«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
پروین اشرفی –
به بهانهی ۲۵ نوامبر، روز جهانی منع خشونت علیه زنان،
حدود نیم قرن از زمانه قتل پروانههای میرابال در جمهوری دومینیکن میگذرد و ۲۵ نوامبر، روز جهانی منع خشونت بر علیه زنان، بار دیگر فرا رسیده است. اما امسال در شرایطی به موضوع خشونت بر زنان پرداخته میشود که سراسر دنیا را بیش از پیش جنگ و خونریزی، نابرابری و تبعیض، بی غذایی و بی بهداشتی، آوارهگی و بی خانمانی، ترور و کشتار، تخریب محیط زیست و بردگی آشکار زنان و هزار و یک بدبختی و فلاکت دیگر در بر گرفته است. در راستای همین معادله، اما شاهد رشد نجومی سود و درآمدهای سرشار صاحبان قدرت و سرمایه، صاحبان کمپانیهای چند ملیتی و فراملیتی عریض و طویل و بانکها نیز میباشیم. زرادخانههای تسلیحاتی یک آن از کار و تولید متوقف نشدهاند و میروند که جهان را به نیستی بکشانند. آنچه که شاهد آن هستیم، در واقع حاصل تاریخی است خشونتبار که در خانه، محیط کار، کارگاههای بهرهکشی، مجامع و اماکن عمومی، و در همهی عرصهها شکل گرفته و در مسیر خود بر بخشهای ضعیفتر و ضربه پذیرتر جوامع، از جمله زنان و کودکان، بیشترین تاثیرات مخرب را بر جای میگذارد. آنچه که با آن روبرو هستیم، بزرگترین موانع را در راه برخورداری از اولیهترین حقوق انسانی برای جامعهی بشری، و به خصوص برای زنان، سامان داده است. ار همین منظر و در همین متن است که میتوان گفت خشونت بر زنان یعنی محرومیت. محرومیت از پایهایترین حقوق انسانی، محرومیت از آزادی که نفس جان زندگی است.
زنان در شرایط “صلح” مورد خشونت قرار میگیرند، در شرایط جنگ و خونریزیای که دامن دنیای امروز ما را گرفته است نیز ما شاهد رشد هرچه بیشتر خشونت هستیم. ابعاد خشونتهای ناشی از جنگ، آوارهگی و بی خانمانی، پناهندگی و قاچاق بیشتر زنان، تجاوز جنسی و… نیز دنیای ناامنتری را برای زنان فراهم ساخته است.
خشونت بر زنان یک پدیدهی خانگی – خصوصی نیست
تلاشهای بسیاری میشود که خشونت بر علیه زنان را، فقط در چهارچوب خشونت فیزیکی – خانگی و به مثابه یک امر خصوصی تعریف نمایند، و فقط بر خشونتهای لفظی، فیزیکی، روانی و جنسی محدود شوند؛ آنهم عمدتا به صورت آماری، بدون این که خشونتهای دولتی را، به ویژه در حاکمیت یک آپارتاید جنسیتی، از نوع تئوکراتیک آن، که با ایجاد محدودیت در همهی عرصههای زندگی، مانع رشد فکری و رشد اجتماعی زنان شده و عمیقا ریشه در مناسبات اقتصادی اجتماعی سیاسی قرون وسطایی دارد، که ایضا همین ریشهها عامل بقای آن نیز میباشند، را مورد چالشهای اصولی قرار بدهند. بدون این که بخواهم از اهمیت ابعاد خشونت فیزیکی – خانگی بکاهم، توجه به همهی ابعاد خشونت را، با تمام وسعت تاریخیاش، ضروری میدانم.
انسانها شایستهی یک زندگی انسانی هستند و زنان به مثابه نیمی از جامعهی بشری نیز از این امر مستثنی نمیباشد. به همین منظور نیز وقتی از خشونت بر علیه زنان سخن میگوییم، باید خود را معطوف به همهی آن موانعی بنمائیم که در راه برابری، پیشرفت و رهایی زنان و در یک کلام در راه زندگی شایستهی انسانی آنان وجود دارد. محروم کردن زنان از یک زندگی انسانی و نرمال، در واقع بیان آشکار خشونت بر علیه آنان است. چه عواملی دست به دست هم میدهند تا مردی، پدری و یا برادری، زنی را به باد کتک بگیرد؛ در زیرزمین خانهاش محبوس کند؛ به قتل برساند؛ از درس و تحصیل محروم کند؛ حق سفر، تفریح و کار و انتخاب را از او بگیرد؛ و به طور کُلی هیچگونه حق انسانی را برای وی قائل نشود؛ او را نیمه ببیند، نیمهای که فقط به درد ارضای جنسی وی و زائیدن و تولید مثل میخورد؟ رفم زدن همهی جوانب زندگی یک زن که دیگر نمیتواند امری خصوصی باشد! مگر زن چه میخواهد؟ به محض این که این سئوال را از خود بکنیم، باید پا را فراتر از خانه بگذاریم، به اجتماع برویم و عوامل و بازتابهای رقم زدن زندگی زن را بجوییم. زیرا دلایل اصلی بروز خشونت بر زن نه در خانه، بلکه در جامعه است.
