«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
محمد دارکش –
در تحلیل ساختاری، یک آموزگار مدرسهی خصوصی (کارگر مولد فکری) و یک تراشکار (کارگر مولد یدی) نباید هیچ تفاوتی به لحاظ جایگاه طبقاتی داشته باشند. همهی اینها در خدمت فرایند واحد تولید و تحقق ارزش به نفعِ طبقهی سرمایهدار مشغول به کار هستند؛ ولی آگاهی کاذب طبقاتی باعث میشود این دو نفر خود را در طبقات متفاوتی تصور کنند.
* * *
اعتراضات سراسری معلمان در ۱۴۰۰ بر سر مسالهی «رتبهبندی» بار دیگر به همگان نشان داد معلمان همچنان سازمانیافتهترین قشر معترض به وضع موجود در دو دههی اخیر هستند. یکی از مباحثی که همیشه در زمینهی مسائل معلمان مطرح گشته، بحث طبقهی اجتماعی معلمان است. از ابتدای فرآیند سازمانیابی معلمان، در ابتدای دههی ۸۰، معلمان همواره خود را بخشی از طبقهی متوسط محسوب میکردند. (برای بحث بیشتر در این زمینه مراجعه کنید به بختیاری،۱۳۹۹) در چند سال اخیر و با توجه به بحثهای صورت گرفته میان معلمان، به نظر میرسد همچنان این نگاه که معلمان بخشی از طبقهی متوسط هستند در بین آنها مسلط است. علاوه بر این، تفکیک بین کار یدی و کار فکری باعث تقویت این ایده شده است که کسانی که به کار ذهنی مشغول هستند، بخشی از طبقهی کارگر نیستند و بخشی از طبقهی متوسط هستند. در این نگاه، کارمندان دولت و معلمان نیز بخشی از طبقهی متوسط محسوب میشوند. چنین تفکیکی، ابزار ایدئولوژیک دولت و طبقهی سرمایهدار برای تحمیق بیشتر تودههاست. این مقاله تلاشی است مقدماتی برای بررسی جایگاه طبقاتی معلمان در سطح ساختاری (وجه درخود طبقه). طبقه صرفا ساختاری نیست و تنها با اضافه کردن وجه سیاسی (برای خود طبقه) و مبارزهی طبقاتی میتوان بررسی جامعی از تحلیل طبقاتی داشت، اما نقطهی عزیمت آن باید یک تحلیل ساختاری قابل اطمینان باشد.
سئوال اصلی که در اینجا مطرح میشود، این است که «آیا معلم کارگر است؟» البته این سئوال را میتوان دقیقتر نیز پرسید: «آیا معلم کارگر مولد است؟ یا اگر کارگر غیرمولد باشد، دیگر کارگر نیست؟»
در نظامهای اجتماعی سرمایهدارانه، هر آنچه میبینیم نتیجهی کار انسانها در سلسلهای از روابط استثماری است و هیچ ارزشی خودبهخود تولید نمیشود؛ بنابراین، سرمایه چیزی نیست جز رابطهی اجتماعی خلق و تحقق ارزش از خلال کار انسانی و تصاحب آن توسط سرمایهداران. تاکید بر «رابطهای» و «اجتماعی» بودن سرمایه و اصل بودن «خلق و تحقق ارزش از خلال کار انسانی» در شیوهی تولید سرمایهداری، لازمهی هر نوع تحلیل تاریخی و پویا است. همانگونه که سرمایه مفهومی رابطهای است، باید در نظر داشت که مفهوم «طبقه» نیز چون بر بنیاد رابطهی استثماری بین کارگر و سرمایهدار قرار دارد، مقولهای رابطهای و اجتماعی است. جامعهی مبتنی بر شیوهی تولید سرمایهداری به شکل سلسلهمراتبی از استثمارشوندگان غیرمالک، استثمارکنندگان مالک و جایگاههای میانی، پیکربندی میشود؛ بنابراین، «طبقه» در دوران سرمایهداری نه یک دستهبندی انتزاعی که یک رابطهی اجتماعیِ مبتنی بر استثمار است که از مالکیت سرمایهدارانه نشئات میگیرد؛ اما این استثمار به چه صورت انجام میشود؟ در سرمایهداری، ارزش نیروی کار یک کارگر در واقعیت با ارزش تولید شده توسط او برابر نیست و این مازاد از طریق تصاحب کار اضافی کارگر توسط سرمایهدار، به شکل ارزش اضافی، به تصرف سرمایهدار درمیآید. یک کارگر ممکن است با انجام صرفا دو ساعت کارِ روزانه، ارزشی معادل ارزشِ کالاهای مورد نیاز برای بازسازی قوای جسمانی و حیات اجتماعی خود را تولید کند (کار لازم)، اما نظام سرمایهداری این ارزش را در قبال هشت ساعت کار به او میپردازد و به این ترتیب شش ساعت کار اضافه صرف ایجاد ارزشی اضافی میشود که سرمایهداران به شکلی ظاهرا مدنی و منصفانه آن را تصاحب میکنند.(مارکس، ۱۳۸۶: ۲۲۴)
