«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
یادداشت سردبیران مانتلی ریویو – برگردان: نیکوپورورزان –
تاثیر عمدهی کتاب «سرمایهی انحصاری» به قلم پُل باران و پال سوییزی، که در سال ۱۹۶۶ در اوج جنگ ویتنام انتشار یافت و اکنون یک اثر کلاسیک محسوب میشود، را میتوان به فصلی از این کتاب با عنوان «جذب مازاد: نظامیگری و امپریالیسم» نسبت داد. نویسندگان کتاب، فصل مزبور را با این پرسش آغاز میکنند که: «به چه دلیل اُلیگارشی ایالات متحده این روزها نیازمند حفظ و نگهداری چنین ماشین نظامی عظیمی است، در حالی که قبلا با ارتش بسیار کوچکتری کنار میآمد؟» نویسندگان کتاب در ادامه میافزایند که ایالات متحده تا پایان سال ۱۹۵۹ مجموعا تعداد ۲۷۵ پایگاه عمدهی نظامی در ۳۱ کشور جهان برپا کرده بود، در حالی که تعداد کُل پایگاههای نظامیای که این کشور تا آن زمان در اختیار داشته بیش از ۱۴۰۰ پایگاه بوده، که شامل همهی پایگاههایی میشد که در آن زمان مشغول به کار بوده، به علاوهی مناطقی که در گوشه و کنار جهان برای موارد اضطراری کنار گذاشته شده بود. به طور تقریبی تعداد یک میلیون نظامی در آن زمان در این پایگاهها استقرار یافته بودند. (البته، لازم است که به این نکته نیز اشاره کنیم که بعدا برخی برآوردهایی که با استفاده از روشهای متفاوتی صورت گرفت، تعداد کُل پایگاههای نظامی ایالات متحده در سال ۱۹۵۷ را به ۸۸۳ واحد و در سال ۱۹۶۷ به ۱۰۱۴ واحد تخمین زده بود.) اگرچه، سوای پورتوریکو و تعدادی از جزایر در اقیانوس آرام، ایالات متحده مستعمرات چندانی در اختیار نداشت، اما پایگاههای نظامی خارجی به علاوهی سلطهی مستقیم سیاسی- اقتصادی این کشور بر کشورهای دیگر در سراسر جهان، به گفتهی باران و سوییزی، [در مجموع شرایطی را پدید آورده بود که] به «امپراتوری آمریکا» قوام بخشید. ایالات متحده تقریبا بلافاصله پس از [پایان یافتن جنگ دوم جهانی در سال] ۱۹۴۵ وارد یک جنگ عمدهی منطقهای در آسیا – در شبهجزیرهی کره- شده و پس از آن جنگ عمدهی دیگری را در ویتنام به راه انداخت. هری مگداف چند سال بعد از [انتشار کتاب «سرمایهی انحصاری»] گفته بود که بودجهی نظامی ایالات متحده در سال ۱۹۶۸ در مقیاس سرانه، و پس از تعدیل در تفاوت قیمتها، از مجموع بودجهی نظامی تمامی قدرتهای عمدهی جهان در دوران بلافاصله پیش از شروع جنگ دوم بیشتر بوده و بیش از دو برابر بودجهی نظامی آلمان نازی بود.
