«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
ناصر پايدار –
پيدايش خانواده و سير تغييراتاش – بسان هر پديدهى ديگر اجتماعى- براى خود تاريخى دارد، اما بررسى اين تاريخ در اين جا مورد توجه ما نيست. سخن دربارهى خانوادهى موجود، به مثابهى جزئى از هستى مدنى و حقوقى سرمايهدارى، نقش اين نوع خانواده در بازتوليد نظم بردگى مزدى و محتواى عشق و علايق و عواطف خانوادگى در سيطرهى شيوهى توليد كاپيتاليستى است.
هيچ مقولهى اجتماعى را نمىتوان بدون مراجعه به نيروى فراگير اقتصادى جامعه و بدون تعمق در رابطهى درونى و ارگانيك ميان اين دو مورد بررسى قرار داد. رابطهى كار و سرمايه، يا به بيان ديگر رابطهى استثمار نيروى كار توسط سرمايه، نيروى فراگير اقتصادى دنياى موجود است. رابطهاى كه همهى نهادهاى سياسى و مدنى و حقوقى جامعه در آن شناورند و از آن مايه مىگيرند. هر نوع قضاوتى دربارهى خانوادهى حاضر، بدون ارجاع فلسفهى بقا و نقش اين خانواده در بازتوليد فرايند كار مزدورى، قضاوتى در خدمت باژگونهپردازى واقعيتها به نفع سرمايه و عليه بردگان مزدى سرمايه دارى است.
خانوادهى موجود، نهادى است كه استثمار، نابرابرى، تحقير، خودبيگانگى انسان و همهى پديدههاى اقتصادى و اجتماعى جامعهى سرمايهدارى در درون آن به صورت يك فرهنگ يا يك جريان طبيعى زيست جلوه مىيابد و توليد و بازتوليد مىشود. اين يك حُكم عام مربوط به تمامى جهان سرمايهدارى است و دامنهى شمول آن مطلقا به ممالك كمتر پيشرفتهى كاپيتاليستى يا جوامع زير فشار ديكتاتورى عريان سرمايه محدود نمىگردد. در «دموكراتيكترين» كشورهاى دنيا نيز بافت موجود خانواده، پردهى ساترى بر شدت استثمار، محروميت و جنايات اين نظام و يا به بيان ديگر ابزارى براى توجيه فرهنگى و اخلاقى آن است.
در سرتاسر دنياى كاپيتاليستى، تا آنجا كه به طبقهى كارگر و تودههاى فرودست مربوط مىشود، خانوادهى متعارف كنونى به طور كُلى با ويژگىهاى مشترك زير به هم آميخته است:
۱- نهادى براى پرورش رايگان نيروى كار مورد احتياج سرمايه است. اين يكى از مهمترين و عادىترين وظايفى است، كه خانواده در درون هر جامعهى كاپيتاليستى به دوش مىكشد. انسانهايى تحت عنوان پدر و مادر، در چهارچوب نهادى به نام خانواده، موظف مىگردند كه بخش مهمى از بهاى نازل نيروى كار تاراج شدهى خود را با رضا و رغبت در نهايت احساس مسئوليت انسانى صرف پرورش نيروى كار مورد نياز سرمايه نمايند! عشق و محبت و علايق انسانى، عملا به محملى براى استثمار مضاعف و وحشيانهتر سرمايه از نيروى كار كارگران مبدل مىگردد!
ظاهر ماجرا بسيار عادى و به صورت يك رابطهى كاملا متعارف انسانى پديدار مىشود. انسانها توليدمثل مىكنند و به شيوهى پيشينيان خود در ادوار گذشتهى تاريخ، يا فراتر از آن بر مبناى ويژگى مشترك ميان كُل موجودات زنده، كودكان خود را تغذيه و تربيت مىنمايند. تا اينجا نه فقط هيچ اتفاق عجيب و غريبى مشهود نيست، نه فقط هيچ تعدى و تجاوزى به حق و حقوق كسى احساس نمىشود، كه بالعكس هر نوع نگاه معترض يا حتا منتقد بدان، اعجاب همگان را برمىانگيزد. اما اين فقط صورت ظاهر مساله است. اين پديدهى معمول و طبيعى بشرى، نه در خلاء، كه در دنياى واقع و در سيطرهى تسلط مناسبات كار مزدورى انجام مىگيرد. پدر و مادرى كه زاد و ولد و تربيت كودكان را به عهده دارند، انسانهايى آزاد و مسلط بر سرنوشت زندگى يا محصول كار خويش نيستند. عمل آنان در نگهدارى و پرورش كودكان نيز اقدامى آزادانه، در پاسخ به الزامات بقاى هستى آزاد انسانى و تامين استمرار زندگى مبتنى بر دخالتگرى متحد و برابر و آزاد شهروندان نيست. آنان نيروى كار مزدى سرمايهاند و نسل بعد از نسل، ارتش ذخيرهى كار سرمايه را توليد و تربيت مىنمايند. سهم آنها از حاصل كار و توليد اجتماعى، بر پايهى «قانون مفرغ مزدها» معين مىشود و توليد مثل و پرورش كودك و سرنوشت زندگى خود و فرزندانشان، همگى تابعى از مقتضيات سودآورى و بازتوليد سرمايه است. خانوادهى موجود، سلولـى از ارگانيسم ناهمگون و متناقض نظم سرمايه با نقش خاص نهادينه ساختن و مدنى جلوه دادن اين مناسبات است. براى درك ملموس اين فونكسيون، مىكوشيم كه شكل عينى تحقق آن را در وضعيت حاضر دنياى سرمايهدارى با ذكر مثالهايى به نمايش گذاريم. در اين راستا، به دو نمونهى مشخص و تا حدودى متفاوت در دو گوشهى اين نظام نظر مىاندازيم.
