«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
کارل مارکس – مترجم: فرهاد بشارت –
کارگران! این واقعیتی عیان است که فقر و فلاکت طبقهی کارگر از ١٨٤٨ تا ١٨٦٤ کمتر نشده است، و تازه این دوره دورهای است که به لحاظ توسعه صنایع و رشد تجارت همتا ندارد. در ١٨٥٠، یک ارگان میانهروی بورژوازی انگلیس، با اطلاعاتی بیش از سایر نشریات، پیشبینی کرد که اگر صادرات و واردات انگلستان ۵۰ درصد افزایش پیدا کند،… فقر و فلاکت در انگلستان به صفر میرسد. افسوس! در هفتم آوریل ١٨٦٤ آقای گلادستون،Gladstone ، وزیر دارایی بریتانیا، مستمعین خود را در مجلس با اعلام این خبر به وجد آورد که حجم صادرات و واردات انگلستان در سال ١٨٦٣ بیشتر شده و به رقم ۴۴۳ میلیون و چهارصد و پنجاه و پنج هزار پوند رسیده است! این حجم حیرتآور حدودا سه برابر حجم تجارت در دورهی متناظر در سال ١٨٤٣ است! با این حال، او در مورد «فقر و فلاکت» هم صریح بود. ناگهان و با لحنی متعجب گفت: «به آنها که در مرز آن ناحیه هستند، فکر کنید»، به این که «مزدها… افزایش پیدا نکردهاند»، به «زندگی انسانها… که در نه مورد از ده مورد چیزی جز تقلا برای بقا نیست». او از مردم ایرلند حرفی نزد، از مردمی که جایشان را به تدریج در شمال به ماشینآلات و در جنوب به چراگاههای گوسفند میدهند، گرچه در آن سرزمین غمزده، حتی تعداد گوسفندان هم کمتر و کمتر میشود، این راست است، اما نه با همان سرعت کاهش تعداد آدمها. در آن جو ناگهان به وحشت افتاده، او حرفش را دربارهی امرى که به این ترتیب عالیمقامترین نمایندگان اعیانترین ده هزار نفر، به آن خیانت کرده بودند، تکرار نکرد. وقتی هول و وحشت از خطر خفه شدن در کوچه و خیابان (به دست عصیانزدگان) از حد گذشت، مجلس اعیان خواستار تحقیق و بازرسی، و تهیه و انتشار گزارشی دربارهی کوچ دادنها و محکوم شدن مجرمین به کار اجباری شد. چهرهی جنایت در کتابی قطور به نام «کتاب آبی سال ١٨٦٣» برملا شد، و با آمار و ارقام رسمی اثبات شد که مجرمین محکوم به مجازات، حتی بدترین آنها، یعنی کسانی که در انگلستان و اسکاتلند به قصد مجازات، محکوم به کار اجباری به عنوان سِرف (رعیتبرده) شده بودند، کاری کم مشقتتر و زندگی به مراتب بهتر از کارگران کشاورزی انگلستان و اسکاتلند دارند. ولی این همهی داستان نبود. وقتی در پی جنگ داخلی آمریکا، کارگران لانکاشایر و چشایر به خیابانها ریختند، همان مجلس اعیان، پزشکی را به مناطق صنعتی اعزام کرد، با این ماموریت که تحقیق و معلوم کند که حداقل مقدار ممکن ازت و کربن که باید به بدن یک آدم برسد تا «دچار امراض ناشی از گرسنگی» نشود، دقیقا و به طور متوسط چقدر است، و سادهترین و ارزانترین راهش کدام است. دکتر اسمیت، طبیب مامور، به این نتیجه رسید که ١٨١٤ گرم کربن و ۸۶ گرم ازت در هفته(۱)، آن مقدار لازمی است که یک آدم بالغ معمولی را… درست در بالای مرز ابتلاء به امراض ناشی از گرسنگی نگه میدارد. ایشان به علاوه این را هم دریافته است که این مقادیر به خوبی با آن تغذیه بخور و نمیری که در اثر فشاری بی نهایت دردناک به کارگران پنبه تحمیل شده است، خوانایی دارد{*}. حالا توجه کنید! همین پزشک حاذق بعد بار دیگر از طرف مسئول امور درمانى در هیات مشاوران مقام سلطنت Privy Council مامور شد که در مورد تغذیهی طبقات فقیرتر کارگر تحقیق کند. نتایج تحقیقات او در «گزارش ششم دربارهی بهداشت عمومی» گرد آمد که در سال جاری (١٨٦٤) بنا به فرمان مجلس منتشر شد. آقای دکتر چه چیزی را کشف کرد؟ این که ابریشمبافان، دوزندگان زن، کودکان دستکشباف، جوراببافها و دیگران، به طور متوسط، حتی همان قوت لایموت کارکنان صنعت پنبه، یعنی حتی همان مقدار کربن و ازت که «جهت مصون ماندن از امراض ناشی از گرسنگی کافی باشد»، را دریافت نمیکنند.
