«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
بیژن هدایت –
هر لحظهی حاکمیت جمهوری اسلامی سرمایه، با خون و جنایت درآمیخته است. استثمار مُشدد بردهگان مُزدی، فقر و فلاکت فزاینده، تعمیق شکاف طبقاتی، حجاب اجباری و آپارتاید جنسی، نابرابری و تبعیض جنسیتی، خفقان خونین، زندان و شکنجه و اعدام، تخریب زیست مُحیطی، و…، تنها رهآورد جمهوری اسلامی در درازای عُمر آن بوده است. مصایب جانکاه این حاکمیت پلشت، اما، گورکنان خود را نیز برساخته است.
دیربازی است، که جامعه بر روی تلی از باروت نشسته است و خشم فرو خُفته، فریاد در گلو مانده، و مُشت گره شدهی مردم اعماق آن با هر جرقهای به آتشفشانی سوزان بدل میشود و آتش به انبان جمهوری اسلامی میزند. قتل سبُعانهی مهسا (ژینا) امینی، هم جرقهای بود بر این تل باروت! این بار خشم و عُصیان دهها هزار مردم اعماق با قتل فجیع او فوران کرد، خیابانها را به لرزه در آورد، و جمهوری اسلامی سرمایه را در هراس مرگ فرو برد. هر بار درد از مُصیبتی، رانهی برجستهی یک اعتراض تودهای میشود، مطالبات ویژهی آن را به پیشصحن جامعه میراند، و خیزشی شورانگیز به پا میکند. دی ۹۶، در اعتراض به گرانی سرسامآور هزینههای زندگی و وضعیت نابسامان اقتصادی، مردم اعماق را به خیزشی سهمگین علیه جمهوری اسلامی کشاند؛ آبان ۹۸، در اعتراض به گران شدن بنزین، آتش خشم و عُصیان تودهی مردم را شعلهور کرد؛ در اصفهان، خوزستان و بلوچستان، بیآبی رانهی برجستهی مبارزه شد؛ و هزارها اعتراض و اعتصاب کارگری، علیه ستم و استثمار بردهگان مزدی و فقر و فلاکت رو به تزاید، خط وصل مُمتد این خیزشها گشت. و این بار سیاست توحشبار آپارتاید جنسی و حجاب اجباری زنان! جمهوری اسلامی، که انتظار اعتراضی چنین طوفانی را نداشت، در حراست از حاکمیت منحوس خود دست به کشتاری سبُعانه زد. صدها تن بر خاک و خون در غلطیدند؛ هزاران تن دستگیر و روانهی سیاهچالها شدند؛ دهها تن بینایی خود را با شلیک گلوله از دست دادند؛ دختران و پسران جوان، شکنجه و تجاوز شدند. «خیابان» غرق خون گشت. و… خاطرهی جانکاه این روزها، اما، تنها خاطرهی «خیابان» نیست. رشادت کمنظیر جانهای شوریدهی بسیاری نیز در خاطرهی «خیابان» ثبت شد؛ زنان و دختران جوانی که بیمهابا به نبرد سپاهیان آدمکُش جمهوری اسلامی رفتند، حجاب از سر برکندند و آزادی را فریاد زدند؛ جوانان بیلبخند و بیآیندهای که نهراسیدند، تعرُض کردند و ماشین وحشت و جنایت جمهوری اسلامی را بارها وادار به فرار نمودند. جمهوری اسلامی هر چه در توش و توان داشت، به کار گرفت تا با به خاک و خون کشاندن مردم جان به لب رسیده، پایههای لرزان حاکمیت پلشت خود را چند زمانی دیگر بر سکوت گورستانی جامعه بر پای نگاه دارد. خیالی عبث! هر چه بیشتر زد و کُشت، به همان اندازه هم ضعیفتر و درماندهتر از میدان نبرد به در آمد. در برابر، اما، مردم اعماق به تحقُق آرزوی شیرین رهایی از این شرایط جهنمی مُصممتر، و به قدرت همبستهی خود اُمیدوارتر، شدند.
خیزش جاری، نگاهی انتقادی
با گذشت بیش از پنج ماه از آغاز خیزش جاری، و در شرایطی که شیب تُند آن کاهش گرفته، نگاهی انتقادی به سیاستها و راهکارهای تاکنونی خیزش، موانع پیشروی آن، و به ویژه تامُل و تعمُق پیرامون چشماندازی که میتواند امکان تداوم و پیروزی نهایی آن را مقدور سازد، گُریزناپذیر شده است. شور و هیجان و کُنش انقلابی، تاکنون، مُحرک خیزش بوده است و گاه چنان به جد و جهد، که راه نگاه انتقادی به آن چه در جریان بوده، تعیین چشمانداز و تکوین سیاستهای راهبُردی خیزش، را مانع شده است. شور و هیجان و کُنش انقلابی، البته، چشمانداز و سیاستهای راهبُردی خیزش را به محک در میآورد، صحت و سُقم آنها را نشان میدهد، اما در همه حال این مولفهها هستند که چون رهنمای خیزش عمل میکنند، بدیل نوین جامعهی کُهن را فرارو میگذارند، و مسیر پُر پیچ و خم مبارزه و ساز و کارهای آن را مُتعین میسازند. نگاه ژرف و روشنگری که این مولفهها را بنمایاند، بُنیان ماندگار شور و هیجان و کُنش انقلابی خواهد شد!
– «زن، زندگی، آزادی»
خیزش جاری که با شعار «زن، زندگی، آزادی» شُهره گشته است، به درستی بر موقعیت فرودست زنان، بر نابرابری و تبعیض جنسیتی، حجاب اجباری و آپارتاید جنسی، معطوف شده و آرزوی شیرین رهایی زنان از این نکبت را، به مثابه یکی از مُهمترین تکالیف خیزش/ انقلاب، برجسته کرده است. «زن، زندگی، آزادی»، شُعاری ستیزهجو، برانگیزاننده و گردآورنده است؛ و سیاستهایی را نشانه میرود، که از بُنیان جمهوری اسلامی برمیآیند. مطالبه و مبارزه حول «آزادی انتخاب پوشش»، «رفع نابرابری و تبعیض جنسیتی»، و…، زیر پای جمهوری اسلامی را خالی میکند. با این همه، این شُعار به رغم ادعای بسیاری از حامیان آن، نه در برگیرندهی تمامی مطالبات، آرزوها و خواستهای به خون نشستهی مردم اعماق، از جمله زنان، است؛ و نه مسیر رهایی جامعه از گُسلها/ تضادهای برآمده از نظم سرمایه را نشانهگذاری میکند. «زن، زندگی، آزادی»، مبانی اسارت زنان، و چگونگی رهایی آنان در یک جامعهی سرمایهداری، را مُتعین نمیسازد. از حیث سیاست طبقاتی، مُبهم است. تفسیربردار است. هر کس از ظن خود یار آن است! و از همین رو، نیروهای مُتضاد سیاسی، با جهتگیریهای طبقاتی و چشماندازهای متفاوت، را گرد میآورد؛ نیروهایی که هر یک، این شُعار را بر مبنای منافع و مصالح طبقاتی خود تعبیر و تاویل میکنند و پرچم جنبش خود میسازند. نفس برانگیزاننده و گردآورندهی آن، در واقع، در همین مولفه ریشه دارد. نوشتههای تحلیلی حامیان این شُعار، که آن را تا سطح پلاتفرم یک «انقلاب اجتماعی»، «ابر جنبش»، «سازندهی جامعهی نوین»، و…، برمیکشند، هرچند به طرز حیرتانگیزی زیبا و دلنشین هستند، لیک در فقدان یک تحلیل طبقاتی روشن و تاکید بر مُهمترین گُسل/ تضاد یک جامعهی سرمایهداری به طرز حیرتانگیزی به «سادهانگاری» و «افراط» در «اغراق» در میغلطند!