نمونهى اول، جامعهى سوئد است. بخش بسيار كوچكى از جهان سرمايه، كه طبقهى كارگرش در تحميل برخى مطالبات اصلاحى بر طبقهى سرمايهدار و كاهش فشار بى حقوقى كاپيتاليستى در قياس با كارگران ساير كشورها، موفقيتهايى داشته است. در اينجا دولت بورژوازى، حدود نيمى از دستمزد رسمى كارگران را – كه خود درصد اندكى از حاصل كار آنان است- در شكل ماليات، شهريهى مهد كودك، مخارج دارو و درمان و مانند اينها از طبقهى كارگر باز پس مىگيرد، تا از طريق آن هزينهى آموزش و پرورش، بهداشت، به اصطلاح خدمات همگانى، و سرانجام مخارج بوروكراسى دولتى را تامين نمايد. كُل امكاناتى كه براى پرورش دو ميليون و ۱۵۰ هزار كودك و نوجوان سوئدى(۱) و روانه ساختن آنان به بازار كار سرمايه صرف مىشود، به طور بى كم و كاست از همان بخش پرداخت شدهى كار كارگران يا مالياتهاى پرداختى آنان تامين مىگردد. اگر مخارج تغذيه و ساير هزينههاى معيشتى جمعيت كودك و نوجوان را كه باز هم از محل بخش پرداخت شدهى كار يا همان دستمزد كارگران تامين مىگردد، به اقلام پيشين اضافه كنيم، آنگاه به سادگى درمىيابيم كه هر فردى از طبقهى كارگر جامعه بيش از نصف دستمزد سالانهى خود را صرفا به پرورش نيروى كار مورد نياز سرمايهى اجتماعى اختصاص مىدهد. نظام سرمايهدارى، همهى اين تعرض و توحش را در زير سقف خانوادهى موجود پنهان مىكند و با پيچيدن آن در لفاف علايق طبيعى انسانى يا مناسبات عاطفى افراد از تيررس تعرض و نقد عمومى خارج مىسازد.
ترديدى نيست كه عشق، محبت يا احساس مسئوليت متقابل آحاد انسانها در برابر هم – و به طور مثال، فداكارى و تعهد اخلاقى عميق ميان والدين و فرزندان- يك پديدهى پُر ارج زندگى بشرى است، اما بحث بر سر مضمون و بار اجتماعى ويژهاى است كه سرمايه با توسل به محمل خانواده بر گُردهى اين مراودات و علايق طبيعى انسانى سرشكن مىسازد. اين بار اجتماعى، همان اهرمها و مكانيسمهاى تشديد استثمار نيروى كار، تعميق بيگانگى انسانها با حاصل كار خويش، و تحكيم طوق بردگى مزدى بر گُردهى طبقهى كارگر است. نظام سرمايهدارى از انسانى كه فروشندهى نيروى كار خود و كار اضافى او سرچشمهى حيات و سود و خودگسترى سرمايه است، مىخواهد كه دين پدر يا مادر بودن خود را در پرداخت كُل هزينهى توليد و پرورش ارتش ذخيرهى كار بورژوازى و از اين طريق، مضمحل نمودن هستى خود به نفع سوداندوزى طبقهى سرمايهدار و توسعهى انباشت سرمايهى اجتماعى ادا نمايد. پدر و مادر كارگر سوئدى – ساكنان جامعهاى كه كودكانش از كودكان پارهاى ممالك ديگر دنياى امروز، حق و حقوق اجتماعى بيشترى دست و پا نمودهاند- باز هم حداقل نيمى از دستمزد سالانهى خود را به حُكم مسئوليتهاى خطير خانوادگى به بورژوازى باز پس مىدهند.
نمونهى دوم، جامعهى سرمايهدارى ايران است. جامعهاى كه تودههاى كارگر و فرودستاش – همسان اكثريت مردم كارگر دنيا- از ابتدايىترين فراغت و حق حيات انسانى محروماند. در اين جا خانواده فقط نهاد تربيت رايگان ارتش ذخيرهى كار سرمايه دارى نيست، بلكه دقيقا بخش پيوستهاى از كارخانه است كه نيمى از كارگران جامعه – يعنى زنان- در درون آن بدون هيچ دستمزدى و حتا بدون هيچ حق و حقوق بشرى به طور كاملا مجانى براى طبقهى سرمايهدار كار مىكنند. نقش خانواده در اين گونه ممالك، البته به اين اندازه محدود نمىشود. كار بردهوار كودكان براى سرمايه و استثمار سفاكانهى جمعيت اطفال نيز در اين جا لباس عرف و تشرع و «انسانى بودن» مىپوشد. اين كودكان در منطق سرمايه، صاحب هيچ حق و حقوقى نيستند! آنان اتباع جزيرهاى به نام خانواده محسوب مىگردند و خانواده است كه بايد از محل دستمزد ناچيز افرادش، اينان را به سن فروش نيروى كار برساند؛ اما از آنجا كه خانواده در محاصرهى قهر و يوغ استثمار سرمايه، قادر به تغذيهى آنان نيست، لاجرم يا بايد بميرند و يا اين كه نيروى كار كودكانهى خود را در دخمههاى نمور و جانفرساى قالىبافى يا كورهپزخانههاى قرون وسطايى به فروش برسانند، تا از اين طريق به هزينهى معاش خانواده كمك نمايند. خانواده در ايران – و انبوه ممالك مشابه- مُستمسكى در دست بورژوازى براى سلاخى كودكان و قربانى نمودن اطفال در آستانهى سودآورى بيشتر سرمايه است.
