«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
فرد مگداف و جان بلامیفاستر- ترجمهی: کیوان ابوذر –
«واضحترین راه خروج [از بحران اقلیمی]، گذار به مرحلهای جدید از رشد است – تحولی گسترده در فعالیت اقتصادی با این هدف که سیستم دیگری را جایگزین سیستم سوخت فسیلیمان کنیم؛ سیستمی که در آن بتوانیم به همین شکل (یا چه بسا بهتر!) به زندگی خود ادامه دهیم، البته بدون کربن. با وجود این که اقتصاد ما از رونق افتاده (یا شاید هم درست به همین دلیل)، ما ایدهی رشد سبز را، به عنوان راهچارهای برای تمام مشکلاتمان، با آغوش باز پذیرفتیم.»(بیل مککیبن)
برخی، به رغم آگاهی از مشکلات زیستبومی و اجتماعی متعددی که سرمایهداری پدید آورده، همچنان بر این باورند که سرمایهداری میتواند و باید اصلاح شود. بنجامین باربر میگوید: «مبارزه برای حفظ روح سرمایهداری … مبارزهای است میان جسم اقتصادی ملت و روح مدنی آن: مبارزهای برای نشاندن سرمایهداری در جایگاه درستاش که در آن به جای دستکاری کردن و شکل دادن خواستها و هوسهای ما، در خدمت طبیعت و نیازهای ما باشد. نجات سرمایهداری یعنی هماهنگ کردن آن با روح – با دوراندیشی، با تکثرگرایی و با آن «امور عمومی» … که معرف روح مدنی ما هستند. انقلابی در ساحت روح.»
ویلیام گریدر نیز کتابی به رشته تحریر درآورده با عنوان «روح سرمایهداری: گشودن راههایی به سوی یک اقتصاد اخلاقی». از این دست کتابها زیاد داریم که مبلغ «سرمایهداری سبز» و عملی بودن آن هستند، از جمله سرمایهداری طبیعی اثر پل هاکن، آموری لاوینز و ال. هانتر لاوینز، یا کتاب «از سبز به طلایی» دنیل استی و اندرو وینستون -«چاپ شده روی کاغذ بدون اسید از خمیر کاغذ بازیافتی با جوهر [ارگانیک] سویا»- که عنوان فرعی آن از این قرار است: «شرکتهای هوشمند چگونه از استراتژی زیستمحیطی برای نوآوری، خلق ارزش و کسب برتری رقابتی بهره میگیرند.» پس ما میتوانیم پولدار شویم، رشد اقتصادی داشته باشیم، بدون حدومرز مصرف کنیم، و در عین حال زمین را هم نجات دهیم! چه از این بهتر؟
اما چنین طرز تفکری یک مشکل بزرگ دارد: سیستمی که یگانه هدفاش به حداکثر رساندن میزان سود است، آن هم از طریق جُستوجوی بیپایان برای انباشت بیحدوحصر سرمایه و بر این اساس همواره مترصد است که هر موجودی از این کُرهی خاکی را به یک کالای دارای قیمت تبدیل کند، سیستمی فاقد روح است؛ چنین سیستمی هرگز نمیتواند روح داشته باشد و هرگز نمیتواند سبز باشد. این سیستم هیچگاه از پای نمیایستد و همواره به دنبال دستکاری کردن و شکل دادن خواستها و هوسهای ماست تا پیوسته رشد کند و بیشتر بفروشد … الیالابد. هیچچیز و هیچکس حق ندارد سر راهش قرار بگیرد.
ما اندیشمندان و کُنشگران برجستهای در حوزهی بومشناسی و محیط زیست داریم که به اصطلاح خارج از چهارچوب (out-of-the-box) فکر و عمل میکنند، کسانی که به شدت منتقد وضع موجود و حامی جریان مقاومت زیستمحیطی در برابر سیستم هستند، ولی با این حال راههای مبتکرانهای پیدا کردهاند تا خودشان را با سرمایهداری وفق دهند. مثلا استدلال هاکن و لاوینزها این است که سرمایهداری به معنی واقعی سرمایهداری نیست، مگر این که به اصطلاح «سرمایهی طبیعی» را کاملا قبضه کند؛ یعنی اوضاع وقتی رو به راه خواهد شد که سرمایهداری همهچیز طبیعت را به درون خود بکشاند، جهان خارج را تابع قوانین خود سازد و هر موجودی را به کالایی (داری قیمت) تقلیل دهد. در نتیجه، این اندیشمندان حامی محیطزیست که به ظاهر مخالفخوان هم هستند، تفاوت چندانی ندارند با شخصیتهای متنفذتری مثل ال گور با آن سوداهای «سرمایهداری پایدار»اش.
هاکن و لاوینزها و بسیاری دیگر از همکیشانشان – کسانی که به دنبال راهکارهای مترقی هستند، ولی خروج از چهارچوب سرمایهداری را محال میدانند- بدون شک انسانهای خوب و خیرخواهی هستند و صادقانه نگران سلامت زمین. خیلی از آنها دغدغهی عدالت اجتماعی هم دارند. چهرههای قابل تحسینی مثل وِس جکسون و وِندل بِری دارند روی راهکارهای مبتنی بر فناوریهای سطح پایین (low-tech) مشخصی کار میکنند، بر پایداری و اجتماعات محلی تاکید دارند، ضمن این که واقف هستند هیچ نوشدارویی برای بیماری صعبالعلاج زمین وجود ندارد. خود ما هم گاهی تحت تأثیر ایدههای این اندیشمندان به اصطلاح خارج از چهارچوب بودهایم.
اما یک چهارچوب هست که گریز از آن بدون رویارویی مستقیم با آن غیرممکن است: سیستم اقتصادی سرمایهداری. بسیاری از اندیشمندان حامی محیطزیست و تاثیرگذار کشورهای ثروتمند (اگر نگوییم اکثرشان) همچنان از رویارویی مستقیم با این مساله گریزان هستند. حتی شمار فزایندهی اندیشمندان سبزی که منتقد سرمایهداری و ناکامیهای بازار آنند، بیشتر مواقع، عوض آن که عملا از چهارچوب سرمایهداری بیرون بیایند، در نهایت امر کنار میآیند با آنچه به زعمشان راهحلهایی عملی در جهت ایجاد یک سیستم سرمایهداری کاملا مهارشدهی انساندوستانه، سبز و غیرشرکتی است. برخی خواهان دگرگونی اساسی «طرح و هدف کسبوکار» هستند، یا استفاده از اهرم مالیات برای سوق دادن سرمایهگذاری و مصرف به سمت اهداف سبز، یا وضع سیاستهای تجاری مشوّق مصرف محصولات اقتصادهای پایدارتر. برخی دیگر هم معتقدند که باید یارانههای بیحدوحساب دولتی به کسبوکارها حذف شوند و پیامدهای اجتماعی و زیستبومی تولید – یعنی «اثرات بیرونی»(۱)- مورد توجه قرار گیرند، تا «قیمتهای حقیقی»، یعنی قیمتهایی که هزینههای واقعی تولید، از جمله هزینههای تحمیلشده به محیط زیست، در آنها لحاظ شده، کمکم جا بیفتند. تناقضها و پیچیدگیهای اجرای یک روش قیمتگذاری جدید برای کالاها در سیستمی که سود تنها خدای آن است و قدرت در دستان افرادی قرار دارد که کوچکترین علاقهای به انجام چنین کاری ندارند، این اهداف را به ماموریتی غیرممکن بدل کرده است. به قول دیوید هاروی: «اگر سرمایهداری مجبور بشود همهی هزینههای اجتماعی و زیستمحیطی را که تولید کرده درون خود بگنجاند، از دور خارج خواهد شد. این یک حقیقت ساده است.»
رازآلود بودن بازار
نسخههایی که حامیان اصلاحطلب محیطزیست پیچیدهاند، اغلب نقش پُررنگ مالکیت خصوصی کسبوکارها و نیز بازارها را حفظ کرده است. این تصور در ذهن بسیاری از مردم نقش بسته که بازارها (به ویژه بازارهای به اصطلاح آزاد) از نمودهای مثبت سرمایهداری هستند؛ زیرا به صاحبان کسبوکارها سرنخ میدهند که کجا سرمایهگذاری کنند و کدام محصول یا خدمت را بیشتر یا کمتر تولید کنند. از این منظر، بازارها تنها روش کارآمد توزیع کالا هستند. لذا، فرض بر این است که بازارها تضمین میکنند اقلام مورد نیاز تولید میشود و آنچه مردم نیاز ندارند یا نمیخواهند، تولید نمیشود.
چنین ادعاهایی در مورد کارآمد بودن بازار معمولا ریشه در درک ابهامآلود ما از ماهیت بازارها (و نظام حاکم بر آنها) دارند. درحقیقت، ریشهی بسیاری از این ابهامها نوعی استدلال دوری است: قیمتهای بازاری کارآمد تلقی میشوند، در حالی که خود این کارآمدی محصول سیستم قیمتهای بازاری است. ناکارآمدیها و ناکامیهای گستردهی بازار، هر چقدر هم مهم و فراگیر باشند، کماهمیت و حاشیهای جلوه داده میشوند. تبعات منفی ناشی از برونفکنی هزینهها به دوش مردم و طبیعت نیز اغلب نادیده گرفته میشوند، ولو حیات بیشتر انسانها و کُرهی زمین را تهدید کنند. این حقیقت که در یک جامعهی سرمایهدارانه، بازارها در خدمت منفعت محدود انباشت سرمایه و تحکیم قدرت ثروتمندان است، غالبا از نظرها پنهان میماند، چون که مناسبات قدرت پشت پردهی بیشتر بازارهای واقعی اصلا شفاف نیست. معمولا به ما گفته میشود که بازارها باید خودتنظیمگر و در نتیجه «آزاد» باشند؛ یعنی دولتها نباید در آنها مداخله کنند. با این حال، در عالم واقع، بازارها تحت سیطره ابرشرکتهایی هستند که با قدرت انحصاری عظیمشان به انواع و اقسام روشها در آنها مداخله میکنند. در حقیقت، وقتی اقتصاددانها در حرفهایشان از مفهوم «قدرت بازاری» این ابرشرکتها استفاده میکنند، معمولا منظورشان اشاره به «کنترل انحصاری آنها بر بازار» است.