اما آیا ارزش صرفا به اشیای مادی و محسوس مربوط است؟ آیا کسانی که نیازهای ذهنی دیگران را برطرف میکنند، در حال خلق ارزش نیستند؟ با مشاغل اصطلاحا خدماتی (معلمان) چگونه باید برخورد کرد؟
کالا دو عینیت دارد؛ عینیت مادی (مربوط به ارزش استفاده) و عینیت اجتماعی مربوط به ارزش.(مارکس ۱۳۸۶: ۷۷) عینیت مادی دلالت بر وجه کیفی کالاها دارد، یعنی به واسطهی حواس انسانی مستقیما قابل درک است؛ و به برآورده شدن نیازهای جسمی یا متخیلهی انسانها توسط کالاها مربوط است. در این تعریف مشخص است که مادی بودن، محدود به قابل لمس و دیده شدن نیست. هر چیزی که با حواس مختلف (شنیداری، بویایی، چشایی، بینایی و لامسه) و به صورت ذهنی قابل دریافت باشد، مادی است. مارکس در نظریههای ارزش اضافی به دفعات آوازهخوان، بازیگر، دلقک یا نویسندهی استخدام شده توسط سرمایهداران را درست مثل کارگران یدی، کارگری مولد به حساب میآورد.(به مسالهی کار مولد جلوتر خواهم پرداخت) او صراحتا با محصول کار این افراد (برای مثال با آواز به عنوان محصول کار آوازهخوان) به همان نحوی مواجه میشود که با یک کالای انضمامی.(مارکس، ۱۴۹:۱۴۰۰) خدمات ارائه شده توسط یک معلم نیز با حواس جسمانی قابل درک است. کار یک معلم به تولید خدمتی به نام آموزش مطالب درسی منجر میشود؛ این کالا بر حواس جسمانی ما تاثیر میگذارد و به همین دلیل عینیتی مادی و ملموس دارد. مارکس در فصل ۱۴ جلد اول «سرمایه» به این موضوع اشاره میکند:
«تولید سرمایهداری صرفا تولید کالا نیست، بلکه اساسا تولید ارزش اضافی است. کارگر نه برای خود، بلکه برای سرمایه تولید میکند. پس این که فقط تولید کند کافی نیست. او باید ارزش اضافی تولید کند؛ بنابراین صرفا کارگری مولد به حساب میآید که ارزش اضافی برای سرمایهدار به وجود آورد و از این رو برای خودگستری سرمایه کار کند. بگذارید مثالی خارج از قلمرو تولید اشیای مادی بیاوریم: مثلا معلم مدرسه هنگامی کارگر مولد است که علاوه بر پرورش ذهن شاگردانش، مانند اسبی برای ثروتمند کردن صاحب مدرسه کار کند. این که این آخری در کارخانهی تولید درس سرمایهگذاری کرده و نه در کارخانهی سوسیسسازی، تغییری در رابطه نمیدهد؛ بنابراین، مفهوم کار مولد نه تنها بر کار و اثر مفید [مصرفی] آن، به کارگر و محصول کار او دلالت دارد، بلکه بیانگر رابطهی اجتماعی ویژهای است، رابطهای که به طور تاریخی پدیدار شده و بر کارگر مُهر وسیلهی مستقیم ایجاد ارزش اضافی زده است.»
تا اینجا روشن شد که ارزش نه صرفا مندرج در کالاهای انضمامی است و نه مفهومی است که فقط در مورد شاخههای تولیدی و صنعتی اقتصاد بورژوایی کاربستپذیر باشد. هر چیزی که ذیل مناسبات سرمایهدارانه (روابط استثماری حاصل از مالکیت نامتقارن ابزار تولید و نیروی کار) تولید شود، کالاست و هر کالایی، هم عینیت مادی (ارزش استفاده) دارد، هم عینیت اجتماعی (ارزش). فرقی نمیکند با کالایی انضمامی مواجه باشیم که نیازهای جسمی را برآورده میکنند (نظیر شلوار) یا کالاهایی که نیازهای متخیله را برطرف میکنند (نظیر آواز)؛ همینطور فرقی نمیکند با محصولی صنعتی روبرو باشیم یا عرضهی نوعی خدمت (نظیر آموزش)؛ مهم خلق ارزش و سرمایهدارانه بودن مناسباتی است که منجر به ایجاد آن محصول (کالا) شده است. نزد مارکس مساله نه «شکل مادی کار و محصول آن»، که مناسبات سرمایهدارانهی آن است.(مارکس، ۱۴۸:۱۴۰۰) پس وقتی یک معلم ذیل یک بنگاه سرمایهدارانه مشغول به کار باشد، در حال تولید ارزش اضافی است و موقعیت ساختاری دقیقا همارزی با یک کارگر دارد. تفکیک کار یدی و فکری در سطح ساختاری اشتباه بسیار بزرگی است که در سطح سیاسی عوارض خطرناکی در پی دارد. توهمات سیاسی حول طبقهی اصطلاحا «متوسط»، دقیقا زاییدهی همین تحلیلهای ساختاری غلط هستند.