در شمار كثيرى از ممالك سرمايهدارى، ساعات ممتد كار خانگى زنان در «كانون گرم خانواده!» بخش قابل توجهى از پروسهى مصرف نيروى كار كُل طبقهى كارگر توسط سرمايهى اجتماعى است. كارگران در زير ضربات مرگبار گرسنگى و فقر و محروميتهاى همه سويهى اجتماعى مجبورند، كه به جاى خريد امكانات اوليهى زندگى بر فرسايش مداوم جسمى و روحى خويش براى دستيابى به حياتىترين آنها اتكا كنند و در اين راستا، زمان كار زيادى را به طور مُفت و مجانى به گندآب حرص سودجويى سرمايه بسپارند. كارگران زير فشار فقر هيچگاه گذارشان به هيچ رستورانى نمىافتد، زيرا صرف يك وعده غذا در رستوران براى خود و همسر و فرزندانشان نصف بيشتر دستمزد ماهانهى آنان را مىبلعد. بنابراين، كار پُخت و پز و تهيهى غذا بايد يكسره و به طور هميشگى در چهارديوارى خانه انجام گيرد. هيچ رختشوىخانهى عمومى رايگان – و حتا غيررايگانى- در جامعه وجود ندارد و اكثريت قريب به اتفاق كارگران فاقد ماشين لباسشويى هستند. بنابراين، ناگزيرند كه زمان كار قابل توجهى را به شُستوشوى لباس خود و فرزندان اختصاص دهند. بخشى از جمعيت كارگرى جامعه در حاشيهى شهرهاى بزرگ و كوچك و غالب دهات، آب لولهكشى ندارند و افراد بايد از مسافتهاى طولانى آب آشاميدنى روزانهىشان را تامين نمايند؛ در حالى كه اين كار، نيازمند صرف بخش مهمى از يك روزانهى كار است. تعمير خانه و در بسيارى موارد ساختن واحد مسكونى يا همان آلونك بدون آب و برق، با صرف نيروى كار بدون مزد خود كارگران انجام مىگيرد. در بسيارى نواحى، كار پُخت و پز غذا يا گرم كردن خانهى مسكونى – به شيوهى گذشتههاى دور تاريخ- در گرو تهيهى هيزم و جمعآورى شاخ و برگ درختان مىباشد و پرداختن به آن، نيازمند اختصاص ساعتها كار است. اگر بخواهيم مجموعهى ريز و درشت اين قبيل كارها را يكجا رديف كنيم، به ليست بلند بالايى خواهيم رسيد كه انجام همهى آنها در شبانه روز شايد به دو روزانهى كار متعارف همين دنياى سرمايهدارى نياز دارد. در ايران، و جوامع مشابه، تمامى اين دو روزانهى كار كه شرط و شروط سودآورى حداكثر براى سرمايههاست، به طور مستمر به صورت كار خانگى رايگان در چهارديوارى خانه توسط كارگران و به طور غالب توسط زنان انجام مىگيرد و دولت بورژوازى در وجود خانوادهى موجود، پروسهى تحقق اين كار بى دستمزد و اضافه كردن آن به سود سرمايهداران را رداى «مدنيت» بر تن مىكند.
پيرامون نقش خانواده در پرورش ارتش ذخيرهى كار سرمايه نيز در اين جا تمايزات محسوسى با ممالك نخست وجود دارد، كه به نوبهى خود از لحاظ چگونگى سرشكن نمودن بار بىحقوقى و استثمار كاپيتاليستى بر گُردهى طبقهى كارگر كاملا قابل تعمق است. بر پايهى آمارهاى موجود در سال ۱۳۷۵، فقط شمار كودكان زير پنج سال جامعهى ايران كه توسط مادرانشان نگه دارى شدهاند، از هفت ميليون نفر بيشتر بوده است. هزينهى تقريبى پرورش اين كودكان اگر قرار بود توسط مهد كودكها و مراكز پرورش جمعى صورت گيرد، حتا بدون در نظر گرفتن مخارج غذا و پوشاك و مسكن، به رقمى حدود ۷۰۰ ميليارد تومان در ماه و ۸۴۰۰ ميليارد تومان در سال بالغ مىشده است. اين مبلغ، معادل حقوق متوسط سالانهى ۱۴ ميليون كارگر است.(۲) سرمايهدارى ايران، كُل اين مبلغ را از راه سرشكن ساختن بار تربيت كودكان بر دوش مادران، به سود سالانهى سرمايه اضافه مىنمايد و آنگاه تمامى اين استثمار سفاكانه را در وجود خانوادهى موجود غسل تعميد مىكند و مُهر «وظيفهى روتين و انسانى والدين در قبال فرزندان» را بر آن مىكوبد.
در ادامهى بحث نشان خواهيم داد، كه نقش خانوادهى فعلى در استتار فشار مضاعف سرمايه بر سطح معيشت كارگران، به آن چه تا اين جا گفتيم محدود نمىشود، اما حتا بيان همين حد هم كافى است تا رمز و راز تقدس خانواده در عُرف بورژوازى را خوب لمس كنيم. هيچ حيرتآور نيست، كه هر چه جنبش كارگرى اين كشورها ناتوانتر، و هر چه قدرت تعرض كارگران عليه استثمار و بىحقوقى كاپيتاليستى ضعيفتر، به همان اندازه شيرازهى حياتى خانوادهى موجود نيز محكمتر و تقديس حرمت آن از سوى بورژوازى پُرجنجالتر است. خانوادهى كنونى در جامعهى سوئد به همان ميزانى با خانوادهى فعلى ايرانى تفاوت دارد، كه درجهى فشار بىحقوقى و استثمار سرمايهدارى بر گُردهى كارگران متفاوت است. آنجا كه نيروى اعتراض كارگران توانسته است سطح هر چند نازلى از مطالبات اوليهى كارگرى را بر بورژوازى تحميل نمايد، فونكسيون فشار خانواده به نفع سرمايه را نيز به نوعى دستكارى كرده است؛ و آنجا كه چنين قدرتى از جانب جنبش كارگرى اعمال نشده است، خانواده نيز نقش خود به مثابهى يك اهرم اساسى تشديد بىحقوقى و ستم سرمايهدارى را به تمام و كمال حفظ كرده است.
۲- خانواده، حربهى موثر سرمايهدارى در تحميل هزينهى سرپرستى پيران، معلولان و افراد سالخوردهى جامعه بر دوش فرزندان يا حتا اقارب و افراد دور يا نزديك فاميل است. اين پديده – به ويژه در جوامعى كه جنبش كارگرى زير فشار ديكتاتورى و خفقان سرمايه قادر به احراز نقش تعيين كنندهاى در كاهش شدت استثمار سرمايهدارى نشده است- بسيار همهجاگير است. در جامعهى ايران، در سال ۱۳۷۵، نزديك به چهار ميليون جمعيت بالاى ۶۰ سال و در سنين بازنشستگى وجود داشته است.(۳) شايد نيمى از اين جمعيت، بدون كار، فاقد هر نوع بيمهى اجتماعى، بيمهى دارو و درمان، يا پشتوانهى اقتصادى ثابتى براى امرار معاش خويش بودهاند. هزينهى غذا و مسكن و درمان و ساير احتياجات زيستى اين خيل عظيم، بر دوش فرزندان كارگرشان سرشكن مىشود. در اينجا نيز خانواده مُستمسكى براى توجيه بىحقوقى كاپيتاليستى و ظرفى براى انتقال فشار اين بىحقوقى است.