در بیشتر گُفتوگوها دربارهی بازار، نه فقط قدرت شرکتها، که قدرت طبقه و شکلهای دیگر نابرابری اجتماعی و اقتصادی نیز نادیده گرفته میشود. اقتصادهای بازار از این حیث رازآلود هستند که با مخفی کردن این مناسبات به شدت نابرابر، نتایجی را موجب میشوند که تصادفی به نظر میرسند – خشونت اشیاء و نه خشونت دارایی. در یک نظام بازاری «بیشترین و بهترین کاربُرد» یک منبع یا کالا کاربُردی نیست که به کُل مردم فایده برساند، بلکه کاربُردی است که تنها برای عدهای که بیشترین قدرت خرید را دارند نافع باشد.
این تصور نولیبرالی که جامعهی بازار بدون اشکال کار میکند و خیلی خوب خود را تنظیم میکند، افسانهای بیاساس در جهت منافع بازار است که بر بخش اعظم سیاست فعلی ما سیطره دارد و از آن برای سرکوب هر مانعی در راه منافع اقتصادی استفاده میشود. امروزه ما به جای بازاری که خود را تنظیم کند، جامعهای داریم که در آن منافع شخصی به نحوی فزاینده دولت را تنظیم میکنند. برای نمونه، در بحران اقتصادی ۲۰۰۷ تا ۲۰۰۹، اولویت اصلی همهی دولتهای سرمایهداری بالغ نجات مالی ابرسرمایه (big capital) و ابرمالیه (big finance) با کمکهای تریلیون دلاری بود. خیلی راحت به مردم گفتند که بازار آنطور ایجاب میکرد، چون برخی شرکتهای خاص «آنقدر گنده بودند که نباید ورشکسته میشدند». حفظ دارایی ثروتمندترین اعضای جامعه مقارن بود با بیکار و بیخانمان شدن میلیونها نفر و سقوطشان در دامان فقر.
کُل مفهوم بازار شدیدا انتزاعی و از هر نظر از واقعیت گسیخته شده؛ به تعبیر جیمز کی. گِیلبرِیت اقتصاددان: «در بحرش که فرو میروی، میبینی واژهی بازار یک نفی است. این واژه در زمینهی هر معاملهای به کار میرود، فقط به شرطی که آن معامله مستقیما به فرمان دولت نباشد.»
مفهوم نولیبرالی دموکراسی
درک مفهوم رایج تقابل میان دولت و بازار و تقابل میان بخش عمومی و خصوصی مهم است. دولت نمایندهی حوزهی سیاسی است، حوزهای که در آن دموکراسی – یعنی حکومت مردم، توسط مردم و برای مردم- از حیث نظری امکانپذیر است. در مقابل، بازار سرمایهداری نمایندهی حکومت سرمایه است، توسط سرمایه و برای سرمایه.
امروز به جای یک دموکراسی حقیقی، نوعی توانگرسالاری (حکومت همنفعان متموّل) داریم که در آن برخی از جنبههای تشریفاتی دموکراسی کمابیش حفظ شده است. بدیهی است در شرایطی که درآمد، ثروت و قدرت متمرکز باشند و نابرابری هم روز به روز بیشتر شود، به عبارتی با همین روال جاری سرمایهداری، تحقق یک دموکراسی واقعی، در چهارچوب درک کلاسیک آن با معیارهای مساواتخواهانه، محال است. به همین دلیل است که از زمان انتشار اولین چاپ کتاب «سرمایهداری، سوسیالیسم، و دموکراسی» جوزف شومپیتر، در سال ۱۹۴۲، که در آن مفهوم نولیبرالی دموکراسی به مثابه یک نسبت بازاری برای اولین بار مطرح شد، مدافعان سیستم در تلاش بودهاند تا با بازتعریف «دموکراسی» بر اساس معیارهای اقتصادی، آن را به چیزی تقریبا برعکس معنای اصیلاش بدل کنند. در یونان باستان مفهوم دموکراسی با حکومت دموس، یعنی تودهی مردم، پیوند خورده بود. برعکس، اکنون در ایالات متحده، و چند کشور دیگر، تعریف دموکراسی عوض شده و حالا به نظامی اطلاق میشود که در آن افراد صرفا دوره به دوره به کارآفرینان سیاسی رای میدهند، و آنها هم همانطوری که منافع تجاری در بازار دلارها را بو میکشند، چشمشان دنبال رای مردم است. بنابراین، درونمایهی اصلی دموکراسی از بین رفته است. نظام سیاسی ایالات متحده به قدری فاسد شده که به جای قانون هر نفر یک رای، درجهی نفوذ سیاسی هر فرد با میزان ثروتاش سنجیده میشود و این ثروت است که میزان پاسخگو بودن سیاستمداران به منافع هر فرد را تعیین میکند. همه میدانند که پول زیاد دسترسی به سیاستمداران را آسانتر میکند و درهای بسته را میگشاید. در چنین وضعیتی، شرکتها با دلارهایشان «رای» میدهند، صندوق کارزارهای سیاستمداران را پُر میکنند و با استخدام انبوهی از لابیگران، منافعشان را پیش میبرند. سیاستمداران هم بیشتر اوقات خواهینخواهی این حمایتهای مالی را «با بهره» به صاحبانشان بازمیگردانند. شرکتها امور مالی کارزارهای سیاسی را رتقوفتق میکنند و طبیعتا، مثل هر معاملهای، در ازای آن توقع «ارزش افزوده» دارند.
وارونهسازی امر واقعی
از آنجا که نظام سرمایهداری، به جای نیازهای واقعی، به تعبیر ریچل کارسون، «خدایان سود و تولید» را میپرستد، از تامین نیازهای اساسی یک زندگی معقول و مناسب (و در برخی موارد، حتی حق زندگی) برای همهی مردم عاجز است. دلیلاش هم این است که سرمایهداری ذاتا یک سیستم بیگانهشده است و تاثیرپذیرفتگان چنین سیستمی خود را نه فقط با میزان اختلافشان با بقیهی مردم دنیا، بلکه با فاصلهشان از خود طبیعت میسنجند و به «چیرگی بر طبیعت» افتخار میکنند. این یک دنیای وارونه است؛ دنیایی که یک ارزش انتزاعی را به خود انسانها برتری میدهد و به جای نیروهای زنده و خلاق طبیعت و انسان، یک موجود انتزاعی را سنجهی هر چیز مادی و مولد قرار میدهد.
بدین اعتبار، روشهای مختلف «اصلاح» سرمایهداری که مروجشان فعالان غالبا خیرخواهی هستند که میکوشند تغییرات را در چهارچوب پارامترهای مقبول و مجاز سیستم اعمال کنند، چیزی بیشتر از پیچوتابهای روشنفکرانه نیستند؛ انسانها زمانی سعی میکنند با خصوصیات بنیادین سیستم کنار بیایند یا مماشات کنند که تصور یک بدیل واقعی برایشان غیرممکن باشد. به تعبیر دریک جِنسن و اریک مکبِی، وقتی «وارونهسازی امر واقعی» اتفاق میافتد، سرمایهداری واقعیتر از محیطزیست به چشم میآید. بدینسان، هنگام بروز بحران زیستمحیطی، به جای نجات زمین و محیطزیست، نجات سرمایهداری در اولویت قرار میگیرد.
پس تعجبی ندارد که در مواجهه با پدیدهی گرمایش زمین، استراتژی غالب گروههای محیطزیستی به جای حفاظت از زمین، در جهت حفظ سرمایهداری باشد؛ دقیقا همان سیستمی که خود عامل تخریب زمین است. بان کیمون، دبیر کل سازمان ملل، در سخنرانی درخواست «اقدام فوری برای مبارزه با گرمایش زمین» گفت: «ما بایستی با جدیت به مصاف چالش جهانی تغییر اقلیم برویم، چرا که این مساله همه جا یک تهدید جدی برای توسعه است.» در چنین نگرشی، این رشد و توسعهی سرمایهداری نیست که با دامن زدن به گرمایش جهانی تهدیدی علیه زمین و ساکنانش تلقی میشود، بلکه این گرمایش جهانی است که تهدید و مانعی برای رشد و توسعهی سرمایهداری شده است. از نظر جنسن و مکبی، وجه مشترک تقریبا همهی راهکارهای جریان اصلی در مواجهه با معضل جهانی محیطزیست این است:
«همهی آنها سرمایهداری صنعتی را پیشفرض بدیهی میانگارند، چیزی که باید نجات داده شود، چیزی که باید به هر قیمتی حفظ شود (حتی به بهای از بین بردن زمین و کشتن هر چیز واقعی)، یک متغیر مستقل، یک امر نخستین؛ و [از آن طرف] دنیای واقعی و فیزیکی – مملو از موجودات فیزیکی واقعی که زندگی میکنند، میمیرند، به دنیا تنوع میبخشند- را امر ثانوی قلمداد میکنند، یک متغیر وابسته، چیزی که (و البته هرگز نه کسی که) باید خودش را با سرمایهداری صنعتی وفق دهد، یا بمیرد. … در چنین فرهنگی جهان همیشه کماهمیتتر از سرمایهداری صنعتی است، و از پایان دنیا کمتر باید ترسید تا از پایان سرمایهداری صنعتی.»