از جوامعی سخن میگویم که پیشینهی سالها نابرابری را بر گُردهی خود دارد. تاریخی که نمودی از قدرت نابرابر مرد و زن را دارد. این قدرت، عمدتا در یک جامعهی طبقاتی نابرابر، فرصت و امکان اظهار وجود و رشد بیشتر مییابد. در واقع، نابرابریهای جامعهی طبقاتی، بستر اصلی پدیدهی خشونت است، شرایط و امکانات ظهور خشونت و تداوم آن را سامان میدهد، امکاناتی را در اختیارش قرار میدهد که مبادا تعادل این جامعهی طبقاتی برهم بخورد. و تا آنجا پیش میرود که برای حفظ آن، دستورالعملهای قانونی قرون وسطایی صادر میکند. به همین خاطر است که ما خوب میتوانیم مرد/ پدرسالاری را در این چنین جامعهی طبقاتی تبعیضآمیز به وضوح احساس کرده و نمودهای آن را ببینیم.
خشونت بر زنان ابزاری جهت حفظ خانوادهی مقدس
اگر چه خشونت بر زنان پدیدهای جدید نیست و از پیشینهی تاریخی برخوردار است، اما میتوان گفت که توجه به آن در ابعاد وسیع و به مثابه مقولهای اجتماعی، که اتفاقا پرداختن به آن هم فقط مختص زنان نیست، مقولهای تقریبا جدید است. تا جایی که جدا از توجه درست و به جای بسیاری از فعالین مدافع حقوق زن، بسیاری از برنامهریزان و سیاستگذاران، محققین و پژوهشگران نیز به بررسی خشونت بر زن میپردازند. این مقوله اما از آن جهت برای بسیاری از این پژوهشگران حائز اهمیت است که آن را فقط زمینهی آسیب “کانون گرم خانواده” به مثابه “مهمترین، والاترین و مقدسترین نهاد اجتماعی” میبینند. پس برای این که این نهاد را از گزند محفوظ داشته و نجات بدهند، در پی پژوهشهای خود، راهکارهایی را نیز ارائه میدهند. در کنار شناخت حقوقی و جُرمشناسی امر خشونت، به تبارشناسی، مطالعات مردمشناسی، جامعهشناسی، الهیاتشناسی، اسطورهشناسی و غیره نیز میپردازند و از آنها برای نتیجهگیری و رهنمودهای خود بهرهها میگیرند؛ بدون این که مناسباتی را که اعمال خشونت برعلیه زن بر آن استوار است، مورد ملاحظه قرار داده و خدشهدار سازند. آنان که رویکرد دینی دارند، و در جستوجوی چگونگی این امر بر پایهی الهیات و متون دینی هستند، نهایتا با تکیه بر دستورالعملهای نصیحتگونهی آیکونهای دینیشان، با به اصطلاح نرم کردن موضوع، و با استفاده از معارف اسلامی سعی در نجات این “نهاد مقدس” مینمایند. مثلا این که حضرت علی گفته است: “زنان را اذیت نکنید، نگذارید زنان با اذیت هیجانی شوند که این هیجان نه برای خودشان سودمند است و نه برای اطرافیان”. منظور از “سودمند” نبودن چیست؟ مقابله زنان با اذیت؟ عدم پذیرش سرکوب و خشونت؟ شاید هم ترسشان از اینست که این “هیجان” به ماشین تولید مثل و زایش آسیبی برساند! حال این که در قرآن به صراحت برای اعمال خشونت بر زن، علیالخصوص تنبیه فیزیکی، دستورالعمل صادر شده است.
