«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
مارچلو موستو – ترجمهی: رامین جوان –
روز بیست و هشتم سپتامبر ۱۸۶۴، «سالن سنت مارتین»، در قلب لندن، انباشته از جمعیت بود. دو هزار کارگر در همایش حضور داشتند. مراسم به دعوت رهبران اتحادیههای کارگری انگلیس و گروه کوچکی از کارگران کشورهای اروپایی برپا شده بود.(۱)
دستاندرکاران گردهمآیی از پیامدهای سیاسی اقدام خود هیچ تصوری نداشتند. هدف اصلی آنها این بود که در یک همایش بینالمللی، مهمترین مشکلات مشترک کارگران را به بحث و رایزنی بگذارند. آنها در اصل قصد نداشتند که سازمانی با هدف همآهنگ ساختن فعالیتهای اتحادیهای و سیاسی طبقهی کارگر تشکیل بدهند. اما در عمل، همین همایش به الگویی برای تمام تشکلهای جنبش کارگری تبدل شد و از آن پس ـهمـ جریانهای اصلاحطلبانه و ـهمـ جریانهای انقلابی از «انجمن بینالمللی کارگران» الهام گرفتند.(۲)
زمان چندانی از تاسیس انترناسیونال نگذشته بود که در سراسر اروپا شور و هیجان تازهای بلند شد. انترناسیونال نه تنها همبستگی طبقاتی را بیدار کرد، بلکه زنان و مردان بیشماری را برانگیخت تا در راه هدفی بنیادین مبارزه کنند: دگرگون ساختن جهان. به پاس برپایی انترناسیونال، جنبش کارگری نه تنها توانست درک روشنتری از وجه تولید سرمایهداری به دست آورد، بلکه نسبت به تواناییهای خود آگاهتر شد و به اشکال تازهتری از مبارزهی طبقاتی نیز دست یافت.
نقش برجستهی مارکس
انترناسیونال از همکاری تعدادی تشکل رنگارنگ شکل گرفته بود. نیروی محرک انترناسیونال، اتحادیههای بریتانیایی بودند که رهبران آنها در درجهی نخست به مسائل اقتصادی علاقه داشتند. آنها برای بهبود شرایط زندگی و کار کارگران مبارزه میکردند، اما به نظام سرمایهداری کاری نداشتند. برای بسیاری از آنها، انترناسیونال حکم ابزاری را داشت که باید از اعتصابات احتمالی جلوگیری میکرد.
گروه عمدهی دیگر «همیاوران»، (Mutualists)، متمایل به آنارشیسم بودند که مدتی دراز در فرانسه نیرومند بودند، و در بلژیک و همچنین بخش فرانسویزبان سویس نیز هوادارانی داشتند. آنها به تاثیر از نظریات پیر ژوزف پرودون نه تنها هر گونه فعالیت سیاسی طبقهی کارگر را رد میکردند، بلکه با اعتصاب نیز به عنوان حربهای سیاسی مخالف بودند. آنها در بحثهای داخلی در رابطه با رهایی زنان نیز موضعی محافظهکارانه داشتند. از سیستم تعاونی بنا به الگوی فدرالی پشتیبانی میکردند و گمان داشتند که با دسترسی همگان به سهامهای مالی میتوان گام به گام سرمایهداری را اصلاح کرد. میتوان گفت که آنها درعمل جناح راست انترناسیونال را تشکیل میدادند.
در کنار این دو گروه، که اکثریت را تشکیل میدادند، نیروهای پراکندهی دیگری هم وجود داشتند. برای نمونه، کمونیستهای هوادار کارل مارکس سومین نیروی حاضر در انترناسیونال بودند. آنها در مخالفت با اساس سرمایهداری فعالیت میکردند. آنها علیه نظام تولیدی مسلط بودند و از ضرورت اقدام سیاسی برای برانداختن نظام سرمایهداری دفاع میکردند.
در مراحل آغازین تاسیس انترناسیونال تعدادی از نیروهای دموکراتیک در آن فعال بودند که با برنامههای سوسیالیستی هیچ پیوندی نداشتند. یکی از مشکلات دیگر این بود که برخی از کارگران عضو انترناسیونال نظرات درهم و برهمی به همراه خود آورده بودند که گاه یکسره تخیلی بودند. پیروان لاسال نیز نقشی مخرب داشتند: آنها که هرگز وارد انترناسیونال نشدند، بلکه در پیرامون آن جولان میدادند، جنبش کارگری را رد میکردند و اقدام سیاسی را مسالهای ملی میدانستند.
بدینسان، چندین جریان پراکنده در انجمنی گرد آمده بودند که برنامهی آن از بنیادهای نظری آنها فراتر میرفت؛ جلب همکاری این جریانها، وظیفهای بود که مارکس به انجام رساند. او به دلیل تواناییهای سترگ تئوریک و استعداد سیاسی نیرومندش توانست نیروهای پراکنده را بههم پیوند دهد تا انترناسیونال به سرنوشت سایر انجمنهای کارگری دچار نشود و به فعالیت ثمربخشی دست بزند.(۳) مارکس برای انترناسیونال هدفی روشن تعیین کرد، به گونهای که این تشکل به شکلی تعیین کننده صبغهی طبقاتی داشته باشد و با پرهیز از فرقهگرایی، نفوذ تودهای پیدا کند. هدایت سیاسی هیات رهبری یا «شورای کُل» را همیشه مارکس به عهده داشت: تمام قطعنامههای مهم و بیشتر گزارشهای کنگره را خود او مینوشت. همانگونه که یوهان گئورگ اکاریوس، یکی از رهبران جنبش کارگری آلمان، به درستی گفته: «او فرد درستی بود که در محل درست» قرار گرفته بود.(۴)
پیش از هر چیز به دلیل قابلیتهای مارکس بود که انترناسیونال توانست برنهادی سیاسی بسازد که بسیاری از گزارههای ملی را پیرامون یک محور مبارزاتی متحد کند. وحدت درونی امری شکننده بود، زیرا کمونیسم ضدسرمایهداری مارکس هیچگاه بر تشکیلات مسلط نشد. با این همه، اندیشهی مارکس در طول زمان غلبه پیدا کرد؛ از طرفی به خاطر پیگیری خود او، و از طرف دیگر به خاطر ضعف و پراکندگیهای درونی گرایشهای دیگر.
عضویت و ساختار
انترناسیونال همیشه سازمانی بزرگ و نیرومند شناخته میشد، اما دربارهی شمار اعضای آن همواره ارقامی اغراقآمیز بر سر زبانها بود. برای نمونه، دادستانی فرانسه که در سال ۱۸۷۰ علیه برخی از فعالان کارگری اقامهی دعوا کرد، اعضای انترناسیونال را در سراسر اروپا ۸۰۰ هزار نفر برشمرد.(۵) یک سال بعد و پس از شکست خونین «کمون پاریس»، روزنامهی «تایمز» چاپ لندن، اعضای آن را دو و نیم میلیون نفر دانست.(۶) اما واقعیت این است که اعضای انترناسیونال خیلی کمتر [از این ارقام] بودند. در آن زمان، حتی رهبران و فعالان تشکیلات از شمار اعضا اطلاع درستی نداشتند. اما مطالعات امروزی نشان میدهد که در دورهی اوج کار انترناسیونال، یعنی سالهای ۱۸۷۱ و ۱۸۷۲، شمار اعضای آن از ۱۵۰ هزار نفر بیشتر نبود.
