنسیلوانیا در ۱۸۷۷ شرکت داشت. در سالهای دههی ۱۸۸۰ برای کارگران عضو سندیکا کلاسهای درس سیاسی تشکیل میداد. در ۱۸۹۰ در سندیکای معدنچیان، که «کارگران متحد معدن آمریکا» (UMWA) نام داشت، استخدام شد.
مادر جونز به رغم جثهی کوچکاش و قیافهی آرام یک مادربزرگ، سخنران فوقالعاده نیرومندی بود. وقتی سکویی مییافت و برای سخن گفتن با کارگران بر آن میایستاد وقار و هیبتاش همه را فرا میگرفت. با بالا و پایین بردن صدایش طیفی از احساسات گوناگون را در کسانی که به او گوش میسپردند، پدید میآورد. او میتوانست مردم را به گریه بیندازد و پس از لحظهای قهقه خندهشان را بلند کند. در حالی که از این طرف سکو تا آن طرف با خشم قدم میزد، نطق بلند بالای او علیه تبهکاری کارفرمایان، بیان خشمی نیرومند بود. او ثروتمندان را تحقیر میکرد و به کارگران در آن واحد، هم نیرویشان را یادآوری میکرد و هم غیرانسانی بودن شرایط زندگیشان را.
در نوشتههایش نیز سبک مستقیم و صادقانهاش خواننده را تحت تاثیر میگرفت. در مقالهای تحت عنوان «تمدن در کارگاههای جنوب»، که در نشریهی انترناسیونالیستی سوسیالیستی در ۱۹۰۱ چاپ شده، از تجربهی خود در یک کارگاه پنبه سخن میگوید که ماموریتاش در آنجا بررسی وضعیت کار در این صنعت بوده است:
«بچههای هفت هشت ساله را ساعت چهار و نیم صبح با سوتِ سرکارگر از بستر بیرون میکشیدند. صبحانهای اندک از قهوهی سیاه و نان ذرت که به جای کره به روغن پنبه آغشته شده بود به آنها میدادند. سپس این ارتش بردگان – از بزرگ و کوچک- به راه میافتادند. ساعت پنج و نیم به پشت دیوارهای کارخانه میرسیدند و در آنجا در فضائی انباشته مملو از جیغ و سر و صدای ماشینها، لحظات جوانیشان چهارده ساعت در روز لگدمال میشد. وقتی در این خانوادهی عیالوار تامل میکردی، میتوانستی تقریبا بشنوی این فریاد را که «ای چرخهای حریص سرمایهداری، یک لحظه بایستید تا ما بتوانیم یک بار هم که شده صدای آدمی بشنویم؛ یک لحظه هم بگذارید باور کنیم که تمام زندگی این نیست!»
مادر جونز در مبارزات متعدد نقش درجهی اول بازی کرد، از جمله در اعتصاب معدنچیان آرنوت (پنسیلوانیا). او زنان معدنچیان را به طرزی شگفتانگیز در مبارزه سهیم کرد:
«وقتی شرکت میخواست اعتصابشکنان را به مصاف اعتصابگران بفرستد، به مردها گفتم در خانه بمانند و بگذارند زنها ترتیب «زردها» (اعتصابشکنان) را بدهند. یک ارتش حسابی از زنان خانهدار سازمان دادم. آنها باید با جاروهاشان، با لتهها و اسفنج ظرفشوییشان، با سطلهاشان در نزدیکی معدن حاضر شوند. روز موعود خودم تا معدن نرفتم، مبادا با دستگیری من، ارتش دچار پراکندگی شود. یک زن ایرلندی را که بیشتر قیافهای تماشایی داشت برای رهبری حمله برگزیدم. او دیر از خواب بیدار شده بود و باید زود آماده میشد. خود را با پوشیدن دامنی قرمز رنگ روی پیراهن بلند خواب آراسته بود. جوراب بلند سفید در یک پایش بود و جورابی سیاه در پای دیگر. روی موهای سرخ و وِزکردهاش یک شال سرخ رنگ انداخته بود. چشمهای دریدهای داشت. به او گفتم: تو ارتش را تا در ورودی چاه معدن میبری. قابلمهات را بردار و یک چکش. و وقتی «زردها» با قاطرهاشان سر رسیدند، همگی با چکش روی قابلمهها میکوبید و زردها را با چوب جارو میزنید و آنها را بیرون میرانید. از هیچکس نترسید. وقتی زنها شروع به زدن قابلمهها کردند، رئیس پلیس آمد و به زن ایرلندی گفت: «مواظب باشید خانم! شما با این کار، قاطرها را رم میدهید.»