مُشخصهی بُنیادین جامعهی ایران – به رغم آنچه مدیای مُسلط در جهان سرمایهداری و نیز در اپوزیسیون بورژوایی جمهوری اسلامی بازمینمایانند- نه بختک وجود یک رژیم مذهبی، و نه حجاب اجباری و آپارتاید جنسی، که در اساس بردهگی مُزدی طبقهی کارگر و ارزشافزایی سرمایه است! شرایط هراسناک کار و معیشت بردهگان مزدی، دستمزدهای به شدت نازل، افزایش روزافزون هزینههای زندگی، فقر و فلاکت میلیونها مردم کارگر و فرودست، حاشیهنشینی بیش از بیست میلیون انسان و کارتُن خوابی انبوهی دیگر، رنج و شکنج میلیونی زنان در کارهای خانگی و مراقبتی، کار جانسوز کودکان، ارتش چند میلیونی ذخیرهی کار و…، در مقابل ثروت فزایندهی مشتی انگل و الدنگ سرمایهدار، تصویر واقعی جامعهی سرمایهداری ایران را ترسیم میکند. حجاب اجباری و آپارتاید جنسی جانکاهی که زندگی زنان این جامعه را در چنبرهی جهنمی خود گرفته و نقش فرودست آنان را رقم زده است هم جزیی مُهم از این تصویر، اما نه همهی آن و نه مُشخصهی بُنیادین آن، است. مبارزه علیه سیاستهای موحشی که هستی زنان را نشانه گرفته است، بیتردید، مبارزهای بسیار پُر اهمیت و جزیی پیوسته و لاینفک از مبارزه علیه نظم سرمایه است؛ مبارزهای چنان پُر اهمیت، که بدون آن مبارزه علیه نظم سرمایه نه به جریان خواهد افتاد و نه به سرانجام خواهد رسید. هر درجه از درهم شکستن زنجیرهای حجاب اجباری و آپارتاید جنسی، هر قدم پیشرفت در راه سترگ رهایی زنان از این نکبت، نه تنها آنان را آسوده و شُکوفا میسازد، جامعه را انسانی و شاداب میکند، که مبارزه علیه نظم سرمایه را هم به یُمن حضور پُر توان آنان با ضربآهنگی همبستهتر و قویتر پیش میبرد. «زن، زندگی، آزادی»، اما، فاقد این سویهی طبقاتی علیه نظم سرمایه، به مثابه باعث و بانی همهی مصایب جانکاه جامعه، است؛ بُنیان نظم سرمایه را سیبل مبارزه نمیکند؛ چشمانداز را نشان نمیدهد؛ و مسیر آن را نشانهگذاری نمینماید. با ماندگاری نظم سرمایه، تا وقتی استثمار طبقهی کارگر و ارزشافزایی سرمایه در کار است، بردهگان مُزدی، از جمله زنان، از اسارت سرمایه و از نکبت اسلامی و پدر/ مردسالاری رها نخواهند شد و نسیم «آزادی» و «برابری» را بر تن و جان خود لمس نخواهند کرد!
جامعه، طبقاتی است. و در یک جامعهی طبقاتی، مُعضلات و مُشکلات عدیدهی سیاسی- اقتصادی و اجتماعی- فرهنگی از نظم مُسلط، از نظم سرمایه، ناشی میشوند. این نظر، البته، نُقطهی شروع اختلافی دیرینه است. گرایشات فمینیستی، و بسیارانی دیگر، ردپای پدیدهی ستم بر زن، تبعیض و نابرابری علیه آن، را از فرماسیونهای پیش از نظم سرمایه پی میگیرند و اهمیت مبارزه برای رهایی زنان را فراتر از مبارزه علیه نظم سرمایه، جدای از آن، یا حداکثر موازی با آن، معنا میکنند. درست است! ستم بر زن، تبعیض و نابرابری علیه آن، از مُتعلقات اعصار پیشین است و از دیرباز زندگی زنان را به تباهی کشانده است. مساله، اما، این است که نظم سرمایه تمامی اَشکال زنستیزی اعصار پیشین، از جمله نکبت مذهبی و پدر/ مردسالاری، را به مثابه جز مُهمی از ساز و کارهای سُلطهی اقتصادی- سیاسی خود جهت فرودستی زنان و بیشترین بهرهکشی از نیروی کار ارزان آنان به خدمت گرفته است. فرهنگ زجرآور پدر/ مردسالار و قوانین کبره بستهی مذهبی در انداموارهی این نظم جدید درهم تنیده شدهاند، تا بندهای فرودستی و تمکین «جنس دوم» به مُقدرات خود را تحکیم نمایند و نیروی کار ارزان صدها میلیونی آنان را به انباشت سرمایه مجبور گردانند.
صدها میلیون زن در نُقطه به نُقطهی جهان سرمایه، به دلیل الزامات سرمايه، به تحمل کار خانهدارى، ارائهی خدمات جنسی به مردان، و دهها کار پُر مشقت ديگر اجبار مییابند؛ بردهگی مُزدی در مراکز کار را با دستمُزدی به مراتب نازلتر از کارگران مرد تجربه میکنند؛ تا چرخ سرمایه بر تن و جان لهیدهی آنان بچرخد! آپارتاید جنسی و توحشی که بر زنان در جوامع سرمایهداری – به ویژه در جوامعی چون ایران- تحمیل میگردد، دیگر ناشی از صِرف وجود و کارکرد عواملی چون نکبت مذهبی و پدر/ مردسالاری نیست، از نظم سرمایه است! سرمایه جهت انباشت و ارزشافزایی هرچه فزایندهتر خود، به نیروی کار ارزان و خاموش میلیونی زنان کارگر، به ایجاد رقابت در بین طبقه، به صرفهجویی و ارزانسازی هزینههای کار، به تولید نسلی و بازتولید نیروی کار مورد نیاز خود، به زنان و نیروی کار ارزان آنان، نیاز وافر دارد و آپارتاید جنسی و نکبت مذهبی و پدر/ مردسالاری، ساز و کارهای موثر در تامین و تضمین این نقش برای زنان هستند. مکان اقتصادى و اجتماعى زنان، که بر بستر موقعیت فرودست آنان به مثابه «جنس دوم»، با بهرهگیری از این عوامل، در ارزشافزایی سرمایه مُتعین مىشود، حضور و کارکرد آنان در جامعهی سرمایهداری و در رابطه با مردان را بازتولید و تحکیم میکند. و از این طریق، زمینههای مناسب استثمار و ستم دوگانهی جنسى زنان، به مثابه پديدهی ذاتی نظم سرمايه، را فراهم مینماید. علیه ستم بر زن، علیه ستم دوگانهی جنسی بر زن، علیه تمامی سیاستهای موحشی که «حق زن» را زیر ضرب میگیرد، در جامعه و در خانواده، میباید مبارزه کرد. در این مُهم، جای کمترین شُبههای نیست! این مبارزه، و هر مبارزهی دیگری علیه بخشی از انداموارهی سرمایه، اما، فقط جزیی از مبارزهای عمومیتر علیه کُلیت آن و فقط جزیی از مبارزهای اساسیتر علیه بُنیان آن است. در نظمی که تمامی رسوبات مُتعفن جامعه، حتا رسوبات بازمانده از اعصار پیشین، در انقیاد انسان – از ناسیونالیسم و نژادپرستی گرفته، تا نکبت مذهبی و پدر/ مردسالاری و…- را در انداموارهی خود تعبیه کرده، جزیی روتین از ساز و کارهای خود ساخته، جز این راه و چارهای نیست. در چنین جامعهای، بر متن گُسلها/ تضادهای عدیدهی آن، مبارزه برای تحقُق رهایی زن – و هر مبارزهی دیگری برای پایان دادن به کارهای خانگی و مراقبتی، کار کودک، تامین اشتغال، افزایش دستمُزد، تضمین بیمههای بهداشتی و درمانی، مسکن مناسب، حفظ زیست مُحیطی و دهها مطالبهی دیگر- در گرو طرح و پیشبُرد تمامی آنها در دل یک مبارزهی بههم پیوسته و همهجانبه علیه نظم سرمایه، و تداوم آن تا الغای کار مزدی و ارزشافزایی سرمایه است! محدود کردن چنین مبارزهای به این یا آن حوزهی اجتماعی، هرچند بسیار مُهم، به نتیجه نمیرسد و راه را بر بازگشت هر درجه از موفقیت احتمالی آن مبارزه هموار میکند! معنای سیاسی- پراتیکی این نظر، نه همسان و همتراز گرفتن «حق زن» با هر مطالبهی دیگر ناشی از نظم سرمایه، نه مسکوت گذاشتن رنج و شکنج زنان، نه تنزُل اهمیت مبارزه برای رهایی زنان، و نه تبلیغ سیاست صبر و انتظار و گره زدن امر رهایی زنان به پیشروی و پیروزی مبارزه در حوزهای دیگر، که تاکید بر درهمتنیدگی مُطالبات و مبارزات حوزههای مُختلف اجتماعی در جامعهی سرمایهداری، لزوم پیوند آنها در یک کُلیت مبارزاتی همگون و همآهنگ علیه این نظم، با چشمانداز الغای کار مُزدی و ارزشافزایی سرمایه، است! براى آن که نابرابری و آپارتاید جنسی زنان در جامعه ریشهکن و زنان رها گردند، میبايد ريشههاى واقعى نابرابرى را تشخیص داد. و اين کارى است، که تنها با تحلیل طبقاتی جامعهی سرمایهداری و چشمانداز برآمده از آن حاصل میشود. وقتى هدف توليد و کار، نه کسب سود، که زندگى هر چه آزادتر، آسودهتر، و مُرفهتر جامعهی انسانی باشد، وقتی دخالت موثر و یکسان زنان و مردان جامعه تنها امکان بررسی و اتخاذ تصمیم در مورد سرنوشت هستی اجتماعی آنان باشد، وقتی همه به طور داوطلبانه و به اندازهی توان خود انجام سهمى از کار مورد نياز جامعه را به عُهده گیرند، وقتی توليد و کار جز آزادی و شُکوفایی انسان را در هدف نداشته باشد، و…، ديگر موضوعیتی برای تبعيض و نابرابری زنان، وجود آپارتاید جنسی، تداوم نکبت مذهبی و پدر/ مردسالاری، و…، وجود نخواهد داشت!