اما اگر در نظر بگیریم که در آن زمان غیر از اتحادیههای انگلیسی و اتحادیههای همگانی کارگری آلمان، تشکیلات کارگری مهمی وجود نداشت، همین تعداد، رقم قابل توجهی است. افزون بر این، باید توجه داشته باشیم که انترناسیونال در تمام دوران فعالیتاش، تنها در کشورهای بریتانیا، سویس، بلژیک و ایالات متحده فعالیت آزاد قانونی داشت. در کشورهای دیگر حداکثر فعالیتی نیمهعلنی داشت و اعضای آن با پیگرد روبرو بودند. با وجود این، انترناسیونال این توانایی را داشت که انجمنهای گوناگون کارگری را در صفوف خود متحد کند. انترناسیونال تنها طی چند سال توانست صدها تشکل کارگری را به یکدیگر پیوند دهد. پس از سال ۱۸۶۸، اتحادیههایی در اسپانیا به وجود آمدند و به دنبال [سترگترین اقدام عملی پرولتاریا، یعنی:] تشکیل «کمون پاریس»، تشکلهای مبارز کارگری در ایتالیا، هلند، دانمارک و پرتغال پا گرفتند.
با وجود این ارقام، اعضای انترناسیونال در آن روزگار تنها بخش کوچکی از طبقهی کارگر را تشکیل میدادند. برای نمونه، در بریتانیا غیر از صنایع فولاد، انترناسیونال در میان پرولتاریای صنعتی حضور ضعیفی داشت.(۷) بیشتر اعضا در صنایع نساجی، پارچهبافی، کفاشی و نجاری فعال بودند، یعنی حرفههایی که کارگران در آنها تشکلی بهتر و آگاهی طبقاتی بالاتری داشتند. انترناسیونال در کارخانههای بزرگ نفوذ اندکی داشت و این حکم به ویژه در مورد کشورهای جنوب اروپا صادق است. مانع دیگر رشد انترناسیونال این بود که با وجود برخی موفقیتها در آستانهی اولین کنگره، این سازمان به طور کُلی در عضوگیری از میان کارگران ناآموخته و غیرماهر مشکل داشت.(۸)
پیدایش انترناسیونال
اولین برگههای تقاضای عضویت در بریتانیا تقسیم شدند. در فوریهی ۱۸۶۵، اتحادیهی بنایان با حدود ۴ هزار عضو وارد انترناسیونال شد و اندکی بعد انجمن کارگران ساختمانی و کفاشی به آنها پیوست. در ژانویهی ۱۸۶۵، با تاسیس اولین واحد کارگری در پاریس، انترناسیونال در فرانسه شکل گرفت، اما رشد زیادی نکرد؛ نفوذ ایدئولوژیکی محدودی داشت و نتوانست ساختار تشکیلاتی متحدی تشکیل دهد. با وجود این، حامیان فرانسوی انترناسیونال، که بیشتر آنها از «همیاوران» پیرو پرودون بودند، در اولین کنفرانس سازمان، دومین گروه بزرگ به شمار میرفتند.
یک سال بعد انترناسیونال در اروپا انکشاف بیشتری پیدا کرد و اولین واحدهای تشکیلاتی خود را در بلژیک و منطقهی فرانسهزبان سویس تشکیل داد. به خاطر ممنوعیت فعالیتهای انقلابی در پروس، انترناسیونال نتوانست در آلمان تشکیلاتی داشته باشد. اتحادیهی عمومی کارگران آلمان با ۵ هزار عضو، که اولین حزب کارگری تاریخ شناخته میشود، در رویارویی با اتو فون بیسمارک از سیاستی دوگانه پیروی میکرد و در اولین سالهای موجودیت خود تمایل چندانی به همکاری با انترناسیونال نداشت. ویلهلم لیبکنشت نیز با این که به مارکس نزدیک بود، در این عدم تمایل سهیم بود.
فعالیت «شورای کُل» در لندن برای تقویت انترناسیونال بینهایت اهمیت داشت.
در سپتامبر ۱۸۶۶ نخستین کنگرهی انترناسیونال با حضور ۶۰ نماینده از بریتانیا، فرانسه، آلمان و سویس در شهر ژنو برگزار شد. سازمان در اینجا توانست بیلان بسیار مثبتی از دو سال اول فعالیت خود ارائه دهد؛ زیرا در این مدت اندک، بیش از صد اتحادیه و نیروی سیاسی از انترناسیونال پشتیبانی کرده بودند. شرکتکنندگان در کنگره دو گروه بودند: گروه اول شامل نمایندگان بریتانیایی، برخی از چهرههای آلمانی و اکثریت اعضای سویسی، از رهنمودهای «شورای کُل» پیروی میکرد که توسط مارکس به بیان آمده بود، هرچند خود او در ژنو حضور نداشت. گروه دوم شامل نمایندگانی از فرانسه و برخی از نمایندگان منطقهی فرانسویزبان سویس، پیرو «همیاوران»، بودند. در این مرحله از فعالیت، انترناسیونال بیشتر به مواضع میانه گرایش داشت.
مسئولان «شورای کُل» با تکیه بر قطعنامههایی که مارکس آماده کرده بود، موفق شدند «همیاوران» را در کنگره منزوی کنند و مُهر خود را بر تصمیمگیریهای سیاسی بکوبند. مارکس در این مورد تصریح کرده بود: «در پیاده کردن چنین قوانینی، طبقهی کارگر به هیچوجه از قدرت دولت حمایت نمیکند؛ برعکس، قدرتی را به خدمت خود در خواهد آورد که امروزه علیه او به کار میرود.»(۹) افزون بر این، «آموزههای مارکس» در جریان کنگرهی ژنو بر وظایف بنیادین اتحادیهها تاکید میکرد.
قدرت روزافزون انترناسیونال
از پایان سال ۱۸۶۶ در بسیاری از کشورهای اروپایی، اعتصابات زیادی در گرفت. گروه عظیمی از کارگران با شرکت در این اعتصابات به آگاهی سیاسی بالاتری دست یافتند. اعتصابها به موج دیگری از مبارزات میدان دادند. با این که برخی از حکومتهای وقت، انترناسیونال را مسئول ناآرامیها میدانستند، اما واقعیت این بود که بیشتر کارگران درگیر در مبارزه از وجود چنین تشکیلاتی خبر نداشتند. علت اصلی اعتراض آنها، شرایط مشقتبار زندگی و کاری بود که ناچار به تحمل آن بودند. این حرکتها موجب شدند که میان جنبشهای اعتصابی و انترناسیونال تماسهایی برقرار شود. انترناسیونال با پیامهای پشتیبانی و همچنین کمکهای مالی از کارگران اعتصابی حمایت کرد. انترناسیونال با تلاش «روسا» که سعی داشتند مقاومت کارگران را تضعیف کنند، مقابله کرد. همین نقش عملی انترناسیونال بود که به کارگران نشان داد که این سازمان مدافع منافع آنهاست و برخی را برانگیخت که به آن بپیوندند.(۱۰)
در کشورهای دیگر، کارگران برای اعتصابگران پول گردآوری کردند و تصمیم گرفتند کاری را قبول نکنند که آنها را به «مزدوران صنعتی» تبدیل کند. این اتحاد، «روسا» را واداشت که به بسیاری از خواستههای اعتصابگران توجه کنند. در مناطقی که این تجربه را از سر گذرانده بودند، صدها نفر به عضویت انترناسیونال در آمدند. «شورای کُل» در این باره نوشت: «انترناسیونال کارگران را به اعتصاب نمیکشاند، بلکه این اعتصاب است که کارگران را به سوی انترناسیونال میراند.»(۱۱)
انترناسیونال که با افزایش اعضا و تقویت تشکیلات، نیروی بیشتری گرفته بود، از سال ۱۸۶۷ در سراسر قارهی اروپا حضور پیدا کرد. اما انترناسیونال بیش از هر جای دیگر در بریتانیا حضور داشت. در سال ۱۸۶۷، با پیوستن چند سازمان کارگری دیگر، شمار اعضا در انگلستان به ۵۰ هزار نفر رسید.(۱۲) در هیچ کشور دیگری چنین پیشرفتی دیده نشد. اما در سالهای بعد، بر خلاف دورهی ۱۸۶۴ تا ۱۸۶۷، رکودی پیش آمد که دلایل گوناگون داشت، اما مهمترین علت آن این بود که انترناسیونال نتوانست کارگران کارخانهها و کارگران بیمهارت را جذب و متشکل کند.