مادر جونز نقل میکند که ایرلندی چگونه او را با زدن روی قابلمه به گودال انداخته، در حالی که فریاد میزده:
«برید گم شید، خودتون و قاطرهاتون. در آن لحظه به نظر میرسید، که حتا قاطرها علیه «زردها» شوریده بودند و جفتک میزدند. «زردها» پا به فرار گذاشتند، در حالی که زنها با چوب جارو و لتهی ظرفشویی آنها را دنبال میکردند.»
هرچند کارفرمایان کوشیدند به نحوی خاص اعتصاب را به پایان برسانند، اما اعتصاب پیروز شد. یک شب که مادر جونز در منزل رئیس سندیکای محل (به نام ویلسون) مهمان بوده، ناگهان در میزنند. منزلی که خانوادهی ویلسون در آن مینشستند، در گرو صاحبخانه بود و صاحبخانه همان صاحب معدن بود. تازهواردان برای رئیس سندیکا پیشنهادی داشتند: «اگر قبول کنی که از این منطقه بروی و بگذاری اعتصاب بخوابد، خانهات را از گرو در میآوریم و ۲۵ هزار دلار هم به تو میدهیم.» مادر جونز مینویسد:
«هرگز پاسخ او را فراموش نمیکنم که گفت: “آقایان، اگر به عنوان مهمان به خانهی ما آمدهاید، قدمتان روی چشم، اما اگر برای این آمدهاید که به درستکاری و شرافت خودم و کارگرانی که به من اعتماد کردهاند خیانت کنم، از شما میخواهم که فورا اینجا را ترک کنید و هرگز به اینجا پا نگذارید.” ویلسون اعتصابگرانی را که دچار مشکل شده بودند پیش خود پذیرفت، هرچه داشت با آنها قسمت کرد و با اندکی که داشت، میساخت و قناعت میکرد.»
مادر جونز باز هم در این باره نوشته است: «او با مشکلات مبارزان پایه و عادی خوب آشنا بود. رهبرانی مثل او را دیگر این روزها نداریم.»
از سال ۱۹۰۴، مادر جونز به عنوان مسؤول سازماندهی در حزب سوسیالیست آمریکا فعالیت میکرد و سپس در ۱۹۱۱ به سندیکای معدنکاران ایالات متحدهء آمریکا بازگشت. در ۲۱ سپتامبر ۱۹۱۲، در جریان اعتصاب Paint Creek و Cable Creek تظاهرات فرزندان معدنچیان را در خیابان های چارلستون رهبری کرد. پنج ماه بعد، در جریان یک تظاهرات دیگر در حالی که ۸۲ سال از عمرش میگذشت، بازداشت شد. او را به «توطئهی قتل» متهم کردند و به ۲۰ سال حبس جنایی محکوم گردید. خوشبختانه در ماه مه ۱۹۱۳ در پی انتخاب یک فرماندار جدید آزاد شد. مادر جونز تا پایان عمر، در ۱۹۳۰، یعنی تا صد سالگی با جنبش کارگری در ارتباط بود و میگفت:
«اگر میخواهید برای آرامش روح اموات دعا کنید، بکنید؛ اما به خصوص به خاطر زندهها مبارزه کنید!»
او در گورستان سندیکای معدنچیان در کوه اولیو Mount Olive (کوه زیتون) نزدیک شهر سن لویی در ایالت ایلینویز به خاک سپرده شد. در کنار بنای یادبودی که برایش ساختهاند، روی پلاک جمله ای میخوانیم که آخرین وصیت اوست:
«مبادا هیچ خائنی بر مزار من درنگ کند!»
* از نشریهی «لاریپوست» (نشریهی جناح مارکسیستی حزب کمونیست فرانسه، شمارهی ۵۱، مارس ـ آوریل ۲۰۱۰)
* مری هریس جونز در شهر کورک، ایرلند، در ۱۸۳۰ متولد شد. و در سن ۹۳ سالگی در تاریخ ۳۰ نوامبر ۱۹۳۰ در سیلور اسپرینگ، مریلند، درگذشت. جسد او در گورستان اتحادیهی معدنکاران در کوه اولیو، Mount Olive، در کنار معدنچیانی که در سال ۱۸۹۸ در نبرد ویرلن کشته شدند، دفن شده است. در سال ۱۹۷۶، مجلهی «مادر جونز» به یاد و در ستایش از مبارزات کارگری او، تاسیس شد.