این مبحث را نمیتوان پایان بُرد، جز آن که به کمبود و کاستی برجستهی طبقهی کارگر در وجود موقعیت فرودست زنان، و بازتولید ستم بر آنان، هم اشاره شود. مسالهی رهایی زنان، شوربختانه، نه تنها از سوی طبقهی کارگر و جنبش آن به جد و جهد گرفته نشده است، که طبقه و جنبش آن با بیتوجهی نسبت به نقش فرودست زنان در جامعه – از جمله در خانوادههای کارگری و مراکز کار- نقش موثری در تداوم سیاست آپارتاید جنسی، نابرابری و تبعیض جنسیتی، نسبت به زنان داشته است. جنبش کارگری، مردانه است! نگاه انبوهی از مردان کارگر به زنان، نگاهی جنسیتی و نابرابر است! در بازارهای کار، آنان را در هیات «رقیب» میبینند. و در چهارچوب خانه، آنان را «خدمتکاری» مسئول کارهای خانگی، نگهداری فرزندان، و وسیلهی ارضای جنسی، میپندارند! این، تصویری است که نظم سرمایه از زن، به مثابه «جنس دوم»، به خورد جامعه میدهد و بسیاری از مردان طبقه نیز آن را هضم میکنند. این تصویر، سرتاپا، جعلی است. غیرانسانی است. ارزشهای انسانی، جهانشمول است. تصویر زن به مثابه «جنس دوم»، تنها، به سود نظم سرمایه و مُرتجعین پدر/ مردسالار، و به زیان طبقهی کارگر و همبستگی طبقاتی آن است. سیکل شوربختی طبقه در کُلیت آن را، نه فقط برای زنان، که برای مردان طبقه هم، مُداوم میسازد. زنجیرهای بردهگی مُزدی، بیحقوقی و بیچیزی، زنان و مردان کارگر و کُلیت جامعه را مُستحکم میکند. جامعه را به قهقرا میبرد. این گُسل/ تضاد درونطبقاتی را میباید هرچه سریعتر، جدیتر و قاطعتر، با دخالت موثر زنان طبقه، فعالین رادیکال و کمونیست طبقه، رفع کرد.
– زنان، همسان در رنج از آپارتاید جنسی
جامعهی سرمایهداری ایران سرشار از تبعیض و نابرابری است. و زنان، رنج و شکنج این تبعیض و نابرابری را نه تنها به مراتب بیش از نیمهی مردانهی جامعه زندگی میکنند، که تضییقات عذابآور مذهبی و پدر/ مردسالاری را هم مُتحمل میشوند. «زنان»، اما، همگون نیستند، به طبقات مختلف اجتماعی تعلُق دارند، و کارکرد نابرابری و تبعیض جنسیتی، حجاب اجباری و آپارتاید جنسی، در جامعه و در خانواده، آنان را به هیچ رو همسان تحت عذاب نمیگذارد. آنچه در موقعیت فرودست و «جنس دومی» زنان بیان میشود، در اساس، زنان طبقهی کارگر را در برمیگیرد. این واقعیت، اما، در نظرها و نوشتههای بسیاری از زنان گرایشات فمینیستی، رفرمیستی، و حتا رادیکال، دچار تنزُل و فروکاست میشود و زنان به مثابه یک جمعیت همگون – که گویی همسان از کارکرد این سیاستهای موحش در عذاب هستند- به چشم میآیند. در شرایطی که همین گرایشات میکوشند خیزش اخیر را با «زن، زندگی، آزادی» مُتعین کنند، و این شعار را دربرگیرندهی همهی خواستهای مردم اعماق و شالودهی اعتراض و مبارزهی اقشار و طبقات مُختلف قلمداد نمایند، شاید، همسانپنداری زنان هم گُریزناپذیر باشد؛ به ویژه که اپوزیسیون بورژوایی و دولتهای سرمایهداری غرب نیز، به یُمن وجود صدها مدیای ماهوارهای و انبوه تبلیغات مهندسی شده در افکارسازی، همین تصویر از «زنان ایران» را در بوق و کرنا میکنند؛ جامعهای تحت سُلطهی یک رژیم مذهبی عقبمانده، با مُشخصهی حجاب اجباری و آپارتاید جنسی، و زنانی که علیه این رژیم و موقعیت فرودست خود شوریدهاند!
زنان همگون نیستند و همسان از حجاب اجباری و آپارتاید جنسی، نابرابری و تبعیض جنسیتی، عذاب نمیکشند! در حالی که زنان طبقهی بورژوا اتوموبیل مُدل بالا میرانند، در مراکز خرید لوکس پرسه میزنند، لباس چند ده میلیونی مشهورترین برندها را به تن میکنند، از زنان کارگر برای انجام کارهای خانه استفاده میبرند، سالی چند بار به سفر خارج میروند، و…؛ این زنان کارگر هستند که قربانی نابرابری و تبعیض جنسیتی در بازارهای کار میشوند؛ به کارهای پارهوقت، خدماتی، خانگی، با دستمُزدهای به شدت نازل، میپردازند؛ در صف مقدم بیکارسازیها قرار میگیرند؛ بار پُر مشقت کارهای خانگی و مراقبتی را، بدون دستمُزد، بر دوش میکشند؛ بیش از همه در دایرهی فقر و فلاکت اسیر میشوند؛ حجاب اجباری دستوپاگیر در محل کار به نقص عضو و مرگشان میانجامد؛ خشونتها و آزارهای جسمی و جنسی، در خانواده و در جامعه، جانشان را میفرساید؛ این زنان کارگر هستند، که در اساس «جنس دوم» به حساب میآیند و به موقعیت «فرودست» جامعه رانده میشوند. همسان پنداری زنان، فقط به سود زنان بورژوا و زیان زنان کارگر عمل میکند. سیاستی که به واقع معطوف به رهایی زن از موقعیت فرودست و «جنس دومی» در جامعهی سرمایهداری باشد، نمیتواند تفکیک طبقاتی را از نظر دور دارد و در اساس بر رهایی زنان کارگر، کُلیت طبقهی کارگر، مُتمرکز نگردد. و، البته، نمیتواند هم با پیروزی خیزش/ انقلاب خود زنان بورژوا را از دایرهی آزادیهای آن کنار بگذارد. هر درجه از برقراری آزادیهای فردی و اجتماعی در جامعه، همهی شهروندان جامعه را در بر خواهد گرفت.