در گزارش میخوانیم: «به علاوه، در رابطه با خانوادههایی از جمعیت دهقانى که موضوع بررسى بودند، روشن شد که بیش از یک پنجم آنها با میزانى کمتر از حد کفایت برآورد شدهی مواد کربنی گذران میکنند، که بیش از یک سوم آنها با میزانى کمتر از حد کفایت برآورد شدهی موادغذایی ازتدار زندهاند؛ و این که خورد و خوراک متوسط در سه منطقه (برکشایر، آکسفوردشایر و سامرستشایر) به لحاظ مواد ازتدار ناکافى است.»
این گزارش میافزاید: «باید به خاطر داشت که محرومیت غذایی با اکراه بسیار زیادى تحمل میشود، و قاعده این است که فقر شدید غذایی فقط وقتى میآید که قبلش محرومیتهاى دیگرى آمده باشند… حتی تمیز بودن بسیار سخت یا پُر هزینه میشود، و اگر تلاشهایى هم از سر عزت نفس برای تمیز ماندن وجود داشته باشد، هر تلاشى از این دست بیانگر تحمل درد گرسنگى اضافهترى است.»
«اینها ملاحظات دردآورى هستند؛ به خصوص وقتی به خاطر بیاوریم که فقرى که به آن توجه میدهند، فقر به حقى نیست که از سر بیکارگی باشد؛ در تمام موارد، این فقر جمعیتهاى زحمتکش است. حقیقتا کارى که ثمرش این قوت لایموت ناچیز است، اکثرا به حد افراط طولانی شده است.»
گزارش این واقعیت حیرتآور و بهتر است گفته شود غیر منتظره را برملا میکند: «که از بین چهار سرزمین بریتانیا – انگلستان، ولز، اسکاتلند و ایرلند- «جمعیت دهقانى انگلستان»ُ یعنی ثروتمندترین سرزمین، «به نحو چشمگیرى بدترین وضع تغذیه را دارد»؛ ولی با این حال حتی کارگران کشاورزی برکشایر، آکسفوردشایر و سامرستشایر، وضعشان بهتر از جمعیتهاى کثیر کارکنان ماهر در مکانهاى سربستهی شرق لندن است.(۲)
چنین هستند گزارشهای رسمی که به دستور پارلمان در سال ١٨٦٤، در دورهی رونق طلایى تجارت آزاد منتشر شدند، همان زمانی که وزیر دارایی خطاب به مجلس عوام گفت: «میانگین وضع کارگران بریتانیا به چنان درجهای بهبود یافته که مطمئنیم در تاریخ همهی کشورها یا همهی دورانها خارقالعاده و بی مثال است.»
این تذکر خشک گزارش رسمی سلامت عمومی برخوردى رو در رو با آن تهنیتهاى رسمى است: «سلامتى عمومی یک کشورُ یعنی سلامتى تودهی مردم آن، و تودهها بعید است از سلامتى برخوردار شوند، مگر این که در پایهاىترین سطح، لااقل ذرهاى بضاعت داشته باشند.»
