«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
پگاه احمدی –
پس از پروین، با دنبال کردن پروسهی شعر زن در ایران، به فروغ فرخزاد میرسیم. البته در فاصلهی پروین تا فروغ، به اسامی بسیاری از شاعران زن برمیخوریم که اثر قابل توجهی از خود ارائه ندادهاند. شعرهای این شاعران، با مضمون عاشقانه و در قالب غزل، در تذکرههای مربوط به این دوره مضبوط است.
و اما شعر فروغ فرخزاد از همان آغاز، یعنی حتا در فرم توللیوارش، هم با نوع بی سابقهای از جسارتهای بیانی عرضه شد. بروز جسارت، همراه با نوعی بی آلایشی در بیان یک هستی زنانهی پنهان شده، پیشینهی شعر زن در ایران را برهم زد. هنجارشکنی در مواجهه با اخلاقیات عُرفی و پارهای از دگمهای اجتماعی که با اقتضائات زندگی معاصردر تباین بود، در شعر فروغ به بیانی آزاد، رها شده و واقعگرایانه انجامید. اما در عین حال، این نکته میتواند مورد تامل قرار بگیرد که کدام یک از پارامترهای “زن” و “شاعر” در “زن – شاعری” فروغ فرخزاد و ویژگیهای مترتب بر شعر او غلبه دارد؟
ما بارها عبارت “بزرگترین شاعر زن” را دربارهی فروغ شنیدهایم. این تاکید بر زنانگی فروغ فرخزاد همواره وجود داشته است و ما همیشه این خط کشی و مرزبندی را در ادبیاتمان شاهد بودهایم. اگرچه امروزه دیگر کمتر از تای تانیث در مورد شاعر زن استفاده میشود، اما واقعیت این است که زمینهی ذهنی یاد شده، همچنان به قوت خود باقی است. درهمین راستا است که بخشی از پدیدهی بودن فروغ به زنانگی او عطف میشود و این امر گویا نقش یک امتیاز مضاعف را برای او و شعرش بازی میکند. به همین خاطر است که قضاوت دربارهی شعر دهههای سی و چهل هم قضاوتی خط کشی شده است. معمولا در یک طرف، از چهرههایی نظیر شاملو، اخوان، سپهری و در طرف دیگر از فروغ نام برده میشود. به این ترتیب، زن بودن این شاعر به عنوان یک ممیزه در شاعری او لحاظ میشود. این جنسیتمحوری، جایگاه واقعی شاعر و اثر او را مخدوش میکند و پیامد آن هم افراط و تفریطی از نوع اعتصامی و فرخزاد است. در یک برههی زمانی، نقاب مردانهی پروین، متضمن تثبیت و پذیرش شعر او میشود و در برههای دیگر، زن – ابزاری شعر فروغ. این هر دو گرایش، با استقلال اندیشهی زن شاعر در تباین است. به همین اعتبار هم، تاریخ ادبیات ایران از آغاز تا امروز بیشتر عرصهی ظهور شاعران زن خلاق و مستعد بوده است، نه شاعران زنی با تفکر مستقل!
اگر منصف باشیم، واقعا نمیتوانیم ما به ازای ذهنیای را که از فروغ ایجاد شده است، کتمان کنیم. واقعیت این است که نوعی ستارهسازی در کنار شعر فروغ صورت گرفته است، که لزوما ربطی به شعر فروغ ندارد. در این ستارهسازی، شماری از ویژگیهای زیستی این شاعر برجسته شده است و گاهی هم به شکلی مقلدانه مورد الگوبرداری شاعران زن قرار گرفته و نهایتا از فرط تکرار و مخدوش شدن، تهوعآور شده است .
شکی نیست که فروغ فرخزاد جوهرا شاعر اصیلی است، پس جا دارد بپرسیم که چرا نگاه به شعر او همواره از فیلتر مجموعهای به نام فروغ فرخزاد میگذرد و چرا همیشه میخواهند این شعر را لاجرم به یک وحدت ارگانیک با کیفیت زندگی واقعی او برسانند؟ به راستی این کنجکاوی و موشکافی تا چه حد نسبت به حواشی زندگی مرد شاعری، نظیر احمد شاملو، اعمال شده است؟
از زاویهی دیگر، بخش عمدهای از شعر فروغ، خود قربانی و معلول این مرزبندی جنسیتی است. به عبارتی میتوان گفت که فروغ مجری ادبیات زنانه از نگاهی مردانه است! و شجاعت این نگاه مردانه را مدام به شعرش تزریق میکند. فروغ به این وسیله، بخشی از زیباییشناسی شعر خود را مردمحور میکند. او برای مقابله با جهان زبان مردمحور فارسی، ناگزیر از تن دادن به همین جهان میشود و حسیت، اندیشه و جهان زنانهی خود را در چنبرهی آن به خدمت میگیرد. از این بابت فروغ هم نتوانسته است صدای مشخص زن را در زبان فارسی به سخن در بیاورد: “و این منم، زنی تنها در آستانه فصلی سرد …”
در ساختار معنایی همین عبارت، نوعی انفعال و اعتراف قابل تشخیص است. این تاکید بر جنسیت در آثار شاعران مرد، به ندرت یافت میشود و یا سویهای کاملا سُلطهگرانه و مقتدرانه دارد. به همین دلیل است که شاملو با نگاهی آزاد که مردمحوری را فرض مسلم زبان شعر خود میداند، چنان رفتاری با زبان دارد که انگار ملک طلق اوست: “من آن غول زیبایم که…” و هرگز نمیگوید: “من آن مرد زیبایم…” نه در این شعر و نه در هیچ شعر دیگری به این بیانگری تن نمیدهد یا اصولا چنین نیازی را حس نمیکند. پس واقعیت در اینجا فقدان تساوی بنیادین است. انگار مرد به مثابه ابر انسان، پیشاپیش تعریف و معرفی شده و این زن است که لاجرم نیاز به دیده شدن، به شمار آمدن و تشریح خود دارد.