باید توجه داشت که رسمیت یافتن جنبش کارگری در رکود فعالیت انترناسیونال موثر بود. قانونی شدن اتحادیهها خطر پیگرد و سرکوب را از اعضای آنها دور کرد و به «قوهی چهارم» اجازه داد که در جامعه حضور یابد.
اما وضعیت در نواحی گوناگون اروپا متفاوت بود. کارگران آلمانی هنوز به قراردادهای اشتغال معتبری دست نیافته بودند. در بلژیک با اعتصابگران با شدت و خشونت برخورد میشد. در سویس حاکمیت بهاعتصابگران همچنان با سوءِظن برخورد میکرد. در فرانسه با این که اعتصاب از سال ۱۸۶۴ قانونی شناخته شده بود، اما فعالیت اتحادیهها همچنان با تضییقات فراوان روبرو بود. در چنین شرایطی بود که انترناسیونال کنگرهی خود را در سال ۱۸۶۷ برگزار کرد. مارکس که یکسره در ویرایش کتاب «سرمایه» غرق بود، نتوانست نه در نشستهای «شورای کُل»، که تدوین اسناد آن را به عهده داشت، شرکت کند و نه در خود کنگره.(۱۳) این امر اثرات ملموسی به دنبال داشت: از سویی کنگره کار خود را به گزارشدهی دربارهی گسترش تشکیلات در کشورهای گوناگون محدود کرد و از سوی دیگر به خاطر حضور «همیاوران»، خط پرودون غلبه پیدا کرد.
از همان اولین روزهای تشکیل انترناسیونال، اندیشهی پرودون بر بخش فرانسوی انترناسیونال حاکم بود. چهار سال تمام طرفداران پرودون میانهروترین جناح انترناسیونال را نمایندگی میکردند. اتحادیههای بریتانیایی که بیشتر اعضا با آنها بودند، البته به سوسیالیسم آنتیکاپیتالیستی مارکس باور نداشتند، لیکن در عینحال از نفوذ سیاسی طرفداران پرودون نیز به دور بودند.
مارکس بیگمان در مبارزهی درازمدت برای جلوگیری از نفوذ پرودون نقش کلیدی ایفا کرد. ایدههای او برای انکشاف نظری رهبران و هموندان انترناسیونال بینهایت مهم بود و او قادر بود در هر رویارویی و بحث داخلی، نظریات خود را پیش ببرد. اما کارگران خود رفته رفته از نظریات پرودون فاصله میگرفتند. به ویژه کارآیی اعتصابها به «همیاوران» نشان داد که بر خلاف تصور پرودون، هرگز نمیتوان مسائل اقتصادی را از مسائل سیاسی جدا کرد.(۱۴)
کنگرهی بروکسل که در ۱۸۶۸ برگزار شد، بال «همیاوران» را چید. اوج این اجلاس آنجا بود که تقاضای سزار دوپپ، مبنی بر جمعی کردن تمام ابزارهای تولید به تصویب رسید. این گامی بلند در جهت تعریف شالوده ی اقتصادی سوسیالیسم بود. از آن پس، این مفهوم نه تنها به نوشتههای روشنفکران انقلاب پرولتاری وارد شد، بلکه به صورت بخشی از برنامهی یک سازمان فراملیتی نیز در آمد. در عرصههای کشاورزی، معادن و ترابری، کنگره به این نظر رسید که زمین به طور کُلی «ثروت جمعی» شناخته شود.(۱۵) کنگره حتی به پیامدهای وحشتناک تصاحب جنگلها برای محیط زیست پرداخت. اینها همه دستآوردهای مهم «شورای کُل» بینالملل بود و نشان میداد که نظریات سوسیالیستی برای اولین بار در برنامهی سیاسی یک تشکیلات بزرگ کارگری و فراملیتی ریشه دوانده است.
کنگرهی بازل (بال)، که در سال ۱۸۶۹ برگزار شد، بسیار جالب بود. به ویژه، به خاطر حضور میخائیل باکونین که به عنوان نماینده در مشاورهها شرکت داشت. اندکی پس از ورود او به انترناسیونال، نفوذ انقلابیون مشهور روسیه در برخی از بخشهای سویسی، اسپانیایی و فرانسوی (و همچنین ایتالیایی ـ به ویژه پس از تشکیل کمون پاریس) به سرعت بالا رفت. در همان کنگرهی بال، باکونین تاثیر زیادی بر رایزنیها باقی گذاشت. پس از غلبه بر «همیاوران» و فراری دادن شبح پرودون، مارکس اکنون با دشمنی سرسخت روبرو شده بود. باکونین میکوشید عقاید آنارشیستی و فرقهگرایانهی خود را بر انترناسیونال مسلط کند.
پیشرفت در اروپا و مخالفت با جنگ فرانسه و آلمان
اواخر دههی ۱۸۶۰ و اوایل دههی ۱۸۷۰ دورهای سرشار از مبارزات نیروی کار علیه سرمایه بود. بسیاری از کارگرانی که در آکسیونهای اعتراضی شرکت داشتند، تصمیم گرفتند با انترناسیونال تماس بگیرند.
در سال ۱۸۶۹، انترناسیونال در سراسر اروپا گسترش یافته بود. در هر کشور اروپایی که انترناسیونال تا حدی نفوذ داشت، اعضای آن سازمانهایی یکسره مستقل از سازمانهای موجود تشکیل میدادند. اما در بریتانیا که اتحادیهها شالودهی اصلی انترناسیونال بودند، کارگران ساختارهای تشکیلاتی خود را از دست ندادند. بدین ترتیب، «شورای کُل»، که در لندن اقامت داشت، باید دو وظیفه را در کنار هم انجام میداد: از طرفی «ستاد مرکزی» انترناسیونال به شمار میرفت، و از طرف دیگر هدایتِ بخش بریتانیایی انترناسیونال را بهعهده داشت. در اینجا اتحادیههای تابعه بر حدود ۵۰ هزار عضو نفوذ داشتند.
سیاست اختناقآمیز امپراتوری دوم در فرانسه، انترناسیونال را در سال ۱۸۶۸ به بحرانی عمیق فرو برد. اما سال بعد از آن، انترناسیونال جانی تازه گرفت و رهبرانی امور را به دست گرفتند که به مواضع «همیاوری» پشت کرده بودند. اوج فعالیت بخش فرانسوی انترناسیونال در سال ۱۸۷۰ به ثبت رسید، اما با وجود این پیشرفت، سازمان در ۳۸ منطقه از ۹۰ منطقه هیچ نفوذی نداشت. شمار اعضای سازمان در فرانسه بین ۳۰ تا ۴۰ هزار نفر برآورد میشود.(۱۶) درعین حال، باید گفت با این که انترناسیونال در فرانسه سازمانی با پایهی تودهای گسترده نبود، اما بیتردید از بخشهای مهم و میلیتانت بینالملل به شمار می رفت.