در همین جا لازم میدانم خواننده را به نقلی از لوتر، رهبر پروتستانها، توجه بدهم. لوتر میگوید: “زن برای افزایش نژاد انسان لازم است. آنان هر ضعفی که داشته باشند، دارای امتیازی هستند که ضعفهایشان را ابطال میکند. آنان رحم دارند که میتواند تولید مثل کند.” آری، “فیلسوفان الهی”، در همهی ادیان، نه چون خطوط موازی، بلکه خطوطی هستند که در نقاطی بر هم تلاقی میکنند. همهی آنها مقام زن را در وحی میجویند و یک سرچشمه دارند و آن ارادهی الهی است. چنانچه در آیین یهودیت نیز زنان، مظهر شهوت، ویرانی و همدم مار هستند! جالب است که این زنان شهوانی، ویرانگر، هم بنا بر تورات از دندهی مرد خلق شدهاند!! و درد زایش امری است که خداوند برای تنبیه زن، به خاطر اغوای آدم به خوردن سیب، به او هدیه کرده است!! بنابراین، امر “تولید مثل” حداقل یکی از آن نقاط تلاقی ادیان است. در واقع، به دنبال همین دیدگاه حفظ زاد و ولد و نهایتا “خانوادهی مقدس” است که در مقابل گسترش سیستمهای جلوگیری از بارداری و انجام سقط جنین، در سطح وسیعی ایستادگی میشود، حتی اگر به مرگ و میر میلیونها انسان منجر شود؛ حتی اگر میلیونها کودک بدون داشتن هیچ سرپناهی و محروم از تغذیه سالم، به دنیا بیایند. به اضافهی این که از حفظ “خانوادهی مقدس” نیز، به عنوان یکی از دلایل و توجیهات پایهای تبعیض بر اساس گرایشات جنسی، و اعمال خشونت بر زنان اقلیتهای جنسی، و کنترل و سرکوب هر گونه گرایش جنسی “غیر مولد” بهره گرفته میشود تا برای روابط آنها تعیین تکلیف کند که مبادا “نظم آسمانی” – زایش – بهم بریزد.
نسبیت فرهنگی در خدمت خشونتپروری
این دست از محققان ار سوی دیگر تلاش بسیاری میکنند تا برای انواع خشونت بر زنان، هویت ملی و فرهنگی بتراشند. و صد البته که دادهها و یافتههای خام را در یک ساختار طبقاتی اقتصادی – سیاسی – اجتماعی تعریف نکرده و ارزیابی نمیکنند. بدین منظور نیز از فرهنگ و نسبیت فرهنگی بهره میگیرند. خشونت بر زن، فرهنگ گستردهای است که ما آن را در چهارگوشهی جهان و حتی در “متمدن”ترین کشورها میبینیم، اما فرهنگها عامل اصلی تولید خشونت نیستند. در واقع، پناه بردن به استفاده از فرهنگ و نسبیت فرهنگی، به این منظور صورت میگیرد که از یک سو همهی انواع خشونتها را توجیه کرده، نهادینه نموده و برای دفاع از آن در دنیایی که به خصوص مذاهب یک سر آن را میکشند، یارگیری نمایند. و از سوی دیگر، اعتراضات زنان را به وضعیت خشونتبار موجود مانع شوند. در واقع، چماق فرهنگ و نسبیت فرهنگی زمینههایی را فراهم میکند که ابزار خشونت بر زنان به ارزانترین و کم هزینهترین وجه در اختیار مردانی قرار بگیرد که میخواهند اعمال قدرت و کنترل بکنند؛ به ویژه در آن کشورهایی که تئوکراسی نقش عمدهای در ادارهی جامعه و تعیین روابط و مناسبات انسانها با یکدیگر دارد و حفظ و تسلط سلسله مراتب آن، بدون اعمال خشونت بر زنان به هیچ وجه میسر و ممکن نیست.