فروغ اگرچه عاصی است، اما این وضعیت را به مبارزه نمیطلبد. بیانگری فروغ هم معطوف به دگرگونسازی نیست. تنهایی فروغ در خیلی جاها تنهایی زن است، نه تنهایی انسان معاصر. در همین رابطه بد نیست به شعر “وهم سبز” که اتفاقا از اشعار موفق فروغ است اشاره کنیم:
تمام روز در آیینه گریه میکردم
بهار پنجره ام را به وهم سبز درختان سپرده بود …
…
کدام قله، کدام اوج؟
مرا پناه دهید ای زنان سادهی کامل
که از ورای پوست، سرانگشتهای نازکتان
مسیر جنبش کیفآور جنینی را
دنبال میکند
و در شکاف گریبانتان همیشه هوا
به بوی شیر تازه میآمیزد
کدام قله، کدام اوج؟
مرا پناه دهید ای اجاقهای پُر آتش – ای نعلهای خوشبختی
و ای سرود ظرفهای مسین در سیاهکاری مطبخ
و ای ترنم دلگیر چرخ خیاطی
و ای جدال روز و شب فرشها و جاروها…
این شعر با بیان اندوه، غبن و تحسر آغاز میشود (گریه شاعر در آیینه) و در ادامه، تجربهی شکست و ناکامی را مدام در خود تکرار میکند و نهایتا بر بازگشت به بُنیانهای زیست سنتی زن ایرانی صحه میگذارد و شاعر را در پی سرخوردگی از تجربه مدرنیسم و آوانگاردیسم فکری و رفتاری خود به شماتت خویش و نوعی استغاثه وامیدارد. جالب اینجاست که فروغ، نخستین زن شاعری است که با جسارتی ویژه از فکرهای خانگی بیرون زد و جهان وسیعتری را در اندیشهاش به خدمت گرفت. و دقیقا آسیبپذیری معصومانهی او نسبت به همین جهان خودخواسته است که او را دچار حس ترس، یاس و رجعت میکند. آیا فروغ در جدال با جامعهاش کم میآورد؟ به هر صورت، شعر “وهم سبز” ذهنیتی را بازتاب میدهد که متمایل به یک فضای خانگی و نیازمند حس آرامش و امنیت آن است. محدودیت این فضای ذهنی البته به شعر نیز سرایت کرده است، هرچند که به بیانی کنایی در آمده است.
بنابراین، از منظر آسیبشناسی اندیشهی شاعر، این پرسش پیش میآید که آیا تمام آن “اوج” [ها] دست آخر خود را وازده و مغموم نیازمند پناه بردن به سنت سلف خویش میبینند؟ آیا حس “پیش نرفتن” و “فرو رفتن”، نتیجهی کامیابی و تعالی اندیشه شاعر است؟
فروغ در شعر” فتح باغ” با نفی “همآغوشی در اوراق کهنهی یک دفتر” ظاهرا به جنگ ارزشهای نهادینه شده و رسمی میرود . اما به راستی تا چه حد در تبیین واقعیت ارزشی خود و تلاش برای حقانیت بخشیدن به آن موفق بوده است؟ آیا “درخشیدن این عریانی” که در زیست واقعی زن شرقی به هیچ وجه تاوان یکسانی را برای زن و مرد به دنبال ندارد و اتفاقا با خواست نهاد مذکر ادبیات ما نیز در تباین نیست، وجهی زن – ابزارانه نیافته است؟ اگر صحبت برسر آزادی و جسارت بیانی زنانه است، چرا این بیان در بسیاری موارد با اندوه و غبن میآمیزد؟ و چرا خود اذعان دارد که “در آن دهان سرد مکنده به نقطهی تلاقی و پایان میرسد”؟ آیا این تلقی میتواند “گیسوی” تاریخی مونث را به “خوشبختی” برساند ؟ یا همچنان “او با شکست [زن] قانون صادقانه قدرت را تایید میکند”؟! [شایان ذکر است که ویژگیهای ارزشمند شعر فروغ فرخزاد از منظری دیگر و در فرصتی دیگر قابل تامل و بررسی است.]