۳- خانوادهى موجود، پوشش انسانى دروغينى بر قامت كريه مالكيت خصوصى است. در درون خانوادهى كنونى، منيت و اصل من، محور و اين كه همه چيز بايد از من آغاز شود يا زندگى ديگران تابعى از مصالح حياتى من است، مناسبترين محيط تغذيه و رشد را براى خود دست و پا مىكند. عشق ورزيدن به فرزند خود و به طور معمول بى تفاوتى در مقابل سرنوشت فرزندان سايرين، روياى پيشرفت بيشتر كودكان خويش و پيشى گرفتن آنان از كودكان ديگر دنيا، احساس مسئوليت در قبال خوراك و پوشاك بچههاى خود و بىمسئوليتى نسبت به سرنوشت زندگى و مرگ ساير كودكان، انديشيدن به وابستگان فاميلى و آرامش خيال در قبال همهى انسانهاى ديگر، و صدها پديدهى اخلاقى و عاطفى شوم ديگر از اين قبيل – كه همه و همه از بطن مناسبات اقتصاد كالايى و توليد سرمايهدارى برمىجوشند- در حصار حرمت خانوادهى موجود، لباس تزكيه بر تن مىكنند و از قبح غيرانسانى خود منزه مىشوند. شايد عدهاى از مدافعان نظم موجود و حاميان فونكسيون خانوادهى كنونى، شانهى خود را بالا بياندازند و بگويند نه، اين گونه نيست! ما آدمهاى نوعپرستى هستيم كه در عين باور به حريم مقدس خانواده، سخت در فكر همهى آدمهاى روى زمين مىباشيم! البته در وجود انسانهاى فداكار و نوعدوست در چهارگوشهى دنيا جاى شكى نيست، اما در شرايط استيلاى ارزشها و معيارهاى اخلاقى روئيده از نظام سرمايهدارى، اين امر فقط استثنايى در برابر قاعده است. پارهاى از اين مدعيان حاضرند براى نجات فرزند خود از كوچكترين آسيب يك سانحه، مثلا يك آتشسوزى، دهها انسان ديگر را در شعلههاى آتش رها كنند! خانوادهى موجود، تمامى عناصر مالكيت خصوصى و به طور مشخص مالكيت خصوصى كاپيتاليستى را در هيات ارزشهاى اجتماعى، اخلاقى و فرهنگى در درون خود به جريان مىاندازد و اتكا به اين ملاكها و مبانى را در خدمت تقويت سرچشمهى مادى و اقتصادى آنها قرار مىدهد.
۴- نظام سرمايهدارى، مقولهى عشق ميان زن و مرد را از جوهر انسانى خود تُهى مىسازد و خانواده يعنى نهاد زندگى مشترك زوجين را به كانون باژگونپردازى و تحريف عشق راستين انسانى مبدل مىكند. پاكترين و بى شائبهترين وصلتها هم در سيطرهى اين نظام، از خصوصيات اقتصاد كالايى عارى نيست.
ثروت بيشتر، مدرك تحصيلى بالاتر، زيبايى و وجاهت اندام افزونتر، موقعيت ادارى موثرتر و بالاخره اسم و رسم و شهرت اجتماعى دامنهدارتر، ملاك مسلط گزينش همسر و معيار تشكيل زندگى مشترك خانوادگى را تعيين مىكند. بدين ترتيب، فرهنگ مسموم منبعث از توليد كالايى، كُل ساختار وجودى خانواده و محتواى عشق جارى ميان زن و مرد را در خود منحل مىسازد. افراد بر پايهى عواطف آزاد و بى رياى انسانى – يا بر اساس يك گزينش طبيعى عارى از نياز و فرصتطلبى- با هم پيوند زندگى مشترك برقرار نمىكنند، بلكه از سر احتياج و عجز و به گونهاى كاسبكارانه همديگر را «شكار» مىنمايند.
در بخشى از جهان سرمايه، كه فقر و گرسنگى و فلاكت بيداد مىكند، تشكيل خانواده غالبا نوعى فروش بردهوار زن به مرد است. در اينجا ديگر عشق و عاطفه و احساس انسانى، بىارزشترين متاعهاى موجود بازارند. دختر نه ساله به جاى درس و مشق و مدرسه، با فشار قهر و ارعاب ديگران، اما زير لواى ازدواج و تشكيل خانواده، به چنگال بىرحم هوسبازىهاى جنسى مرد تسليم مىشود. انتخاب، آزادى، رغبت و تمايل انسانى در «حريم مقدس اين نوع خانوادهها»، نامقدسترين مفاهيماند. بخش مهمى از ازدواجها و زندگى زناشويى در اين كشورها را بايد وقوع فاجعهى سياه انسانى قلمداد كرد. بردگى كامل، حقارت بىانتها، نفى مطلق هر نوع آزادى و مصلوبالارادهى محض بودن زن، جريان طبيعى حيات «كانونهاى مقدس خانوادگى» در اين جوامع است. آن چه كه در اينجا در تشكيل خانواده هيچ نقشى ندارد، علايق و عواطف انسانى است و آن چه كه رمز و راز واقعى زيست مشترك همسران در درون اين خانوده ها است، صرفا نياز، فشار، و رعب و وحشت از مرگ يا گرسنگى است. اين پديده در درون بسيارى از اين كشورها نه استثنا، كه يك قاعدهى عمومى تشكيل خانواده است.
فشار استثمار و محروميت و تعرض سرمايهدارى به هر گونه آزادى و حق و حقوق انسانى، سبب مىشود كه ازدواجها عموما نه بر اساس آزادى و اختيار واقعى افراد، بلكه زير فشار نيازهاى ناشى از محروميت و اجبار صورت گيرد.