بنابراین، این چنین گسترش کلان نظامی ایالات متحده در سالهای پس از جنگ دوم جهانی را چگونه میتوان توضیح داد؟ پاسخ تبلیغاتی رایج در آن زمان مبنی بر این که گویا هدف ماشین جنگی ایالات متحده به طور عمده مقابله با به اصطلاح تجاوز نظامی اتحاد شوروی بوده را بدون هیچ دردسری میتوان رد نمود. حتا اصلاح ناپذیرترین مدافعان جنگ سرد نیز، کسانی همچون جورج کننان، نویسندهی راهبُرد «بازدارانه»، به همراه دیگر شخصیتهای متنفذ ایالات متحده مانند چستر [بلیس] بولز، یک دیپلمات کارکشته، جی ویلیام فولبرایت، سناتور [دموکرات از ایالت آرکنسا]، و والتر لیپمن، ژورنالیست نئولیبرال، جملگی این باور عمومی در میان قدرتمداران را پذیرفته بودند که اتحاد شوروی بر خلاف آلمان نازی یک نیروی نظامی متجاوز نبود. حتا فردی مانند ویلیام شلام، سردبیر سابق مجلهی «فورچن»، که میگفت که برای وادار ساختن اتحاد شوروی به انحلال پیمان ورشو باید این کشور را تهدید به انهدام با سلاح اتمی نمود، میگوید که «کمونیسم با صلح شکوفا میشود، خواهان صلح است، و با صلح به پیروزی میرسد.»(۱۸۶)
بنابراین، «نیاز اُلیگارشی ایالات متحده برای یک چنین ماشین عظیم نظامی را باید در جای دیگری به جز خطر موهومی تجاوز شوروی جستوجو نمود.» دکترین ترومن که [نخست] در سال ۱۹۴۷ [به کنگرهی آمریکا اعلام گردید و سپس در سال ۱۹۴۸ با اعلام تعهد وی به سرکوب قیام کمونیستها در یونان و ترکیه تکمیل شد] سرخط این پاسخ را به دست میدهد. طبق دکترین ترومن، واشنگتن اعلام میکند که «سیاست ایالات متحده باید دفاع از همهی مردم آزادی باشد که [در هر کجای جهان] در برابر سلطهی یک اقلیّت مسلح یا در برابر فشار خارجی مقاومت میکنند.» این بیانیه آن چنان فراگیر بوده که در واقع ایالات متحده را در جایگاه یک ژاندارم جهانی نشانده که نه تنها قرار است که در برابر گسترش حوزهی نفوذ شورویها بایستد، بلکه قرار است که بر علیه تمامی انقلابها، و در حقیقت، بر علیه هر گونه تغییر جوهری در هر گوشهی جهان مبارزه کند.(۸۸-۱۸۶)
باران و سوییزی میگویند که بنابراین بودجهی نظامی غولآسای ایالات متحده صرفا پاسخی به عروج یک بلوک سوسیالیستی بدیل نبوده، بلکه از بطن تاریخ سرمایهداری، استعمارگری، و امپریالیسم رشد نموده است. نظام سرمایهداری از همان آغاز یک نظام بینالمللی بوده است که با سلسله مراتبی از ملت- دولتها مشخص شده، نظامی که به مرکز و پیرامون تقسیم گشته و آنهایی که در راس این هرم قرار گرفتهاند دارای تواناییهای نظامی بزرگتری هستند. این امر در رابطهی تنگاتنگی با گسترش استعماری- امپریالیستی و جنگ میان امپراتوریهای سرمایهداری رقیب قرار دارد. همان طور که ریچارد دابلیو فان آلستین، مورخ آمریکایی، در کتاب خویش به نام «عروج امپراتوری آمریکا»(نیویورک: نورتن، ۱۹۶۰) نشان داده است، ایالات متحده خود توسط به اصطلاح پدران بنیانگذارش از همان ابتدا بر اساس شرایط امپریالیستی شکل گرفت. افزون بر جنگ بر علیه اقوام بومی و تسخیر بخشهای بزرگی از خاک مکزیک در طی جنگ بر علیه این کشور، واشنگتن همچنین در آستانهی سدهی بیستم در طی جنگ بر علیه اسپانیا، مستعمرات این کشور را نیز در دریای کاراییب و اقیانوس آرام ضمیمه نمود که به دو دهه جنگ خونین در فیلیپین به منظور سرکوب [قیام استقلالطلبانهی] مردم این کشور انجامید. [ایالات متحده] از پسِ اعلام دکترین مونرو در سال ۱۸۲۳، اِعمال هژهمونی بر تمامیت نیمکرهی غربی را حق خود دانسته، و این ادعای خود را نیز با مداخلههای نظامی بیپایان پیگیری نمود. پس، «هنگامی که آلمانها و ژاپنیها آماده میشدند که برای به دست گرفتن رهبری [جهان سرمایهداری] همآورد بطلبند، ایالات متحده که پیشاپیش به مقام «صاحب» قدرت درست یافته بود، ناگزیر گردید که تا با دیگر «صاحبان» قدرت [یعنی بریتانیا و فرانسه] در جنگ اول و دوم جهانی متحد شود.» بدین لحاظ، تمامیت تاریخ سرمایهداری ایالات متحده با نظامیگری و امپریالیسم رقم خورده است.(۸۳-۱۷۸)