اندیشمندان حامی محیطزیست به اصطلاح «خارج از چهارچوب» که اغلب هم ژست رادیکالترین و منتقدترین اندیشمندان سبز را به خود میگیرند، ولی بیشتر از همه طعمهی رازآلود بودن سرمایه میشوند، حتی قادر نیستند یک سیستم اقتصادی تجسم کنند که اهداف و روالهای تصمیمگیری آن اساسا با سیستمهای حاکم متفاوت باشد، چه رسد به این که مروج آن باشند. به قول فردریک جیمسون، نظریهپرداز و تحلیلگر جریانهای فرهنگی، برای بسیاری از اعضای این جامعه «تصور پایان دنیا راحتتر از تصور پایان سرمایهداری است».
اخلاق «سرمایهداری سبز»
این روزها هر چیز سبزی خوب است. «سبز بودن» هم مُد شده و هم سودآور. شرکتها با هم رقابت میکنند تا هر کدام تصویر سبزتر و مسؤولیتپذیرتری از خود ارائه دهند. وانگهی، چه کسی دوست ندارد پایدار به حساب آید؟ میتوانیم با خیالی راحت و وجدانی آسوده لباسهای گوچی (Gucci) را بخریم و بپوشیم، چون خبر داریم این شرکت دارد با مصرف کمتر کاغذ به حفظ جنگلهای بارانی کمک میکند. طبق گزارش هفتهنامهی «نیوزویک»، ابرشرکتهایی مثل اچپی، دل، جانسون اند جانسون، اینتل و آیبیام، پنج شرکت سبز برتر ۲۰۰۹ بودند. دلیلاش هم استفادهی آنها از منابع انرژی تجدیدپذیر، گزارش دادن انتشار آلایندههای گُلخانهایشان (یا کم کردن سطح آنها)، و اجرای سیاستهای رسمی زیستمحیطی بود. بعضی از حامیان محیطزیست و مدیران کسبوکارها میگویند: ما باید «با کیف پولمان رای بدهیم»، یعنی از طریق خریدن کالاهای سبز. با به کارگیری روشهای تولید بهتر میتوان تا حدی معضلات زیستمحیطی را رفع کرد. در مواردی هم شاهد رفع آنها بودهایم (مثلا کشت خوراکهای ارگانیک یا استفاده از مواد و انرژیهای تجدیدپذیر). «گاردین» اندکی پیش از اجلاس تغییر اقلیم کوپنهاگ، دربارهی ایدهی کسبوکار تهاجمی مستور در این نگرش نوشت: «این روزها استدلال مدیران برخی از بزرگترین شرکتهای جهان مثل تسکو، کوکاکولا و رکیتبنکیزر این است که به جای مهار رشد اقتصادی و مصرفگرایی کلان، میتوان با «سبز کردن» رفتار مصرفکننده از فاجعهی تغییر اقلیم پیشگیری کرد».
با نگاهی به پروندهی شرکت بیپی، میتوان اعتبار تاکیدهای جریان اصلی بر مسؤولیت شرکتها به عنوان راهحل مشکل زیستمحیطی را سنجید. ۲۲ آوریل ۱۹۹۹، سر جان براون، مدیر عامل ارشد بیپی، بابت پیشقدم بودن در ترویج اهداف سبز، از برنامهی محیطزیست سازمان ملل جایزه گرفت. بیپی در دوران ریاست براون، ضمن اتخاذ شعار «ورای نفت»، اذعان کرده بود که گازهای گُلخانهای ممکن است سبب گرمایش زمین شوند. در سال ۲۰۰۰ هم مجلهی «فِرست» (FIRST) بابت پیشقدم بودن در مسؤولیتپذیری اجتماعی با جایزهی «سرمایهدار مسؤولیتپذیر» از آقای براون تقدیر کرد. براون و بیپی نماد دنیای جدید شرکتهای سبز شدند. بیپی در یکی از آگهیهای تبلیغاتیاش، که مشخصا تحت تأثیر براون بود، میگفت: «آیا کسبوکار چیزی فراتر از سود است؟ به نظر ما بله.» براون وعدهی رشد در کنار پاکیزگی محیطزیست را داد. او از نخستین حامیان «اصل احتیاطی» بود که به موجب آن، کسبوکارها از فعالیتهایی که امکان دارد به زیان محیطزیست باشند، خودداری میکنند.
ولی بیپی، علیرغم شعار «ورای نفت»اش، توسعهی تهاجمی حفاریهای نفتی خود را ادامه داد، حتی در مناطق حساس و خطرناکی مثل مدار شمالگان یا اعماق اقیانوسها. به اعتقاد براون، اتوموبیلهایی که در طراحیشان عملکرد بر بازده مصرف سوخت اولویت داشت، منافاتی با اصول و معیارهای سبز نداشتند. او همچنین تاکید داشت که مخالفت بیپی با مقررات دولتی در زمینهی محیطزیست هم تناقضآمیز نیست؛ زیرا شرکتهای مسؤولیتپذیر حواسشان به کارشان هست. بیپی در دوران ریاست براون، هزینههای مربوط به ایمنی را به شدت کاهش داد، که البته سود کلانی برایش به همراه داشت، ولی به بهای افزایش خطرات زیستمحیطی.
مارس ۲۰۰۵، در اثر انفجارها و آتشسوزیهای شیمیایی، یکی از کارخانههای بیپی در شهر تگزاس پانزده کارگر کشته و ۱۸۰ نفر هم زخمی شدند – بعدتر مشخص شد که عامل آن کاهش شدید کارکنان بخش ایمنی بوده. سال ۲۰۰۷، براون از مقام خود استعفا داد، ولی روال بیپی در ترجیح سود بر ایمنی و محیطزیست همچنان ادامه یافت، تا در سال ۲۰۱۰ به سانحهی سکوی نفتی دیپ واتر هورایزن منجر شد. یازده کارگر بر اثر انفجار این سکوی نفتی کشته شدند و تا سه ماه نفت بود که به درون خلیج مکزیک نشت میکرد. این بزرگترین حادثهی نشت نفت دریایی در تاریخ صنعت نفت محسوب میشود. دلیل اصلی نشت نفت، افت شدید و فاحش استانداردهای ایمنی بیپی بود که همبستهی فرهنگ سوداگرانه کاهش هزینهها به منظور افزایش سود خالص است.
البته عیان شدن این حقیقت که اعتبار بیپی در مقام یک شرکت «سبز» پیشرو صرفا یک «سبزنمایی» (greenwashing) بوده، نباید آنقدرها باعث تعجب شود. سال ۲۰۰۴ از میلتون فریدمن، اقتصاددان محافظهکار معروف، سئوال شد آیا جان براون در مقام مدیر عامل ارشد میتوانست با آن باورهای سبز کذاییاش تا حد فدا کردن منافع اقتصادی بیپی پیش برود، و او خونسردانه پاسخ داد: «نه…. او میتواند این کار را با پول خودش بکند. [ولی] اگر آن مصلحتهای زیستمحیطی را به نحوی دنبال کند که به کارایی شرکت برای سهامدارانش ضربه بزند، آنوقت به نظرم کارش غیراخلاقی است. او کارمند سهامداران شرکت است، هرچقدر هم که مقامش بالا به نظر برسد. منظورم این است که او مسؤولیت اخلاقی بسیار بزرگی نسبت به آنها دارد.» به بیان دیگر، وظیفهی امانی هر مدیر عاملی این است که دنبال بالاترین سود یا حداکثر افزایش سرمایه سهامداران باشد. وقتی یک مدیر عامل آنقدر سادهلوح باشد که فکر کند میتواند اصول و ارزشهای دیگری را هم در این هدف بگنجاند، و با این کارش موجب کاهش سود شود – مثلا یک شرکت نفتی حفاریهایش را کاهش دهد و ایمنی و سلامت را در اولویت قرار دهد- خیلی زود از کارش برکنار خواهد شد. کاملا واضح است که جان براون خط قرمز شرکت را میدانست و هرگز نگذاشت حرفهایش درباره ارزشهای سبز و مسؤولیت اجتماعی شرکت، مزاحم رابطهی واقعی و استثمارانهی بیپی با محیطزیست شوند.
با باز شدن پای جنبش سبز شرکتی به مصرف، تبلیغات بیپایانی برای «مصرفکنندگان سبز» و «بازار سبز» هم شروع شدهاند. این حجم از توجه رسانهای و تبلیغات برای مصرف پایدار، بازاری از مصرفکنندگان سبز مشتاقی ایجاد کرده که فکر میکنند با خرید کالاهای «پایدار» میتوانند ضمن حفظ سبک زندگی مصرفگرایانهشان، احساس شریف بودن هم بکنند. غافل از این که معلوم شده که این محصولات به اصطلاح سبز آنقدرها هم از مشابههای غیرسبزشان سبزتر نیستند. هِدر راجرز، از فعالان محیطزیست میگوید:
«[در حین تحقیقاتام برای کتاب «سبز راه را اشتباه رفته»] متوجه شدم که [خوراکهای] ارگانیک صنعتی، زیستسوختهای کالاییشده، و آفست(۲) کربن واقعا باعث محافظت و مراقبت از محیطزیست نمیشوند. اتفاقی که در عمل میافتد، نوعی جرح و تعدیل کردن بحرانهای زیستمحیطی است، به گونهای که بتوان آنها را با روشهایی که از دید ساختارهای اقتصادی و سیاسی حاکم کمترین تهدید علیه وضع موجود تلقی میشوند، حل و فصل کرد.»