وزیر دارایی، منگ از رقص آمارهاى «پیشرفت کشور» در مقابل چشمانش، سرمستانه چنین اعلام میکند: «از سال ١٨٤٢ تا ١٨٥٢ درآمدِ مشمول مالیات کشور شش درصد اضافه شده؛ در مدت هشت سال از سال ١٨٥٣ تا ١٨٦١، این رقم در مقایسه با ١٨٥٣ به عنوان سال مبنا، بیست درصد افزایش یافته است! واقعیت آن قدر اعجابآور است که باور نکردنی مینماید! … آقای گلادستون اضافه میکند که «این افزایش سرسامآور ثروت و قدرت، تماما به طبقات دارا منحصر بوده است.»
اگر میخواهید بدانید تحت چه وضعیتى از سلامت له و لورده شده، اخلاق فاسد شده، و روح و روان منهدم شده، آن «افزایش سرسامآور ثروت و قدرت… که تماما به طبقات دارا منحصر است»، توسط طبقات کارگر تولید شده و میشود، تصویری را که آخرین «گزارش سلامت عمومی» از کارگاههای خیاطی، رنگرزی و دوزندگی به دست میدهد، تماشا کنید! قیاس کنید با «گزارش کمیسیون اشتغال کودکان»ُ سال ١٨٦٣، آن جا که، به عنوان مثال، میگوید: «سفالگران همچون یک طبقه، هم مردان و هم زنان، جمعیتى به غایت معیوب و به تباهى افتاده را نمایندگى میکنند، هم به لحاظ جسمى و هم روحى»، این که «کودک ناسالم به نوبهی خود پدر یا مادرى ناسالم میشود»؛ این که «تباهى پیشروندهی این نژاد ناگزیر ادامه پیدا میکند»؛ و این که «اگر جذب دائمی افراد از مناطق مجاور و ازدواج با نژادهاى سالمتر نبود، تباهى اهالی استفوردشایر حتى از آن چه که هست عظیمتر میبود.»
به «کتاب آبى» (گزارش سالانهی مرکز ملى آمار) آقای ترمِنهیر ،Tremenheere، در مورد «نواقص مورد شکایت نانوایان روزمزد» نگاه کنید! و چه کسی است که در مقابل عجایب محیرالعقولى که در گزارشهای بازرسان کارخانهها مدوّن، و توسط ادارهی کل ثبت احوال مصوّر شد، بر خود نلرزیده باشد، که کارگران لانکاشایر در زمانى که به دلیل قحطی پنبه موقتا از کار در کارخانهی پنبه معاف شدند، و مختصر غذاى بخور و نمیرى به آنها داده شد، عملا وضع سلامتىشان شروع به بهتر شدن کرد، و نرخ مرگ و میر در بین بچههایشان رو به کاهش گذاشت، چرا که مادرانشان دیگر بالاخره اجازه پیدا کرده بودند به آنها، به جاى شربت «گودرى»، شیر خودشان را بدهند.
باز، آن طرف سکه را ببینید! عواید ناشى از مالیات بر درآمد و املاک که در بیستم ژوئیه ١٨٦٤ به مجلس عوام عرضه شد، این را به ما میگوید که به افرادى که درآمد سالانهشان، به برآورد مالیات گیرنده، ۵۰ هزار پوند یا بیشتر (بیش از نه میلیون پوند امروز) است، از پنجم آوریل ١٨٦٢ تا پنجم آوریل ١٨٦٣، سیزده نفر اضافه شده، شمارشان در طول فقط یک سال از ۶۷ به ۸۰ تن رسیده است. همان ارقام این واقعیت را فاش میکند که حدود سه هزار نفر درآمد سالانهاى در حدود ۲۵ میلیون پوند استرلینگ را بین خود تقسیم میکنند، که از کل درآمدی که سالانه نصیب تمام جمعیت کارگران کشاورزی انگلستان و ولز میشود بیشتر است. آمار سال ١٨٦١ را نگاه کنید، میبینید که تعداد مردان صاحب املاک ارضى در انگلستان و ولز از ۱۶۹۳۴ نفر در ١٨٥١ به ۱۵۰۶۶ نفر در ١٨٦١ کاهش یافته، یا به عبارت دیگر تمرکز زمین در طى ده سال یازده بیشتر شده است. اگر تمرکز خاک کشور در تعداد قلیلى دست با همین نرخ افزایش یابد، مسالهی زمین بسیار ساده میشود، همانطور که زمان امپراتوری رم شده بود، وقتی که نِرو Nero مطلع شد که نیمی از ایالت آفریقا در مالکیت شش ارباب است، عکسالعملش یک لبخند بود.