تلاشهای ایالات متحده پس از پایان جنگ دوم جهانی برای اِعمال هژهمونی خود بر جهان سوم بخشی از همین توسعه طلبی امپریالیستی بوده است. این امر شکل پشتیبانی نظامی از شرکتهای فراملی ایالات متحده برای گسترش نفوذشان در گوشه و کنار جهان را به خود گرفته، که شامل سرنگون ساختن هر نیروی ملی و سوسیالیستی [در هر کجای جهان] بود که به محدود ساختن قدرت شرکتهای فراملی اقدام میکردند. هزینههای نظامی علاوه بر این که در خدمت به اهداف امپریالیستی قرار داشته، در ضمن کمینهای را نیز برای تقاضای موثر تعیین نموده، که غالبا به رونقدهی به اقتصاد انجامیده؛ در عین حالی که با تضمین سودهای کلان برای آن چه که پرزیدنت دوایت آیزنهاور آن را «مجموعهی نظامی- صنعتی» نامیده بود، به طور مستقیم به حمایت از سرمایهی بزرگ میپردازد. [پس بیدلیل نبوده] که «یو.اس. نیوز اند وُرلد ریپورت» در سال ۱۹۵۴ شادمانه اعلام کرده بود که «بمب هیدروژنی همهی نگرانیها پیرامون رکود [اقتصادی] را از پنجره به بیرون پرتاب کرده است.»(۱۳-۲۰۷ ،۲۰۲-۱۹۱)
بنابراین، اساس بحث پیرامون نظامیگری و امپریالیسم در «سرمایهی انحصاری» این است که این تعداد از جنگهایی که ایالات متحده به راه انداخته و یا در حال مهیا سازی برای آن بوده، امری نیست که مقدمتا محصول جنگ سرد بوده باشد، بلکه ناشی از ضرورتهای بنیادی [نظام] سرمایهداری/ امپریالیستی ایالات متحده است که جنگ سرد خود صرفا تجلی آن میباشد. یکی از پیآمدهای منطقی چنین دیدگاهی این بوده که اگر اتحاد شوروی روزی از صحنهی گیتی محو شود (امری که البته امکان وقوع آن در آن دوره قابل تصور نبوده)، ایالات متحده کماکان به نظامیگری خود ادامه خواهد؛ زیرا که این امر از انگیزهی امپریالیستی بنیادیتری ناشی میشود.
در حقیقت، همان چیزی که انتظار میرفت به واقع تنها چند ماه پس از فروپاشی اتحاد شوروی در سال ۱۹۹۱ رخ داد. واشنگتن بر اساس آن چه که به دکترین ولفوویتز مشهور است، اعلام نمود که در خلاء جغراسیاسی حاصل از محو شدن اتحاد شوروی از صحنهی جهان، ایالات متحده توان نظامی خویش را به کار خواهد گرفت تا در کشورهایی [که به طور] استراتژیک [برای ایالات متحده دارای اهمیت بوده، ولی] در حیطهی نفوذ وی قرار نداشته، به ویژه در آن کشورهایی که سابقا در قلمرو نفوذ شوروی جا گرفته بودند و یا در کشورهای نفتخیز خاورمیانه و آفریقای شمالی، دست به تغییر حاکمیت خواهد زد، تا بدین ترتیب به جهان تکقطبی شکل داده، در حالی که همزمان از ظهور قدرت دیگری که بتواند هژهمونی جهانی ایالات متحده را به چالش کشیده پیشگیری کند. آن گونه که زبیگنییف بریژینسکی، مشاور امنیت ملی پیشین ایالات متحده، گفته بود، هدف ایالات متحده در گسترش پیمان نظامی ناتو به سمت شرق تا اوکرایین – کشوری که در رویارویی با روسیه به عنوان «محور جغراسیاسی» تلقی شده- این است که جایگاه خویش به عنوان «نخستین و تنها قدرت حقیقتا جهانی» را تثبیت نماید.