در پارهاى موارد، ازدواج اساسا بر هر هيچ نوع آشنايى پيشين زوجين مبتنى نيست و پدر و مادر – حتا گاهى اقوام دور و نزديك- آنهايند كه حُكم زندگى مشترك را صادر مىكنند. از اين هم دهشتبارتر، مخالفت طرفين ازدواج هيچ نقشى در تعليق و عدم انجام آن ايفا نمىكند؛ همچنان كه در بسيارى موارد، عشق سوزان و علاقهى تا پاى جان دختر و پسر نيز زير فشار مخالفت والدين يا ديگران هيچ راهى به زندگى مشترك پيدا نمىنمايد. اينها پديدههاى رايج زندگى زناشويى در جوامع كاپيتاليستى زير فشار ديكتاتورى و بىحقوقى سرمايهدارى است؛ اما حتا اگر از وضعيت رايج تشكيل خانواده يا معيارها و مبانى ازدواج در اين بخش دنياى سرمايهدارى صرفنظر كنيم، بالاخره در پيشرفته ترين جوامع كاپيتاليستى نيز استثمار مضاعف و محروميت متزايد زنان در وجود خانوادهى موجود، رسميت مدنى و فرهنگى و حقوقى پيدا مىكند. در نظامى كه آدمها اساسا به مثابهى فروشندگان نيروى كار، تشخص و موجوديت حقوقى مىيابند، آنجا كه به هر دليل نيروى كار مرد ممكن است منحنى سود را كمى به بالا نوسان دهد، زن در موقعيت درجهى دوم قرار مىگيرد؛ و زنى كه به چنين وضعى دچار شود، در محكمهى شرع و عرف و مدنيت سرمايه، انسانى دست دوم است. او در زندگى زناشويى نيز موقعيت خود به مثابهى صاحب كالاى كم بهاتر را در قبال همسرى كه كالاى پُرفروشترى دارد، حفظ مىكند و در داربست خانوادگى همگن با شيوهى توليد كاپيتاليستى به انسان دست دوم سقوط مىنمايد. طبيعى است كه در اينجا نيز سطح پيكار جنبش كارگرى و چگونگى توازن قواى ميان كار و سرمايه، كُل اين مراودات و نقش خانواده در انعكاس آنها را زير فشار جدى خود قرار مىدهد. هر چه سطح پيشروى و قدرت متشكل طبقاتى كارگران نازلتر باشد، دست سرمايه در به كار گرفتن سنن، قوانين و عُرف قرون وسطايى – يا حتا ماقبل قرون وسطايى- براى تبديل خانواده به ظرف استثمار مضاعف و بىحقوقى زنان كمتر مىشود و بالعكس، هر چه مبارزات كارگران بيشتر مورد سركوب قرار گرفته باشد، خانواده نيز نقش گستردهترى در ساقط نمودن زنان از همهى حق و حقوق اجتماعى و انسانى ايفا مىنمايد.
۵- نظام سرمايهدارى در بسيارى از كشورها، عقب ماندهترين و متحجرترين سنن منبعث از شيوههاى توليدى پيشين را با الزامات خودگسترى و تسلط خود همساز كرده است و آنها را به مثابهى اهرمهايى براى استمرار بقاى خود مورد استفاده قرار مىدهد. مردسالارى و بىحقوقى مطلق زنان و تحكم ديكتاتورمنشانهى والدين، به ويژه پدر بر فرزندان – كه شكل جارى زندگى خانوادگى در بخش عظيمى از دنياى سرمايهدارى است- از جملهى اين پديدهها است. وقتى كه سرمايه با هدف تشديد استثمار كارگران، هر گونه آزادى و حقوق اجتماعى را از طبقهى كارگر سلب مىكند، وقتى كه زنان و كودكان از هر نوع ابراز وجود انسانى در جامعه محروم مىگردند، وقتى كه سرمايه تمامى امكانات رشد آزاد انسانها را یکجا در آستانهى سودآورى و سود افزونتر خود قربانى مىسازد، بسيار طبيعى است كه خانواده نيز به داربستى براى اعمال مردسالارى و سلطهى بى قيد و شرط والدين بر فرزندان مبدل گردد. در اين ممالك، مذهب و كُليهى فراساختارهاى پوسيدهى ادوار كهنهى بربريت، همه و همه در درون خانواده ميدان تاخت و تاز و فرمانروايى پيدا مىكنند. «خوب شوهردارىكردن زن به بزرگترين عمل انقلابى وى» تفسير مىگردد! خفقان و ديكتاتورى سرمايه به مثابهى فضاى زيست مسلط بر زندگى كارگران و فرودستان، به سرتاسر ارگانيسم حيات اجتماعى انسانها تسرى مىيابد و روابط داخلى خانواده را نيز در درون خود منحل مىسازد. پدر و مادر، در همان حال كه افراطىترين فداكارىها را نسبت به فرزندان خود معمول مىدارند، تسلط ديكتاتورمنشانهى خويش را نيز بر آنها تحميل مىكنند. رشد آزاد فرزند زير فشار فرهنگ پدرسالارى، كه پرتوى از فشار بى حقوقى سيستم كاپيتاليستى است، سخت سوزانده مىشود و اختيار و انتخاب و آزادى عمل وى كه نياز شكوفايى فكر و شخصيت و رشد خلاقيت اوست، به بدترين شكلـى آسيب مىبيند.
باز هم تكرار مىكنيم، كه خانواده واضع و خالق يا پاسدار اصلى هيچ يك از اين كاركردهاى اجتماعى نيست. اينها همگى از بطن شيوههاى توليدى مبتنى بر استثمار و وجود طبقات و مالكيت خصوصى در دورهاى از تاريخ فرا روئيدهاند و در شرايط موجود نيز نظام كاپيتاليستى است كه آنها را بر اساس الزامات بازتوليد خود حفظ و دستكارى مىكند، يا زير فشار مبارزات كارگران جرح و تعديل مىنمايد. آن چه كه مورد تاكيد ماست، اين است كه خانوادهى موجود در سيطرهى نظام سرمايهدارى نقش داربست حقوقى و مدنى اين عملكردها و يا ابزار توجيه فرهنگى و حقوقى اين استثمار مضاعف زنان را به عهده مىگيرد. خانواده در اينجا درست همان وظيفهاى را به دوش مىگيرد، كه هر نهاد ديگر برقرارى نظم و ثبات اجتماعى سرمايه عهدهدار انجام آن است.