اگرچه برنامههای مسؤولیت اجتماعی شرکتی (CSR) حامیان واقعا دغدغهمندی دارند، ولی آنها هم عمدتا به فرصتهای بازاری نسبتا موفقی بدل شدهاند. هِدر راجرز ادامه میدهد:
«شرکتها از برنامههای CSR استفاده میکنند، تا در میان مصرفکنندگان وفاداری به بِرند ایجاد کنند و با آنها ارتباطهای شخصی برقرار نمایند. این کار نتیجه هم داده: بر اساس یک نظرسنجی تازه از ۱۰۰۱ بزرگسال، هفتاد درصد مصرفکنندگان میگویند که حاضرند بابت محصولات شرکتهای مسؤولیتپذیر پول بیشتری بپردازند… ۲۸ درصد هم میگویند که حاضرند برای خرید محصولاتی که به نحوی با مسؤولیت اجتماعی پیوند دارند، حداقل ۱۰ دلار بیشتر پول دهند.»
یک مشاور متخصص در اموری مثل «مسؤولیت اجتماعی» نظر متفاوتی دارد: «در بحث مسؤولیت اجتماعی معمولا آسمان ریسمان جای حرف حساب را میگیرد… شرکتها توقع دارند برای کاری که وظیفهشان است بهبه و چهچه بشنوند.» بیپی یکی از همین شرکتهاست و دیدیم که از مسؤولیتناپذیرترین شرکتهای جهان بوده است. اما حضور سهامهای بیپی در سبدهای برخی از صندوقهای سرمایهگذاری مشترک «مسؤولیت اجتماعی» نشان از موثر بودن پروپاگاندای گیجکنندهی این شرکت دارد.
این روزها در کمال شگفتی، حامیان جریان اصلی محیطزیست «والمارت» را پیشاهنگ مسؤولیتپذیری شرکتی و کسب و کار سبز میدانند. در گزارش سال ۲۰۱۰ وضعیت جهان موسسهی «وردواچ»، از والمارت (که سال ۲۰۰۹ بزرگترین شرکت جهان بوده) به عنوان شرکتی که به بهترین وجه از تمرکز صرف بر سود به یک الگوی کسب و کار پایدار گذار کرده و آن را «وظیفهی امانی اصلی» خود قرار داده، تجلیل شده است. نقل است که لی اسکات، مدیر عامل ارشد سابق «والمارت» (و رئیس هیات مدیرهی فعلی)، گفته که شرکت از سال ۲۰۰۵ متعهد شده به «صددرصد انرژی تجدیدپذیر و تولید زبالهی صفر» (در حالی که همان موقع هم اعتراف کرده که اصلا نمیداند که والمارت چگونه قرار است به این اهداف دست یابد). به ما اینطور گفته شده که والمارت هماکنون در یک «سفر پایدار» است (با کمترین هزینه برای خودش البته)، و در حال ترویج اصول و ارزشهای سبز در میان هر ۱.۴ میلیون کارمند آمریکاییاش، و تشویق آنها به مصرف پایدار، بازیافت و خوردن غذاهای سالمتر. «والمارت» همچنین متعهد شده که فقط ماهیهای صیدشده و مورد تایید شورای نظارت دریایی را بفروشد (لازم به ذکر است که دیدهبان غذا و آب و بسیاری از فعالان محیطزیست به اعتبار این شورا مشکوک هستند). تعهد زیستمحیطی اصلی و صریح «والمارت» در سال ۲۰۰۵ این بود که تا سال ۲۰۱۳ با کاهش ۲.۵ میلیون تن از آلایندههای کربنیاش، بازده انرژی خود را ۲۰ درصد افزایش دهد. اما در سال ۲۰۰۶، به اذعان خودشان، انتشار آلایندههای کربنی والمارت ۹ درصد بیشتر هم شده بود. برآورد شده که فروشگاههای جدیدی که سال ۲۰۰۷ به زنجیرهی «والمارت» اضافه شدند، یک میلیون تن دیگر به آلایندههای این شرکت اضافه کردند. به گفتهی وِس جکسون: «وقتی فروشگاههای والمارت میگویند که قرار است لامپهایشان را عوض کند و مصرف سوخت کامیونهایشان را به نصف برسانند، با پول حاصل از این صرفهجوییها چه خواهند کرد؟ فروشگاه جدید افتتاح میکنند. آدم میماند چه بگوید.»
در نهایت، «والمارت» یک هیولای اقتصادی است و به همه چیز شبیه است الا نمایندهی یک سیستم اقتصادی جدید پایدار. والمارت مخصوصا معروف است به سیاستهای سختگیرانهاش نسبت به نیروی کار و این که برای جلوگیری از اتحاد کارگرانش عملا حاضر است تن به هر کاری بدهد (حتی تعطیل کردن فروشگاههایش).
واقعیت این است که هیچیک از پیشنهادهای اصلاح سرمایهداری کاری با مشکل اصلی ندارند؛ مشکل اصلی این است که در این سیستم حرف اول و آخر را سود و عایدی خالص میزند. به خاطر محیطزیست و آیندهی خودمان هم که شده، اقتصاد نباید همینطور تا ابد رشد کند و همینطور برای مصرف انسان کالا روی کالا بگذارد و خدمت روی خدمت (چه سبز، چه غیرسبز). اما اگر اقتصاد رشد نکند، مشاغل چگونه ایجاد یا حفظ میشوند؟ تجربه نشان داده که کُندی یا توقف رشد در یک اقتصاد سرمایهدارانه، برای کسانی که کار میکنند، یک فاجعه است.
آیا معکوسکردن روند تغییر جهانی اقلیم با سرمایهداری سازگار است؟
بیایید فعلا سبزنماییهای شرکتها، اجبار فراگیر به رشد و استثمار طبیعت، و مسالهی نقش فناوری در سرمایهداری را کنار بگذاریم و نگاهی بیندازیم به طرح و روشهای فنی پیشنهاد شده برای مقابله با تغییر جهانی اقلیم (مهمترین معضل پیش روی زمین و ساکنانش) بدون مُختل کردن نظم سرمایهداری.
فناوریهایی که بازده انرژی بالا، زیان کمتر، و/یا نیاز به مواد اولیهی کمتری دارند
بعضی از طرح و برنامههای افزایش بازده انرژی – مثل حمایت از صرفهجویی و کمک به عایقبندی خانههای قدیمی به منظور کاهش مصرف سوخت گرمایشی، و استفاده از پنلهای خورشیدی پشتبامی ساده- صرفا کارهای مطابق عقل سلیماند. بازده انرژی ماشینآلات، از جمله لوازم منزل و اتوموبیلها، روزبهروز دارد بیشتر میشود – که البته روندیست عادی، و گاهی هم با مقررات دولتی تسریع میشود. اما یک نکتهی مهم اینجا وجود دارد: درست است که افزایش بازده معمولا از هزینهها میکاهد، ولی در عین حال موجب افزایش میزان مصرف نیز میشود. و در موارد بسیاری به بزرگتر شدن ابعاد وسایل میانجامد (مثل یخچالها و اتوموبیلها). در نتیجه، میزان مصرف انرژی معمولا افزایش مییابد یا در مواردی که ابعاد وسایل هم ثابت مانده، میزان انرژی صرفهجوییشده، همچنان کمتر از حد مطلوب است. مردم احتمالا مسافتهای طولانیتری با تویوتای پریوسِ کممصرفشان رانندگی میکنند، یا لامپهای الایدی کممصرفشان را ساعات بیشتری روشن میگذارند. آنها ممکن است پیش خود فکر کنند که با خرید شاسیبلندهای هیبریدی (که کممصرفتر از مشابههای غیرهیبریدیشان هستند)، به محیطزیست خدمت میکنند، در حالی که اتوموبیلهای شاسیبلند (چه هیبریدی، چه غیرهیبریدی) خیلی بیشتر از اتوموبیلهای کوچکتر سوخت مصرف میکنند.
طرح و برنامههای دیگری هم هست که فناوریهای کمآلایندهتری در اختیارمان قرار میدهند، مخصوصا انرژیهای خورشیدی، بادی و آبی. بدون شک اینها بهترین روشهای تولید انرژی هستند، برعکس سوختهای فسیلی، کشتسوختها، یا انرژی هستهای. همچنین میتوانیم انرژی آبی را با انرژیهای بادی و خورشیدی هم ترکیب کنیم؛ بدین صورت که مثلا در طول روز که انرژی خورشیدی و بادی مهیاست، آب را به ارتفاع بالاتری پمپ کنیم و شب، اگر لازم شد، از این آب برای چرخاندن پره توربینها استفاده و برق تولید کنیم. اما این منابع انرژی برای طبیعت بیهزینه نیستند. و در نتیجه، اجازهی رشد نامحدود و بدون هزینهی اقتصاد را به ما نمیدهند. آنها هم معمولا مشکلات خاص خود را دارند. اخیرا تمایل به انرژی آبی دوباره فزونی گرفته، به خصوص در پروژههای کوچکمقیاس -البته پروژههای آبی بزرگمقیاس همچنان در آسیا و آمریکای جنوبی محبوبیت دارند. آسیبی که سدهای بزرگ به محیطزیست و به انسان وارد میکنند – زیر آب رفتن جنگلها، انقراض گونهها، نشت آب شور و از بین رفتن مانگروهای دلتاها، و نقلمکان بومیها- باعث شکلگیری جنبشی شده که تلاش میکند این پروژهها را متوقف سازد.
از برخی مناطق زمین نیز میتوان به صورت ایمن انرژی زمینگرمایی استحصال کرد و این نویدبخش است (ایسلند در این زمینه پیشرفتهای زیادی داشته)، البته پیداکردن نقاط مناسب مشکل است و گاهی حفاریها منجر به زمینلرزه میشوند (مثل مورد کالیفرنیا و سوییس). استخراج منابع لازم برای برخی از این فناوریهای «پاک» نیز مشکلات و پیچیدگیهای زیستمحیطی خود را دارد، مثلا برای ساخت ژنراتورهای بادی یا باتری اتوموبیلهای هیبریدی نیاز به استخراج عناصر کمیاب داریم.