تجاوز سفید، نمود خشونت جنسی است
اعمال قدرت و کنترل از طریق خشونت بر زنان و پیامدهای آن، به عنوان مسالهای جهانی، معضلی خانگی – اجتماعی- سیاسی، عارضهای است تاریخی، آشکارا و یا در خفا، که به مثابه زخم کهنهای در طول تاریخ، اعماق عواطف و جسم و روان زنان را مجروح کرده، محرومیتهای آنان را تثبیت نموده و آرامش آنها را حتی در امنترین پناهگاهها و خلوتترین حوزههای ارتباطاتشان برهم میزند. در همین رابطه است مسالهی خشونت جنسی. وقتی سیستم قضایی به زنی که از همخوابگی با همسرش به هر دلیلی ابا میورزد، میگوید شوهرت است، اگر تمکین نکنی شوهرت به کجا میتواند برود؟ نشانهی این امر است که کُلیت یک سیستم به همراه کُل دم و دستگاه و نهادهای قانونی و اجرایی آن، پشت خشونت جنسی بر زن محکم و تمام قد ایستاده است. تا کی زن باید به “تجاوز سفید”، یعنی به تحمل رابطهی جنسی ناخواسته و تحمیلی با همسر در بستر زناشویی، تن بدهد تا “بنیان خانواده” درهم نشکند؟ تا کی باید این زنان زبان ایما و اشاره را به کار بگیرند، کفشهایشان را برعکس بگذارند تا غیرمستقیم در مورد تن ندادن به آنچه دوست نمیدارند، اشاره ضمنی داشته باشند. امروزه بسیاری از جوامع پیشرفته، خشونت جنسی در بستر زناشویی، یعنی تجاوز به همسر، را جُرم میدانند؛ اما در جوامع اسلام زدهای مانند ایران، اشاره به آن با بدنامی و ننگ همراه است و عواقب مخربش باز هم به زن برمیگردد، تا چه برسد به تمکین نکردن که میتواند مجازاتهای وحشتناک خود را در پی داشته باشد، چه از سوی همسر و چه از سوی قوانین مجازات اسلامی. اگرچه خشونت و آزار وسیلهای است برای کنترل بیشتر، ولی واقعیت این است که مردان آزارگر، خود نیز نیاز به کنترل دارند. بسیاری از این مردان از کودکانشان به عنوان ابزار کمکی برای آزار شریک زندگیشان استفاده میکنند. آن حس مالکیتی که هم بر زن و هم بر کودک وجود دارد، او را وامیدارد تا وقایع را به نفع خود توضیح بدهد، سفسطه کند، همهی تقصیرهای خراب شدن رابطه، و علل بروز رفتار خشونتآمیز خود را به گردن زن انداخته و گاها هم نقش قربانی را ایفا کند. وه که چه آسان مردان آزارگر حتی میتوانند چرخهی آزار را هم به نفع خود کنترل کنند.
اخلاق جنسیتی در کنترل بدن زن
در دنیایی که نگاه جنسیتی پایهی بسیاری از تفسیرها و دینامیسم برخورد به دادههای عمومی است، فیزیولوژی و آناتومی بدن زن عمدتا در یک چهارچوب اخلاقی، یعنی همان اخلاقی که عموما هم به نُرم جامعه تبدیل شده است، تعریف میشود؛ چرا که اخلاق نیز خود به شکل جنسیتی مورد تعریف قرار میگیرد. از همین منظر است که مسالهی بکارت و یا سخن گفتن در مورد چون و چرایی خونریزی عادت ماهانه، به مثابه تابویی است که در همان چهارچوب اخلاقی جا خوش میکند و مستوجب “لعن و نفرین” میگردد. تا جایی که حتی بسیاری از خود زنان نیز با آناتومی بدن خود آشنایی کامل ندارند. و از سوی دیگر، همین آناتومی و کارکرد آن، زمینهی توجیه تبعیض و اعمال خشونت بر زنان میگردد. “قتلهای ناموسی”، ختنه و مُثله کردن زنان را که به خاطر دارید؟ اخیرا برای کاهش سیر رشد صعودی تعداد زنان معتاد در ایران، تصمیم گرفته میشود این زنان را عقیم نمایند؛ زیرا تعدادی از این زنان معتاد، در مسیر تامین مواد مصرفیشان، به همخوابگی اجباری تن داده و باردار میشوند و بسیاری نیز کارشان به کارتنخوابی میکشد. آیا میشود مسالهی کارتنخوابی و یا اعتیاد زنان را با عقیمسازی اجباری زنان، و به عبارت دیگر با این گونه راهحلهای ضد بشری، پاسخ داد؟ چگونه است که حکومتها حق کنترل بر بدن زن را از آن خود میدانند و برای توجیه آن دست به دامان بهانهی “رفع آسیب” میشوند؟ چگونه است که آناتومی زن ماخذ، مولد و مرجع همهی آسیبها و ناهنجاریهای اجتماعی، از جمله اعتیاد و یا کارتونخوابی میگردد؟ با در نظر گرفتن این امر که در جمهوری اسلامی اصولا به خاطر سیاست افزایش جمعیت، و تبدیل زنان به دستگاه جوجهکشی، طرحهای جلوگیری از بارداری و تامین امکانات جلوگیری، اصلا از برنامههای حکومت حذف شده است، و “رفع آسیب” بدین صورت، در واقع مصداق همان ایز گُم کردن است و سلب مسئولیت از حکومتی که سیاستهای اقتصادیاش عامل اصلی رشد اعتیاد و کارتنخوابی است.