در نگاه جامعهشناسان تئيست و حتا آتئيست سرمايه، خانواده كانون عشق پاك ميان زن و شوهر و نقطهى جوشش رقيقترين عواطف بشرى است. اينان تعلقات عاطفى عميق و ايثارگرانهى پدر و مادر به فرزندان را مثال مىزنند. چيزى كه به زعم آنها از نفس وجود خانواده نشئات مىگيرد و هر چه بافت خانواده محكمتر و پابرجاتر باشد، حدت و شدت آنها نيز افزونتر است. نگرش اين جامعهشناسان، سخت ايدهآليستى و وهمآميز است. علايق و رفتار افراد خانواده به هم (به طور كُلى) و خانوادهى موجود (به طور معين) دقيقا تبخير زيربناى مادى حيات اجتماعى آنهاست. در يك نگاه ساده مىتوان دريافت، كه عواطف و تعلق خاطر افراد خانوادههاى فقير كارگرى و غيركارگرى – به ويژه در جوامع آسيايى، آفريقايى و آمريكاى لاتين- در قياس با طبقات ديگر – حتا در قياس با كارگران اروپاى غربى- به ظاهر بسيار رقيقتر و عميقتر است. چرا چنين است؟ طبيعى است كه مساله سراسر به شرايط زيست مادى افراد مربوط مىشود. فقر، گرسنگى و فقدان حداقل امكانات معيشتى يا رفاه اجتماعى، پدر و مادر را به تنها تكيهگاه زندگى و زنده بودن كودك تبديل مىكند. والدين بايد جاى خالى تغديهى سادهى فرزند، جاى خالى لباس و بهداشت و آب آشاميدنى سالـم، جاى خالى اسباببازى و مهد كودك، جاى خالى دكتر و دارو و درمان، جاى خالى مسكن مناسب و گرم و جاى خالى كُليهى امكانات زيستى مورد نياز فرزندان را با وثيقه كردن جان و مايه گذاشتن از خواب و خورد و خوراك و آسايش جسمى و روحى خويش به نوعى سوخت و ساز كنند. در جريان اين ايثارگرى يا خودفرسايى اضطرارى و رقتبار، كه به طور بى كم و كاست ريشه در استثمار و ستم و محروميت طبقاتى دارد، والدين به ويژه مادر – كه بايد استثمار و بىحقوقى مضاعف كاپيتاليستى در اين جوامع را در شكل دهشتبار مردسالارى نيز تحمل كند- به طور طبيعى، حس ترحم و عطوفت و رقت جنونآميزى نسبت به فرزند پيدا مىكند. آنان تمامى دقايق زندگى خود را در دلهرهى سلامتى و بقا و آيندهى كودكان سپرى مىنمايند؛ زيرا كه كودكان زير فشار فقر و فقدان هر نوع امكانات اجتماعى به طور مدام در تهديد بيمارى و مرگ و هزاران حادثهى ناميمون ديگر قرار دارند. كودك بر اثر سوءتغذيه، نبود بهداشت و دكتر و محيط زيست آلوده، دائما مريض است و به مرگ تهديد مىشود. مادر ناگزير است كه بيشتر ايام سال را شب تا صبح در كنار فرزند و براى مراقبت از وى بيدار بماند. لحظه به لحظهى حيات وى، هراس و دلسوزى و اضطراب و احساس تهديد است. به بيان ديگر، او عُمر خود را قطره قطره در زندگى كودك نشت مىكند و در اين راستا، همهى شخصيت و وجود انسانى خود را به صورت ترحم نسبت به فرزند بازتوليد مىنمايد. بازتاب اين فداكارىها و دلسوزىهاى مادران يا پدران در فكر و ذهن و شخصيت كودكان نيز دقيقا به صورت علايق و عواطف افراطى خود را به نمايش مىگذارد.
دختر يا پسرى، كه در تمامى دوران كودكىاش (بيمار يا سالم) بدون داشتن هيچ نوع تكيهگاه اجتماعى، تنها زير بال و پر مادرش و در كنف فداكارىها و نوازشهاى او امكان زيست يافته است، بدون شك قلبى انباشته از ترحم نسبت به مادر دارد. از اين گذشته، او به نوبهى خود و در زير فشار همان فقر و فلاكت و سيهروزىهاى گستردهى اقتصادى و اجتماعى ناگزير است كه زحمات والدين را باز به همان سياق خود آنان جبران نمايد. پدر و مادر در سن كهولت، بیكار و از هر نوع پشتوانهى اقتصادى و اجتماعى محروماند. مدديارى فرزندان تنها تكيهگاه زندگى اينان در سالهاى اواخر عُمر است. فرزند كه تمامى هست و نيست خود را مديون ترحم و فداكارى والدين است و جريان مادى اين ايثارگرى را در تمامى آنات عُمرش بسان دقايق پيوستهى روند رشد و بالندگى وجود خود تجربه كرده است، طبيعى است كه خود را مديون آنها و دستگيرى از آنان را شرط تسلى درون انسانى خود احساس كند. شعلههاى سركش عشق و پيوستگى و عطوفت فيمابين، به علاوهى همهى معيارها و ارزشهاى فداكارى نه از سراچهى غيب يا هيچ ناكجاآباد ديگر، كه يكراست از بطن شرايط كار و زيست مادى آدمها، از ورطهى نياز و عجز و اجبار، سرچشمه گرفته است.