بعضی از این طرح و برنامهها معقول به نظر میرسند، برخی هم نه، مثلا اصرار بیجهت بر استفاده از کشتسوختهای «سبز» (زیستسوختهایی که از محصولات کشاورزی مثل ذرت، سویا، کلزا، و پالم روغنی گرفته میشوند) برای محیطزیست و انسان به شدت آسیبزا بوده است. هدف این پروژهها جایگزین کردن سوختهای مشتق شده از نفت (مثل بنزین و گازوییل) با سوختهای مایع استخراجشده از محصولات کشاورزی (مثل اتانول و گازوییل زیستی) است. رشد و توسعهی صنعت کشتسوخت، نه تنها با ایجاد رقابت مستقیم میان غذا و سوخت موجب افزایش قیمت غذا شده است، بلکه گاهی انرژی مصرفشده در فرایند تولید این کشتسوختها (یعنی کشت، حملونقل و فراوری آنها) از انرژی حاصل شده از آنها بیشتر میشود. ضمن این که، کشت و فراوری محصولات کشاورزی برای تولید این سوختها معمولا بدون آلوده کردن هوا و آب میسر نیست.
درختان جنگلهای استوایی قطع میشوند که به جایشان درخت پالم روغنی کاشته شود، تا روغن لازم در تولید زیستسوختها (و در کنارش تولید روغنهای آشپزی و لوازم آرایش) را تامین کند. این کار باعث نقل مکان بومیهای منطقه شده و در نهایت، به دلیل سوزاندن درختها و برهم زدن تعادل خاک منطقه، به تولید انبوهی از دیاکسیدکربن نیز منجر میشود. از بین بردن جنگلها و تبدیلشان به مکانی برای تولید روغن پالم برای این زیستسوختهای «سبز»، در نهایت موجب افزایش آلایندههای کربنی خواهد شد، حتی با گذشت زمانی نسبتا طولانی. برآورد شده که برای جبران کربنی که موقع آمادهسازی و کاشت درختهای پالم روغنی تولید میشود، باید چهارصد سال از این درختها سوخت تولید کنیم.
یکی دیگر از طرحهای تولید سوخت مایع «سبز»، تبدیل سلولوز گیاهی به الکل است که البته هنوز توجیه اقتصادی ندارد. یکی از مهمترین مواد اولیهی این کار، «پسماند» محصولات کشاورزی است. ولی این پسماندها به هیچوجه بیمصرف نیستند. بازگشت پسماندهای کشاورزی به خاک برای حفظ مواد ارگانیک آن ضروری است و مسلما موجب افزایش محصول میشود. گزینهی دیگری که پیشنهاد شده، استفاده از جلبکها در تولید روغن است. این طرح هم مشکلات بالقوهی خود را دارد، مثل حجم زمین لازم یا ورود ناخواستهی جلبکهای تراریخته به طبیعت.
ما هنگام بروز مشکلات زیستمحیطی، عوض تجدیدنظر در کُل سیستم، دنبال نوشدارو – فناوریهایی مثل کشتسوختها که «حلّال» مشکلمان باشند- میگردیم. ولی زیاد پیش آمده که همین نوشدارو خودش مشکلات دیگری ایجاد کرده است. برای نمونه، پس از این که مشخص شد مواد شیمیایی به کار رفته در یخچالها و دستگاههای تهویه و عایقهای فومی موجب نازک شدن لایهی اُزون میشوند، در دههی ۹۰ هیدروفلوروکربنها (HFC) به عنوان جایگزینی برای مواد قبلی وارد بازار شدند. استفاده از HFCها به ترمیم لایهی اُزون کمک کرد، ولی بعدا معلوم شد که این مواد ۴ هزار برابر بیشتر از دیاکسیدکربن خاصیت گُلخانهای دارند و به شدت باعث گرم شدن زمین میشوند. برآورد شده که تجمع HFCهای نشت کرده از یخچالها و دستگاههای تهویه اسقاطی در جو زمین تا سال ۲۰۵۰ به میزانی معادل شش سال تولید دیاکسیدکربن برسد.
ما اکنون به فناوریهایی دسترسی داریم که به ما کمک میکنند تا حدی از محیطزیست حفاظت کنیم، مصرف انرژی و بار منابع را کاهش دهیم، ضایعات و مواد سمی کمتری تولید کنیم و الخ. اما تجربه نشان داده که ارمغان افزایش بازده مصرف انرژی و منابع، معمولا توسعهی کُل سیستم اقتصادی سرمایهدارانه است که در نهایت هر کاهشی در مصرف انرژی و منابع را بیاثر میسازد. این اتفاق به «پارادوکس جونز» معروف است. ویلیام استنلی جونز، اقتصاددان قرن نوزدهم، در کتاب «مسالهی زغالسنگ» برای اولین بار به این قضیه اشاره کرد. جونز متوجه شد با این که بازده مصرف زغالسنگ موتورهای بخار نسلب ه نسل بیشتر میشود، ولی عرضهی موتورهای کاراتر جدید تاثیری در کاهش مصرف زغالسنگ ندارد؛ چون پابهپای بهبود بازده، میزان تولید هم بیشتر میشد. به همین دلیل است که فناوری تنها – بدون تحول مناسبات اجتماعی- قادر به رفع تناقضهای زیستبومی سرمایهداری نیست و دوستداران محیط زیست اکنون این قضیه را میدانند. هانا آرنت در کتاب «وضع بشر» میگوید: «در شرایط مدرن، نه از بین بردن، بلکه حفظ کردن است که ویرانی به بار میآورد، زیرا دقیقا همین ماندگاری اشیای حفظ شده، بزرگترین مانع در روال گردش [سرمایه] است و هرجا که این روال سیطره داشته، شتاب گرفتن دائم آن یگانه ثباتی است که به جا مانده.»
تدابیر متکی به فناوری سطح بالا (high-tech) / پُرمخاطره (high-risk)
انباشت یگانه سودای جامعهی سرمایهداری است و این یعنی زیستبومها و سیستمهای زیست و سلامت گونهها تا آستانهی تحملشان زیر فشار قرار میگیرند؛ و این یعنی، خطری روزافزون برای همه. برای همین، جامعهشناسان از ظهور پدیدهای به نام «جامعهی مخاطرهآمیز» سخن میگویند؛ پدیدهای که محصول سرمایهداری و مدرنیته است. مواد شیمیایی سمی، تشعشعات، و چیزهای خطرناک دیگر در محیط زندگی و بدنهایمان پخش میشوند، و ما هم هیچ تلاشی برای درک همهی اثرات آنها نمیکنیم – حتی بیشتر این مواد سمی را علیرغم اثرات متعدد سرطانزایی، ناهنجاریزایی و جهشزاییشان آزمایش هم نمیکنیم. برای سیستم همین کافی است که این فناوریها به درد توسعهی اقتصاد بخورند، آن هم با کمترین هزینه برای بازار. پیامدها با تدابیری به نام «مدیریت مخاطره» رفع و رجوع میشوند؛ تدابیری که کارشان این است که تعیین کنند چه تعداد مرگ در هر میلیون نفر «مخاطرهی قابلقبول» تلقی میشود (و البته کم نشان دادن و کماهمیت جلوه دادن آنها). طبیعتا جامعهای که این گونه سازمان یافته، هنگام مقابله با خطراتی که کُرهی زمین را تهدید میکنند، و گرمایش جهانی مظهر آنهاست، پُرخطرتر شده و به فناوریهای خطرناکتری متوسل میشود. و به این ترتیب، میزان خطر بیشتر و بیشتر میشود. در وضعیتی که «پیشرفت» با حاشیهی سود بالاتر (که معمولا معادل مخاطرهپذیری بیشتر است) اشتباه گرفته میشود، چنین تدبیری چه بسا عقلانی هم جلوه کند.
در بحث استفاده از انرژی اتمی، به عنوان راهچارهای برای مقابله با گرمایش زمین، پدیدهی جامعهی مخاطرهآمیز خیلی خوب خودش را نشان میدهد. بعضی از دانشمندانی که دغدغهی محیطزیست دارند، مثل جیمز لاولاک و جیمز هانسن، انرژی هستهای را یک گزینهی انرژی و بخشی از راهحل فناورانه مشکل سوختهای فسیلی میدانند. اما در حال حاضر انرژی هستهای ۹ تا ۲۵ برابر بیشتر از انرژی بادی کربن تولید میکند و دلیلاش هم انرژیبر بودن فرایندهای پالایش اورانیوم، حملونقل و ساخت رآکتور است. اگرچه فناوری انرژی هستهای در نیروگاههای نسل سوم تا حد زیادی پیشرفت کرده است و اکنون امکان ساخت نیروگاههای نسل چهارم هم فراهم شده (البته فعلا در مقام نظری)، خطر این انرژی همچنان بسیار بالاست (به دلیل ماندگاری پسماندهای هستهای تا صدها و بلکه هم هزاران سال، مدیریت اجتماعی سیستمهای پیچیده، و درجهی بالای ریسک آن). فاجعهای که پس از زلزله/سونامی سال ۲۰۱۱ در تاسیسات دایایچی فوکوشیمای ژاپن رُخ داد، بار دیگر خطرهای مختلف و مخاطرههای فراوان وابستگی به انرژی هستهای را به ما خاطرنشان میکند.
رآکتور هستهای زاینده – فناوری هستهای نسل سومی که در حال حاضر در دسترس است و اغلب به عنوان یک بدیل مطرح میشود- نیز مشکلاتی مشابه رآکتورهای شکافت معمولی دارد، با این تفاوت که پسماند تراز پایین کمتری تولید میکند و قادر است سوخت مصرف شده را مجددا به کار گیرد. و در نتیجه، مشکل محدودیت ذخایر اورانیوم را تا حدی برطرف نماید. اما خروجی این رآکتورها خالصتر و به درجهی تسلیحاتی نزدیکتر است و راحتتر میتواند برای ساخت تسلیحات هستهای بازفراوری شود. مسلما این پیوند تنگاتنگ میان انرژی هستهای و گسترش تسلیحات هستهای، دغدغهی اصلی همهی انسانهاست.