در بلژیک شمار اعضا در بهار ۱۸۷۰ به بالاترین حد رسید و بر چند ده هزار نفر بالغ شد که از شمار اعضا در فرانسه نیز بیشتر بود. در بلژیک، انترناسیونال نه تنها از نظر جمعیت بیشترین اعضا را داشت، بلکه از نفوذ بالایی در جامعه نیز برخوردار بود. در سویس هم با روندی مشابه روبرو هستیم. در قلمرو شمال آلمان دو سازمان کارگری فعال بودند: «اتحادیهی عمومی کارگری» طرفدار لاسال و «حزب سوسیال دموکرات کارگری» طرفدار مارکس؛ اما با وجود این، پیوستن به انترناسیونال برای کارگران جذابیت زیادی نداشت. تا سه سال پس از تاسیس انترناسیونال، کُنشگران آلمانی از بیم سرکوب حاکمیت هیچ توجهی به آن نشان ندادند. اما از سال ۱۸۶۸ و پیشرفت انترناسیونال در سراسر اروپا، هر دو سازمان یاد شده مشتاق بودند که چونان نمایندهی انترناسیونال در آلمان شناخته شوند.
در شرایطی که کشورهای اروپایی از نظر حاکمیت سیاسی و سطح رشد بسیار متفاوت بودند، انترناسیونال در تدارک برگزاری کنگرهی پنجم بود، اما به خاطر در گرفتن جنگ میان آلمان و فرانسه در سال ۱۸۷۰ کنگره برگزار نشد. کشمکش نظامی در قلب اروپا، اوضاع را از ریشه دگرگون کرد: اکنون وقت آن بود که جنبش کارگری به موضعی مستقل برسد و از شعارهای ملیگرایانه فاصله بگیرد. در «نخستین پیام شورای کُل دربارهی جنگ آلمان و فرانسه» مارکس از کارگران فرانسوی دعوت کرد لویی بناپارت را سرنگون کنند و به حکومتی که از ۱۸ سال پیش برپا کرده بود، پایان دهند. وظیفهی کارگران آلمانی هم این بود که اجازه ندهند شکست و برکناری بناپارت، به تهاجم به مردم فرانسه منجر شود: «این واقعیت امروزه برای نخستین بار در تاریخ، راه آیندهای روشن را در برابر ما باز میکند و نشان میدهد که بر خلاف تمام جوامع گذشته که با نکبت اقتصادی و خفقان سیاسی قرین بودند، جامعهای تازه پدید میآید که صلح بنیاد بینالمللی آن خواهد بود؛ زیرا تمام ملتها تنها به یک اصل متکی هستند: کار! سازمان بینالمللی کارگران است که راه برپایی این جامعهی تازه را هموار میکند.»(۱۷)
انترناسیونال و کمون پاریس
پس از پیروزی ارتش آلمان در سِدان و به اسارت افتادن بناپارت، در چهارم سپتامبر ۱۸۷۰ در فرانسه، جمهوری سوم اعلام شد. کارگران پاریس با حکومتی روبرو شدند که قصد داشت شهر را خلع سلاح کند و هر رفرم اجتماعی را رد میکرد. آنها علیه دولت آدولف تیر، قیام کردند و در هجدهم مارس ۱۸۷۱ به نخستین اقدام بزرگ جنبش کارگری جامهی عمل پوشاندند: تشکیل کمون پاریس.
هرچند باکونین از کارگران دعوت کرده بود که جنگ میهنپرستانه را به جنگ انقلابی بدل کنند(۱۸)، اما «شورای کُل» انترناسیونال در لندن نخست سکوت پیشه کرد و سپس از مارکس خواست که به نام انترناسیونال در این باره متنی تهیه کند، اما این متن منتشر نشد و این امر علل پیچیده و قابل تاملی داشت. مارکس هم از تناسب قوا در پاریس و هم از ضعف کمون برآوردی واقعبینانه داشت و به خوبی میدانست که کمون محکوم به شکست است. بیانیهای پُر شور در دفاع از کمون این خطر را داشت که میتوانست انتظاراتی باطل در سراسر اروپا پدید آورد که بعد به نومیدی و درماندگی منجر شود. به زودی روشن شد که بدبینی او بیپایه نبوده است. در بیست و هشتم مه ۱۸۷۱ کمون در خون غرقه شد. دو روز بعد مارکس با دستنوشتهی «جنگ داخلی در فرانسه» در نشست «شورای کُل» شرکت کرد. متن قرائت شد و بیدرنگ به نام تمام اعضای شورا منتشر شد. این سند در هفتههای بعد بیش از تمام اسناد جنبش کارگری در قرن نوزدهم تاثیر گذاشت.
با وجود مبارزات دلاورانهی کموناردها و سرکوب خونین کمون در پاریس و بالا گرفتن موج اختناق و سرکوب در سراسر اروپا، انترناسیونال مدام قویتر و شناختهتر شد. برای سرمایهداران و بورژواها خطری بود که نظم مسلط را تهدید میکرد، اما برای کارگران امید به دنیایی بدون بهرهکشی و نابرابری و بیعدالتی بود.(۱۹) خیزش کموناردها در پاریس، جنبش کارگری را آبدیده کرد و آن را برانگیخت که هر دم مواضعی رادیکالتر و ضدسرمایهداری اتخاذ کند. این تجربهی [خونین، شکوهمند و گرانبها] نشان داد که انقلاب پرولتاری امکانپذیر است و هدف آن باید برپایی جامعهای باشد یکسره متفاوت با جامعهی سرمایهداری. این آغازین تجربهی پرولتری همچنین نشان داد که کارگران باید اشکال محکم و پُر دوامی از انجمنها و احزاب سیاسی تشکیل دهند.(۲۰)
این قدرت تازه در همه جا محسوس بود. مشارکت در گردهمآییهای «شورای کُل» دو برابر شد. شمار نشریات وابسته به انترناسیونال بالا رفت و تیراژ آنها نیز افزایش یافت. واحدهای انترناسیونال که در بلژیک و اسپانیا رشدی به سزا داشتند، پس از کمون باز هم بیشتر انکشاف پیدا کردند. سازمان در ایتالیا نیز راه باز کرد. با این که جوزپه گاریبالدی تنها برداشتی مبهم از انترناسیونال داشت(۲۱)، اما این «قهرمان دو جهان» به پشتیبانی از آن برخاست و در تقاضای عضویت خود نوشت: «انترناسیونال خورشید آینده است.»(۲۲) انتشار این نامه در برخی از نشریات و اعلامیههای کارگری باعث شد که بسیاری از افراد مردد به انترناسیونال روی آورند.
انترناسیونال در اکتبر ۱۸۷۱ بخش تازهای در پرتغال تاسیس کرد. در همان ماه، انترناسیونال موفق شد اتحادیههای نوبنیاد دانمارک را در کپنهاگ و یوتلند با هم متحد کند. در همین مدت در بریتانیا چندین تشکیلات کارگران ایرلندی پا گرفت. جان مکدانل رهبر آنها بود که عضو رابط «شورای کُل» بینالملل با ایرلند خوانده شد. روندی شگفتانگیز بود که انترناسیونال از چهارگوشهی جهان تقاضای عضویت دریافت میکرد، نه تنها کارگران انگلیسی کلکته، بلکه گروههای کارگری از ویکتوریا در استرالیا و کریستچرچ در نیوزیلند نیز خواهان پیوستن به انترناسیونال بودند. همینطور عدهای از صنعتگران بوئنوسآیرس درآرژانتین.