تفاوتهاى صورى و كمى مابين عناصر متشكلهى اين شرايط زيستى در بخشهاى مختلف دنياى سرمايهدارى، طبيعتا تفاوتهايى را در تركيب اين عواطف و چگونگى ظهور و بروز و درجهى شدت و ضعف آنها پديد مىآورد. آن جا كه طبقهى كارگر با مبارزات ساليان دراز خود، حداقلى از مطالبات زيستى و امكانات رفاهى را از چنگ بورژوازى خارج ساخته و از اين طريق وابستگى اقتصادى فرزندان به والدين و بالعكس را كم و بيش كاهش داده است، مضمون و شكل بروز عواطف فيمابين نيز به طور بسيار ملموسى تعديل شده است. عكس اين حالت در جوامعى جريان دارد كه تودههاى كارگر و فرودست، بار استثمار و ستم و بىحقوقى مولود بردگى مزدى را در ابعاد متزايد و مركب تحمل مىنمايند. در اين كشورها، شدت بيش از حد وابستگى اقتصادى افراد خانواده به هم، معجونى از عواطف افراطى مىآفريند كه در ادبيات جامعهى طبقاتى سخت مورد تقديس و تمجيد واقع مىشود. عواطف و احساسات و علايقى كه در اوج انسانى بودنشان، نه از آزادى، نه از زندگى انسان آزاد، نه از بطن بىنيازى و روابط مبتنى بر بىنيازى افراد، كه بالعكس از ژرفاى فقر و احتياج و اسارت و درماندگى انسانها سرچشمه مىگيرد. عواطف و علايقى كه طبعا انسانى و قابل ستايشاند، اما از اعماق يك شرايط معيشتى و زيست مادى بسيار نابرابر غيرانسانى مىجوشند و بشريت براى بازسازى عيمق انسانى آنها به دگرگونى اساسى زيربناى مادى آنها نيازمند است.
نمايندگان فكرى سرمايهدارى – به ويژه در جوامع زير فشار ديكتاتورى هار و عريان سرمايه- با ارجاع به اين ايثارگرىها و عواطف، بر نقش خانوادهى موجود به مثابهى كانون پرورش اين احساسات تاكيد مىورزند. آنها عوامفريبانه مىكوشند، تا از اين طريق تمامى نقش خانوادهى موجود در تشديد و تعميق استثمار نيروى كار توسط سرمايه را استتار كنند.
خانواده در آينده
در پى بررسى مكان خانواده در نظام سرمايهدارى، بايد ديد كه با برچيدن بساط كاپيتاليسم، خانوادهى موجود به چه سرنوشتى دچار خواهد شد؟ وقتى كه شيوهى توليد سرمايهدارى جاى خود را به سازمان دخالت آزاد، مستقيم و برابر كُليهى آحاد انسانى در سرنوشت كار و توليد اجتماعى بسپارد؛ و در آن زمان كه مالكيت خصوصى و كار مزدورى از ساحت زندگى بشر رخت بربندد؛ شالودهى هستى خانوادهى موجود نيز به كُلى دگرگون خواهد شد. در آن هنگام، مسئوليت پرورش و نگهدارى كودكان به طور كامل به عهدهى جامعه و نهادهاى شورايى خاص اين كار قرار مىگيرد. كار خانگى از ميان مىرود؛ آموزش و پرورش در همهى سطوح از دورههاى پيشادبستانى گرفته تا آخرين مراحل تحصيل با تمامى امور مربوط به سرپرستى و مراقبت و بهداشت و درمان و تفريح كودكان و جوانان، همه و همه، به مثابهى بخشى از كار داوطلبانهى سوسياليستى شهروندان به جريان طبيعى فعاليت انسانها تبديل مىشود؛ و تامين تمامى نيازمندىهاى مادى و معنوى سالمندان يا از كارافتادگان و نگهدارى آنها نيز به بهترين شكل ممكن امر جارى شوراها و نهادهاى خاص اجتماعى مىگردد.
خانواده در شكل يك واحد اقتصادى، فلسفهى وجودى خود را از دست مىدهد. زن و مرد تبديل به انسانهاى در همهى وجوه برابر مىشوند. آنان به عنوان پدر و مادر، نه فقط هيچ وظيفهاى براى حل مشكلات اقتصادى فرزندانشان ندارند، كه حتا هر نوع كار پرورشى و مراقبتى آنان در اين رابطه نيز صرفا از نوع كار داوطلبانهى سوسياليستى خواهد بود. كودكان حتا هنگامى كه هنوز در زهدان مادر خويش هستند، مستقل از اين كه كدام مادر آنها را متولد خواهد نمود، شهروندانى تلقى مىشوند كه كُل جامعهى سوسياليستى تولدشان را گرامى مىدارد و با بذل تمامى امكانات لازم، كليد زندگى بىنياز كمونيستى را در اختيارشان مىگذارد. كودك پيش از زايمان مادر، شهروند متساوىالحقوق جامعه است و پدر و مادر فقط به همان اندازه در قبال نگهدارى و پرورش و رشد جسمى يا فكرى وى مسئوليت دارند، كه هر شهروند ديگر جامعه چنان مسئوليتى را احساس مىكند. محبت و آغوش و عواطف و مهر ويژهى مادرى، به دقيقهاى از امكانات روانپرورى جامعه مبدل مىشود و رشد آزاد هر كودك، شرط رشد آزاد هر انسان جامعهى نوين مىگردد. دلمشغولىهايى از نوع بچهى من، سرنوشت كودك من و هر نوع من من نمودن ديگر در رابطه با كودكان – همچون هر نوع اظهار تملك خصوصى در هر زمينهى ديگر اقتصادى و اجتماعى- جاى خود را به احساسات بسيار زيباى نوينى در قبال كُل نونهالان جامعه مىسپارد و هر پدر و مادرى به جاى اين كه با سينهاى مسدود و نگاهى محقر فقط محدودهى سرنوشت آتى فرزند خويش را خيره شوند؛ به جاى اين كه همهى شور و احساس بشرى خود را در متمايز نمودن طفل خود از سايرين و تلاش براى زندگى مرجح وى نسبت به اطفال ديگر غيرانسانى سازند؛ كُل نوباوگان جامعه را فرزندان خود مىيابند.