– «خیابان»، تنها راه پیروزی خیزش
شکل اصلی مبارزه در خیزش جاری، حضور در خیابان و جنگ و گُریز با لشکر وحوش جمهوری اسلامی بوده است. «خیابان»، سپهر عمومی، محل اعتراض و ابراز وجود جمعی، طرح مطالبه، و نمایش قدرت علیه سیاستهای حاکم است. تسخیر این سپهر عمومی، حفظ آن، به عقب راندن نیروهای نظامی و انتظامی حاکمیت از آن، وجه مُهمی از نمود پُر توان یک خیزش انقلابی است. امری که از سویی، روحیهی مُعترضین خیابانی را تقویت میکند و نیروی کمی و کیفی آنان را افزایش میدهد و از سوی دیگر، ماشین سرکوب حاکمیت را فرسوده میکند و به فروپاشی میکشاند. با این همه، «خیابان» عُمر و بُرد محدودی دارد. و در غیبت مولفههای دیگری چون چشمانداز مبارزه، فراگیری نیروی اجتماعی، و اَشکال دیگر مبارزاتی، توش و توان لازم در تداوم مبارزه و حصول پیروزی نهایی را از کف مینهد؛ به ویژه در شرایطی که چرخهی سرکوب خونین حاکمیت هم عمل میکند.
در اعتراضات جاری، «خیابان» – به ویژه در هفتههای اول- نه فقط تنها راه پیروزی خیزش قلمداد شد، که زمان این پیروزی نیز چنان نزدیک و در دسترس معنی گشت، که گویی در اندک مدتی و تنها از طریق حضور خیابانی، جمهوری اسلامی سرنگون میشود و پیروزی حاصل میگردد. همه چیز به «خیابان» گره خورد و همه کس سرمست از حضور و مبارزه در «خیابان» و لمس «پیروزی» شد! غافل از این که عُمر و بُرد «خیابان» محدود است و اگر در نُقطهی اوج حضور و مبارزهی خیابانی، ماشین وحشت و جنایت جمهوری اسلامی درهم نشکند، نه تنها جمهوری اسلامی امکان بازسازی دستگاه سرکوب خود را به دست میآورد، که مُعترضین خیابانی نیز به تدریج فرسوده میشوند و توش و توان «خیابان» در اثر سرکوب خونین و دستگیریهای گُسترده کاهش مییابد.
خیزش/ انقلاب یک فرآیند است. یک پروسه است. اُفت و خیز دارد. از مراحل مختلف گُذر میکند. در هر مرحله، اَشکال متفاوتی از مبارزه را به محک تجربه میگذارد. شعارها و تاکتیکهای هر مرحله را با عطف توجه به مُقدرات همان مرحله مُتعین میسازد. در خود تامُل و تعمُق میکند. ساز و کارهای جدید میآفریند. همهی اینها، اما، در حالی که چشمانداز مبارزه و سیاستها و راهکارهای آن مُتعین باشند و در فرآیند/ پروسهی خیزش/ انقلاب تکوین یابند. پاشنهی آشیل «خیابان» در خیزش اخیر در این مسالهی اساسی نهُفته بود. «زن، زندگی، آزادی»، فاقد این مُختصات بود، نمیتوانست این فرآیند/ پروسه و سیاستهای تاکتیکی و راهکارهای مبارزاتی هر مرحله را بر اساس یک دورنمای روشن طبقاتی تعیین، و به تدریج تکوین، کند. در نتیجه، «خیابان» فرسوده شد و از پسِ سرکوب خونین ماشین وحشت و جنایت جمهوری اسلامی به عقب نشست. شوق پیروزی سریع، در فقدان الزامات سیاسی و تاکتیکی این پیروزی، به رغم جانفشانی اعجاببرانگیز جوانان و نوجوانان، کافی نبود. چشمانداز و سیاست طبقاتی دیگری، با نیروی مُحرکهی خود، میبایست به میدان میآمد، حضور خیابانی را تقویت میکرد، و پیروزی را مُمکن میساخت!
– اسماش شده «انقلاب»
خیزش جاری، گُفتمان «انقلاب» را نیز به پیشصحن جامعه آورد. امروز همه از انقلاب حرف میزنند، حتا آنها که تا دیروز تنها با انزجار از «انقلاب» یاد میکردند، آن را با ویرانی مُترادف میگرفتند، وحشیگری علیه «جامعهی مدنی» میدانستند، امروز به ستایش «انقلاب» میپردازند! فریاد «انقلاب» در خیابانها، «به این نگین اعتراض، اسماش شده انقلاب»، البته، قابل فهم است. این، فریاد آرزوهای بارها در خاک و خون غلطیدهی مردم اعماق برای تغییر وضعیت پُر مشقت زندگی خود است؛ فریاد انزجار از جمهوری اسلامی سرمایه است؛ فریاد اعتراض به نظم مُسلط مملو از تبعیض و نابرابری، و خواست تغییر انقلابی آن، است. «انقلاب» اپوزیسیون بورژوایی، اما، از جنس دیگری است. «انقلاب» اینها هدف و سیاست مُشخصی را تعقیب میکند: جلوگیری از «انقلاب» با پرچم دروغین «انقلاب»! فریاد «انقلاب» در خیابان از هیجان «انقلابی» مردم اعماق مایه میگیرد و شور مبارزهای سهمگین علیه جمهوری پلشت اسلامی میشود. اینجا، حتا اگر درک و دریافت درست طبقاتی از معنای «انقلاب» در یک جامعهی سرمایهداری و ملزومات آن کمتر به چشم میخورد، اما در هر حال «انقلاب» با آزادی و برابری، رفاه و آسایش، و مُقدم بر اینها و برای تحقُق اینها با سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی، تعبیر و تاویل میشود. «انقلاب» اپوزیسیون بورژوایی، اما، تنها در پی «رژیم چنچ» به کمک/ توسُط سرمایهداری غرب و بر دوش مردم اعماق است. در «انقلاب» اپوزیسیون بورژوایی به نظم سرمایه لطمهای وارد نمیشود، ماشین سرکوب و دیگر مُتعلقات این نظم از بین نمیرود، برعکس همچنان علیه مردم اعماق و خواستهای انسانی آنان به میدان میآید.
در هر دو حالت، اما، هیچ یک از این دو گونهی «انقلاب»، به رغم تفاوتها بسیاری که دارند، حامل بار طبقاتی «انقلاب» در یک جامعهی سرمایهداری نیستند. دست به ریشه نمیبرند. نظم سرمایه، بردهگی مُزدی و ارزشافزایی آن، را هدف نمیگیرند. با پیروزی در مبارزه علیه حجاب اجباری و آپارتاید جنسی، و سرنگونی/ براندازی جمهوری اسلامی، توقُف میکنند! در مورد «انقلاب» اپوزیسیون بورژوایی این امر حتمی است! و در «انقلاب» مردم اعماق نیز، اگر چشمانداز مبارزه علیه نظم سرمایه بر آن چیره نگردد، همین عاقبت حاصل میشود. و از آن پس، باز این نظم هیولایی سرمایه است که میداندار میگردد: استثمار، تبعیض، نابرابری، فقر و فلاکت، دار و درفش و… است که باز هم سر بر میآورد و جانهای بیشمار میستاند!