ساخت یک نیروگاه هستهای تقریبا ده سال زمان میخواهد و به شدت پُرهزینه و غیراقتصادی است. طبق برآوردها، اگر بخواهیم نیاز برق کُل جهان را فقط با انرژی هستهای تامین کنیم، باید تا ۴۳ سال، هر روز یک نیروگاه بسازیم؛ یعنی تقریبا ۴۰ برابر این تعدادی که الان داریم. ازدیاد چنین تاسیسات پُرمخاطرهای احتمال بروز آنچه جامعهشناس معاصر آمریکایی، چارلز پرو، «سوانح عادی» نامیده را بیشتر میکند. بنابراین، کاملا موجه است که به گزینهی انرژی هستهای، به عنوان چارهای برای مشکلات زیستمحیطی، بسیار محتاطانه بنگریم. بدون شک انتخاب این مسیر، یکجور معاملهی فاوستی(۳) است.
چند طرح کلان مهندسی اقلیمی برای جمعاوری دیاکسیدکربن از جو زمین، یا افزایش بازتابش نور خورشید به سمت فضا پیشنهاد شده است. از جمله:
* کشف روشهایی برای جذب هرچه بیشتر کربن. مثلا ریختن کودهای آهندار به درون اقیانوسها برای تحریک رشد جلبکهایی که کربن مصرف میکنند؛ احیای جنگلهای زمین با کاشت درختهای تراریخته زودرشد.
* کاهش جذب انرژی خورشیدی از طریق افزایش بازتابش آن به سمت فضا. مثلا بهرهگیری از جزیرههای سفید وسیع جهت احیای اثر سپیدایی اقیانوسها؛ ساخت ماهوارههای بزرگی که نور خورشید را به درون فضا بازمیتابانند؛ آغشته کردن لایهی استراتوسفر جو به ذرات دیاکسیدگوگرد به منظور افزایش بازتابش نور خورشید به فضا و تاریکتر کردن زمین.
* جداسازی کربن از جو زمین در مقیاس وسیع با روشهای مهندسی اقلیمی. در این روش، البته به شرطی که محدودیتهای فیزیکی و اقتصادی مانع نشوند، به جای این که دیاکسیدکربن را جداجدا از کارخانههای صنعتی جذب کنند، با نصب دستگاههای بسیار بزرگی در سراسر جهان آن را از خود جو میزدایند. بعد از گیر انداختن دیاکسیدکربن در یک مادهی جاذب، آن را به حالت مایع در آورده و امحا میکنند.
هیچکس اطلاعاتی از عوارض جنبی احتمالی و زیانآور این طرحهای عظیم – بازی کردن نقش خدا بر زمین- ندارد. شدت پیچیدگی معضلات پیش رو، عظمت و مخاطرهی جهانی چنین اقدامات جسورانهای را به خوبی نشان میدهد. برای مثال، تحریک به رشد جلبکها با کودهای آهندار ممکن است صرفا به افزایش «مناطق مرده» در اقیانوسها منجر شود؛ زیرا این جلبکها در نهایت میمیرند و لاشهی آنها در اعماق پایینتر اکوسیستمهای آبی را مختل میکند. یا مثلا ریختن دیاکسیدگوگرد در لایهی استراتوسفر به منظور انسداد نور خورشید ممکن است به تضعیف فرایند فوتوسنتز در سراسر زمین بینجامد.
«زغالسنگ پاک»
راهکار فناورانهای دیگری که زیاد هم پیشنهاد میشود، روی آوردن به تولید و مصرف مادهای است به نام «زغالسنگ پاک»، به عنوان راهی برای گسترش تولید سوختهای فسیلی، ولی بدون کربن. دولت ایالات متحده میلیاردها دلار در حمایت از پژوهشهای مربوط به زغالسنگ پاک هزینه کرده است. البته که زغالسنگ پاک وجود خارجی ندارد (و هرگز هم نخواهد داشت)، اما همین ایدهی توخالی بهانهای شده برای تولید بیشتر زغالسنگ و ساخت بیشتر نیروگاههای زغالسنگی ناپاکتر. ایدهی زغالسنگ پاک بر اساس فناوریای شکل گرفته به نام جذب و نگهداری کربن (CCS). در این فناوری، کربن پیش از ورود به جو زمین جداسازی و جذب شده و سپس به مادهای غیرمضر تبدیل و به درون سازههای زمینی یا اقیانوسها تزریق میشود. دسترسی به این فناوری، حتی در خوشبینانهترین حالت، تا قبل ۲۰۳۰ مقدور نیست؛ تا آن موقع هم برای حل مشکل عاجل تغییر اقلیم خیلی دیر شده. این فناوری نوپا هرگز در مقیاس صنعتی به کار گرفته نشده است، ضمن این که از حیث اقتصادی هم آنقدرها به صرفه نیست. برآورد میشود پیادهسازی این فناوری افزایش قیمتی بین ۲۱ تا ۹۱ درصد در پی داشته باشد. همچنین، پیشبینی میشود که مصرف سوخت کارخانههایی که از این فناوری استفاده میکنند تا ۲۵ درصد افزایش یابد. انجمن فیزیک آمریکا در گزارشی دربارهی فیزیک فرایند جذب مستقیم دیاکسیدکربن از هوا (DAC) اینطور نتیجه گرفته: هزینهی این سیستم، حتی با درنظر گرفتن فرضهای خوشبینانهای دربارهی بعضی پارامترهای مهم، چیزی حولوحوش ۶۰۰ دلار یا بیشتر برای هر تن دیاکسیدکربن براورد میشود. عدم قطعیتهای معناداری که در بعضی پارامترها داریم، بازه قیمت برآوردهشده را گسترده و نامتقارن میکنند، نامتقارن به نفع قیمتهای بالاتر. بنابراین، DAC در حال حاضر رویکرد مقرون به صرفهای برای فرو نشاندن بحران تغییر اقلیم نیست… یک نیروگاه زغالسنگی هزار مگاواتی سالانه حدود شش میلیون تن دیاکسیدکربن تولید میکند. یک سیستم DAC معمولی، که از سازههایی به ارتفاع ده متر استفاده میکند، برای این که بتواند پابهپای این نیروگاه کار و کربن آن را جذب کند، حدود ۳۰ کیلومتر از این سازهها لازم دارد. برای احداث چنین پروژهای، مقادیر زیادی مواد ساختمانی و شیمیایی لازم است. به احتمال زیاد هزینهی تمامشدهی یک سیستم DAC استاندارد که بتواند سالانه شش میلیون تن دیاکسیدکربن جذب کند، خیلی بیشتر از استراتژیهای بدیلی باشد که به همان میزان برق بدون کربن تولید میکنند.
تزریق کربن جذبشده به درون اقیانوس، آب اقیانوس را اسیدیتر میکند و ممکن است تبعاتی در حد خود تغییر اقلیم در پی داشته باشد. پیامدهای نگهداری دیاکسیدکربن جذبشده درون سازههای زمینی هم مشخص نیست، اگرچه مسلم است که نشت مقادیر بالای این گاز به طبیعت عاری از خطر نیست (سال ۱۹۸۶ نشت یک حفرهی طبیعی دیاکسیدکربن در دریاچهای در آفریقا، جان تعدادی از اهالی منطقه را گرفت). بنا بر همهی این دلایل، زغالسنگ پاک بیشتر به یک شوخی شبیه است. به عقیدهی جیمز هانسن، اولویت اصلی ما توقف ساخت نیروگاههای زغالسنگی جدید و از دور خارج کردن نیروگاههای زغالسنگی فعلی است. سوزاندن تمام منابع زغالسنگ تغییر اقلیم را به فاجعهای مهارنشدنی بدل خواهد کرد. در ضمن، تولید و مصرف زغالسنگ آسیبهای زیستمحیطی دیگری هم دارد که در فناوری CSS به آنها پرداخته نشده است، مثل استخراج از قله کوه(۴)، استخراج جبههکار طولانی(۵)؛ به علاوهی جیوه، آرسنیک، سولفاتها و کُلی آلایندهی هوایی و آبی که همگی پیامد سیستم زغالسنگ هستند.
تدابیر متکی به فناوری سطح پایین (low-tech)
راهحلهای دیگری هم برای جداسازی کربن پیشنهاد شده که نیازمند فناوری پیشرفته نیستند، مثل جنگلکاری بیشتر و مدیریت اقلیمی خاک به منظور بهبود مواد ارگانیک آن (که عمدتا موادی هستند حاوی کربن). البته نباید به ترفندهای مدیریت خاک، مثل استفاده از گیاهان زراعی پوششی [گیاهانی که به قصد برداشت محصول کشت نمیشوند. م]، برگرداندن پسماندهای کشاورزی به زمین، تلفیق دوبارهی دامپروری و کشاورزی، و رعایت بهتر تناوب زراعی به چشم یک کار اضافی یا اجباری نگاه کرد؛ چون غنای مواد ارگانیک خاک طبیعتا باعث بهبود کیفیت آن میشود. بهبود مواد ارگانیک زمینهای زراعی و توسعهی جنگلها (و به تبع آن، افزایش غنای خاک کف جنگل) تا حدی در کاهش دیاکسیدکربن جو موثر است. برای همین گاهی به جنگلکاری به دیدهی یک آلایندهی منفی نگریسته میشود.
