«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
ایرج جنتی عطایی –
شکنجهام کرد، تا با شبِ زمانه بسازم
خصمانهام زد، که شعر عاشقانه بسازم
اگر چه خوانده تنم، به تازیانه دوباره
دوباره با شعر باید که تازیانه بسازم
خوش خفتنات را شب قصه میسراید به نیرنگ
بیداریت را باید به خون ترانه بسازم
من میتوانم با جان پناهِ سبزِ ترانه
آرامشت را، ای خسته، آشیانه بسازم
من میتوانم از شط پُر خروش ترانه
بر خاک تشنه، سیلابها روانه بسازم
من میتوانم برای فتح شب – این شب بد –
با صبحِ خونم، خورشید را شبانه بسازم
در هر زمستان – این فصل گُلشکن – میتوانم
با فصلِ قلبم، صد باغ را جوانه بسازم
شعر شهادت، ماناست، چون تبار شهیدان
بر آن سرم تا یک شعر جاودانه بسازم
من میتوانم گُلهای سرخ فریادمان را
در صبح سربی، با سینه، پشتوانه بسازم
تو میتوانی در رزمها ترانه بخوانی
من میتوانم در فتحها ترانه بسازم!