«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
محسن حکیمی –
چنان که میدانیم، در پی جنبش طبقهی کارگر آمریکا برای ۸ ساعت کار در روز، که با تظاهرات کارگران شیکاگو در اول ماه مه ۱۸۸۶ ابعاد گستردهای به خود گرفت، روز چهارم مه از درون تجمع کارگران در میدان «هی مارکتِ» شهر شیکاگو بمبی به طرف پلیس پرتاب شد و چند تن از افراد پلیس کشته شدند. سالها بعد معلوم شد که کارگران هیچ نقشی در این بمباندازی نداشتهاند و در واقع پرتاب بمب به سوی پلیس، توطئهی خود پلیس برای سرکوب جنبش کارگران بوده است. این جنبش سرکوب شد و در جریان آن ۸ تن از رهبران این جنبش در تابستان و پائیز سال بعد به محاکمه کشیده شدند. قاضی «گری»، رئیس بیدادگاهی که این کارگران را محاکمه کرد، یکی از آنان را به ۱۵ سال زندان و بقیه را به اعدام محکوم کرد. از اعدامیان، دو تن تقاضای عفو کردند، که پذیرفته شد و محکومیتشان به حبس ابد تقلیل یافت. یکی دیگر خود را در زندان کشت و ۴ تن دیگر در نوامبر ۱۸۸۷ به دار کشیده شدند. از این ۴ تن، یکی آلبرت پارسونز بود، که در اینجا به مناسبت اول ماه مه امسال (۲۰۲۰) آخرین دفاع او را به شرحی که در کتاب «مرگ در هی مارکت»(۱) آمده بازگو میکنم.
روز ۸ اکتبر [۱۸۸۷] رو به پایان بود که نوبت آخرین دفاع به آلبرت پارسونز رسید. او پیش از آن سخنرانیهای فراوانی کرده بود – در تجمعهای بردهگان آزادشده در کشتزارهای تگزاس و در گردهماییهای بزرگ کارگران در میدانهای شلوغ شیکاگو- اما اکنون باید در دادگاه و برای هزاران نفر از همشهریانش و شمار زیادی خبرنگار سخن میگفت. او میخواست سخنانی را به زبان آورد که مخاطبانش نه تنها نسل آن روز، بلکه نسلهای آینده باشند؛ سخنانی که ممکن بود جان او را نجات ندهد، اما صدایش را برای نسلهای آیندهی طبقهی کارگر به یادگار میگذاشت.
پارسونز، که زندان او را نحیف و رنگ پریده کرده بود، با کت و شلواری به رنگ مشکی و کراواتی همآهنگ با رنگ لباسش و گُل سرخی بر یقهی کتش، برای آخرین دفاع به پا خاست. پوشهای پُر از کاغذ روی میز مقابلش گذاشت و با صدایی بلند و رسا صحبت خود را آغاز کرد. نخست، از رئیس دادگاه درخواست اعادهی دادرسی کرد:
«عالیجناب، اگر یک ویژگی وجود داشته باشد که محاکمهی کنونی را شاخص کرده باشد، آن ویژگی هیجان و حرارت و خشم و خشونتی است که از همان روز نخست بر این پرونده حاکم شد … شما از من میپرسید چرا نمیخواهم حُکم اعدام در مورد من اجرا شود. میپرسید چرا باید فرصت مُحاکمهی جدیدی به من داده شود که بتوانم بیگناهی خود را ثابت کنم و اجرای عدالت را از دادگاه درخواست کنم. عالیجناب، من به پرسش شما پاسخ میدهم: حُکمی که شما صادر کردهاید، حُکمی است هیجانی، واقعه را به گونهای هیجانی یک کلاغ چهل کلاغ کرده، و از دل هیجان سازمانیافتهی شهر شیکاگو بیرون آمده است. به همین دلیل است که از شما میخواهم حُکم اعدام را معلق کنید و دادگاه جدیدی در فضایی آرام برگزار کنید.»
پارسونز سپس لحن صدایش را تغییر داد، فرجامخواهی را کنار گذاشت و به محکومیت و تقبیح حُکم دادگاه پرداخت. او نخست به کسانی حمله کرد که ادعا میکردند نمایندهی افکارعمومی هستند، «قلم به مُزدان رذل و رسوا و دروغگویان جیرهخوار سرمایهداری که مطبوعات را به انحصار خود درآوردهاند». او خطاب به قاضی «گری» (Gary) گفت: «این دادگاه را مشتی اراذل و اوباش برپا کرده و کیفرخواست آن را مشتی اراذل و اوباش صادر کردهاند … اراذل و اوباشی سازمان یافته و قدرتمند.»
در این لحظه، پارسونز سخنی را به زبان آورد که کسانی که بعدها با خشم از این مُحاکمه یاد خواهند کرد، بارها و بارها آن را نقل خواهند کرد: «اکنون، عالیجناب، من اعلام میکنم که اعدام ما، چنان چه اوضاع به همین منوال پیش رود، چیزی جز ارتکاب قتل از سوی دستگاه قضایی نخواهد بود.»