در جامعهی سرمایهداری ایران، «انقلاب»، به مثابه تحول بُنیادین جامعه، بدون وجود و حضور موثر طبقهی کارگر در مبارزه علیه مصایب جانکاه نظم سرمایه، بدون چشمانداز رهایی طبقهی کارگر، صورت نمیبندد! و سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی سرمایه، نه پایان آن، که قدم اول مسیر دراز و پُر پیچ و خم آن است. میلیونها زن و مرد کارگر، هر روز در سامانهی سرمایه، در روند گردش مُستمر سازمان اجتماعی کار آن استثمار میشوند و با کار پُر مشقت خود بر ارزشافزایی سرمایه میافزایند. و در برابر، از سهمی بسیار نازل از زندگی مُرفه و آسوده نصیب میبرند. سئوال کلیدی «انقلاب» در چنین جامعهای، این است که «انقلاب» تا چه اندازه هستی اجتماعی طبقهی کارگر، و همراه آن کُلیت جامعه، را تغییر خواهد داد؟! تا چه اندازه جامعه را از پیشا- تاریخ خود رها خواهد ساخت؟! تا چه اندازه همهی گونههای تبعیض و نابرابری، به ویژه در مورد زنان، را ریشهکن خواهد کرد؟! «انقلابی» که به این سئوالات کلیدی پاسخ میدهد، «انقلابی» برای الغای بردهگی مزدی و ارزشافزایی سرمایه است!
همینجا، شاید، بیمُناسبت نباشد مسالهی با اهمیت دیگری، در ربط با «انقلاب»، موضوع اشاره شود: «رهبری» و «تشکُل»! در برخی از تحلیلهای سیاسی این روزها از خیزش/ انقلاب بدون رهبری، بدون تشکل، خودانگیخته، خودجوش، و…، به عُنوان پدیدهی جامعهی مُدرن، نسل جوان، و ویژهی «زن، زندگی، آزادی»، دفاع میشود. در پارهای از نوشتههای تحلیلی دیگر، اما، از ضرورت تشکُل/ تحزُب، رهبری واحد و مُتمرکز، و…، سخن میرود. در هیچ یک از این دو گونهی تحلیل سیاسی، مٌهمترین مسالهی یک خیزش/ انقلاب، چشمانداز و راهکارهای مُناسب آن، به بحث در نمیآید! فقدان این مسالهی مرکزی یک خیزش/ انقلاب، این گونه تحلیلهای سیاسی از «تشکُل» و «رهبری» را بیمعنی میکند! چشمانداز یک خیزش/ انقلاب، مُقدم بر تشکُل و رهبری آن است. زاییدهی آن نیست، برعکس، تشکُل و رهبری متناسب با خود را تاسیس میکند. اینها، ابزار پیشبُرد و تحقُق یک چشمانداز مُتعین هستند. و بسته به مضمون چشمانداز، تعیُن مییابند. خیزش/ انقلاب پرولتری، که از مبارزهی بردهگان مُزدی سرچشمه میگیرد و چشمانداز رهایی از ستم و استثمار نظم سرمایه را هدف میگیرد، نه بر تشکُل هرمی و گوش به فرمان، و رهبری دایمی و غیر انتخابی آن، که بر وسیعترین حضور و دخالتگری بردهگان مُزدی – و همهی آنها که دل در گرو رهایی از مصایب نظم سرمایه را دارند- در تعیین مُقدرات مبارزهی مُتحد و مُشترک خود، به تشکلهای شورایی طبقه در محل کار و زندگی، اتکا میکند و نمایندهگان انتخابی و مورد وُثوق و قابل عزل این نوع مُعین از تشکُلهای تودهای را هم برای پیشبُرد و تحقُق چشمانداز خود برمیگُزیند. «تشکُل» و «رهبری» در اپوزیسیون بورژوایی، معنای دیگری دارد. وقتی هدف نه یک تحول بُنیادین، که صِرف جابهجایی قدرت سیاسی- اقتصادی درون طبقهی بورژوازی است، نیازی به حضور و دخالتگری وسیعترین آحاد جامعه در این فرآیند نیست، برعکس، به جد و جهد میباید از این امر، از افزایش خودآگاهی طبقاتی در جامعه، از امکان تعیین سرنوشت جامعه از سوی شهروندان آن، از گُسترش و تعمیق مبارزه و اهداف و مطالبات آن جلوگیری کرد. در این طبقه، و برای پیشبُرد و تحقُق آن چه در سر دارد، ائتلافی از چندشخصیت سیاسی شناخته شده و چند سلبریتی، وجود مدیاهای ماهوارهای منقاد و جیرهخوار سرمایه، پیوستن جمعی از ارازل و اوباش حاکمیت بر سر کار، حمایت این یا آن بخش از سرمایهداری جهانی، کودتا، و …، کفایت میکند!
طبقهی کارگر، غایب بزرگ
غایب بزرگ خیزش اخیر، طبقهی کارگر، در هیات یک طبقه، است. آحاد طبقه، و به ویژه جوانان آن – همانها که آیندهای فراروی خود نمیبینند، در جُستوجوی کار روز را شب میکنند و نااُمید و مُستاصل به خانه بازمیگردند، و انبوهی از دانشجویان و دانشآموزان خانوادههای کارگری که شریک غم نان و مسکن پدران و مادران خود هستند- در خیزش شرکت وسیع و موثر داشتند. برخی از محلات کارگری نیز در اعتراضات خیابانی حضوری چشمگیر نشان دادند. طبقه به مثابه طبقه، اما، در این خیزش شرکت نداشت؛ هرچند بخشهایی از آن، به ویژه کارکنان پیمانی نفت و… چندین اعتصاب حول مطالبات ویژهی خود سازمان دادند و از خیزش جاری و خواست رهایی زنان حمایت کردند. فقدان حضور طبقاتی جبههی کار، گرهگاه اصلی خیزش جاری و موضوع بحثی جدی است. حضور مُتشکل و مُستقل جبههی کار میتوانست محتوای طبقاتی این خیزش را تضمین کند؛ چشماندازی نوین در مسیر پیشروی آن بگشاید؛ توان آن را افزایش دهد؛ با تعطیلی صدها و هزارها مرکز تولیدی و خدماتی، سرمایهداری و نیروهای سرکوب آن را زمینگیر نماید؛ و ضربهی آخر را به پیکر کمجان و کمرمق جمهوری پلشت اسلامی وارد سازد. اما چرا طبقهی کارگر – با چنین توصیفی، که انتظار مُعترضین خیابانی بود- در خیزش جاری حضور نیافت؟! آیا، طبقهی کارگر در ایران، به طور بالفعل، حائز این توانایی هست؟! نه! این تصویری ایدهآلیزه از طبقهی کارگر ایران، در شرایط حاضر، است!
طبقهی کارگر پیشرفتهای در خور توجهی در عرصهی نظری و مبارزاتی، در سالیان اخیر، داشته است. ضرورت مبارزهی ضدسرمایهداری، تشکُلیابی و ادراهی شورایی، کُنترل کارگری، و…، در عرصهی نظری؛ و به کارگیری اَشکال مُختلفی از اعتراض، چون اعتصاب در محل کار، اخراج مدیریت از کارخانه، تظاهرات تودهای در شهرها، راهبندان در جادهها، و…، در عرصهی مبارزاتی؛ از پیشرفتهای در خور تامُل جبههی کار در سالیان اخیر بوده است. با این همه – به رغم اعتراضات و اعتصابات مُتعددی که هر ساله از مرز دو و سه هزار نیز میگذرد و رشادت تودهی کارگر و فعالین آنها در راهاندازی این اعتراضات و اعتصابات، که همهگاه با خطر دستگیری، زندان و شکنجه، اخراج از کار، و…، همراه است- هنوز طبقهی کارگر به طبقهای همبسته فرا نروییده است. از طبقهای در خود به طبقهای برای خود برنیامده است. در حالی که طبقهی کارگر از کارکرد سیاستهای مُشخصی از سوی سرمایهداری ایران در عذاب است، و خواستهای در مجموع همگون و همپوشی هم رانهی اصلی این هزارها مبارزه بوده است، اما، هزارها مبارزهی کارگری در این سالها، مُنفصل از هم، در گرفته است. برخی از تحلیلگران و فعالین جنبش کارگری، این مُعضل را ناشی از فقدان وجود عواملی چون تشکُل، سرکوب و خفقان خونین، و… میدانند. از تشکُل آغاز کنیم. تشکُل ابزار مبارزه است؛ مبارزهای که با چشمانداز و سیاستها و راهکارهای مُشخصی نشانهگذاری میشود. در طبقهی کارگر، این چشمانداز جز مبارزهی ضدسرمایهداری، مبارزه علیه ستم و استثمار سرمایه، با هدف الغای کار مُزدی و ارزشافزایی آن، نمیتواند باشد. ریشهی همهی مصایب تودهی کار، بیحقوق و بیچیزی طبقه، در نظم سرمایه نهُفته است. بر متن این واقعیت طبقاتی، هر مبارزهی کارگری برای کسب هر درجه از بهبود در شرایط زیست و کار، علیه سرمایه صورت میبندد و مبارزهای ضدسرمایهداری است. درک این مساله در طبقه، نمود برجستهی خودآگاهی طبقاتی، و فرارویی طبقه از « در خود» به «برای خود» است. و این اتفاق هنوز در طبقهی کارگر رُخ نداده است. فقدان وجود تشکُل طبقاتی سراسری/ منطقهای/ محلی، دلیل اصلی پراکندگی مبارزات کارگری نیست. این مُعضل خود در ضعف آگاهی طبقاتی، و فقدان چشمانداز طبقاتی ناظر بر مبارزات کارگری، ریشه دارد. اینها مُقدم بر تشکُل کارگری هستند.
