«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
ژان پل سارتر – مترجم: مهدی نسرین –
ما هیچ وقت به اندازهی دوران اشغال توسط آلمانها آزاد نبودهایم. ما همهی حقوقمان و اولا حق بیان را از دست داده بودیم. هر روز، رو در رو، به ما توهین میشد و باید سكوت میكردیم؛ ما را دسته دسته تبعید میكردند، به نام كارگر، یهودی و زندانی سیاسی؛ هر جایی، روی دیوارها، در روزنامهها و بر روی پردهی سینما، آن تصویر بیروح و دل بههمزنی را میدیدیم كه جباران میخواستند از خودمان به خوردمان بدهند: و به خاطر همهی اینها، ما آزاد بودیم!
از آن جایی كه به نظر میرسید زهر نازی در ذهن ما رخنه كرده است، هر اندیشهی صحیحی یك پیروزی به شمار میآمد؛ از آن جایی كه یك پلیس تمام عیار در پی آن بود كه ساكتمان نگه دارد، هر سخنی اعلام دوبارهی اصولمان محسوب میشد؛ از آن جایی كه ما را به دام انداخته بودند، هر حركت ما ارزش یك تعهد را مییافت. اوضاع و احوال غالبا دهشتناك مبارزهی ما، نهایتا این امكان را برایمان فراهم میآورد كه بدون نقاب و بدون حجاب آن وضعیت بیقرار كننده و تحملناپذیری را زندگی كنیم كه شرایط انسانی میخوانندش. تبعید، اسارت و علیالخصوص مرگ (كه از مواجهه با آن در دورانهای خوشتر شانه خالی میكنیم) دغدغهی دائمی ما میشد. میآموختیم كه اینها نه اتفاقات قابل اجتناباند و نه حتی تهدیدات همیشگی و ظاهری: اینها سهم ما، سرنوشت ما و اساسا واقعیت ما به مثابه انسان است؛ هر لحظه از زندگیمان تعبیر كامل این عبارت پیش پا افتاده بود: “انسان فانی است”. و هر تصمیمی كه هر یك از ما برای خود میگرفت، تصمیمی معتبر به حساب میآمد؛ چرا كه رو در روی مرگ گرفته میشد؛ چرا كه هر بار میتوانست به صورت “مرگ بهتر است تا…” بیان شود.
و من در این جا روی سخنم با آن دستهی سرآمد از ما نیست كه در نهضت مقاومت بودند، بلكه همهی آن فرانسویانی است كه در هر ساعت شبانهروز در این چهار سال گفتند: نه! اما سبُعیت دشمن، هر یك از ما را به منتهیالیه این طیف سوق داد و از خودمان سئوالاتی را پرسیدیم كه كسی از خود در زمان صلح نمیپرسد: هر یك از آنهایی بین ما كه از جزئیات مقاومت اطلاع داشتند – و كدام فرانسوی دستكم یك بار در این موقعیت قرار نگرفته بود؟- با اضطراب از خود میپرسیدند: “آیا اگر شكنجه شوم، تاب میآورم؟”
به این ترتیب، پایهایترین پرسش آزادی مطرح میشد و ما مشرف به ژرفترین معرفتی بودیم كه انسان میتواند از خودش داشته باشد؛ چرا كه راز انسان، عقدهی اودیپ یا عقدهی حقارت نیست، بلكه حد آزادی خویش است، توانایی وی در مقاومت در مقابل مصیبت و مرگ است.
شرایط كوشش كسانی كه درگیر فعالیتهای زیرزمینی بودند، برایشان تجربهی جدیدی فراهم آورد: آنها مانند سربازان در روز روشن نمیجنگیدند. آنها تنها به دام میافتادند و در تنهایی در بند میشدند. بی یار و یاور و بی دوست و رفیق مقاومت میكردند، تنها و برهنه پیش روی جلادانی قرار میگرفتند كه صورتشان تراشیده بود، خوب خورده و خوب پوشیده بودند و بر جسم بینوای آنها میخندیدند؛ شكنجهگرانی كه وجدان بیمشكل و قدرت اجتماعیشان، ایشان را محق جلوه میداد. تنها. بدون دستی محبتآمیز یا كلامی تشویق كننده! علیایحال، در بن تنهایشان داشتند از دیگران حمایت میكردند؛ همهی دیگران، همهی رفقای آنها در نهضت مقاومت. یك كلمه كافی بود كه دهها و صدها دستگیری دیگر رُخ دهد. مسئولیت تمام عیار در تنهایی تمام عیار – آیا این همان تعریف آزادی ما نیست؟ این محرومیت، این تنهایی، این مخاطرهی عظیم برای همه یكسان بود. برای رهبران و افراد آنها؛ مجازات برای كسانی كه پیغامها را میرساندند، بی آن كه بدانند محتوای آنها چیست و برای كسانی كه كُل نهضت مقاومت را فرماندهی میكردند یكسان بود: اسارت، تبعید و مرگ. هیچ ارتشی در جهان وجود ندارد كه خطر برای فرماندهی كُل آن با یك سرجوخه چنین یكسان باشد. و برای همین نهضت مقاومت یك جمهوری راستین بود: سرباز و فرمانده در معرض همان خطر، همان طردشدگی، همان مسئولیت تمام عیار و همان آزادی مطلق درون این نظام بودند. به این ترتیب، در خون و تیرگی، قویترین جمهوریها بنا شد. هر یك از شهروندان این جمهوری میدانست كه مدیون همهی دیگر است و فقط میتواند بر خودش تكیه كند؛ هر كدام از آنها در تنهاییاش به نقش تاریخی خود واقف بود. هر یك از آنها، در مقابله با جباران، پای قراردادی آزادانه و غیرقابل فسخ با خود ایستاده بود. و با انتخاب آزادانهی خود، آزادی را برای همه انتخاب میكرد. این جمهوری بدون نهادها، بدون ارتش و بدون پلیس چیزی بود كه هر فرانسوی میبایست در هر لحظه به دست میآورد و بر آن علیه نازیسم شهادت میداد. كسی در وظیفهاش در نماند.
ما امروز در آستانهی جمهوری دیگری هستیم: باشد كه این جمهوری كه در روشنی روز بر پا میشود، فضایل تلخ آن جمهوری شب و سكوت را حفظ كند!
۱۹۴۴