«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
فریدریش انگلس –
پیشگفتار به چاپ آمریکایی «وضع طبقهی کارگر در انگلستان»
ده ماه از زمانی که من به تقاضای مترجم، «موخرهای» بر این کتاب نوشتهام، میگذرد. در طی این ده ماه، در آمریکا انقلابی به وقوع پیوسته که در هر کشور دیگر حداقل به ده سال زمان احتیاج داشت. در فوریهی ١٨٨٥، افکار عمومی آمریکا متفقالقول در این نکته همنظر بودند که آمریکا به طور کُلی فاقد طبقهی کارگر – به مفهوم اروپایی آن- است و نتیجتا مبارزهی طبقاتی بین کارگران و سرمایهداران، آنطور که کشورهای اروپایی را دو شقه میکند، در جمهوری آمریکا امری ناممکن است و بر همین اساس، سوسیالیسم نهالی وارداتی است که نمیتواند در زمین آمریکا ریشه بدواند. اما درست در همان زمان، مبارزهی طبقاتی آینده با اعتصابات کارگران معادن زغال پنسیلوانیا و بسیاری از رشتههای دیگر و علیالخصوص در تدارک جنبش هشت ساعت کار – در سراسر کشور- که برای ماه مه در نظر گرفته شده بود، و در ماه مه هم واقعا نتیجه داد، سایههای عظیم خود را افکند. این که من همان زمان این علائم را به درستی تشخیص داده بودم و این که یک جنبش طبقهی کارگر را در مقیاس ملی پیشبینی میکردم، خود را در «موخره»ی من نشان میدهد. اما آنچه که هیچکس نمیتوانست پیشبینی کند، این بود که جنبش در چنین زمان کوتاهی با چنین قدرت غیر قابل مقاومتی به راه خواهد افتاد، به سرعت آتش در جنگل خود را گسترش داده و جامعهی آمریکا را تا بنیادهایش به لرزه در خواهد آورد.
واقعیت اینجاست، سرسخت و غیر قابل بحث. این که این امر چه وحشتی را در میان طبقات حاکم آمریکا دامن زده است، به طرزی جالب زمانی برایم روشن شد که خبرنگاران آمریکایی در تابستان گذشته مرا با ملاقاتشان مفتخر کردند. «حرکت جدید»، آنان را در حالت ترس ناشی از درماندگی و حیرت قرار داده است. با این همه، جنبش در آن زمان تازه در شُرُف آغاز بود و در طغیانهای مبهم و ظاهرا از هم گُسیخته طبقهای خلاصه میشد که توسط ستمگری بردهداری سیاه و تکامل سریع صنعتی تبدیل به پایینترین لایهی جامعهی آمریکا شده بود. اما قبل از پایان سال، این تکانهای سردرگُم اجتماعی شروع به گرفتن جهت مشخص نمودند. حرکتهای خودبهخودى و غریزی این تودههای انبوه کارگران در مناطق وسیعی از کشور، انفجار همزمان نارضایتی آنان از اوضاع اجتماعی فلاکتبار، که در همه جا به یک شکل و به عللی یکسان رُخ میداد، آنها را به این حقیقت واقف گردانید که طبقهای نوین و متمایز را در جامعهی آمریکا تشکیل میدهند. طبقهای که باید گفت از کارگران مزدی نسل اندر نسل پرولترها تشکیل میشود. این آگاهی در متن غریزهی اصیل آمریکایی، آنها را بلافاصله به برداشتن گام بعدی در جهت رهایىشان سوق داد. این گام، تشکیل یک حزب سیاسی کارگری با برنامهی خاص خود بود که تسخیر پارلمان و کاخ سفید را هدف قرار میدهد. در ماه مه، مبارزات برای روز کار هشت ساعته، ناآرامیها در شیکاگو و میلواکس و جاهای دیگر و اقدامات طبقهی حاکم برای سرکوب جنبش نوظهور کارگری توسط قهر عُریان و قوهی قضائیهی خشن طبقاتی به وقوع پیوست. در ماه نوامبر، حزب جوان کارگری در تمام مراکز بزرگ نیویورک سازمان یافت و در انتخابات شیگاگو و میلواکس شرکت کرد. تاکنون ماههای مه و نوامبر برای بورژوازی آمریکا فقط یادآور سررسید اوراق قرضهی دولتی آمریکا بود. اما از این پس، مه و نوامبر برای اینان همچنان یادآور روزهایی خواهد بود که در آن طبقهی کارگر آمریکا سفتههایی را که از سرمایهداران داشت برای وصول ارائه نمود. طبقهی کارگر در کشورهای اروپایی نیازمند سالها و سالها زمان بود، تا به طور کامل این حقیقت را درک کند که یک طبقهی متمایز – و تحت شرایط اجتماعی موجود- دائمی را در جامعهی امروزی تشکیل میدهد. و باز هم سالها زمان لازم بود، تا این آگاهی طبقاتی آنها را به سوی متشکل کردن خودشان در یک حزب سیاسی متمایز سوق دهد؛ حزبی مستقل از و در تقابل با تمام احزاب سیاسی قدیمی که توسط بخشهای مختلف طبقات حاکم به وجود آمدهاند. اما در زمین مساعدتر آمریکا، جایی که بقایای قرون وسطایی راه را سد نکرده، جایی که تاریخ با عناصر جامعهی مدرن بورژوایی آنطور که در قرن ١٧ تحول یافت، شروع میشود، طبقهی کارگر هر دوی این مراحل تکامل خود را در عرض ده ماه طی کرد.
