«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
سیدعلی صالحی –
سالهاست
نان خشکیها
از محلهی ما نمیگذرند
زیرا از نانِ خالی این همه سفره
چیزی برای پرندگان حتی
باقی نمیماند،
فقط میماند بعضی شبها
که پدر
دستِ خالی به خانه برمیگردد.
هر وقت پدر
دستِ خالی به خانه برمیگردد
من میفهمم
پنهانی دارد با خودش چه میگوید،
همه چیز… همه چیز گران شده است
قند، چای، نان، چراغ، چه کنم، زهرمار…
همه چیز گران شده است.
و من هر شب آرزو میکنم
ای کاش صمد بهرنگی زنده بود هنوز
هنوز ماهی سیاه کوچولو
به دریا نرسیده است.
و من هر شب خواب میبینم
دستهایم دارند بزرگ میشوند:
خشت، کوره، آجر
سنگ، بیجه، محمد!
زورم به هیچ کدام نمیرسد
آجرِ همهی برجهای جهان
از خواب و خاکسترِ من است.
زورم به هیچ کدام نمیرسد
من باید بزرگ شوم،
من مجبورم بزرگ شوم.
ما حق نداریم گرسنه شویم
ما حق نداریم حرف بزنیم
ما حق نداریم سرما بخوریم
ما نان نداریم
خانه نداریم
پناه نداریم
شناسنامه نداریم
شب نداریم
روز نداریم
رویا نداریم.
اینجا
ما هر چه داشته، فروختهایم
جز گنج بزرگ پنهانی
که پدر به آن شرف میگوید.
اسمم شرف است
پسر زارعبدالله
از پیادههای پاک دشت ورامینام
از پیادهای پاک دشت بَم، بامیان، کرج، کوفه، آسیا!
و ما حق نداریم بمیریم
کفن و دفن درماندگان گران است
مزار و مجلس و گریه گران است
ما اشتباه به دنیا آمدهایم.
دنیا
جای دزدان بی شرفیست
که پرندگان را برای مُردن
از قفس آزاد میکنند.
از مجموعه شعر «یوماآنادا، فاخته باید بخواند، مهم نیست که نصفشب است.»