خشونت کلامی در گسترش فرهنگ خشونت
این نگاه سکسیستی و زن ستیزانه، با استفاده از واژههای خاص به منظور به دست دادن تعریف خاصی از شخصیت زن، حتی در بسیاری از ادبیات و روایات و داستانهای نوشته شده نیز، جا خوش کرده است. برای آن که به درازا نروم، فقط یک نمونه ارائه میدهم. مثلا «بوف کور» صادق هدایت را در نظر بیاوریم. این اثر با تمام خشونت کلامیای که در مورد زنان به کار میگیرد، متاسفانه به مثابه یک شاهکار و اولین اثر ادبیات مدرن، مورد تفسیر و تایید قرار میگیرد. زن در این اثر فقط یک اندام زنانه است، از سویی با زمین و تعلقات آن کوچکترین ارتباطی ندارد و از سوی دیگر اغواگر و سهلالوصول و قابل دسترس است؛ “لکاته” خوانده میشود، کامل نیست و برای شناخت او باید به رفتار جنسی او، که در سرتاسر داستان حضور دارد، مراجعه شود. در واقع، روایت «بوف کور» از زن دوگانه است. یا بهشتی است یا دوزخی، یا فرشته است یا روسپی، هیچ خصلت دیگری برای این زن متصور نیست و تکرار میکنم تاسفبارتر این که به مثابه ادبیات مدرن پذیرفته شده است.
به دیدهی من، این گونه نگاه به زن که در ادبیات نامآوران ادبی موج میزند، در بطن خود به کارگیری نوعی از خشونت است که مآلا فرهنگ خشونت را گسترش میدهد. از همین نگاه است که حتی در زمینهی هنرهای تصویری نیز زنستیزی خود را مینمایاند. نگاهی به فیلمها و سریالهای ایرانی دستپُخت بسیاری از تهیه کنندگان و کارگردانان “نامی” سرزمینمان، گواه این امر است. به جز چند فیلم بسیار خوب، عمدتا تلاش در این است که کُدهای زنستیزانه حاکمیت و دادن تصویر زن “خوب و فرمانبر پارسا” به بهترین نحو پیش برود؛ از رعایت کامل حجاب گرفته تا کتک خوردن زن و تمکین کامل از مرد داستان فیلم. تکنولوژی تصویری در خدمت پرورش خشونت بر زن درمیآید. آنجایی هم که از سوی یک زن هنرمند سینما، مقاومتی آشکار و پنهان، ضمنی و مستقیم، صورت میگیرد، همه به صف میشوند که آن را درهم بشکنند. از همین روست سرنوشت ممنوعالتصویر شدن زنان هنرمندی که تصویر آن زن “بهشتی” را از آنسوی دوربین به نمایش نمیگذارند.
تفکیک جنسیتی در جنبش کارگری
این امر پذیرفته شده است که در نتیجهی تقسیم نابرابر قدرت در جامعه بین زنان و مردان، اکثریت کسانی که به خاطر جنسیتشان مورد خشونت قرار میگیرند، زنان هستند. اما متاسفانه نه تنها خشونت بر اساس جنسیت، بلکه مبارزه با این خشونت و ستمی که بر زنان میرود نیز به طور عموم بر اساس جنسیت سازماندهی شده و صورت میگیرد. بدین معنا که این مبارزه هم به نوعی زنانه شده است. حتی برخی از روشنفکران مترقی و چپ، این امر مهم را از دستور کار جنبش کارگری خارج ساخته و اهمیت لازم را به آن نمیدهند و رهنمودهای دوری از مطالبات خاص زنان را صادر مینمایند. به طور مثال، تونی کلیف تئوریسین و نویسندهی تروتسکیست و از بنیانگذاران گرایش سوسیالیست بینالمللی، در کتاب «مبارزهی طبقاتی و رهایی زنان» مینویسد: “جنبش رهایی زنان اشتباه کرد که مدام بر روی حیطههایی که زنان و مردان متضاد هستند – تجاوز جنسی، کتک زدن زنان، و دستمزد برای کار خانگی- متمرکز شد، در حالی که مبارزات مهمی که در آن زنان به احتمال بسیار بیشتری از حمایت مردان برخوردار هستند را -اعتصاب، مخالفت با کاهش بودجههای رفاهی، مزد برابر، اتحادیهگرایی، سقط جنین- انکار کرده و یا بی اهمیت جلوه میدهند.”