کنفرانس ۱۸۷۱ در لندن
با گذشت دو سال از آخرین کنگرهی انترناسیونال، هنوز شرایط مساعدی برای تشکیل کنگره به وجود نیامده بود؛ از این رو، «شورای کُل» تصمیم به برگزاری کنفرانسی در لندن گرفت. با وجود تمام تلاشها برای گسترده کردن این رویداد، در واقع این نشست بیش از یک اجلاس وسیع «شورای کُل» نبود. مارکس پیشاپیش اعلام کرده بود که کنفرانس «تنها به مسائل تشکیلاتی و استراتژیک» میپردازد(۲۳)، و بحثهای نظری جایی در آن نخواهند داشت.
مارکس تمام نیروی خود را در چند محور متمرکز کرد: تجدیدسازمان انترناسیونال، دفاع از آن در برابر نیروهای مخالف، درهم شکستن نفوذ روزافزون باکونین. مارکس در طول کنفرانس، فعالترین نماینده بود: او ۱۰۲ بار به سخن آمد، از طرح تقاضاهایی که با برداشتهای او مغایر بودند، جلوگیری کرد و موفق شد برخی از افراد مردد را به جانب خود جذب کند.(۲۴) نشستها در لندن جایگاه مارکس را نه تنها به عنوان مغز متفکر انترناسیونال، بلکه به عنوان یکی از مبارزترین و تواناترین افراد این سازمان تثبیت کرد.
مهمترین تصمیم کنفرانس و علت واقعی اهمیت آن تصویب نهمین قطعنامه بود که از سوی ادوارد ویان پیشنهاد شد. این رهبر طرفداران بلانکی، که نیروهای باقیماندهی آنها پس از پایان کمون پاریس به انترناسیونال پیوسته بودند، پیشنهاد کرد که این تشکیلات زیر رهبری «شورای کُل»، به حزبی با برنامه و نظمی استوار بدل شود. با وجود این که طرفداران بلانکی مواضع متفاوتی داشتند و مثلا یک هستهی رزمندهی کوچک ـ گرچه متشکلـ را برای انقلاب کافی میدانستند، اما مارکس از اتحاد با آنها استقبال کرد. هدف این اقدام تنها تقویت مقاومت در برابر آنارشیستهای طرفدار باکونین نبود، بلکه بیشتر معطوف به این درایت بود که در مرحلهی جدید مبارزهی طبقاتی، پیوندهای تازهای ضرورت داشت. در قطعنامهای که در لندن به تصویب رسید، تصریح شده بود:
«پرولتاریا در مبارزه با حاکمیت طبقات فرادست تنها وقتی میتواند به عنوان یک طبقه وارد میدان شود که به عنوان حزب سیاسی خاصی در برابر تمام احزاب پیشین طبقههای حاکم متشکل شود. سازمانیابی پرولتاریا به عنوان حزبی سیاسی برای پیروزی انقلاب اجتماعی و برترین هدف آن، یعنی برچیدن نظام طبقاتی، ضرورت تام دارد. یگانگی نیروهای طبقهی کارگر که با مبارزهی اقتصادی به دست آمده، باید توسط همین طبقه به عنوان اهرمی در پیکار با حاکمیت سیاسی طبقات فرادست به کار رود.»
قطعنامهی یادشده پیامی روشن داشت: «رهایی اجتماعی کارگران از رهایی سیاسی آنها جدا نیست.»(۲۵)
چنان که دیدیم، کنگرهی ژنو در سال ۱۸۶۶ بر اهمیت اتحادیهها تاکید داشت، اما کنفرانس لندن گامی فراتر برداشت و بر سلاح بنیادین جنبش کارگری نوین تاکید کرد: تشکیل حزب سیاسی. اما نباید از یاد برد که در آن زمان از ماهیت و نقش «حزب» برداشتی کاملا متفاوت با قرن بیستم وجود داشت.(۲۶)
با این که در کنفرانس لندن تنها چهار نماینده در مخالفت با قطعنامه نهم سخن گفتند، اما پیروزی مارکس نتیجهی زیادی نداشت. زیرا این رهنمود که در هر کشوری سازمانهایی جداگانه تشکیل شوند که همچون یک حزب سیاسی عمل کنند، و در عینحال زیر رهبری «شورای کُل» باشند، بر زندگی درونی انترناسیونال اثرات عمیقی باقی گذاشت. این تشکیلات هنوز آماده نبود که به این سرعت از جمعی بیثبات به جمعیتی متشکل و متحد تبدیل شود.(۲۷)
مارکس اطمینان داشت که تقریبا تمام انجمنها و جمعیتهای تابع انترناسیونال از قطعنامههای کنفرانس حمایت میکنند، اما در این مورد اشتباه میکرد. برای نمونه، یکی از فدراسیونهای انترناسیونال در استان ژورای سویس، روز دوازدهم نوامبر در منطقهی سونویلیه کنگرهای تشکیل داد و با این که باکونین در آن حضور نداشت، یک جناح مخالف رهبری تشکیل داد.
با این که اقدام این فدراسیون خیلی نامنتظره نبود، اما مارکس با دیدن نشانههای ناخرسندی و حتی شورش آشکار در برابر خط مشی «شورای کُل»، شگفتزده شد. در بسیاری از کشورها تصمیمات کنفرانس لندن را دخالت ناروا در اختیارات واحدهای سیاسی محلی ارزیابی کردند. حتی فدراسیون بلژیکی که در کنفرانس سعی کرده بود میان جناحهای گوناگون میانجیگری کند، حال در برابر مرکزیت لندن موضعی انتقادی اتخاذ کرده بود. چندی بعد هلندیها هم در برابر شورای کُل قرار گرفتند. در جنوب اروپا، که جبههی مقابل قویتر هم بود، مخالفان پشتیبانی زیادی کسب کردند. در ایبری، شامل اسپانیا و پرتغال، اکثریت بزرگ اعضای انترناسیونال در برابر «شورای کُل» قرار گرفتند و از عقاید باکونین دفاع کردند. در ایتالیا نیز اعضا از نتایج کنفرانس لندن ناخرسند بودند، تا آنجا که کنگرهی موسسان فدراسیون ایتالیا تندترین موضع را در برابر خط «شورای کُل» اتخاذ کرد و تصمیم گرفت در کنگرهی بعدی انترناسیونال شرکت نکند و به جای آن پیشنهاد کرد که در نوشاتل (سویس) هرچه زودتر یک «کنگرهی سراسری اقتدارستیز» تشکیل شود.(۲۸) این رویداد نشان داد که خطر انشعاب انترناسیونال را تهدید میکند.
این کمشکشها بر روابط میان اعضای «شورای کُل» در لندن نیز تاثیر گذاشت. برای نمونه، روابط مارکس با دو تن از همکارانش، جان هیلس و یوهان گئورگ اکاریوس، تیره شد و در بریتانیا نیز اولین درگیریهای داخلی آغاز گشت. «شورای کُل» همچنان از حمایت زیادی برخوردار بود: اکثریت اعضای سویسی، فرانسوی (که بیشتر آنها طرفدار بلانکی بودند)، آلمانیهای پراکنده، انجمنهای نوبنیاد دانمارکی، ایرلندی، پرتغالی، گروههای اروپای شرقی متعلق به مجارستان و بوهم. اما اینها ـهمهـ بسیار کمتر از چیزی بود که مارکس پس از کنفرانس لندن تصور کرده بود.