مسالهی بعدی مولد یا نامولد بودن معلمان است. از نظر مارکس، سرمایه تنها در زمان تولید کالاهای تازه است که به شکل سرمایهی مولد (سرمایهای که بر خود میافزاید) در میآید و در غیر این صورت، نامولد است. بر همین قیاس، کاری که سرمایهدار به منظور خلق ارزش اضافه به خدمت میگیرد، مولد و «کاری که برای برآورده ساختن نیازهای طبیعی و اجتماعی» خود خریداری میکند، نامولد است.(مارکس، ۱۳۸۶: ۶۳۳) در واقع، شکلهایی از کار که ارزش اضافی خلق نمیکنند به صورت کُلی نامولد به حساب میآیند. این اَشکال عمدتا دودستهاند: دستهی اول: کارهایی که ذیل مناسبات تولید سرمایهدارانه انجام نمیشوند، اما به هر حال ارزش استفاده تولید میکنند و برای بازتولید رابطهی اجتماعی سرمایه و کُلیت نظام اجتماعی سرمایهداری مفید و ضروری هستند؛ و دستهی دوم: کارهایی که مناسبات حاکم بر آنها سرمایهدارانه است، اما صرفا در خدمت تحقق ارزش قرار دارند و خود مستقلا ارزش تازهای خلق نمیکنند.
«یک بازیگر، حتی یک دلقک، کارگری مولد است، اگر در استخدام سرمایهدار (بنگاهداری) کار کند که بازیگر، کاری بیشتر از آنچه در شکل کارمزد از او دریافت کرده است، به او بازگرداند؛ درحالیکه خیاطی که به خانهی سرمایهدار میآید و شلوارش را وصله میکند، یعنی برای او صرفا ارزشی مصرفی به وجود میآورد، کارگری نامولد است. کار فرد نخست در ازای سرمایه مبادله میشود، کار فرد دوم، در ازای درآمد. فرد نخست ارزش اضافی میآفریند؛ فرد دوم موجب صرف درآمدی میشود.»(مارکس، ۱۴۸:۱۴۰۰)
بنابراین، کار مولد تنها آن کاری است که با سرمایهی مولد مبادله میشود؛ و کار نامولد کاری است که با سرمایهی تجاری یا درآمد (شامل مزد کارگری دیگر، سود سرمایهدار، بهرهی نزولخوار یا اجارهی زمیندار) مبادله میشود.(همانجا).
با همهی این تفاصیل باید توجه داشت که تفکیک کار مولد و نامولد نزد مارکس، بیشتر به عنوان ابزاری برای درک دقیقتر مفهوم ارزش و مناسبات تولیدی سرمایهدارانه معنا دارد. مارکس به وضوح برای کار مولد هیچ ارجحیتی نسبت به کار نامولد قائل نیست؛ چه رسد به این که آن را معیار تفکیک طبقات در نظر بگیرد. کار مولد نه به معنای کار ذاتا مفید است، نه مربوط به تمام دورانهای تاریخی است و نه لزوما در مورد خلق اشیای مادی به کار میرود.(برای توضیحات بیشتر در نقد سوءتفاهمات رایج پیرامون کار مولد و نامولد بنگرید به خسروی، ۱۳۹۷)
بنابراین در تحلیل ساختاری، یک آموزگار مدرسهی خصوصی (کارگر مولد فکری) و یک تراشکار (کارگر مولد یدی) نباید هیچ تفاوتی به لحاظ جایگاه طبقاتی داشته باشند. همهی اینها در خدمت فرایند واحد تولید و تحقق ارزش به نفعِ طبقهی سرمایهدار مشغول به کار هستند؛ ولی آگاهی کاذب طبقاتی باعث میشود این دو نفر خود را در طبقات متفاوتی تصور کنند.
