«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
سیمین بهبهانی –
«از خویشتن خویش چه میخواهم من؟
از این «منِ» درویش چه میخواهم من؟
بازیچه ی آرزوی دل ساختمش
زان «هیچ» آفرین بیش چه میخواهم من؟»
عالمتاج قائممقامی، با نام شعری ژاله، از زنان شاعر برگزیدهی کشور ما است که نامش همراه با شعرش به تصادف باقی مانده است و اگر پسرش، پژمان بختیاری ـ که خود از شاعران خوب معاصر بود ـ در کتابهای باقیمانده از مادر جستوجو نمیکرد، در نمییافت که مادرش شاعری خوشذوق و توانمند بوده است.
ژاله شعرها را «برای دل خود» سروده و از بیم جاهلان زمانه، آنها را به گوشها نرسانده و بسیاری را به آتش سپرده است؛ زیرا مردم زمانه را کم حوصلهتر و ناپختهتر از آن دانسته که حقایق زندگی زنان و کمبودهای وحشتناک عاطفی آنان را آشکار کند. به هر روی، آن چه از عالمتاج، این بانوی فرهیخته، باقی مانده است از دو جهت ارزشمند است: نخست از جهت شناخت جامعهی زنستیز و مظالمی که بر زنان روا میبود؛ و دوم از بابت زیبایی و روانی و خوشساختی شعرهایی که به تشریح این مظالم پرداخته است.
عالمتاج قائممقامی، متولد اسفند ۱۲۶۲ خورشیدی بوده و در پنجم مهر ۱۳۲۵ به مرگ تن پیوسته است. پس شصت و سه سال بیش نزیسته است، شصت و سه سالی که نیم بیشتر آن دوران ناآگاهی زنان از حقوق خود بوده و در نیمهی دیگر کم کم این آگاهی در زنان پدیدار شده و از ۱۳۰۰ خورشیدی به بعد، کمابیش جرقههایی از آزادیخواهی و حقطلبی به زندگی زنان روشنی بخشیده است. با این حساب، میتوان ژاله را از پیشوایان دوران بیداری زنان و نخستین شاعرهی جسور و بیپروا و خوشذوق دانست، که هنر خود را وقف روشن کردن افکار زنان همزمان خود کرده است.
زندگی او از جهاتی به زندگی مادر من (فخری ارغون، فخرعادل خلعتبری) شباهت دارد، با این تفاوت که مادر من پانزده، شانزده سالی بعد از عالمتاج قائممقامی به فکر آزادی زنان میافتد. شعرهای ژاله در اواخر ۱۳۴۵ یا اوایل ۱۳۴۶ خورشیدی منتشر شد و تا آن زمان از وجود چنین شاعری بی خبر مانده بودیم. برای نمونه، من یک بیت را از میان یکی از غزلهای ژاله انتخاب میکنم که واقعا یک تومار شکوه و شکایت از نابرابری حقوقی زن و مرد در آن نهفته است :
«قید عفّت، قید سنّت، قید شرع و قید عُرف
زینت پای زن است، از بهر پای مرد نیست!»
با چه زبانی و در چند صفحه میشد این همه آزار و شکنجه و تبعیض را که بر زن روا میدارند و برای مرد کاملا نارواست، به این خوبی و اختصار تعریف کرد و به چشم کشید؟ هنر ژاله تنها اندیشیدن به وضع ناهنجار زنان نیست، او در شعر خود بسیاری از مسایل و جنبههای گوناگون زندگی را نیز مطرح میکند. برای مثال، «تنهایی» را چنین بیان میکند:
«من در این رنج آشنا تنها، تنها آینه
با که گویم گر نگویم درد دل با آینه؟»
طوطیها هم در قفس خود به آینه دلخوش میکنند، که تصویری از همجنسشان را در برابرشان میگذارد. آیا ژاله بدان حد از تنهایی رسیده بود که همزبانی در آینه جستوجو کند؟
در شعری دیگر از مفهوم زندگی سخن میگوید و هدف از زندگی را زیر علامت سئوال میگذارد و در این تفکر با بسیاری از فلاسفه همدل و همزبان میشود:
«آن بلند اختر سپهر و این تَبه گوهر زمین
هیچ در هیچ و خیال اندر خیال آمیخته
کیست زن؟ ای وای، این بازیچه [بی قدر](۱) چیست؟
گوهری بی مایه با خاک شغال آمیخته
سال عمرش دیرپوی و شاخ عقلش دیر خیز