به دیدهی من، این گونه برخوردهای سکسیستی و غیراصولی در واقع اجحافات و مسایلی که مستقیما بر روی زندگی زنان تاثیر میگذارد را نادیده میگیرد و به بهانههای تئوریک و دفاع از جنبش کارگری، از سویی مبارزه با آن احجافات را تلویحا فقط مختص زنان میپندارد، و البته آن را هم نادرست میانگارد، و از سوی دیگر ضمن اشاره به مبارزات وسیع و همه جانبهی مردان و زنان در کنار یکدیگر، پاسخگویی به معضلات و مطالبات زنان و مقابله با آن معضلات را به فراموشخانهی “مبارزات جنبش کارگری” میسپارد. این نگرش، مسایلی چون اعتصاب، مخالفت با کاهش بودجههای رفاهی و… را “مبارزات مهم” و شایستهی “برخورداری بسیار بیشتر از حمایت مردان” میداند – بدون این که بخواهم از اهمیت اعتصاب و… بکاهم – و مبارزه برای مطالبات زنان را غیرمهم و مقولهای نامناسب برای تمرکز قلمداد میکند. در حالی که در واقع، مقولات و مطالبات زنان باید به نکات مرکزی خود جنبش کارگری نیز تبدیل شوند، نه این که به بهانهی حفظ اتحاد در درون جنبش طبقهی کارگر، ستم و خشونت بر زنان جدی گرفته نشده و مبارزه با آن پذیرفته نگردد. اتفاقا زمانی که اکثریت مردان طبقهی کارگر، با خشونت بر علیه زنان به مخالفت برمیخیزند، از یک طرف این اتحاد را میتوانند حفظ کنند، و از طرف دیگر قادر خواهند شد که در درون خود این جنبش نیز بر ستم بر زنان دهنه بزنند؛ زیرا با سکسیسم موجود در درون طبقه، طبقهی کارگر هرگز قادر نخواهد شد جنبش مقتدری را سامان بدهد که بتواند سرمایهداری را واژگون کند. معتقدم که نادیده گرفتن مطالبات زنان تحت عنوان “حیطههای متضاد” و به بهانهی تکیه بر اعتصاب و… نه تنها امر رهایی زنان را جنسیتی و زنانه میبیند، بلکه آن را مضر به حال جنبش کارگری و مانع پیشرفت آن مینمایاند. بی اهمیت جلوه دادن “حیطههای متضاد”، مانع دموکراتیزه کردن مناسبات جنسیتی، حتی در درون چهارچوب خانواده کارگری، نیز میگردد. با در نظر گرفتن این که ما در درون محیطهای کارگری نیز شاهد خشونت بر علیه زنان میباشیم، به صراحت بگویم، صدور این گونه رهنمودهای مکانیکی باعث تفکیک جنسیتی در درون جنبش مبارزاتی طبقهی کارگر شده و حتی خود این جنبش را هم برای زنان ناامن میسازد. اتحادیهها و جنبش کارگری وظایف خاصی در مقابله با خشونت برعلیه زنان و به چالش کشیدن آن در درون این جنبش دارند؛ زیرا جنبش کارگری از روندهای عمومی مستثنا نیست. مبارزه با خشونت بر علیه زنان، نباید امر جانبی آن باشد. بدون مبارزه مستقیم با خشونت بر علیه زنان در همهی ابعاد آن، این جنبش نمیتواند پیشرفت کند؛ به ویژه با در نظر گرفتن این که طبقهی کارگر متشکل از زنان و مردان متحد و یکپارچه است که قرار است سرمایهداری را سرنگون کرده و زمینه را برای ساخت جامعهای برابر برای همه، از جمله برابری جنسیتی فراهم سازد، نه فقط مردان این طبقه.