یکی دیگر از روشهای افزایش کربن خاک، اضافه کردن «بیوچار» به آن است. بیوچار محصول سوزاندن مواد ارگانیک در دمای نسبتا پایین و با اکسیژن کم است. این زغال بسیار پایدار است و گمان میرود یکی از عوامل حاصلخیز ماندن زمینهای کشاورزی حوزهی آمازون، که مدت زیادیست متروک ماندهاند، همین زغال باشد (به این زمینها اصطلاحا خاک سیاه سرخپوستان گفته میشود). اما مشکل آنجاست که برای تولید انبوه بیوچار، یا باید درختان جنگل را قطع کنیم یا زمینهای زراعی را به کشت مواد اولیهی آن اختصاص دهیم – و حدود نصف کربن این مواد اولیه موقع سوزاندنشان وارد جو زمین میشود.
درست است که برخی از این راهکارهای متکی به فناوری سطح پایین میتوانند گرهگشا باشند، اما با وجود یک سیستم اقتصادی در حال رشد مسلما نمیتوانند مشکل را کاملا برطرف کنند. به خصوص این که زمان زیادی لازم است تا درختانی که اکنون کاشته شدهاند، به مرحلهای برسند که بتوانند مقادیر موثری کربن جذب کنند. و چه بسا این درختان بعدا قطع شوند و این احتمال هم وجود دارد که با تغییر کاربری زمین، کربن ذخیرهشده در خاک در قالب مواد ارگانیک تبدیل به دیاکسیدکربن شده و وارد جو زمین شود. به هر حال، افزایش مواد ارگانیک خاک میتواند، موقتا هم که شده، روند افزایش دیاکسیدکربن جو را کُندتر کند، البته به شرطی که تدابیر لازم برای این کار اجرا شوند.
روش محدودیت و تجارت (cap-and-trade) و دیگر تدابیر بازاری
نظارت و کنترل دولت بر منابع آلاینده تا حدی کارساز بوده و در آینده نیز میتواند کارساز باشد، به شرطی که این نظارتها مشکلات واقعی را هدف بگیرند و نظارتکنندگان با نظارتشوندگان روی هم نریزند، هرچند که در سیستم فعلی این کار عادی شده است. تلاش برای افزایش نظارت و کنترل دولت در زمینهی محیطزیست، به خصوص اگر طوری سازماندهی شده باشد که تحت فشار عمومی دائم، پاسخگوی نیازهای مردم واقعی باشد، اقدامیست عاجل و ضروری در جهت حل مشکل محیطزیست.
اما بسیاری از حامیان محیطزیست، چون تصور یک اقتصاد غیرسرمایهداری برایشان غیرممکن است، و به زعم خود به دنبال راهکارهای عملی هستند – یعنی راهکارهایی که مورد قبول منافع اقتصادی حاکم باشند- از «راهحلهای» مبتنی بر بازار حمایت کردهاند. پارهای از این راهحلها عبارتند از: پاداش دادن به کسانی که کسب و کارشان آسیب کمتری به محیطزیست میزند (مثلا دادن «پاداش سبز» به کشاورزانی که روشهای زراعتشان باعث کاهش فرسایش خاک میشود)، مالیاتبندی سنگین روی مصرف سوختهای فسیلی، و اعطا یا فروش مجوزهای قابل معاملهی انتشار آلاینده پس از تعیین سقف مجاز برای آنها.
تا همین چند سال پیش، عزیزدردانه راهکارهای مبتنی بر بازار کاهش کربن، طرح «محدودیت و تجارت» (cap-and-trade) بود. در این طرح ابتدا سقف مجازی برای انتشار آلایندههای گُلخانهای تعیین میشود، سپس مجوزهای انتشار دیاکسیدکربن و سایر گازهای گُلخانهای، پولی یا حراجی، بین صنایع توزیع میشوند. اگر شرکتی بیشتر از حد مورد نیازش مجوز داشته باشد، میتواند آن را به شرکتهای دیگری که محتاج آن هستند بفروشد. در تدابیری از این دست، همیشه «تهاترهایی» وجود دارند که مثل آمرزشنامههای قرون وسطی عمل میکنند؛ به این صورت که شرکتها مادامی که با کمک به کاهش آلودگی در محلی دیگر (شاید جایی در جهان سوم) عمل صالح انجام میدهند، مجاز به انتشار آلودگی هستند.
اما چرا برعکس طرحهایی مثل مالیاتبندی روی آلودگی یا اصلا الزام قانونی کاهش آلایندهها، طرح محدودیت و تجارت از یک نظریه به اجماعی تقریبی رسید؟ در مقالهای از «نیویورکتایمز» در سال ۲۰۰۹ اینطور آمده: پاسخ این پرسش را نه در علم اقتصاد یا علم محیطزیست، بلکه در حوزهای پیدا میکنیم که بیشتر بحثهای سیاستگذاری آنجا فیصله مییابند: حوزهی سیاست. بسیاری از نمایندگان کنگره هنوز درس تلخ سیاسی سال ۱۹۹۳ را به خاطر دارند: رئیس جمهور وقت، بیل کلینتون، طرح مالیاتبندی بر همهی قالبهای انرژی را به کنگره پیشنهاد داد. این طرح نه تنها درنهایت رای نیاورد، بلکه باعث شد تعدادی از نمایندگان دموکرات کرسیشان را در کنگره از دست بدهند و حزب آنها از اکثریت خارج شود. برعکس، محدودیت و تجارت طرحی است که به نحو احسن طراحی شده برای خرید و فروش حمایت سیاسی به واسطهی اعطای مجوزهای باارزش انتشار آلاینده برای نشان دادن طرفداری از صنایع به خصوص و حتی حوزههای انتخاباتی به خصوص.
محدودیت و تجارت در اصل پیشنهادی بود از سوی محافظهکاران برای محدود کردن انتشار دیاکسیدگوگرد نیروگاهها (که یکی از مهمترین عوامل بارانهای اسیدی است). ولی این طرح اکنون، به عنوان راهکاری برای کاهش آلایندههای کربنی، دیگر آنقدرها در ایالات متحده طرفدار ندارد؛ زیرا به ادعای محافظهکاران یکجور مالیات جدید است و برخی از لیبرالهای سیاسی کنگره از شکست این طرح در اروپا اطلاع دارند. واضح است که کارایی این طرح خیلی کمتر از مالیات مستقیم یا دستور کاهش انتشار آلاینده است؛ زیرا هم پتانسیلاش را دارد که به تثبیت یک میزان حداقلی برای انتشار آلایندهها منجر شود، هم آفستهایی را رواج میدهد که صرفا روی کاغذ آلایندهها را «میکاهند» و نه در عمل.
طرح محدودیت و تجارت کربن، به لحاظ نظری، میتواند انگیزهای باشد برای نوآوریهای فناورانهای که به بهبود بازده انرژی و افزایش حجم کالاهای تولیدشده به ازای هر واحد دیاکسیدکربن منتشرشده میانجامند. اما عملا میبینیم که این طرح در مناطقی که اجرا شده، مثل اروپا، کاهشی در میزان آلایندهها در پی نداشته است. دستاورد اصلی این طرحهای معاملهی انتشار کربن، سودهای کلان برای یکسری از افراد و شرکتها و ایجاد یک بازار دوناعتبار کربن بوده است.
برنامههای آفست کربن همیشه بخشی از طرحهای محدودیت و تجارت هستند، ولی میتوانند به صورت پروژههای مستقل هم وجود داشته باشند. این روزها شما میتوانید بدون عذاب وجدان به هر جایی که دلتان میخواهد سفر کنید، فقط کافیست یک طرح «آفست» کربن خریداری کنید تا مثلا تبعات زیستمحیطی مسافرتتان را خنثی کند. به عنوان مثال، میتوانید بگویید فلان جا به نامتان چند اصله درخت بکارند. فقدان نظارت و رسیدگی و نبود تعهد درازمدت در این به اصطلاح جبرانها میتواند به راحتی به تقلب یا ظهور پروژههایی منتج شود که طراحی و اجرای ضعیفی دارند و به هیچوجه برای جبران واقعی کربن تولیدشده کفایت نمیکنند. وانگهی، در این طرحها هیچ ممنوعیتی برای شرایط متغیری که در آینده به انتشار کربن منجر میشوند، وجود ندارد.
بازار گازهای گُلخانهای در اروپا سالانه ۱۴۴ میلیارد دلار گردش مالی دارد (در سال ۲۰۰۹). مهمترین آفستی که بسیاری از شرکتهای اروپایی خریدهاند، برای شرکتهای چینی بوده و به منظور امحای گاز HFC-23. این گاز یکی از محصولات جانبی در تولید مبرّد HFC-22 است و هر مولکول آن در جو تقریبا ۱۰ هزار برابر یک مولکول دیاکسیدکربن در خود گرما نگه میدارد. کاشف به عمل آمد که امحای HFC-23 میتواند سود زیادی نصیب شرکتها کند. شواهدی در دست است که چند شرکت چینی تولیدکننده مبرد، بیشتر از حد فروششان مبرد تولید میکنند، تا HFC-23 بیشتری برای امحا داشته باشند. تقریبا نیمی از کُل آفستهایی که تابستان ۲۰۱۰ به تایید سازمان ملل رسیدند، به امحای HFC-23 مربوط میشوند. کلر پری، عضو آژانس تحقیقات محیطزیست، میگوید: «به جای این همه پیچیدهکاری و مخفیکاری، بسیار مقرون به صرفهتر و موثرتر خواهد بود اگر مستقیما به کارخانهها پول بدهیم تا مشکل HFC-23 را حل کنند.»