او تا آخر وقت دادگاه به سخنان خود ادامه داد و همین که عصر فرارسید و چراغهای گازی روشن شدند، به قاضی روی کرد و به آرامی گفت: «عالیجناب، اگر اجازه بدهید، ادامهی سخنانم را به فردا صبح موکول کنم.»
۱۰ صبح روزِ بعد، پارسونز، که سرحال و آرام به نظر میرسید، گفتار خود را ادامه داد. او بقیهی روز را به سخنرانی پرداخت. نخست سخنانی را با لحنی نرم و پوزشطلبانه بیان کرد: «خُب، شاید من دیروز حرفهای احمقانهای را به زبان آورده باشم. اما کیست که احمقانه سخن نگفته باشد؟» او توضیح داد که مصائب زندگی کارگران و سرکوبگری پلیس و شبه نظامیان باعث شده که او احساس ترحم و تحقیر کند و، از همین رو، حرفهایی را به زبان آورده که اگر در آرامش به سر میبُرد، بیتردید به زبان نمیآورد. با این همه، سخنان تندش به این معنا نیست که او آدمکُش است.
«دادستان مرا دینامیتانداز مینامد. چرا؟ آیا من به سوی کسی دینامیت انداختهام؟ نه. آیا اصلا من دینامیت داشتهام؟ نه. پس چرا دادستان مرا دینامیتانداز مینامد؟ فقط برای آن که به کارگران گفتهام دینامیت نیز، چون باروت، قدرت اجتماعی انسانها را برابر میکند.»
در اینجا سخنان پارسونز بازهم لحن تندی به خود گرفت. عذرخواهی را کنار گذاشت و گفت: «پس امروز دینامیت همچون عامل رهایی انسان و نوع انسان از سُلطه عمل میکند.» قاضی «گری» با شنیدن این سخنان آشکارا بیتابی خود را نشان داد، اما پارسونز همچنان به صحبت خود ادامه داد: «صبر داشته باشید تا توضیح دهم. دینامیت توزیع کنندهی قدرت است. دموکرات است؛ همه را با یکدیگر برابر میکند.» سخنران، که با سخنان خود بسیاری از حُضار را کلافه کرده بود، سپس به مسالهی حق آزادی بیان پرداخت:
«اکنون به خاطر همین گفتهها و بیانهاست که دادستان میخواهد مرا به زور به پای چوبهی دار ببرد و خفه کند. اما آیا واقعا کسی که چنین دیدگاهی داشته باشد و حتا از سر خشم آن را بیان کند، دینامیتانداز است؟»
پارسونز تا نزدیکیهای ظهر سخنان خود را ادامه داد، اما لحنش کمتر تحریک کننده بود و بیشتر در مقام یک کارگر آگاه و مطلع سخن گفت. در مقام یک تاریخدان از پیدایش و رشد جنبش کارگری و تاریخ اخراجهای خونین کارگران و قتلعامهای آنان سخن گفت و به ویژه از «سازمان پینکرتن»(۲) نام برد، «ارتش خصوصی» کارفرمایان که مزدوران جیرهخوار را برای ترور کارگران و سرکوب اعتراضهای آنان به کار میگرفتند. به عنوان یک فیلسوف سیاسی سوسیالیسم را تعریف کرد و توضیح داد که سوسیالیسم اکنون در دو شکل وجود دارد – آنارشیسم، که خواهان جامعهای برابریطلب است که در آن از اقتدار کنترلکنندهی انسان خبری نیست، و سوسیالیسم دولتی، که به معنای کنترل تمام چیزها از سوی دولت است. در مقام یک اقتصاددان به بررسی مسالهی مزد پرداخت و از جنبش اصلاحیِ هشت ساعت کار روزانه و رابطهی کار و سرمایه سخن گفت. و سرانجام به عنوان یک روزنامهنگار، با استناد به صحبتهای هریسون، شهردار شیکاگو، از «حقایق واقعی تراژدی هی مارکت» پرده برداشت. شهردار شیکاگو گفته بود تجمع کارگران در میدان هی مارکت مسالمتآمیز بوده و هیچ یک از سخنرانان این تجمع، کارگران را تحریک نکرده است.
پارسونز حتا در نقش دادستان هم ظاهر شد و با برگرداندن حملهی نمایندگان دولت به سوی خود آنها گفت: آنانند که حقوق مدافعان آزادی بیان، آزادی مطبوعات، آزادی تجمع و آزادی دفاع از خود را پایمال کردهاند. او، در حالی که با انگشت نوشتهی دادستان را نشان میداد، ادعا کرد که بمباندازی «کار برنامهریزیشدهی انحصارگران قدرت و ثروت بوده – اقدام همان کسانی که اکنون ما را به این عمل متهم میکنند»، و تاکید کرد که متهمان قربانیان واقعی این اقدام شدهاند، قربانیان توطئهچینی میلیونرهای شیکاگو برای محروم کردن متهمان از زندگی و آزادیشان.