برابری حقوقی جهت کاهش خشونت بر زنان
واقعیت این است که سهم انسانها از زندگی و نعمات آن در نظام سرمایهداری، نابرابر است. اما این امر به این معنا نیست که در همه جا هم حقوق نابرابر دارند، یا به عبارتی همه جا فاقد برابری حقوقی میباشند. در برخی از کشورها، برابری حقوقی کسب شده است. این برابری حقوقی، حاصل سالها مبارزات زنان بوده است. جنبشهای اجتماعی، از جمله جنبش کارگری، باید پشتیبان جنبش زنان در کسب این مهم باشند، نه این که برای آن ارزشی قائل نشوند. آیا همین کارگران مرد نباید برای بهبود موقعیت ضعیفترین بخش طبقهی کارگر یعنی زنان، خواستار رفع همه گونه تبعیضهای قانونی بر زنان بشوند؟ مثلا اهمیتی ندارد اگر زنان حق طلاق نداشته باشند و از سرپرستی فرزندانشان محروم باشند؟ نتوانند بدون اجازهی همسرشان مسافرت کنند؟ مهم نیست که از آنها خواسته شود به حجاب، که نمود بردگی زن است، تن بدهند؟ گرایشات جنسی خود را نادیده گرفته و با ازدواج اجباری و ناخواسته، “زندگی” دوگانه و یا پنهانی را بپذیرند؟ زنان باید جداسازی جنسیتی در محیط کار و خیابان و تحصیل، و سهمیهبندی جنسیتی در سطوح آموزشی را بدون چون چرا قبول کنند؟ و…؟ با توجه به این که میدانیم حتی اگر برابری حقوقی تا حدودی هم مستقر شده باشد، هنوز مالکیت خصوصی بر وسایل تولید سر جای خود باقی میماند، هنوز طبقات دست نخوردهاند، هنوز سرمایهداری به قوت خود باقی است. نگاهی به برخی از دستاوردهایی که زنان در گوشه و کنار دنیا، به یُمن مبارزات آزادیخواهانهشان کسب کردهاند، علیرغم این که سیستم سرمایهداری و مناسبات مالکیت خصوصی هنوز در آن کشورها حاکم است، دال بر اهمیت برابری حقوقی میباشد.
سازماندهی خشونت بر زنان جهت تامین قدرت و کنترل
اگرچه در دهههای گذشته تغییرات قابل توجهی رُخ داده است که بر زندگی زنان تاثیرات خود را داشته است، ولی زنان هنوز فرسنگها با برابری جنسیتی فاصله دارند. هنوز سهم آنان از نعمات و امکانات زندگی، نابرابر است؛ لذا خشونت بر زنان نیز به مثابه ابزاری برای تامین این نابرابری همچنان به جای خود باقی است؛ زیرا این امر به نقش زنان در یک جامعهی سرمایهداری ربط مهم و مستقیمی دارد و همچنین به موقعیت عمومی آنها در همهی ابعاد اقتصادی – سیاسی - اجتماعی و از جمله در چهاردیواری خانه و صد البته هنوز در هر دوی آن، هم در خانه و هم در جامعه، زن در موقعیت فرو دست است؛ زیرا هم جامعه و هم سیستمی که آن را اداره میکند، خانه را به مثابه نهادی که همچنان ناامن است، از آن مردان میداند و این که مردان نانآور خانواده پنداشته میشوند. بنابراین، همین مالکیت بر خانه و کُل محتوای آن، از جمله زنان، سبب گشته است که از همین زاویه حق و حقوق متفاوتی برای ساکنان آن نیز قائل شوند. به طوری که حتی حق دادخواهی و مقابله با خشونت را نیز برای زنان متصور نمیدارند.