بدین ترتیب عصر تازهای از «امپریالیسم عریان» در سال ۱۹۹۱ رها گردید. بنا به گفتهی مرکز پژوهشی کنگره، تعداد مداخلههای نظامی ایالات متحده در کشورهای خارجی از مقطع واژگونی اتحاد شوروی در سال ۱۹۹۱ تا کنون به ۲۵۱ فقره بالغ میشود، که بد نیست این را مقایسه کنیم با تعداد کُل مداخلههای نظامی ایالات متحده در طول تاریخاش که ۴۶۹ فقره است. به گفتهی جیمز (جیمی) کارتر، رییس جمهور پیشین ایالات متحده، این کشور «جنگطلبترین ملت در تاریخ جهان» است. مجموعهی این مسایل در سالهای اخیر به رشد ارزیابیهای همهجانبهای از تاریخ نظامیگری و امپریالیسم ایالات متحده راه برده است.
یکی از این ارزیابیها توسط دیوید واین در کتابی عرضه شده که وی در سال ۲۰۲۰ زیر عنوان «ایالات متحدهی جنگ» منتشر ساخت. روشی را که واین برای ارزیابی خویش به کار میگیرد، عبارت است از تمرکز بر [روند] تاریخی [پیدایش و گسترش] پایگاههای نظامی ایالات متحده تا بدان وسیله بتواند رشد قدرت نظامی ایالات متحده را ترسیم نماید؛ قدرتی که ابتدا با جنگ بر علیه ملل و اقوام بومی در سالهای اولیهی جمهوری آغاز شده و تا به امروز، به آن چه که وی آن را «بَس-امپریالیسم» از ۱۹۹۱ به این سو مینامد، گسترش یافته است. بخش مهمی از ارزیابی وی از امپراتوری پایگاهی ایالات متحده بحث او بر سر «پایگاههای نیلوفر آبی» محرمانه است که واشنگتن در سراسر جهان دایر نموده، امری که محاسبهی تعداد واقعی پایگاههای نظامی این کشور را دشوار میسازد. با این وجود، میتوان گفت که در حال حاضر ایالات متحده دارای دستکم هشتصد پایگاه نظامی در هشتاد و پنج کشور/ منطقهی جهان است، که البته پایگاههایی را که در پنجاه ایالت کشور و در واشنگتن دی سی قرار دارند شامل نمیشود. جالب این جاست که از این تعداد چهارصد پایگاه فقط در اطراف کشور چین برپا شدهاند.
دیوید مایکل اسمیت در کتاب «هولوکاستهای بیپایان» شرح مبسوطی را دربارهی جادهی مرگ ایالات متحده به دست میدهد. کتاب وی شامل اسناد مشروحی است که عمدتا با استفاده از منابع رسمی جمعآوری شده و مرگ و میرهای وسیع ناشی از جنگ به همراه اَشکال دیگر کشتار اجتماعی را نشان میدهد که میتوان به «امپراتوری ایالات متحده در طول تاریخاش» نسبت داد. وی میگوید:
«در سالهای ۱۹۴۵ تا ۱۹۸۰، جنگهای عمدهی ایالات متحده در کره، ویتنام، لائوس، و کامبوج به مرگ دوازده میلیون نفر منجر گردید. در عین حال، واشنگتن در کشتار ۷/۱ میلیون نفری نیز که در کامبوج به دست رژیم خمرهای سرخ [۱۹۷۹-۱۹۷۵] صورت گرفت، شریک جُرم محسوب میشود. جنگی که به نیابت ایالات متحده [در اوایل دههی هشتاد سدهی بیستم] در افغانستان به راه افتاده بود به مرگ دستکم ۵/۱ میلیون نفر انجامید. حمایت ایالات متحده از گومیندانگ در مرحلهی دوم جنگ داخلی در چین، پشتیبانی از کارزار فرانسه برای تسخیر دوبارهی ویتنام، حمایت از کشتار و قلع و قمع کمونیستها در اندونزی، حمایتاش از جنگ در بیافرا، و دفاع از حکومت پاکستان در طی جنگ بنگلادش، واشنگتن را به شریک جرم در قتل تقریبا یازده میلیون انسان تبدیل میسازد.»