لغو مالكيت خصوصى در اقتصاد، به لغو فرهنگ حق تملك نسبت به فرزند و به لغو افكار و عواطف و احساسات مبتنى بر مالكيت خصوصى منتهى مىشود و پاكترين و زيباترين و رقيقترين عواطف انسانى از درون شرايط مادى زيست نوينى – كه تبلور تلاش متحد و برابر بشريت براى زندگى برابر و مرفه و آزاد همگان است- شروع به باليدن و نشو و نما مىكند. مراودات والدين و فرزندان از هر نوع رنگ و تعلق كاسبكارانه يا نيازمندانه، هر نوع تبعيض و تحقير و تمايز حقوقى، پاك مىشود و به جاى نياز بر بىنيازى تكيه مىكند و محتواى ترحم كه پژواك درماندگى انسان، مظلوميت و ستمزدگى انسان و حقارت و احتياج انسان براى ادامهى حيات است را از زندگى بشر پالايش مىنمايد و همبستگى و همجوشى و رافت آزاد انسانى را بر جاى آن مىنشاند.
سوسياليسم، چنين رابطهى پاك انسانى و اخلاقى را جايگزين شكل كنونى خانواده مىكند و در اين راستا، ريشههاى اجتماعى فساد و فحشا و نياز را نابود مىسازد. فحشا يعنى فروش خود به صورت كالا. و مادام كه انسانى به خاطر نياز اقتصادى و به دليل احساس حقارت در مقابل آن چه كه ديگران دارند و خود ندارد، به زندگى با فرد ديگرى تن مىدهد، تا زمانى كه شغل و مدرك و موقعيت اجتماعى يك انگيزهى زندگى مشترك را تعيين مىكند، تا هنگامى كه زن وسيلهاى براى ارضاى تمنيات جنسى يا نيرويى براى انجام كارهاى خانگى است، فحشا نيز جريان طبيعى و همه جا موجود زندگى جارى و به ظاهر شرافتمندانهى انسان است و اين سواى شكل رسمى و رايج فحشا در جامعهى سرمايهدارى است.
سوسياليسم با تحقق پروسهى زوال كار خانگى، خانواده را از داربست فرسايش جسمى و روحى افراد خارج مىسازد و زندگى خانوادگى را به كانون فراغت و اشتغال داوطلبانهى متناظر بر الزامات شكوفايى و پرورش بدنى و فكرى افراد مبدل مىسازد. در مدنيت سوسياليستى، تشكيل خانواده و زندگى زناشويى از كُليهى مبانى و معيارهاى پليد اقتصاد كالايى پاك مىشود. زرق و برق شغل و مدرك و ثروت و زندگى مجلل نيست، كه زن و مرد را به هم متمايل مىسازد. علاقهى آزاد برتافته از روح وحدت و همفكرى و عشق متقابل و منزه از كاسبكارى است، كه شالودهى زندگى نوين قرار مىگيرد. آموزش و مدرك و تخصص و شغل و هر پديدهى ديگر، از هر نوع رنگ و رياى كالايى پالايش مىشوند و دستيابى به بالاترين سطح امكانات اجتماعى، جريان طبيعى زيست اجتماعى همگان مىگردد.
انسانها در همهى شئون زندگى از داشتن مسكن و كار گرفته تا لباس پوشيدن و خورد و خوراك و تفريحات ضرورى و همهى چيزهاى ديگر با هم برابر مىشوند و هيچ كدام از اينها هيچ نقشى در پيوند خوردن دختر و پسر با هم بازى نمىكنند. تشكيل خانواده، هر گونه رنگ نياز و اجبار و استيصال را از چهرهى خود پاك مىنمايد و تمايلات آگاهانه و سرشت داوطلبانهى زندگى مشترك با كنار رفتن همهى اين رنگهاى چندش بار هر چه شفافتر خود را عريان مىسازد. در سوسياليسم، از وجود خانوادهى موجود – يعنى نهادى براى كار رايگان و پرورش ارتش ذخيرهى كار و تقبل بار معيشتى سالمندان- هيچ خبرى نخواهد بود؛ زيرا كه اساسا سرمايهاى وجود ندارد و هيچ كس نيروى كارش را به هيچ فرد يا موسسه و دولتى نمىفروشد.
متفكرين بورژوازى در مقابل اين مباحث مسلما بر مسند اخلاق خواهند نشست و ندا سر خواهند داد، كه زوال خانوادهى موجود موجب زوال اخلاق و از ميان رفتن علايق يا روابط عاطفى ميان والدين و فرزندان خواهد شد. از ديد آنان، اخلاق و پيوندهاى عاطفى و انسانى صرفا با معيار مالكيت خصوصى و نيازمندىهاى ناشى از مالكيت محك مىخورد. براى اين كه انسانها با هم صميمى و مانوس و علاقهمند باشند، حتما بايد ريشهاى از داد و ستد كاسبكارانه و مالكانه در ميان آنان جارى باشد! در غير اين صورت، به هم هيچ احساسى نخواهند داشت! عقل آلودهى سودانديش بورژوا، به ملاكهاى انسانى احساس و عاطفه و اخلاق ره نمىبرد. آنان قادر به فهم اين مطلب نيستند، كه سوسياليسم با محو دولت، با از بين بردن كُليهى روابط بوروكراتيك و ادارى، با ارجاع نقش فعال و متعهد جامعهسالارى به كُليهى آحاد شهروندان، كُل جامعه را به يك كانون گرم و آكنده از پاكترين و زيباترين محبتهاى انسانى مبدل خواهد ساخت. فداكارى، دوستى، يكرنگى، صميميت و عشق و ايثار، از دايرهى تنگ تعلقات فاميلى آزاد مىشود و به دنياى مراودات انسانى آزاد ميان همگان توسعه مىيابد.
* * *
پانويسها:
۱- سالنامهى آمارى سوئد، Statistisk rsbok، سال ۱۹۹۹؛
۲- «سيماى سوسياليسم» شمارهى ۸؛
۳- سالنامهى آمارى سال ۷۵ رژيم اسلامى؛
توضیح: در دفتر ششم «نگاه»، سپتامبر ۲۰۰۰، منتشر شده بود.