مخالفت با «شورای کُل»، رنگهایی متفاوت و بیشتر انگیزههای شخصی داشت. عوامل منفی زیادی وجود داشت: در برخی از کشورها هنوز نفوذ باکونین بالا بود و دوست او گیوم این توانایی را داشت که مخالفان را با هم متحد کند، اما علت اصلی مخالفت با قطعنامهی «سیاست طبقهی کارگر» این بود که طیف نیروهای انترناسیونال هنوز آماده نبودند به راهی که مارکس پیشنهاد میکرد، گام بگذارند. بدین ترتیب، نه تنها جریان باکونین، بلکه بسیاری از فدراسیونها و شعبههای محلی اصل استقلال و احترام به شرایط مشخص را در خطر میدیدند. ارزیابی نادرست مارکس از این موضوع، به بحران داخلی انترناسیونال شدت بخشید.(۲۹)
پایان انترناسیونال
آخرین ضربه بر انترناسیونال در پایان تابستان ۱۸۷۲ فرود آمد. در ماه سپتامبر پنجمین کنگرهی انترناسیونال در لاهه (هلند) برگزار شد. در این اجلاس ۶۵ نماینده از ۱۴ کشور شرکت داشتند. اهمیت بالای اجلاس مارکس را وا داشت که به همراه انگلس در آن شرکت کند.(۳۰) این تنها کنگرهای بود که مارکس در آن حضور پیدا کرد.
مشروعیت حقوقی این اجلاس زیر سئوال بود؛ زیرا ترکیب شرکتکنندگان با تناسب واقعی نیروهای درون انترناسیونال همخوانی نداشت. برای نمونه، واحدهای فرانسوی به فعالیت زیرزمینی روی آورده بودند؛ آنها بیشترین شمار نمایندگان را به اجلاس فرستاده بودند، در حالی که وضعیت نمایندگی این افراد ناروشن بود. از طرف دیگر، یک چهارم نمایندگان از آلمان آمده بودند، در حالی که آنها در داخل انترناسیونال هیچ حضور رسمی نداشتند. نمایندگان دیگر نیز تنها به دعوت «شورای کُل» به اجلاس آمده و در نتیجه از طرف هیچ واحد تشکیلاتی نمایندگی نداشتند.
قطعنامهی کنگرهی لاهه تنها توسط جمعی چنین پُر ابهام میتوانست به تصویب برسد. مهمترین تصمیمی که در لاهه گرفته شد، این بود که قطعنامهی نهم کنفرانس لندن (۱۸۷۱) به عنوان اصل هفتم در منشور جمعیت پذیرفته شد. بدین ترتیب، مبارزهی سیاسی رسما به عنوان ابزاری ضروری برای براندازی نظام اجتماعی مطرح شد؛ زیرا:
«اربابان املاک و اربابان سرمایه پیوسته از مزایای سیاسی برای دفاع از منافع و حاکمیت سیاسی خود و تسلط بر کارگران استفاده میکنند. از این رو، تصرف قدرت سیاسی امروز مهمترین وظیفهی طبقهی کارگر شده است.»(۳۱)
بدین ترتیب، انترناسیونال نسبت به دوران تاسیس خود به شدت تغییر کرده بود. جناح دموکراتیک رادیکال که به انزوا فرو رفته بود، سازمان را ترک کرده بود. «همیاوران» عقبنشینی کرده و بسیاری از فعالان آنها به نظریات مارکس پیوسته بودند. رفرمیستها، به استثنای اتباع بریتانیا، دیگر در تشکیلات اکثریت نداشتند و ضدیت با سرمایهداری به سیاست اصلی تبدیل شده بود. جریانهای جمعگرایانه و آنارشیستی نیز دیگر حرفی برای گفتن نداشتند. با این که در سالهای فعالیت انترناسیونال، جامعه شاهد رشد اقتصادی معینی بود که گاهی از فشار بر کارگران میکاست، اما آنها دریافته بودند که تحول واقعی وضعیت کار و زندگی آنها نه با این تغییرات جزیی، بلکه تنها با درهم شکستن ماشین دولتی بوررژوازی و پایان دادن به نظام ضدانسانی سرمایهداری امکانپذیر است. آنها در مبارزه بیش از پیش به خواستههای مشخص و مطابق با نیازهای مادی زندگی خود تکیه میکردند، و دیگر گوش به فرمان گروههای سیاسی توطئهگر، فرقهگرا ورفرمیست نبودند.
وضعیت عمومی اروپا نیز یکسره تغییر کرده بود. برای مثال، با تحقق و اعلام وحدت آلمان در سال ۱۸۷۱، دوران تازهای آغاز شد که در آن حکومت واحد مرجع تمام مسائل سیاسی و حقوقی و هویت ملی شناخته شد. در پرتو این فراشد، هر جمعیت فراملی که مخارج آن پیش از آن توسط حق عضویت افراد در مناطق جداگانه تامین میشد، ناچار بود از اعضای خود بخواهد که از بخش مهمی از اختیارات سیاسی خود صرفنظر کنند. در همان حال، ناهمگونی جنبشهای ملی در مراحل گوناگون رشد کشورها و سازمانها، مانع از آن بود که «شورای کُل» بتواند خط مشی سیاسی واحدی تدوین کند که بتواند به تمام نیازها پاسخ دهد.
واقعیت این است که انترناسیونال از آغاز تجمعی از اتحادیهها و انجمنهای سیاسی بسیار متنوعی بود که سنخیت زیادی با هم نداشتند و طبیعی بود که اختلافهای زیادی در میان آنها بروز کند. اما در سال ۱۸۷۲، سازمانهای گوناگون تابع انترناسیونال و همچنین جنبشهای طبقاتی کارگران تنها به برنامهی سیاسی روشنی مجهز نبودند، بلکه از نظر تشکیلاتی نیز بهتر سازمان یافته بودند. با قانونی شدن سندیکاهای بریتانیایی، آنها به بخشی از سیاست ملی تبدیل شده بودند. فدراسیون بلژیکی وابسته به انترناسیونال، سازمانی وسیع با رهبری سیاسی فعال بود که به طور مستقل میتوانست دربارهی مشی سیاسی خود تصمیم بگیرد. در آلمان اکنون دو حزب کارگری وجود داشت: «حزب سوسیال دموکرات» و «انجمن کارگران آلمان» و هر دو گروه هم در پارلمان ملی نمایندگی داشتند. کارگران فرانسوی، از لیون تا پاریس، برای «فتح آسمان» خیز برداشته بودند؛ فدراسیون اسپانیایی میرفت تا به زودی به سازمانی توده ای بدل شود. در کشورهای دیگر نیز روندهای مشابهی دیده میشد.
