«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
برنارد دادیه – برگردان: نفیسه نوابپور –
شب است و سکوتی ژرف.
تو خوابی و
من بیدار.
بیشک رویا میبینی،
من خاطراتمان را میکاوم
و به صدای نفسهایت گوش میدهم.
شب است و سکوت ژرف.
تو خوابی و
من پای عشقمان بیدار.
رویاهایمان را میکاوم، که روزها را در خود میپیچند
از فراموشی بیرونشان میکشم
که بر خاکریزها برافرازمشان
اشکهای کودکیهایمان را بازمییابم
شب است و سکوتی ژرف.
من دیدهبانی پیرم
که پشت خاکریزها پنهان میشوم.
میدانم چطور میشود شهری را فتح کرد
میدانم چطور میشود قلبی را از دست داد.
تو خوابی و
من بیدار.
من قلمزن شبهای پُر ستارهام،
طلاکار روزها.
برای رسولان، بامدادان و رنگینکمان
دقایق بیدغدغه دارم.
از معبد خدای من
نه بوی خون میآید
نه صدای شیون زن.
من دیدهبانی پیرم
که پشت خاکریزها پنهان میشوم.
شب است و بس آرام
تو خواب…
مردم، رویاهایم را میبردند
از من دستنوشته میخواستند
پیراهن کتانم را به تن نداشتم
که رو در رویشان روم.
من فقط سپر دیدهبان بودم.
روز میشود
و ما فردا همدیگر را در باغ پیدا میکنیم
در غبار نقره بر بوتههای رُز
رویاهای کودکی ما.
دیدهبانی پیرم
که پشت خاکریزها پنهان میشوم،
به چشم، پگاههای کهنه دارم
در سر، سرودهای آینده.