به تعبیر جیمز هانسن، روش محدودیت و تجارت «معبد زوال» است و «از هیچی هم بدتر»؛ زیرا نه تنها مانع اقدامات موثری است که از کانال مقررات و مالیاتبندی مناسب مستقیما انتشار کربن را محدود میکنند، بلکه تصویری در اذهان عموم شکل میدهد که خیال کنند واقعا دارد یک کاری انجام میشود. در حقیقت، راهحلهای فناورانه گوناگونی که در رابطه با فناوریهای سبز امروزی و بازارها پیشنهاد شدهاند، و ذکرشان هم در سطرهای پیشین رفت – نظیر تولید و مصرف انرژی پُربازدهتر و/یا پاکتر، مقررات بهتر، محدودیت و تجارت گازهای گُلخانهای، آفستهای کربن و الخ – همگی به جای حفاظت از اقلیم، به فاجعهی اقلیمی میانجامند. «سرمایهداری سبز»، حتی در صورتی که همهی محصولات با نهایت دقت و مراقبت از محیطزیست و به قصد بازمصرف آسانتر طراحی و تولید شوند، هیچ مفرّی از این سیستم در اختیارمان قرار نمیدهد؛ سیستمی که ناگزیر به رشد تصاعدی است و در نتیجه، ناگزیر به مصرف تصاعدی منابع طبیعی، و به تبع آن تولید تصاعدی آلودگی شیمیایی، لجن فاضلاب آلوده، زباله و هزاران مادهی سمی دیگر. شاید برخی از این «راهکارها» از سرعت تخریب محیطزیست بکاهند، ولی در مقابل ابعاد تغییرات لازم واقعا ناچیزند.
در واقع، ایراد اصلی همهی این رویکردها این است که مشکلی با ادامهی روند فاجعهبار کنونی اقتصاد ندارند. اقتصاد مجاز است به رشد خود ادامه دهد و ما هم مجازیم هر چقدر دلمان میخواهد مصرف کنیم (لااقل تا حدی که وسعمان برسد) – با اتوموبیلهای کممصرفمان تا هر جایی که دلمان میخواهد رانندگی کنیم، در خانههای بسیار بزرگ ولی به خوبی عایقبندی شده زندگی کنیم، همه جور محصول جدید ساخت شرکتهای سبز را امتحان کنیم، و الخ. تنها کاری که باید بکنیم، این است که حامی فناوری سبز جدید باشیم و مثل یک شهروند «خوب»، زبالههای قابل بازیافت یا قابل کمپوستشدن را تفکیک کنیم، آنوقت میتوانیم کمابیش مثل سابق به زندگی در اقتصادی که مدام رشد میکند و سودآوری دارد ادامه دهیم.
لزوم توسعهی انسانی پایدار
وخامت معضل تغییر اقلیم، که محصول دیاکسیدکربن و دیگر گازهای گُلخانهای تولید انسان است، تصوراتی ایجاد کرده مبنی بر این که تنها وظیفهی ضروری ما کاهش ردپای کربن است (که البته در نوع خود خود مسالهی بغرنجی است). در واقع باید گفت، سیستمی که ماهیتاش با انباشت بینهایت سرمایه گره خورده است، روزبهروزمعضلات زیستمحیطی درهمتنیدهی بیشتری ایجاد خواهد کرد. بنابراین، نه فقط ردپای کربن، بلکه ردپای زیستبومی نیز باید کاهش یابد؛ بدین معنا که رشد اقتصادی در سطح جهان و به ویژه در کشورهای ثروتمند بایستی کُندتر و بلکه هم متوقف گردد. ضمن این که بسیاری از کشورهای فقیر باید اقتصادشان را توسعه دهند و این مستلزم کاهش بیشتر ردپای زیستبومی کشورهای ثروتمند است، تا فرصت رشد و توسعه برای کشورهای حاشیهای(۶) هم فراهم شود.
در چنین شرایطی ارزشهای جدیدی باید ترویج شوند: اصول توسعهی انسانی پایدار. این یعنی مقدار کافی برای همه، و نه بیشتر. تکیه و تاکید بر توسعهی انسانی پایدار، عوض توسعهی اقتصادی ناپایدار، نه تنها به هیچوجه مانع توسعهی انسانی نیست، که میتواند آن را به میزان قابل توجهی و به نفع همگان بهبود بخشد.
لازمهی رفع معضل تغییر اقلیم، یک دگرگونی اساسی در مصرف جهانی انرژی است، تا تراز انرژی(۷) زمین همچنان حفظ شود. فقط برای این که تصوری از جدیت ماجرا داشته باشیم، کافیست بدانیم که اگر بخواهیم صرفا با روشهای فناورانه میزان گرمایش زمین را روی ۲ درجهی سانتیگراد نگه داریم، باید حدود ۸۰ درصد کُل انرژی مصرفی جهان (یعنی ۱۳ از ۱۶ تریلیون وات) را با فناوریهای سبز و بدون کربن تولید کنیم. طبق مقالهای از «نیویورکر» دربارهی شرح حال سول گریفیث، مخترع آمریکایی، برای دستیابی به این هدف، «لازم است چنین چیزهایی بسازیم: به مدت ۲۵ سال در هر ثانیه صد متر مربع سلول خورشیدی جدید، پنجاه متر مربع رفکتور خورشیدی جدید، و به اندازهی یک استخر شنای المپیک جلبک تراریخته (برای تولید زیستسوخت)؛ هر پنج دقیقه یک توربین بادی به قطر ۳۰۰ فوت، هر هشت ساعت یک توربین بخار زمینگرمایی صد مگاواتی، و هر هفته یک نیروگاه هستهای سه گیگاواتی». بیتردید این حجم از ساختوساز، ولو موقت، انرژی عظیمی میطلبد. گریفیث میگوید:
«همه فکر میکنند تغییر اقلیم مسالهایست در حیطهی کاری دانشمندان و مهندسان… ولی نمیشود فقط بنشینیم و بگوییم فلان نابغه بیاید و یک منبع انرژی جدید اختراع کند، یا بهمان نابغه بیاید و یک فناوری جداسازی کربن کشف کند و البته باید نسبت به تحقق این چیزها مشکوک باشیم. ایدههای زیادی پیشنهاد شده، ولی هیچکدام در حد و اندازه فناوری سبز رادیکال نبودهاند. جوامع انسانی چند هزار سال است که با انرژی سر و کله میزنند – به خصوص در دویست سال اخیر- و در این مدت همهی راهها و شگردها را امتحان کردهاند.»
فارغ از این که به زودی پیشرفتهای مهمی در تولید انرژی پاکتر حاصل بشود یا نه، اهمیت مساله تغییر اقلیم ایجاب میکند که با صرفهجویی و تغییر سبک زندگی، مصرف انرژی را به شدت کاهش دهیم. لازمهی این امر دگرگونی بنیادی اولویتهای بشر است، نه این که فقط چشمبهراه راهکارهای فناورانه بمانیم. حقیقت این است که معضلات اصلی زیستمحیطی پیش رو – که تغییر اقلیم فقط یکی از آنهاست- با روشهای فناورانه یا بازار- محور، و بدون تحول مناسبات اجتماعی موجود قابل حل نیستند. اتفاقا ضروریترین کار همین دگرگونی مناسبات اجتماعی است: در اجتماع، فرهنگ و اقتصاد، در چگونگی ارتباطهایمان با یکدیگر در مقام انسان، و در چگونگی ارتباطمان با زمین. بهعبارت دیگر، ما نیازمند یک انقلاب زیستبومی هستیم.
این متن ترجمه فصل پنجم کتاب (۲۰۱۱) What Every Environmentalist Needs to Know about Capitalism است.
پینوشتها:
۱- اثرات بیرونی یا اثرات جانبی (externalities) زمانی رُخ میدهند که سود یا زیان یک فرایند تولید (یا مصرف) به واسطههایی تحمیل شود که مستقیما ارتباطی با آن فرایند ندارند. مثلا یک کارخانه تولید الوار میتواند برای ساکنین منطقه (که هیچ ارتباطی با فرایند تولید یا مصرف الوار ندارند) اثرات بیرونی منفیای نظیر آلودگی هوا، آلودگی صوتی یا قطع درختان محیط زندگیشان به همراه داشته باشد. یا یک کارگاه پرورش زنبور میتواند برای همسایگاش اثرات بیرونی مثبتی نظیر گردهافشانی یا بارورتر شدن درختان باغشان به همراه داشته باشد. م
۲- آفست کربن (offset) یعنی کاهش میزان انتشار دیاکسیدکربن یا دیگر گازهای گُلخانهای برای جبران تولید آن در محلی دیگر. م
۳- معامله فاوستی یا معامله با شیطان اشاره به معاملهای دارد که فاوست با شیطان کرد و در آن روحش را در ازای دانش نامحدود و لذات دنیوی به شیطان فروخت. این اصطلاح به صورت کنایی در مورد توافق یا انتخابهایی به کار میرود که در آنها ارزشهای اخلاقی و معنوی یا منافع درازمدت فدای منافع مادی گذرا یا کوتاهمدت شوند. م
۴- استخراج از قلهی کوه (mountaintop removal) یکی از روشهای استخراج روباز است که در آن با تخریب انفجاری بخشی از قلهی کوه، دسترسی به رگههای زغالسنگ مقدور میشود. م
۵- استخراج جبههکار طولانی (long-wall mining) یکی از روشهای استخراج زیرزمینی تخریبی است که در آن استخراج از یک تونل طولانی و پیوسته انجام میشود. م
۶- در نظریه جهان- نظامها، کشورهای جهان بر اساس شیوهی تولید و نحوهی تقسیم کار به کشورهای مرکزی (core)، نیمهحاشیهای (semi-periphery) و حاشیهای (periphery) تقسیم میشوند. کشورهای حاشیهای معمولا ثروت کمتر و رشد اقتصادی ضعیفتری دارند و توسعهی آنها وابسته به توسعهی کشورهای مرکزی است. تولید در این کشورها عمدتا بر نیروی کار و استخراج مواد خام متکی است. م
۷- تراز انرژی زمین (energy budget) به تعادل میان انرژی ورودی به زمین (از طریق تابش خورشید) و انرژی خروجی از آن (از طریق بازتابش و دیگر سازوکارهای انتقال انرژی) گفته میشود. حفظ این تعادل برای ثابت ماندن دمای میانگین زمین و سلامتی آن حیاتی است. م
«دموکراسی رادیکال»