حسرت آینده را با نقش حال آمیخته
آتشی سوزنده در اشک فریب افروخته
عفتی با شهوتی بی اعتدال آمیخته
صورتی مصنوع از سرخاب و سُرمک ساخته
خلقتی مکروه با غَنج و دلال آمیخته
زشتخویی را فرو پوشانده با رنگ جمال
ضعف روحی را به روی احتمال آمیخته …»
در این قصیده، عالمتاج بر خود و جنس خود میشورد و سراسر بر اساس زندگی اعتراض میکند، که بر پوچی گذاشته شده است. و همین پوچی، زن را وا میدارد که خود را تا حد یک بازیچه تنزل دهد و زیبایی را در ظاهر و بی توجه به درون و حقیقت زندگی بجوید و گُل گونه و آرایش را وسیلهی فریب خود و دیگران کند. آن گاه از زن روی برمیگرداند و به مرد چنین میتازد، که: مرد نیز ظاهری بی باطن دارد، هیچ است، با کلَم برابر است و تنها فراهم کنندهی لقمهیی ناخوشایند و آمیخته با اشک و خون برای عیال است، یعنی در برابر این لقمه، منتی بزرگ بر سر زن میگذارد. اگر عشقی دارد، در حقیقت شهوتی است که در بستر به آسانی خاموش میشود. و سرانجام میگوید: «وصلتش با فصل و مهرش با جدال آمیخته…»
و بهتر آن است که عقیدهی او را دربارهی نکاح شرعی، با زبان خودش بخوانیم که میگوید :
«ازدواج شرعی اندر عهد کفر اندوز ما
چیست، میدانی؟ حرامی با حلال آمیخته
شمع سفرهی عقد با دست دروغ افروخته
نقل بزم سور با زهر قتال آمیخته
ازدواج شرعی است این یا زنایی شرع رنگ؟
نی، غلط گفتم، نکاحی با نکال آمیخته
آن چه من دیدم به عهد شوم شوهرداریم
بود خود جمعیتی با اختلال آمیخته…»
میبینیم که عالمتاج در برابر ازدواج اجباری و نیازموده و نیاگاه زن و مرد از هویت یکدیگر، چقدر جسورانه سخن میگوید. مگر نه این است که زن و مرد، قبل از ازدواج، کوچکترین اطلاعی از احوال ظاهر و باطن خود نداشتند و با خواندن یک خُطبه مجبور و محکوم به یک زندگی اتفاقی و ناخواسته میشدند. این گونه تفکر در زمان زندگی عالمتاج قائممقامی واقعا نیازمند جراتی بود، که تنها از زن شاعری چون او برمیآمد. ژاله فرق میان زن و مرد و تحقیر زنان را در دو بیت از قصیدهی بلند «نکوهش شوهر» چنین بیان میکند:
«… گر نام وجود و عدم نهند
بر مرد و به زن نام در خوریست
زن ننگ وجودست از آن سبب
پیچیده به قیرینه چادریست…»
ضمنا در همین دو بیت، نفرت خود را از حجاب به وضوح ابراز میکند. عالمتاج نه تنها در شعرش به شرح کمبودهای زندگی زنان اشارت دارد، بل که از بسیاری از مقولات فلسفی و علمی نیز به زبان شعر سخن میگوید. در «گفتوگو با چرخ خیاطی»، اشارهیی به جنبش و گردش زمین دارد :
«چون بخنبی، با فلک در گردش آری قطب را
عقل را زین داوری، مبهوت و شیدا میکنی…»
در ادبیات دیگر این شعر، ژاله از علوم و اکتشافات جدید مانند برق و تلگراف و تلفن سخن میگوید و از حکمایی چون رازی و بوعلی سینا یاد میکند…(۲)
وای! کاش چشمم بیشتر یاری میکرد تا مثالهای دیگری از مقولات و مفاهیم و استعارههای شعر او را، به عنوان نمونه، بیرون میکشیدم. با این همه، همین مختصر بر توانایی فوقالعادهی ژاله در سرودن قصیده و غزل با درونمایههای زنانه و زندگی او گواه است. درود بر روانش که ناآرامی درون او سبب بیداری بسیاری از زنان شد. آرامش روان پاکش را آرزومندم.
سی و یکم شهریور ۱۳۸۹ ـ تهران
* * *
پینوشت:
۱- از مصرع یاد شده، کلمهای به اشتباه افتاده بود؛ «بی قدر» به جای آن افزوده شد، با معذرت.
۲- یادآور میشوم که ژاله با علوم طبیعی و ستارهشناسی نیز آشنایی داشته است.