تا این جا روی این فاکتهایی که «آن قدر اعجاب آورند که تقریبا باورنکردنی به نظر میرسند» ماندهایم، چون انگلستان در تجارت و صنعت سرآمد همهی اروپا است. کسی فراموش نخواهد کرد که چند ماه پیش یکی از پسران پناهندهی لوئی فیلیپ علنا به کارگران کشاورزی انگلستان به خاطر سرنوشت بهتری که نسبت به همقطاران بینواترشان در آن سوی کانال دارند، تبریک گفت. راست است، اگر رنگ پرچمها عوض شوند، و مقیاسها کمى کوچکتر، واقعیات انگلستان خودشان را در تمام کشورهای صنعتی و در حال توسعهی اروپا بازتولید میکنند. در تمام این کشورها همین چیزها روى داده است؛ از سال ١٨٤٨ تاکنون، توسعهی صنعتی بیسابقه، و افزایش واردات و صادرات بیسابقه. در تمام این کشورها، مثل انگلستان، مزد واقعى اقلیتى از طبقات کارگر قدرى بهتر شده است؛ در حالى که در اکثر موارد افزایش پولی دستمزدها به معنى دستیابى واقعى بیشتر به مایحتاج نبود، افزایشى بود قابل قیاس با آن چه نصیب ساکنان خانههاى فقرا یا یتیمخانهها شد که فىالمثل هزینهی تامین مایحتاج اولیهشان از هفت پوند و چهار شلینگ و چهار پنى در سال ١٨٥٢ به نه پوند و هشت شلینگ و هفت پنى در سال ١٨٦١ رسید. همه جا تودههای عظیم طبقات کارگر در حال نزول به اعماق پایینترى بودند، در همان حال و دستکم با همان سرعت، بالادستان آنها در حال صعود به مدارج بالاتر اجتماعى.
در تمام کشورهای اروپا این دیگر حقیقتى شده است قابل نشان دادن به هر شعور بى تعصب، حقیقتى که تنها کسانى ناچیزش جلوه میدهند که منفعتشان در محصور نگه داشتن مردم دیگر در بهشت ابلهان است، که نه بهتر شدن ماشینآلات، نه کاربرد علم در تولید، نه ابداعات ارتباطات، نه مستعمرات جدید، نه مهاجرت، نه دستیابی به بازارهای جدید، نه تجارت آزاد، نه همهی اینها با هم، هیچ کدام مصائب تودههای صنعتى را مرتفع نخواهد کرد؛ و این که، بر بنیاد غلط کنونى، هر تحول و پیشرفت تازهاى در قدرتهاى مولّد کار، ناگزیر از گرایش به سمت عمیقتر کردن اختلافات اجتماعی و تیز کردن تخاصمات آشتىناپذیر اجتماعى است. در خلال این دورهی سرسامآور توسعهی اقتصادی، موج مرگ از گرسنگی تا حد ریشههاى یک بنیاد بالا آمد، در مادرشهر امپراتورى بریتانیا. از آن دوره در کتابهاى واقعهنگارى جهان با بازگشت پُر شتاب، گسترش دامنه، و بروز عوارض مهلکتر طاعونى اجتماعى به نام بحران تجارى و صنعتى یاد خواهد شد.