با سپری شدن روز، حُضار دادگاه دیگر قرار خود را از دست داده بودند. قاضی «گری» نیز بیش از پیش برآشفته شده بود و عصبانیت خود را با نگاهها و حرکات خشمآلودش نشان میداد. اما سخنان آلبرت پارسونز هنوز تمام نشده بود. او حتا به عنوان دانشمند، برای هیات منصفه، کلاس درس گذاشت و از جمله دربارهی شیمی دینامیت سخن گفت. اعلام کرد که آنچه در روز ۴ مه به سوی پلیس پرتاب شده، دینامیت نبوده، بلکه «همان چیزی بوده که در جنگ داخلی آن را بمب صوتی مینامیدند و از باروت و نیتروگلیسیرین درست میشده است.» دلیل پارسونز برای این ادعا، گواهی جراحانی بود که زخم پلیسهای مجروح را بسی کمخطرتر از زخم ناشی از انفجار دینامیت توصیف کرده بودند. اگر دینامیت بود، آنها «تکه تکه میشدند، طوری که جسدشان اصلا قابل شناسایی نبود.»
سپس، پارسونز ناگهان موضوع صحبت را عوض کرد و خود را شهروند آمریکا معرفی کرد، شهروندی که اجدادش در «بانکر هیل» (Bunker Hill) و «وَلی فورج» (Valley Forge) جنگیدهاند. پارسونز گفت او و اُسکار نیب [از بازداشتشدهگان ماه مه که به ۱۵ سال زندان محکوم شد] تنها مدافعانی هستند که «این خوشاقبالی یا بداقبالی – بسته به دیدگاهی که ممکن است دراین باره داشته باشیم- را داشتهایم که در کشور آمریکا به دنیا آمدهایم». سایر رفقای او به خارجی بودن متهم شده بودند، «گویی به دنیا آمدن در کشوری غیر از آمریکا جُرم است». سخنران سپس از صمیم قلب اعلام کرد که «انترناسیونالیست» است، کسی که میهندوستیاش از «مرزهای یک کشور واحد فراتر میرود». او، با گشودن دستهایش طوری که انگار میخواهد جهان را در آغوش بگیرد، اعلام کرد: «میهن من، جهان است و هممیهنانم، نوع بشر.»
حدود ساعت یک بعدازظهر، پارسونز، که آشکارا خسته به نظر میرسید، با این توضیح که حبس در سلول تاریک و محرومیت از ورزش در فضای باز او را از نظر جسمی ضعیف کرده است، از قاضی خواست که اجازهی تنفسی کوتاه برای خوردن ناهار به او بدهد. قاضی «گری» سخنان پارسونز را قطع و درخواست او را برای تنفس رد کرد. سخنران، که اکنون به خشم آمده بود، به قاضی روی کرد و با صدایی زیر، اما قاطع بر سر او داد کشید و گفت:
«شما مرا در اینجا با حُکم خود میخکوب کردهاید، زیرا من از اقتدار در هر شکل آن متنفرم. شما مرا به اعدامی شرمآور محکوم کردهاید، زیرا من دشمن رُک و راست هر گونه اجبار، هر گونه تبعیض، هر گونه زور، و هر گونه اقتدار هستم.»
او به این ترتیب به پایان دفاعش نزدیک میشد. خطاب به تمام مقامات حکومت از آنها پرسید:
«شما فکر میکنید مردم کورند، خوابند، بیتفاوتاند؟ اگر چنین میاندیشید، خود را فریب میدهید. من به عنوان فردی از این مردم و از طرف آنها به شما میگویم: تمام حرفها و اعمال شما … در اذهان مردم ثبت میشود. مردم دربارهی شما داوری میکنند. مردم از قدرت شما، از قدرتی که دزدیدهاید، آگاهی دارند. من، به سان یک کارگر، درهمین بیدادگاه در برابر شما میایستم، چشم در چشم شما میدوزم … و جنایتهای شما را بر ضد بشریت محکوم میکنم. به دلیل همین مبارزهی من است که شما میخواهید مرا بکشید. اما بدانید که خون من دامن شما را خواهد گرفت.»
درحالی که از ضعف نمیتوانست درست روی پایش بایستد، با صدایی آهسته گفت: «فکر میکنم تمام حرفهایم را زدم. نمیدانم بیش از این چه باید گفت.» در این واپسین سخنرانیِ آلبرت پارسونز، هیچ صدایی به تایید او برنخاست و هیچ دستی برایش زده نشد.
* * *
پینوشتها:
۱- Green, James, Death in the Haymarket, A Story of Chicago, the First Labor Movement and the Bombing that Divided Gilded Age America, Anchor Books.
۲- Pinkerton Agency، تشکیلاتی پلیسی – امنیتی و خصوصی که در سال ۱۸۵۰ از سوی فردی اسکاتلندی به نام آلن پینکرتن – که هم جاسوس بود و هم پلیس مخفی- برای سرکوب و کشتار کارگران معترض و اعتصابی آمریکا بئنیاد گذاشته شد. این سازمان هماکنون وابسته به سازمان امنیت Securitas AB است که در ۵۳ کشور جهانُ ۳۰۰ هزار نفر مزدور دارد و مرکز آن در شهر استکهلم سوئد است.