رویهمرفته، ایالات متحده به طور مستقیم و یا غیرمستقیم در مرگ تقریبا بیست و نه میلیون نفر در طی دورهی مزبور دست داشته است. دیوید مایکل اسمیت در جای دیگری در کتاباش میافزاید که:
«از سال ۱۹۸۰ تا سال ۲۰۲۰، دو جنگ ایالات متحده بر علیه عراق و محاصرهی اقتصادی آن و جنگ ایالات متحده بر علیه افغانستان، باعث قتل بیش از دو میلیون نفر شده است. جنگهای نیابتی ایالات متحده در آنگولا، موزامبیک، روآندا، جمهوری دموکراتیک کنگو، و سوریه، جان نه میلیون نفر را گرفته است. مداخلههای نظامی ایالات متحده، حمایتاش از دولتها و گروههای نظامی وابسته، و قحط و غلا مربوطه در سودان، سودان جنوبی، سومالی، اتیوپی، و نیجریه، مرگ پنج میلیون نفر دیگر را به همراه داشته است. نقش امپراتوری ایالات متحده در سرنگونی اکثر رژیمهای سوسیالیستی [که تحمیل شوکدرمانی اقتصادی بر این کشورها را نیز شامل میشود] این کشور را بخشا در مسئولیت مرگ بیش از هفت میلیون نفر شریک ساخته است.»
میلیونها نفر دیگر نیز به خاطر عملیات خصمانهی برونمرزی ایالات متحده در همان دوره جان خود را از دست دادند، که واشنگتن را به طور مستقیم یا غیرمستقیم مسئول مرگ مجموعا بیست و پنج میلیون نفر میسازد.
هری مگداف در سال ۱۹۶۹ نوشته بود که «امپریالیسم ضرورتا میلیتاریسم را دربر میگیرد. در حقیقت، این دو دوقلوهایی هستند که در گذشته از یکدیگر تغذیه نموده، همان گونه که اکنون نیز میکنند.» برای مبارزه بر علیه گسترش نظامیگری و جنگ در سراسر جهان، باید با نظام جهانی امپریالیستی به محوریت واشنگتن مبارزه نمود.
* * *
منابع نویسنده:
– Paul A. Baran and Paul M. Sweezy, Monopoly Capital (New York: Monthly Review Press, 1966)
توضیح نویسنده: همهی نقل قولهایی که با شمارهی صفحه مشخص شده از منبع فوق گرفته شده است.
– Harry Magdoff, Imperialism: From the Colonial Age to the Present (New York: Monthly Review Press, 1978)
– John Bellamy Foster, Naked Imperialism (New York: Monthly Review Press, 2006)
– “Excerpts from Pentagon’s Plan: Preventing the Re-emergence of a New Rival,” New York Times, March 8, 1992
– General Wesley K. Clark, Don’t Wait for the Next War (New York: Public Affairs, 2014)
– Zbigniew Brzezinski, The Grand Chessboard (New York; Basic Books, 1997)
– Congressional Research Service, Instances of Use of U.S. Armed Services Abroad, March 8, 2022
– Ben Norton, “U.S. Launched 251 Military Interventions Since 1991, and 469 Since 1798,” Geopolitical Economy, September 13, 2022
– Brett Wilkins, “Jimmy Carter: US ‘Most Warlike Nation in the History of the World,’” Common Dreams, April 18, 2019)
– David Vine, The United States of War: A Global History of America’s Endless Conflicts from Columbus to the Islamic State (Berkeley: University of California Press, 2020)
– David Smith, Endless Holocausts: Mass Death in the History of the United States Empire (New York: Monthly Review Press, 2023)
یادداشت سردبیران مانتلی ریویو – دورهی ۷۵، شمارهی ۲ – ژوئن ۲۰۲۳