پس از شکست انقلاب ١٨٤٨، همهی سازمانها و مطبوعات حزبى طبقات کارگر، در قارهی اروپا، با دست آهنین زور خُرد شدند، پیشروترین فرزندان کار از فرط استیصال به جمهوری آن سوی اقیانوس اطلس گریختند، و رویای زودگذر رهایی در برابر دورانى از تب صنعتی، تحلیل رفتن روحى، و ارتجاع سیاسی محو شد. شکست طبقات کارگر در قارهی اروپا، که بعضا مدیون دیپلماسى دولت انگستان بود، که آن وقت هم مثل امروز در همبستگى برادرانه با کابینهی سنتپترزبورگ عمل میکرد، خیلى زود با عوارض مُسریاش به این سوى کانال (به بریتانیا) هم بسط پیدا کرد. در حالى که هزیمت برادران اروپایى، طبقات کارگر انگلستان را بی کس و تنها میکرد، و ایمانشان را به امر خود درهم میشکست، اعتماد به نفس تا حدى متزلزل شدهی مالک زمین و مالک پول را اعاده میکرد. آنها با وقاحت همهی آن چه که فىالحال به آن گردن گذاشته و در بوق کرده بودند را پس گرفتند. کشف سرزمینهای زرخیز جدید موجب موجى عظیم از مهاجرت شد و خلاء جبران ناپذیری در صفوف پرولتاریای بریتانیا به جا گذاشت. دیگرانى که سابقا از فعالیناش بودند به تلهی رشوههاى موقت شغلها و مزدهاى بهتر افتادند، و به «(غلام) سیاههاى سیاسى» مبدّل شدند. تمام تلاشهایی که به قصد تداوم و از نو شکل دادن به جنبش چارتیستی به عمل آمد، به طرز فاحش و نومید کنندهاى شکست خورند؛ ارگانهاى مطبوعاتى طبقهی کارگر یکی پس از دیگری به خاطر دلزدگى تودهها مُردند. و اگر حقیقت را بخواهید، هرگز قبل از این طبقهی کارگر انگلستان چنین از بیخ و بُن به چنین وضعیتى از ذلّت سیاسی تن نداده بود. پس اگر در میان طبقات کارگر انگلستان و اروپا هیچ همبستگیای در عمل وجود نداشت، به هر حال یک همبستگی در شکست موجود بود.
و با این حالُ دورهاى که از زمان انقلابهاى ١٨٤٨ سپرى شده بود، آن چنان هم بى خاصیت نبود. این جا فقط به دو عامل بزرگ اشاره میکنیم:
پس از سی سال مبارزهاى که در آن با استقامتى کمابیش قابل تحسین جنگیده بودند، طبقات کارگر انگلستان، با بهرهگیری از شکاف زودگذرى که بین ملّاکین زمین و ملّاکین پول ایجاد شده بود، موفق شدند «طرح ده ساعت»(۳) را به جایى برسانند. مزایاى بى اندازهی جسمی، روحی و فکریی که از قِبَل آن نصیب کارکنان کارخانهها میشود، و شرحشان هر شش ماه یک بار در گزارشهاى بازرسان کارخانهها میآید، اکنون از همه طرف مورد تایید است. اکثر دولتهاى اروپا مجبور شدند که «قانون کارخانهی انگلستان» را به اَشکالى کم و بیش تغییر یافته بپذیرند، و خود پارلمان انگلستان هم موظف است که هر ساله حوزهی عملکرد این قانون