ضعف آگاهی طبقاتی، خود، در گرو وجود و کارکرد عوامل مُشخصی است. سرکوب و خفقان، زندان و شکنجه، ضرب و شتم، اخراج از کار، و…، تنها عامل، یا مُهمترین عامل، وجود این ضعف نیست. تصور این که یک طبقهی کارگر دهها میلیونی همبسته، با یک چشمانداز روشن و رادیکال طبقاتی، با ابزار اعتصاب سراسری در مراکز تولیدی و خدماتی، بتواند از پس سرمایهداری بُحرانزده و فرتوت ایران برآید و لشکر وحوش آن را گوشمالی دهد و به عقب براند، چندان دُشوار نیست! عوامل مُهم دیگری، جز سرکوب و خفقان خونین جمهوری اسلامی، هم در کار هستند. سیاست راهبُردی سرمایهداری ایران در مُنقسم کردن طبقهی کارگر با ایجاد شرکتهای پیمانکاری، کارهای کُنتراتی، پارهوقت، قراردادهای سفیدامضاء، و…، که هر یک از آنها به نوبهی خود طبقهی کارگر را مُنقسم کرده است؛ تفاوت در میزان دستمُزد و مزایای شُغلی میان کارگران شاغل در پارهای از صنایع کلیدی و کارگران سایر بخشهای صنعتی و خدماتی از یکسو و تودهی کارگر این مجموعه با کارگران کارگاههای کوچک خارج از شمول قانون کار از سوی دیگر، که به انشقاق در صُفوف جبههی کار دامن زده است؛ وجود لشکر چند میلیونی بیکار، که چون شمشیر داموکلوس بر فراز سر کارگران شاغل قرار دارد و در شرایط فقر و فلاکت فزاینده به مُحافظهکاری در میان تودهی کارگر دامن زده است؛ و سرانجام وجود سنگین گرایش رفرمیستی و آموزههای غیرطبقاتی آن در وانمایی مبارزهی کارگری به مثابه مبارزهای «صنفی»، که به سهم خود بروز مبارزهی «سیاسی» بردهگان مُزدی علیه نظم سرمایه را مانع شده است؛ نیز در کُند کردن فرآیند آگاهی طبقاتی و برآمد جنبش آگاه و همبستهی طبقهی کارگر عمل میکنند.
اینها، اما، مُقدرات ابدی و ازلی، دادههای غیرقابل تغییر، طبقهی کارگر نیستند. و با تلاش نظری و پراتیکی فعالین رادیکال و کمونیست طبقه و استمرار مبارزات طبقه، گام به گام، رفع خواهند شد و جبههی کار را آمادهی پذیرش نقش سیاسی موثر در مبارزه علیه تمامی مصایب نظم سرمایه – از استثمار کارگران گرفته تا نابرابری و تبعیض جنسیتی زنان، از آزادیهای سیاسی گرفته تا تخریب زیست مُحیطی و…- با چشمانداز الغای بردهگی مُزدی و ارزشافزایی سرمایه، خواهد کرد.
اپوزیسیون بورژوایی و خیزش جاری
خیزش جاری، از آنجا که هنوز بر چشمانداز طبقاتی روشنی اتکا ندارد و به گونهای اثباتی مطالبات و انتظارات خود دربارهی جامعهی نویی که میباید از دل جامعهی کُهنه زاده شود را به میان نکشیده است، به ناگُزیر به تلاش اپوزیسیون بورژوایی جهت تحریف و تخدیر جوهر انقلابی خیزش، مُهار رادیکالیسم، و بهره جُستن از آن برای سُریدن به تخت حاکمیت سیاسی- اقتصادی جامعه میدان میدهد. سردمداران این اپوزیسیون با اُمید به متقاعد ساختن سرمایهداری غرب به براندازی جمهوری اسلامی به تکاپو افتادهاند.
تقابل با تشبُثات ارتجاعی این اپوزیسیون، جزء مُهمی از مبارزه و نمود برجستهای از تعمیق رادیکالیسم در خیزش مردم اعماق است. اپوزیسیون بورژوایی کمترین تفاوتی با جمهوری اسلامی سرمایه در برنامهریزیها و راهکارهای کلان و استراتژیک اقتصادی و همچنین در ساختار سیاسی جامعه ندارد. اختلاف این اپوزیسیون با جمهوری اسلامی، در اساس، اختلافی بر سر تصاحُب خوان یغمای اقتصاد سرمایهداری ایران، نوع مدیریت، سهمبری، و ساختار حقوقی مناسب جهت مالکیت سرمایهها است. این اپوزیسیون مُدافع پُر شور برنامهریزیها و سیاستهای راهبُردی صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی است. کمترین مُشکلی با اقتصاد بازار آزاد، خصوصیسازی، تعدیل نیروی کار، انجماد و کاهش دستمُزد، تشدید فشار کار، کاهش سقف تامینات اجتماعی و…، که صدها میلیون آحاد طبقهی کارگر در گوشه و کنار جهان سرمایهداری را از هستی انسانی ساقط کرده است، ندارد. برنامه و سیاستی برای اشتغالزایی، از بین بردن بیکاری میلیونی، ریشهکن کردن فقر و فلاکت، کاهش – و نه حتا از بین بردن- شکاف طبقاتی، و…، مُدون نکرده است. در عین حال، در زمینهی ساختار سیاسی نیز با بسیاری از راهکارهای اصلی جمهوری اسلامی سرمایه همراه و همنظر است.
تحت حاکمیت فرضی این اپوزیسیون، قرار نیست شهروندان جامعه حق ایجاد تشکلهای محلی/ منطقهای/ سراسری خود را داشته باشند و از این طریق ادارهی امور جامعه را به دست گیرند؛ قرار نیست قوانین جامعه توسط نمایندگان منتخب و قابل عزل شهروندان تدوین شود؛ قرار نیست نیروهای نظامی و انتظامی حرفهای، ارگانهای وحشت و جنایت سرمایه، از بین بروند؛ قرار نیست زندان و شکنجه، دار و درفش، و کُنترل زندگی شهروندان، برچیده شود؛ قرار نیست طبقهی کارگر تشکلهای مستقل خود را آزادانه ایجاد کند؛ قرار نیست آزادی بیان، حق اعتصاب و تظاهرات، وسیعترین آزادیهای سیاسی و اجتماعی، رایج شود. هیچ یک از این حقوق اولیهی انسانی با پلاتفرم سیاسی اپوزیسیون بورژوایی، و آنچه در عمل و در شرایط حاضر جهان سرمایهداری رواج دارد، همگونی و همخوانی ندارد.