بدین ترتیب، هم شکل و شمایل اولیهی انترناسیونال تغییر کرده و هم رسالت آغازین آن به پایان رسیده بود. وظیفهی این جمع دیگر این نبود که در سراسر اروپا از جنبش اعتصابی حمایت کند. این وظیفه نیز که کنگرههایی برگزار شوند تا کارگران را با ضرورت وحدت و تشکیلات یا جمعی کردن وسایل تولید آشنا کنند، اهمیت خود را از دست داده بود. این مسائل اکنون به میراث جمعی تمام سازمانها تعلق داشتند. به دنبال کمون پاریس، چالش واقعی جنبش کارگری امر انقلاب کارگری بود: برای برانداختن وجه تولید سرمایهداری و سرنگونی دولت بورژوایی چه باید کرد؟ پرسش دیگر این نبود که چگونه میتوان جامعهی موجود را اصلاح کرد، بلکه این بود که چگونه میتوان جامعهی تازهای بنا کرد.(۳۲)
با این که احزاب کارگری به شکلهای رنگارنگ در کشورهای گوناگون پدید آمده بودند، [اما] نمیبایستی خود را به منافع ملی محدود میکردند.(۳۳) به ویژه، در شرایط تاریخی تازه، طبقهی کارگر در مبارزه در راه سوسیالیسم باید به همبستگی بینالمللی وفادار بماند و با این ابزار مصونیت خود را در برابر یگانگی کشورها و یکپارچگی نظام سرمایهداری تامین کند.
آنچه در نشست بامدادی روز ششم سپتامبر ۱۸۷۲ در کنگرهی انترناسیونال گذشت، آخرین پردهای بود که به روی صحنه رفت. در میان حیرت حاضران، انگلس از جا برخاست و پیشنهاد کرد که شورای کُل در سالهای ۱۸۷۲ و ۱۸۷۳ در نیویورک مستقر شود و ترکیب آن نیز توسط اعضای فدراسیون همانجا انتخاب شود.(۳۴) بدینسان، مارکس و سایر بنیادگذاران انترناسیونال دیگر نمیتوانستند عضو مرکزیت تشکیلات باشند و به جای آنها، کسان دیگری این وظیفه را به عهده میگرفتند که هنوز شناخته نبودند.
حتی بسیاری از پیروان «اکثریت» در مخالفت با انتقال انترناسیونال به نیویورک رای دادند؛ زیرا میدانستند که این امر به معنای پایان کار این نهاد کارگری است. اما پیشنهاد سرانجام با اکثریتی ضعیف (۲۶ رای در برابر ۲۳ رای مخالف) به تصویب رسید و علت آن هم این بود که ۹ نماینده رای ممتنع دادند و برخی از نمایندگان «اقلیت» مایل بودند که انترناسیونال به جایی دور از منطقهی فعالیت آنها منتقل شود. یکی از دلایل اصلی تصمیم، بیگمان این بود که مارکس ترجیح میداد انترناسیونال تعطیل شود تا این که به دست مخالفان او بیفتد و به عامل تفرقه تبدیل شود. افول انترناسیونال که بیتردید با انتقال مرکزیت آن به نیویورک پیش میآمد، پیش از هر چیز نتیجهی کشمکشهای شدید داخلی بود.
با این همه، نمیتوان با نظر بسیاری از پژوهشگران(۳۵) موافق بود، که رقابت دو جریان اصلی درون انترناسیونال، به رهبری دو چهرهی بارز (یعنی: مارکس و باکونین) را علت اصلی فروپاشی این تشکل میدانند. بیشتر باید به دگرگونیهای عظیمی توجه کرد که بر کار انترناسیونال تاثیر گذاشتند: رشد و تحول سازمانهای جنبش کارگری، تقویت دولتهای ملی به دنبال یکپارچگی ایتالیا و آلمان، نفوذ انترناسیونال به کشورهایی مانند اسپانیا و ایتالیا (که شرایط اقتصادی و اجتماع به کُلی متفاوتی با بریتانیا و فرانسه داشتند)، گرایش اتحادیههای بریتانیا به میانهروی بیشتر و سرانجام اختناقی که پس از سرکوب کمون پاریس مسلط شد. تمام این عوامل پایههای اولیهی انترناسیونال را در دوران تازه به لرزه انداختند.
به موازات روندهای درونی که انترناسیونال را به سوی فروپاشی بردند، بیگمان تحولاتی در زندگی این تشکیلات و قهرمانان اصلی آن نیز نقش مهمی ایفا کردند. برای نمونه، کنفرانس لندن که مارکس به آن امید بسیار بسته بود، به هیچوجه نتوانست انترناسیونال را نجات دهد. برعکس، با طولانی شدن جلسات، بحران درونی هم شدت گرفت؛ زیرا به آرای مسلط رسیدگی نشد و درایت لازم برای جلوگیری از افکار و موضع باکونین پدید نیامد.(۳۶) کنفرانس لندن برای مارکس تنها یک پیروزی ظاهری بود. او به عبث کوشیده بود که کشمکشهای درونی را حل کند. تصمیمهای لندن تنها روندی را شتاب بخشیدند که از مدتها پیش شروع شده و جلوگیری از آن دیگر ممکن نبود.
نتیجهگیری
تشکیلات پُر اهمیتی که در سال ۱۸۶۴ پا گرفت، به مدت هشت سال نه تنها با موفقیت از اعتصابها و دیگر مبارزات کارگری حمایت کرد، بلکه برنامهای ضدسرمایهداری نیز مطرح کرد، سرانجام در لاهه فرو مرد. به الهام از تجربهی انترناسیونال، جنبش کارگری در دهههای بعد برنامهای سوسیالیستی اتخاذ کرد، در اروپا و سراسر جهان گسترش پیدا کرد، و ساختارهای تازهای از روابط فراملی را بنیاد گذاشت. انترناسیونال دوم از سال ۱۸۸۹ تا ۱۹۱۶ و انترناسیونال سوم از ۱۹۱۹ تا ۱۹۴۳ هر یک بر ارزشها و آموزههای انترناسیونال اول استوار بودند. بدینسان، پیام انقلابی انترناسیونال به نسلهای بعد منتقل شد و به موفقیتهایی بزرگتر از دوران نخست انجامید.
انترناسیونال به کارگران کمک کرد تا دریابند رهایی کار تنها در یک کشور قابل حصول نیست، بلکه وظیفهای است که باید در سطح جهانی انجام گیرد. انترناسیونال به کارگران این آگاهی را القا کرد که ساختن آینده، کار خود آنهاست و به خاطر آن باید متشکل شوند؛ در مبارزه تنها به نیروی خود تکیه کنند؛ و از دیگران انتظاری نداشته باشند. پیام ویژهای که مارکس به آنها داد، این بود که باید بر وجه تولید سرمایهداری و نظام کار مزدوری غلبه کنند؛ زیرا هرچند مبارزه برای بهسازی شرایط کار در چهارچوب نظام موجود مفید است، اما نمیتواند به سیطرهی کارفرمایان و استبداد سرمایه پایان دهد.
میان امیدهای این دوران تا یاسی که به دلها نشسته شده است، میان «دلیری ضدنظام سرمایهداری» و همبستگی دوران انترناسیونال تا فلاکت ایدئولوژیک و فردگرایی و نهیلیسم دنیای امروز، که در سایهی رقابت سرمایهداری نولیبرالی و خصوصیسازی و ریاضت اقتصادی شکل گرفته، درهای عمیق فاصله انداخته است. کارگرانی که در سال ۱۸۶۴ در لندن گرد آمده بودند، شور و شوقی به سیاستورزی سوسیالیستی نشان میدادند که امروزه جای خود را به بیتفاوتی و تسلیم داده است.