را گسترش بدهد. اما علاوه بر اهمیت عملیاش، جنبهی دیگرى هم بود که موفقیت خیرهکنندهی این اقدام کارگران را برجسته میکند. از طریق بدنامى مشهورترین ارگانهاى علمىشان، کسانى چون دکتر یور، استاد ارشد دانشگاه، و خبرگانى از آن دست، طبقهی متوسط پیشبینى، و به حدى که خودشان راضى باشند اثبات کرده بود، که هر محدودیت قانونی ساعات کار باید ناقوس مرگ صنایع بریتانیا را به صدا در آورد، که مثل خفاشان جز از راه مکیدن خون، از جمله خون کودکان، نمیتواند زنده بماند. در روزگار قدیم، کشتن بچهها یک رسم رمزآلود دین «مُلُک»(۴) بود، ولی این کار فقط در مواقعى به غایت نادر، شاید سالی یک بار، عملى میشد، و تازه “مُلُک” تمایلى اختصاصى به بچههاى فقرا نداشت. این مبارزه بر سر محدودیت قانونی ساعات کار با خشونتى از آن هم وحشتناکتر به پیش بُرده میشد؛ چرا که، صرفنظر از طمع و ولعى که به وحشت افتاده بود، به راستى در زورآزمایی عظیم فیمابین سلطهی کور قوانین عرضه و تقاضا، که اقتصاد سیاسی بورژوازی را شکل میدهد، و تولید اجتماعی تحت کنترل آیندهنگرى اجتماعی، که اقتصاد سیاسی طبقهی کارگر را شکل میدهد، حرف آخر را میزد. بنابراین «قانون ده ساعت» فقط یک موفقیت بزرگ عملی نبود؛ پیروزی یک اصل بود؛ اولین بار بود که در روز روشن اقتصاد سیاسی طبقهی متوسط در برابر اقتصاد سیاسی طبقهی کارگر به خاک میافتاد.
اما هنوز در این انبان یک پیروزى عظیمتر هم وجود داشت، پیروزى اقتصاد سیاسى کار بر اقتصاد سیاسى مال (property) از جنبش تعاونی حرف میزنیم، به خصوص تعاونیهای کارخانهها که با تلاشهاى دست تنها ماندهی چند «دست» پُر جرات بنا شدند. ارزش این تجربههای عظیم اجتماعی به حدى است که پُر بها دادن به آنها غیر ممکن است. آنها، با عمل به جاى استدلال، نشان دادند که تولید در مقیاس بزرگ، و در انطباق با احکام علوم جدید، قابل اجراست بدون وجود یک طبقه از اربابانی که یک طبقه از دستها را به کار وادارند؛ که برای ثمر دادن، هیچ نیازى به این نیست که ابزارهاى کار، همچون ابزارهاى استیلا بر و اخاذی از خود انسان کارکن، به انحصار در آیند؛ که مثل کار بَرده، مثل کار رعیت، کار اجیر شده هم چیز دیگرى جز شکلی گذرا و پست نیست، که محکوم به نابودى است در مقابل کار همکارانهاى که زحمتاش را با دستى مشتاق، ذهنى آماده و دلى شاد میکشد. در انگلستان بذر سیستم تعاونی به دست رابرت اوئن کاشته شد؛ تجاربى که کارگران در قارهی اروپا آزمودند، در حقیقت، دستاوردهاى عملى این تئوریها بودند، که در ١٨٤٨، نه ابداع، بلکه با صداى بلند اعلام شدند.