اپوزیسیون بورژوایی، به ویژه حامیان سلطنت پهلوی، به اعتبار آنچه در متن خیزش جاری نوشته و گفته و عمل کردهاند، به وضوح جریانی اولترا- راست و مُدافع ارتجاعیترین سیاستهای سرمایهداری جهانی هستند. سیاست مقبول این مُرتجعین برای «پسگیری» ایران از جمهوری اسلامی، توکُل به فشار تحریمهای اقتصادی حداکثری سرمایهداری غرب، پول بنسلمان، عناد اسرائیل با جمهوری اسلامی، و حتا جنگ، است! اینها از کمونیستها، از فعالین سیاسی و کارگری رادیکال، مُنزجر هستند. آنها را مانع «رشد» و «ترقی» جامعه میدانند. و در قلع و قمع و سرکوب آنها کمترین تردیدی به خود راه نمیدهند. دلیل هم دارند. بُحران اقتصاد سرمایهداری، تشدید رقابت و تخاصُم میان قُطبهای مُختلف سرمایه بر سر بازتقسیم مناطق نفوذ و سُلطهی بلامنازع بر جهان سرمایه، آشفتگی فزاینده در روابط و مُناسبات جهانی، نازایی سیاستها و راهکارهایی که دیگر پاسخگوی شرایط مُتحول حاضر نیستند، و…، به ناگُزیر میدان را برای حضور راستترین جریانات و ارتجاعیترین سیاستها فرش کرده است. چرخش به راست احزاب لیبرال و سوسیال دموکرات، پاگیری و رشد جریانات راسیستی و نئونازیستی، شکلگیری دار و دستههای آدمکُشی چون القاعده، داعش، جبهه النصره، الشباب و بوکوحرام، سیاست بیکارسازی میلیونی تودهی کارگر، افزایش بیسابقهی شدت کار، کاهش هولناک تامینات اجتماعی، پلیسی کردن جوامع، راهاندازی جنگهای خانمانسوز، و…، در همین دورهی تاریخی اتفاق میافتد و یک مُشخصهی بارز جهان سرمایهداری حاضر است. اپوزیسیون بورژوایی جمهوری اسلامی، در متن این شرایط تاریخی، میباید شانس خود را در درگاه سرمایهداری جهانی بیازماید. و به این منظور، میباید ضد انسانیترین سیاستها و موحشترین راهکارها را به عمل در آورد.
این اپوزیسیون، به حیث منطق، شانس چندانی برای برآمدن به یک نیروی سیاسی موثر در جامعهی ایران را ندارد. مردم اعماق، آرزوی یک زندگی آزاد و برابر، مُرفه و مُحترم، را به سینه و اندیشه دارند؛ آموزش و بهداشت رایگان، بیمهی بیکاری و تامینات اجتماعی مُناسب و مُکفی را میخواهند؛ حق اعتصاب و تشکُل، آزادی بیقید و شرط بیان و عقیده، و… را میطلبند؛ و اینها ظرفیت سیاسی- اقتصادی پاسخگویی به هیچ یک از این نیازهای حیاتی جامعه را ندارند. بُحران اقتصادی سرمایهداری جهانی، زیر پای اقتصادها و «دموکراسی»های پیشرفتهی غربی را هم خالی کرده است، چه رسد به اقتصاد سرمایهداری از نفس افتاده و ورشکستهی ایران! افزون بر همهی این مولفهها، گُسترش و تعمیق مبارزات طبقهی کارگر، رشد آگاهی طبقاتی، و رادیکالیسمی که اعتراضات و اعتصابات و خیزشهای سالهای اخیر، هر بار بیش از بار پیش، پیامآور آن بودهاند، سُریدن به تخت حاکمیت را برای اینها آسان نمیکند. دنیای سیاست، اما، دنیای احتمالات است! از اپوزیسیون بورژوایی جمهوری اسلامی، به ویژه حامیان سلطنت پهلوی، نمیباید غامل ماند. اگر چشمانداز روشن طبقاتی بر خیزش جاری ناظر نشود، در شرایط ضعف و درماندگی بیشتر جمهوری اسلامی، اینها به احتمال میتوانند با اتکا به حمایت دولتهای سرمایهداری غرب، و مُتحدین مُرتجع منطقهای آنها، و به یاری مهندسی افکار عمومی توسُط مدیاهای ماهوارهای منقاد و جیرهخوار سرمایه، یک طرف نبرد برای به دست گرفتن سُکان حاکمیت سیاسی- اقتصادی جامعه شوند. و در صورت دستیابی به حاکمیت، جامعه را به ورطهی دور جدیدی از استثمار مُشدد طبقهی کارگر، و سرکوب خونین، سوق بدهند.
خیزش جاری، سرمایهداری غرب
خیزش انقلابی جاری در ایران، به یمُن مبارزهی ستایشانگیز زنان و دختران، با همدلی و همبستگی افکار عمومی جهان روبرو شد. هیچ چیز جز حضور شکوهمند زنان و دختران جوانی که جان بر کف به مصاف لشکر وحوش تا دندان مُسلح جمهوری اسلامی میروند، با شادی و پایکوبی جشن حجابسوزان راه میاندازند، نمیتوانست به این همدلی و همبستگی جهانی بیانجامد. در عین حال، توجه و پوشش خبری ویژهی صدها مدیای رسمی سرمایهداری غرب و دولتهای آن، به خیزش جاری، هم مزید بر علت گشت.
این خیزش در متن شرایط مُعینی در جهان سرمایهداری رُخ میدهد. جهان سرمایهداری که با پایان دنیای دو قُطبی شاهد سُلطهی بلامُنازع ایالات متحدهی آمریکا بود، با نزول قدرت سیاسی- اقتصادی، و شکست استراتژی آن در عراق و افغانستان و…، پایان گرفت. و آن پس، با عروج قدرتهای سیاسی- اقتصادی- نظامی دیگری چون چین، روسیه، هندوستان، و…، جهان سرمایهداری چند قُطبی گشت. مُشخصهی بارز این جهان نوین – در متن یک بُحران اقتصادی فرساینده، که از سال ۲۰۰۸ میلادی در گرفت؛ و با همهگیری بیماری کووید ۱۹، تعطیلی بسیاری از مراکز صنعتی، قُفل روابط تجاری، و …، عُمق بیشتری هم یافت- مُنازعات فزایندهی ژئوپولیتکی میان قدرتهای مُختلف بر سر بازتقسیم مناطق نفوذ، آشُفتگی سیاسی در روابط و مُناسبات بینالمللی، خطر بروز جنگهای هستهای، و…، است. تا همینجا جنگ روسیه در اوکرایین، که با حضور و دخالت فعال و موثر «ناتو» در جبههی اوکرایین همراه است، نه تنها با قطع و کاهش صدور غلات و گاز و… لطمات جدییی به اقتصاد جهان سرمایهداری وارد آورده، که بر تنشهای موجود میان قدرتها و بلوکهای مُختلف سرمایهداری نیز افزوده و جهان را در آستانهی یک فاجعهی تاریخی قرار داده است.