خشونت خانگی فقط یک نمود از کُل خشونت است. برخی این گونه میاندیشند که هنوز خانواده بر اساس روابط شخصی – خصوصی استوار است؛ در حالی که خانواده تا حد یک نهاد اقتصادی – اجتماعی آن چنان پیشرفته است تا بتواند در راستای خدمت به تامین منافع سیستم مبتنی بر مالکیت خصوصی دست بازتری داشته باشد. خانواده به وسیلهای تبدیل شده است که ثروت را در سطح خود از طریق ارث جاری سازد و به عنوان نهادی از کنترل توسط مرد، به مثابه سرپرست خانه، عمل کند. نهادی که در تبدیل زنان به ملک شخصی مردان، نقش همدستی تاریخی دارد. استفاده از خشونت در تامین این نقش، یک امر بیولوژیکی نیست. کما این که خشونت در مناسبات مابین زوجهای لزبین نیز رُخ میدهد. اعمال خشونت یک وسیلهی اجتماعی است تا قدرت و کنترل را در روابط انسانها برقرار سازد؛ لذا برای آن نیز به صورت اجتماعی سازماندهی میشود، برنامهریزی میشود، نقشه عمل طرح میگردد. ممکن است یک فرد در آن دخیل باشد و یا یک جمع نقش عامل اجرایی آن را بازی کند. درست مثل عملیات انتخاری است. با این فرق که خود را نمیکشد، بلکه دیگری را به نیستی و نابودی میکشاند. مثلا وقتی میخواهند گوش و یا بینی یک زن را ببرند، بر روی او اسید بپاشند، و یا به او تجاوز گروهی کنند تا “آبروی خانوادگی” حفظ شود، یا زمانی که زن را از کار محروم میکنند، مانع تحصیل او میشوند، یا زمانی که او را سنگسار میکنند، یا زمانی که او را از سرپرستی از کودکش محروم میکنند، یا زمانی که با تحمیل ازدواج سنتی، زنان لزبین و ترانسجندر را به شدت مورد خشونت و آزار قرار میدهند و یا حتی آنها را به زور زیر تیغ جراحی میبرند و یا کمر به قتل همجنسگرایان و ترانسجندرها میبندند؛ بر روی همهی این امور، برای تثبیت همهی این محرومیتها؛ کار فوقالعادهای میشود، هزینه گذاشته میشود، قوانین به خدمت گرفته میشود، پشتیبانی لجستیکی تامین میشود و هزار و یک تدارکات دیگر فراهم میگردد، تا عملی کردن این امور به سرعت و هرچه نتیجهمندتر پیش برود. تدارکاتی که خشونتبار بوده و نه فقط بازتاب قدرت نابرابر است، بلکه به عنوان ابزاری برای حفظ و نگهداری آن روابط نابرابر قدرت نیز به کمک گرفته میشود.
به خاطر دارید رسوایی آزار جنسی دمونیک استراوس کان، سیاستمدار فرانسوی و مدیر صندوق بینالمللی پول، را به نفیساتو دیالو یک خدمتکار هتل که پناهجویی از گینه، مستعمرهی سابق فرانسه، بود؟ بر شکایت و اتهام تجاوز به این زن خدمتکار سرپوش گذاشته شد. استراوس کان مجبور به استعفا از مقام خود شد و گویا پول هنگفتی هم به خانم دیالو داد. ولی آیا عدالت در این مورد رعایت شد؟ آن لحظهای را مجسم کنید که تمایز بین مقولهی فردی و اجتماعی فوری ناپدید شد و ظهور خالص مقولهی اجتماعی رُخ میدهد. قدرت نابرابر وارد عمل میشود. دیگر دربارهی این سیاستمدار، که متهم به عضویت در یک شبکهی تجارت جنسی نیز بود، اصلا نمیشنویم. رسانههای جمعی در کنترل قدرتمندان، سروته قضیه را هم آوردند و رسوایی وی را از اذهان پاک کردند، یعنی این که مردم عادی، طبقات پائین جامعه، بر آنچه که بر سرشان میآید، کمترین کنترل را دارند. بنابراین، خشونت بر علیه زنان یک پدیدهی کاملا اجتماعی بوده و مقابله با آن، مثل مقابله با هر پدیدهی مضر و خسرانآور و ناهنجار اجتماعی دیگر، نیز نه فقط فردی، بلکه به طور اجتماعی و به صورت سازمانیافته و به همت همهی مردان و زنانی که دل در رفاه و آسایش عموم بشریت دارند، به همت همهی کسانی که آزاده و برابریطلباند، ضرورت مییابد.
کلام آخر
به دیدهی من، تنها راه مقابله با خشونت بر علیه زنان این است که آن مناسباتی را فراهم سازیم که همهی زمینههای تولید خشونت را به نفع زنان تغییر بدهد. در سیستمی که نابرابری و تبعیض در آن جایی نداشته باشد، خشونت بر علیه زنان هم که بروز عُریان نابرابری و تبعیض است، نه در خانه و نه در اجتماع، روزنهای برای حضور نمییابد.
در روز جهانی منع خشونت بر علیه زنان، یک لحظه تصور کنید که اگر خشونت بر زنان وجود نداشته باشد، یعنی اگر زمینههایی را که برشمردم، با یک تعرض رادیکال به مناسبات قدرت، به طور کُلی منهدم ساخته و آنچنان از بین ببریم که راه بازگشت نداشته باشد، و سیستمی خالی از نابرابری و شکاف جنسیتی ایجاد کنیم، چه دنیای بهتری خواهیم داشت! “شاید مرا رویاپرداز بخوانید، ولی من به تنهایی این گونه فکر نمیکنم!”
سوم آذر ۱٣۹۴ – بیست و چهارم نوامبر ۲۰۱۵
منبع: «اخبار روز»