در عین حال، تجارب دورهی ١٨٤٨ تا ١٨٦٤ بى هیچ تردیدی اثبات کرده است که کار تعاونی، هر چقدر هم که در اساس عالی و در عمل مفید باشد، اگر در دایرهی محدود تلاشهای گاه و بیگاه کارگران دور از چشم باقی بماند، هرگز نمیتواند پیشروى جغرافیایى انحصار را متوقف کند، تودهها را آزاد کند، و نه حتی به طور محسوس ذرهاى از بار مصائب آنها بکاهد. شاید به همین دلیل است که نجباى چربزبان، حرافان خیر بورژوازی، و حتی اقتصاد سیاسیدانان هم، همه به یک باره به طرز تهوعآوری مداح همان سیستم کار تعاونی شدند که خودشان به عبث سعى کردند، با تحقیرش به عنوان اوتوپى این خیالاتى، و تقبیحاش به عنوان حرمتشکنى آن سوسیالیست، هجوش کنند. برای نجات تودههای صنعتى، کار تعاونی میبایست به ابعادی کشوری توسعه پیدا کند و نتیجتا در ابعاد کشوری هم پرورش یابد. با این حالُ اربابان زمین و اربابان سرمایه همیشه امتیازات سیاسیشان را براى تدافع و تداوم انحصارات اقتصادىشان به کار خواهند گرفت. کمک که نمیکنند هیچ، بلکه به تلاششان براى ایجاد هر سدّ و مانع ممکن در راه رهایى کار ادامه میدهند. دهنکجى لرد پالمرستون را، در نشست آخر مجلس، وقتى مدافعین لایحهی «حقوق اجارهنشینان ایرلندی» را سر جایشان مینشاند، به یاد بیاورید. او فریاد کشید که مجلس عوام، مجلس صاحبان املاک ارضى است. تسخیر قدرت سیاسی، به این ترتیب، یک وظیفهی بزرگ طبقات کارگر شده است. به نظر میرسد آنها این را درک کرده باشند؛ چرا که در انگلستان، آلمان، ایتالیا و فرانسه، تجدید حیات همزمان، و تلاشهای همزمان در جهت سازماندهی سیاسی حزب کارگران، در حال وقوع است.
یک عنصر پیروزى از آن آنهاست – کثرت؛ اما کثرت فقط وقتى در توازن وزنى دارد که با یگانگى متحد و با دانش هدایت شود. تجربهی گذشته نشان داده است که چگونه بىتوجهى به آن پیوند برادرانهاى که باید بین کارگران کشورهای مختلف موجود باشد، و آنان را برانگیزد تا در تمام مبارزاتشان براى رهایى با صلابت در کنار همدیگر بایستند، جزایش را با سُرخوردگى همگانى از اقدامات ناهماهنگ خواهد پرداخت.
این فکر کارگران کشورهای مختلف را بر آن داشت که در بیست و هشتم سپتامبر ١٨٦٤، در جلسهای عمومی، در تالار سن مارتین، گرد آیند تا «جامعهی بینالمللی» را پایهگذارى کنند.
یک اعتقاد دیگر هم در آن گردهمایى حاکم بود؛ اگر رهایی طبقات کارگر مستلزم همگامى و همآهنگى برادرانهی آنهاست، چطور قرار است ماموریتى به آن عظمت را به انجام برسانند، وقتى که سیاست خارجی پیشبرندهی طرحهای جنایتکارانه است، از تعصبات ملی به نفع خود بهره میگیرد، و در جنگهای راهزنانه، خون و هستى مردم را به باد میدهد؟ این نه عقل طبقات حاکم، بلکه مقاومت قهرمانانهی طبقات کارگر انگلستان در مقابل سفاهت جنایتکارانهی آنان بود، که نگذاشت اروپای غربی با کلّه به درون جهادى ننگین برای تداوم و اشاعهی بردهداری در آن سوی اقیانوس اطلس شیرجه برود. تایید بیشرمانه، همدردی قلّابى، و یا بیتفاوتی احمقانهای که طبقات حاکم اروپا با آن نظارهگر قربانى شدن قلعهی کوهستانی قفقار، و به خون کشیده شدن لهستان قهرمان بودند، توسط روسیه: تجاوزات عظیم و نامحدود این قدرت بربر، که سرش در سنت پترزبورگ و دستهایش در هر کابینهی اروپا است، به طبقات کارگر این وظیفه را آموخته است که خودشان باید بر رموز سیاستهاى جهانی چیره شوند، حرکات دیپلماتیک دولتهایشان را تحت نظر داشته باشند، و در صورت لزوم با تمام قدرتشان با این حرکات به مقابله برخیزند، وقتی جلوگیرى میسر نباشد، با هم و به طور همزمان محکوم کنند، و بخواهند همان قوانین یا اخلاق و عدالت سادهاى، که باید بر روابط خصوصى اشخاص حاکم باشند، به عنوان قوانین اساسى بر مراودات ملتها هم حُکم برانند.
مبارزه برای یک چنین سیاست خارجیای بخشی از مبارزه عمومی برای رهایی طبقهی کارگر را تشکیل میدهد.