اما آیا کارگران نامولد استثمار میشوند؟ جواب قطعا بله است. کارگران نامولد نیز در پروسهی بازتولید سرمایه به شکلی سرمایهدارانه استثمار میشوند؛ یعنی اولا به صورت اجتماعی از مالکیت سرمایهدارانه محروماند و در ثانی اگرچه ارزشی خلق نمیکنند، اما به هر حال متحمل انجام کار اضافی میشوند و مزدی کمتر از ارزش واقعی کار خود میگیرند. کارگران نامولد نیز درست مثل کارگران مولد صرفا به میزان ارزش کالاهای مورد نیاز برای بازتولید قوای جسمانی و حیات اجتماعی خود مزد میگیرند؛ اما مجبور به انجام کاری بسیار بیشتر از ارزشی که در قالب مزد دریافت کردهاند، میشوند. اگرچه این کارِ اضافی منجر به تولید ارزش اضافی نمیشود، اما به هر حال کاری پرداخت نشده و مطلقا استثماری است. این مزد پرداخت نشده به شکل سود بیشتر نزد مالکین ابزار گردش باقی میماند؛ بنابراین، اشتباه است اگر استثمار (به عنوان معیار تفکیک طبقات) را صرفا تصاحب ارزش اضافی خلق شده توسط کارگران مولد فرض کنیم. استثمار تصاحب کار اضافی کارگران (اعم از مولد یا نامولد) است و بر همین مبنا باید به جای ملاک قرار دادن کار مولد و نامولد، رابطهی استثماری حاصل از مالکیت نامتقارن ابزار تولید و گردش را ملاک تفکیک طبقات در نظر بگیریم.
پیش از اتمام بحث باید در مورد معلمان دولتی که در استخدام دولت هستند، توضیحاتی ارائه دهیم. ابتدا باید اشاره کنیم رابطهی سرمایهدارانه، هر نوع رابطهای است که در خدمت خلق و تحقق استثماری ارزش یا حراست از رابطهی اجتماعی سرمایه قرار دارد؛ و تحت استخدام دولت بودن معلمان دولتی، چیزی خارج از رابطهی سرمایهدارانه نیست. معلمان دولتی هم درست مثل کارگران مولد تولیدکنندهی ارزش و کارگران نامولد محققکنندهی ارزش، از مالکیت بر ابزار تولید در جامعه محروماند و استثمار میشوند (متحمل انجام کاری بیش از ارزشی که دریافت میکنند، میشوند)؛ و غیر از آن، حضور این افراد برای بازتولید حیات طبقاتی و اجتماعی سرمایهدارانه درست مثل سایر کارگران مولد و نامولد ضرورت دارد. معلمان تحت استخدام دولت نیز به لحاظ ساختاری در وضعیتی مشابه با مستخدمین خانگی قرار دارند که مارکس در نظریههای ارزش اضافی به آنها اشاره کرده است. مزد معلمان دولتی از محل مالیات و سایر درآمدهای دولتی (سود، بهره و رانت دولت سرمایهداری)، پرداخت میشود و نه سرمایهی مولد دولتی؛ بنابراین، باید آنها را کارگران نامولد بخش دولتی به حساب بیاوریم. یک معلم شاغل در مدارس دولتی، اگرچه همانند معلم شاغل در مدارس خصوصی مستقیما خلق ارزش نمیکند، اما در بازتولید رابطهی اجتماعی سرمایه و حراست از آن نقش دارد و متحمل انجام کار اضافی میشود؛ تا به این ترتیب، دولت بتواند از قِبَل کار او رابطهی اجتماعی سرمایه (تولید و تحقق ارزش) را حفظ کند و از سمت دیگر به صورت مداوم کارگر ماهر و تربیت شده به این رابطهی استثماری عرضه کند.
پس معلمان به عنوان کارگران نامولد بخش دولتی، با توجه به موقعیت استثماری- مالکیتی مشابهشان، سرنوشت مشترکی با سایر کارگران مولد و نامولد دارند؛ آنها از هر نظر در یک طبقه قرار دارند. البته مسلط شدن ایدئولوژی طبقهی متوسط و آگاهی طبقاتی کاذب در بین معلمان، سبب شده که خود را بخشی از طبقهی کارگر محسوب نکنند.
* * *
منابع:
– مارکس، کارل.(۱۳۸۶) سرمایه؛ نقدی بر اقتصاد سیاسی، جلد اول، ترجمهی: حسن مرتضوی، تهران: نشر آگاه.
– خسروی، کمال. (۱۳۹۷) افسانه و افسون طبقهی متوسط، وبسایت «نقد» (تیرماه ۱۳۹۷).
– مارکس، کارل (۱۴۰۰). نظریههای ارزش اضافی، جلد اول، ترجمهی: کمال خسروی، وبسایت «نقد.»
– خسروی، کمال.(۱۳۹۷) کار مولد، کارنامولد: گامی به پیش، وبسایت «نقد» (خردادماه ۱۳۹۷).
– بختیاری، فرنگیس (۱۴۰۰). فرآیند سازمانیابی معلمان، وبسایت «نقد».
منبع: نشریهی «فراسوی کندوکاو»