در بُرههای از زمان که نیروی کار [جهانی] به شرایط بهرهکشی مشابه قرن نوزدهم نزدیک شده است، میتوان از برنامهی انترناسیونال نخست همچنان آموخت. ددمنشی امروزین سرمایهداری واقعا موجود و «نظم جهانی» امپریالیستی پسین، فاجعههای اقتصادی که از وجه تولید کنونی پدید میآیند، شکاف روزافزون میان اقلیت کوچک ثروتمندان و انبوه بزرگ تنگدستان، فشار و تحقیر زنان، تهدید دایمی جنگ، ناسیونالیسم، [بنیادگرایی اسلامی] و نژادپرستی، مُصرانه از جنبش کارگری میخواهند که به دو اصل بنیادین انترناسیونال تکیه کند: تنوع و انعطاف در ساختارها و قاطعیت در اهداف سوسیالیستی. اهدافی که ۱۵۰ سال پیش در لندن به انترناسیونال شکل دادند، امروز بیش از هر زمان دیگری زنده هستند. امروزه جنبش انترناسیونالیستی پرولتاری برای پاسخ گفتن به چالشهای زمان ما باید به دو ویژگی توجه کند: این جنبش باید حتما چندصدایی و ضدسرمایهداری باشد.
* * *
پانوشتها:
۱- این نوشته بر مقدمهی کتاب زیر استوار است که اسناد اساسی انترناسیونال را در بر دارد: برگردان از متن آلمانی است.
Marcello Musto (Hrg.), WorkersUnite! The International 150 YearsLater, New York/London: Bloomsbury, 2014.
Anmerkungen zur Geschichte der Internationale, Marcello Musto.
تمام نقلقولهای نوشته از صورت جلسات رسمی گرفته شدهاند که در دو مجموعه در دسترساند:
„General Council ofthe First International“, ۵ Bde., Moskau 1963-1968
„Première Internationale“, ۴ Bde., Genf 1962 und 1971.
۲- در دوران پایانی فعالیت انترناسیونال و هنگام بازنگری در منشور تشکیلات، در «شورای کُل» بحثی دربارهی جنسیت اعضا در گرفت، که پیرو آن انگلس تاکید کرد که انترناسیونال هم به روی مردان و هم به روی زنان باز است.
۳- Vgl. Henry Collins/ChimenAbramsky, Karl Marx and the British Labour
Movement, London 1965, S. 34.
۴- Johann George Eccariusto Karl Marx, 12 October 1864, in: Marx-Engels-Gesamtausgabe, Bd. III/13, Berlin 2002, S. 10.
۵- Siehe Oscar Testut, L’Association internationale des travailleurs, Lyon, 1870, S. 310.
۶- The Times, 5 June 1871.
۷- Collins/Abramsky, a.a.O., S. 70; Jacques D’Hondt, Rapport de synthèse, in: Colloque International sur la première Internationale, La Première Internationale: l’institution, l’implantation, le rayonnement, Paris 1968, S. 475.
۸- Collins/Abramsky, a.a.O., S. 70; Jacques D’Hondt, a.a.O., S. 289.
۹- Musto, a.a.O., Dokument 2 (= Karl Marx, Vorschläge für das Programm der Internationalen Arbeiterassoziation [IAA], in: MEW 16, S. 194).
۱۰- Jacques Freymond, Introduction, in: PI, I, S. XI.
۱۱- Report ofthe [French] General Council, 1 September 1869, in: PI, II, S. 24.
۱۲- Henri Collins, The International andthe British Labour Movement: Origin ofthe International in England, in: Colloque International, La Première Internationale, a.a.O., S. 34.
۱۳- مارکس مایل نبود که شخصا در کنگرهها حضور یابد. تنها در کنگرهی پُر اهمیت لاهه (۱۸۷۲) بود که او حضور پیدا کرد.
۱۴- Freymond, Introduction, in: PI, I, S. XIV.
۱۵- Musto, a.a.O., Dokument 3.
۱۶- Jacques Rougerie, in: Les sectionsfrançaises de l’Association Internationale des Travailleurs, in: Colloque International sur la premieère Internationale, a.a.O., S.111.
۱۷- Musto, a.a.O., Dokument 54. (= Karl Marx, Erste Adresse des Generalrats über den Deutsch-Französischen Krieg, in: MEW 17, S. 7).
۱۸- Arthur Lehning, Introduction, in: Ders. (Hrg.), Bakunin-Archiv, Bd. VI: Michel Bakouninesur la Guerre Franco-Allemande et la RévolutionSociale en France (1870-1871), Leiden 1977, S. XVI.
۱۹- Dazu Georges Haupt, L’internazionalesocialistadallaComune a Lenin, Turin 1978, S. 28.
۲- Ebd., S. 93-95.
۲۱- Nello Rosselli, Mazzini e Bakunin, Turin 1927, S. 323-324.
۲۲- Giuseppe Garibaldi an Giorgio Pallavicino, 14 November 1871, in: Enrico Emilio Ximenes, Epistolario di Giuseppe Garibaldi, Bd. I, Milano 1885, S. 350.
۲۳- Karl Marx, 15. August 1871, in: GC, Bd. IV, S. 259.
۲۴- MiklósMolnár, Le déclin de la première internationale, Genf 1963, S. 127.
۲۵- Musto, a.a.O., Dokument 74 (= Karl Marx/Friedrich Engels, Beschlüsse der Delegiertenkonferenz der Internationalen Arbeiterassoziation, abgehalten zu London, vom 17. bis 23. September 1871, in: MEW 17, S. 421).
۲۵- در اوایل دههی ۱۸۷۰، طبقهی کارگر تنها در آلمان به صورت «حزب» متشکل بود. از این رو، هم برای طرفداران باکونین و هم برای مارکس واژهی «حزب» چندان شناخته نبود، حتی مارکس گاه «حزب» را مترادف «طبقه» به کار میبرد. واژهی حزب در کنفرانس لندن تنها دوبار به زبان آمد و در کنگرهی لاهه تنها پنج بار. بنابراین، بحثهای انترناسیونال نه به تشکیل حزب سیاسی، بلکه بیشتر به کاربُرد صفت «سیاسی» برمیگشت.
۲۷- Jacques Freymond/MiklósMolnár, The Riseand Fall oft he First International, in: Milorad M. Drachkovitch, The RevolutionaryInternationals, 1864-1943, Stanford 1966, S. 27.
۲۸- Verschiedene Autoren, Risoluzione, programma e regolamento della federazioneitalianadell’ AssociazioneInternazionaledeiLavoratori, in: Gian Mario Bravo, La Prima Internazionale, Rom 1978, S. 787.
۲۹- Siehe Freymond/Molnár, a.a.O., S. 27-28.
۳۰- Siehe Karl Marx an Ludwig Kugelmann vom 29. Juli 1872, in: MEW Band 33, S. 505.
مارکس در نامهای که به کوگلمان نوشت، میگوید: «در کنگرهی انترناسیونال مسالهی زندگی و مرگ انترناسیونال مطرح است و من پیش از آن که از آن بیرون بیایم، میخواهم دست عناصر انحلالطلب را از آن کوتاه کنم.»
۳۱- Musto, a.a.O., Dokument 65.
۳۲- Freymond, Introduction, in: PI, I, S. X.
۳۳- Vgl. Haupt, a.a.O., S. 100.
۳۴- Friedrich Engels, 5. September 1872, in: PI, II, S. 355.
۳۵- MiklósMolnár, Quelquesremarques à propos de la crise de l’Internationale en 1872, in: Colloque International, La Première Internationale, a.a.O., S. 439.
۳۶- Molnár, Le Déclin de la Première Internationale, a.a.O., S. 144.
«گرایش سوسیالیسم انقلابی»