پرولترهای همهی کشورها متحد شوید!
* * *
زیرنویسها:
{*} نیازی به یادآوری به خوانندگان نیست که سوای آب و بعضی مواد معدنی، کربن و ازت (نیتروژن) مواد خام غذای انسان را تشکیل میدهند. با این حال، برای تغذیهی سیستم بدن انسان این عناصر سادهی شیمیایی باید از طریق مواد غذاهای گیاهی و یا حیوانی به بدن برسند. سیبزمینی، به عنوان مثال، عمدتا حاوی کربن است، در حالی که نان گندم به میزان متعادلتری هم مواد ازته و هم مواد کربندار دارد.(کارل مارکس)
۱- در متن اصلی این مقادیر بر حسب واحد وزن قدیمی انگلیسی یعنی گرین grain ذکر شدهاند: ۲۸ هزار گرین نیتروژن (ازت) و ۱۳۳۰ گرین کربن. هر گرین (در اصل وزن یک دانه جُو یا به عربی “شعیر”) یک چهارم قیرات است و برابر شصت و چهار و هشت دهم میلیگرم.
۲- کارل مارکس در کتاب اخیرش «سرمایه»، چاپ هامبورگ ١٨٦٧، به درستی مینویسد: «آمار اجتماعی در آلمان و دیگر کشورهای غربی در مقایسه با آمار موجود در انگلستان بسیار ضعیف است، ولی به اندازهی کافی پرده از حقایق برمیدارد. اگر دولت و مجلس کشور ما هم مانند انگلستان به طور مرتب، جهت تحقیق اوضاع اقتصادی، هیاتهای بازرسی تشکیل میداد؛ اگر این بازرسین به همان اندازه میتوانستند به حقایق دسترسى داشته باشند؛ اگر ممکن بود که برای این منظور افرادی را پیدا کرد که به همان اندازهی بازرسین کارخانهها، گزارشگران بهداشت عمومی، بازرسین تحقیق روی استثمار زنان و کودکان، و بازرسین تغذیه و مسکن، در انگلستان، لایق باشند، بیطرفانه کار کنند و به انسانها احترام بگذارند؛ آن گاه ما از آن چه در کشور میگذرد وحشت خواهیم کرد. پرزئوس کلاه جادو بر سر میکشید تا هیولاهایی که از پا درمیآورد، نتوانند او را ببینند. ما کلاه جادو را روی چشمها و گوشهایمان میکشیم، که باورمان شود هیولایی وجود ندارد!»(زیرنویس آشیهُف)
۳- قانون کارخانه ١٨٤٧ – بعد از آن که ویگها در پارلمان بریتانیا قدرت گرفتند، «طرح ده ساعت» (که به «قانون ده ساعت» هم معروف است) به عنوان جزیى از «قانون کارخانه ١٨٤٧» به تصویب رسید. این قانون زمان کار هفتگى زنان و کودکان سیزده تا هجده ساله را در کارخانههاى نساجى (و دیگر صنایع نساجى به استثناى ابریشمبافى و قلابدوزى) محدود کرد. کار هفتگى از اول ژوئیه ١٨٤٧ به ۶۳ ساعت و از اول مه ١٨٤٨ به ۵۸ ساعت تقلیل مییافت.(آرشیو عمومى)
۴-Moloch نام بُتى است که چهار پنج هزار سال پیش در مصر، فنیقیه و کنعان پرستیده میشد. این که او از بچهها قربانى میخواسته از جمله در تورات، انجیل عهد عتیق، ذکر شده و موسى پیروانش را اکیدا از پیروى از این سنت منع کرده است.(آرشیو عمومى)
توضیح: بازنویسى با پارهاى تغییرات از روى ترجمهی فرهاد بشارت منتشر شده در «کمونیست»، ارگان مرکزی حزب کمونیست ایران، سال پنجم، شمارهی ۴۲، مرداد ١٣٦٧،
برگرفته از: www.MarxEngles.public-archive.net