خیزش جاری در ایران و امکان تداوم و گُسترش و تعمیق رادیکالیسم آن، در این شرایط پُر مُخاطره، از منظر سرمایهداری غرب میتواند محمل تحولات تعیین کنندهای به ویژه در منطقهی استراتژیک و پُر تشنُج خاورمیانه شود: دولتهای مُرتجع و مُتحد سرمایهداری غرب در این منطقه را به خطر اندازد، آشُفتگی سیاسی در روابط و مناسبات بینالمللی را افزایش دهد، بر ابعاد بُحران اقتصادی بیافزاید، و توان سرمایهداری غرب در مُنازعات جاری میان قدرتها و بلوکهای مُختلف سرمایهداری جهانی را کاهش دهد. با توجه به این فاکتورها، سرمایهداری غرب، ضمن آن که به ظاهر و در اَشکال فُرمال از این خیزش حمایت میکند، اما، میکوشد با تبلیغ اپوزیسیون بورژوایی جمهوری اسلامی و مهندسی افکار عمومی، این اپوزیسیون را رهبر/ نمایندهی خیزش جلوه دهد. و از این طریق، یک سیاست دوسویه را اجرایی کند: تبلیغ اپوزیسیون بورژوایی به مثابه رهبر/ نمایندهی خیزش به این منظور که جمهوری اسلامی را تحت فشار قرار دهد، تا به سیاستهای سرمایهداری غرب تمکین نماید؛ و از سوی دیگر، در صورتی که سیاست تمکین جمهوری اسلامی مُتحقق نشد، و در عین حال خیزش جاری با تداوم و گُسترش و تعمیق رادیکالیسم خود امکان سرنگونی جمهوری اسلامی را بالفعل کرد، رهبر/ نمایندهی بورژوایی و دستچین شدهی آن بتواند فرآیند سرنگونی جمهوری اسلامی را مهار کند، استحالهی خیزش/ انقلاب مردم اعماق را مدیریت نماید، تا گزندی به نظم سرمایه در ایران، و به تبع آن در منطقهی خاورمیانه، وارد نشود. شالودهی سیاست سرمایهداری غرب، تنها، حفظ و حراست از نظم سرمایه است؛ با جمهوری اسلامی یا با ترکیب قابلپسندی از اپوزیسیون بورژوایی و بخشی از جمهوری اسلامی به ویژه سپاه و ارتش! دفاع بیشائبهی اپوزیسیون بورژوایی از سپاه و ارتش جمهوری اسلامی در همین سیاست ریشه دارد.
* * *
خیزش جاری، تا همینجا تاثیرات خیرهکنندهای در فضای سیاسی- اجتماعی ایران بر جا گذاشته است. کاهش شیب خیزش در هفتههای اخیر، نه نشانهی شکست آن است، نه بر باد رفتن تاثیرات خیرهکنندهی آن، و نه بازگشت مردم اعماق، به ویژه زنان و دختران جوان، به نُقطهی پیش از آغاز این خیزش! ما با یک فرآیند/ پروسه مواجه هستیم. فرآیند/ پروسهای که تا هنگام تحقُق خواست بُنیادین رهایی از نکبت و مُصیبت نظم سرمایه و دولت پلشت اسلامی آن، به رغم اُفت و خیزها، ادامه خواهد یافت. و به یمُن دستاوردهای درخشان این خیزش، قدرتمندتر و مُستحکمتر از پیش! نقش موثر زنان و دختران جوانی، که خیزش و تداوم آن را با شوریدگی مقدور ساختند؛ جوانانی که بر لشکر وحوش جمهوری اسلامی غلبه کردند، ترس از تن جامعه زدودند، و گُفتمان «مبارزهی مدنی» و «عاری از خشونت» را به بایگانی تاریخ سپردند؛ همبستگی و همدردی دلنشین و گوارای کردها و ترکها و بلوچها و…، که اتحاد آگاهانه و از روی اختیار انسانی را معنایی نوین بخشیدند؛ مبارزهی دلیرانهی مردم سقز و سنندج و مهاباد و زاهدان و تهران و…، که جمهوری اسلامی را در هراس مرگ فرو بردند؛ ابتکارات ستایشانگیز جوانانی، که با ایجاد کمیتهها و شوراهای محلات، دانشجویی و دانشآموزی، ماشین وحشت و دهشت جمهوری اسلامی و تاکتیکهای نظامی- امنیتی آن را بارها خُنثی کردند و قدرتجمعی مردم اعماق را به تصویر کشیدند؛ مطالبات مغفول ماندهی زنان و خواست عمیق آنان در رهایی از موقعیت فرودست خود، که بر تارک جامعه نقش بست، و مردان بیشماری را به حمایت کشاند؛ و…، هرگز از حافظه و خاطرهی تاریخی این جامعه زدوده نخواهد شد! اینها پشتوانهی گرانقدر تداوم خیزش، و عروج دوبارهی آن، خواهند بود.
اقتصاد سرمایهداری ایران در یک بُحران ساختاری غوطه میخورد. سیاستهای مُخرب سرمایهداری، و دولت پلشت آن، جامعه را به مرز نیستی و انهدام کشانده است. «وزارت کار جمهوری اسلامی»، در گزارش یازدهم دی سال جاری، با عنوان «پایش فقر»، اعلام کرده است: یکسوم جمعیت ایران، قریب بیست و پنج میلیون نفر، به زیر «خط فقر مطلق» سقوط کردهاند! «خط فقر مطلق»، شرایط ترسناک و دهشتزایی که انسان را از منابع ضرور برای ادامهی زندگی – خوراک، پوشاک، مسکن و…- محروم میگرداند و با فقر غذایی، گرسنگی، آشفتگی روانی، نارساییهای مزمن و… سرانجام میمیراند؛ «مرکز آمار ایران»، دی ۱۴۰۱، میانگین قیمت یک مترمربع مسکن در تهران را ۵۴ میلیون و ۹۶۳ هزار تومان اعلام کرده است. بر پایهی همین گزارش، دورهی انتظار خرید مسکن در تهران به ۷۲ تا ۱۰۰ سال و در سایر شهرهای بزرگ به ۳۴ سال و بیشتر رسیده است. بر مبنای محاسبهی این مرکز، دورهی انتظار یک خانوار کارگری برای خرید یک خانهی کوچک – بر حسب شاخص امکان پسانداز یکسوم درآمد یک خانوار، یعنی ۱۳.۳ میلیون تومان در سال ۱۴۰۰- حداقل ۱۳۵ سال است! بر اینها میشود وجود بیش از بیست میلیون انسان حاشیهنشین؛ میلیونها کودک کار؛ انبوهی از زنان و مردان کُهنسال که در غم نان هنوز مجبور به کار هستند؛ میلیونها زن که در اثر کار پُر مشقت خانگی و مراقبتی پژمُرده میشوند و از پای در میآیند؛ و…؛ را هم افزود، تا تصویر واقعی جامعه به چشم آید: جامعهای در مرز نیستی و انهدام! و در عین حال، آرزومند رهایی از این همه نکبت و مُصیبت! خیزش جاری، در عمیقترین لایههای خود، خیزشی علیه جمهوری پلشت اسلامی و نظمی است که ذره ذره جان مردم اعماق را میمکد: نظم سرمایه! بدون دست بردن به این ریشه، بدون خُشکاندن آن، هیچ تحول بُنیادینی در این جامعه – از جمله برای زنان- رُخ نخواهد داد. تنها راه رهایی از این همه نکبت و مُصیبت، از جمله و به ویژه برای زنان، مبارزهی همهجانبه و مُستمر علیه نظم سرمایه با چشمانداز الغای بردهگی مزدی و ارزشافزایی سرمایه است! آنها که جز این میگویند، آنها که خیزش جاری و دلایل ریشهای بروز و چگونگی پیروزی آن را به انقلاب زنانه، انقلاب علیه حجاب اجباری، انقلاب دههی هشتادیها، و… فرو میکاهند، تنها نظم سرمایه، تداوم استثمار مُشدد طبقهی کارگر، و موقعیت فرودست زنان، را ماندگار میکنند. دلگُفتهی دختر نوجوانی، از همان دههی هشتادیها، در ویدیوی «درد ما اینه»، که شوربختانه در جانها جای نگرفت، گُفتمان ضد نظم سرمایه را، با زبانی ساده، عُنوان میکند:
– درد من اون پیرمردیه که توی مترو داره فال میفروشه… برای چی، برای این که بتونه دو میلیون تومن… خرج عمل دخترشو بده؛
– درد من اون پیرزنیه که داره در سطل آشغال روزی خودشو در میآره… پیرزن… داره دنبال لباس میگرده برای عید بچههاش؛
– درد من اون جوونه، اون پیره، که از صبح تا شب کار میکنن، ولی آخر شب نمیتونن هیچی بخرن…
– درد ما اینه… درد ما فقط حجاب نیست…!
پانزدهم فوریهی ۲۰۲۳
توضیح: در دفتر چهلام «نگاه»، مارس ۲۰۲۳، درج شده بود.