با این همه، این هنوز آغاز کار است. این که تودههای کارگر اشتراک مشقات و منافع خویش و همبستگیشان را به مثابه یک طبقه در تقابل با تمام طبقات دیگر حس کنند و برای موثر کردن و بیان این احساس، ابزار سیاسی مرسوم در هر کشور آزادی را به کار اندازند، فقط اولین گام است. گام بعدی، یافتن یک علاج مشترک برای این دردهای مشترک و درج آن در برنامهی حزب جدید کارگر است. و این گام – مهمترین و دشوارترین گام در جنبش- هنوز باید در آمریکا برداشته شود.
یک حزب جدید باید یک برنامهی متمایز اثباتی داشته باشد. برنامهای که جزئیات آن میتواند با تغییر شرایط و با تکامل خود حزب تغییر کند؛ اما با این همه، برنامهای است که در هر زمان حزب روی آن توافق دارد. مادام که چنین برنامهای تهیه نشده یا در شکل ابتداییاش وجود داشته باشد، حزب جدید هم موجودیتی ابتدایی خواهد داشت. چنین حزبی میتواند حزبی محلی باشد تا سراسری، بالقوه حزب باشد تا در واقعیت.
این برنامه، شکل اولیهی آن هر چه باشد، میبایست در جهتی که از پیش میتوان تعیین کرد، تکامل یابد. عواملی که باعث پیدایش شکافی عمیق بین طبقهی کارگر و طبقهی سرمایهدار شدهاند، چه در آمریکا و چه در اروپا یکی هستند. ابزارهای پُر کردن این شکاف نیز به همین ترتیب در همه جا یکی است. در نتیجه، برنامهی پرولتاریای آمریکا در درازمدت، در رابطه با هدف نهایی که باید کسب شود، باید با برنامهای که بعد از شصت سال جدال و مباحثه مورد پذیرش تودههای وسیع پرولتاریای رزمندهی اروپا واقع شده است، انطباق یابد. این برنامه به عنوان هدف نهایی تصرف قدرت سیاسی توسط طبقهی کارگر به منظور عملی کردن تصاحب مستقیم تمام ابزار تولید – زمین، راههای آهن، معادن، ماشینآلات و غیره- توسط کُل جامعه و استفادهی مشترک از آنها توسط عموم و برای بهرهمندی عامه را اعلام خواهد کرد.
اما اگر حزب جدید آمریکا، به اعتبار واقعیت ساخته شدنش، خیال تصرف قدرت سیاسی را، مثل همه احزاب در همه جا، دارد، در عین حال باید گفت که تا کسب یکپارچگی در مورد این که با قدرت به دست آمده چه باید کرد، بسیار فاصله دارد. در نیویورک و سایر شهرهای بزرگ شرق، طبقهی کارگر خود را به شکل اتحادیههای صنفی سازماندهی کرده و در هر شهر مراکز پُر قدرت «اتحادیهی مرکزی کار» را به وجود آورده است. در ماه نوامبر گذشته، اتحادیهی مرکزی کار در نیویورک هنری جورج (Henry George) را به عنوان پرچمدار خود برگزید و در نتیجه، برنامهی موقت انتخاباتی آن عمدتا مُلهم از اصول عقاید وی است. در شهرهای بزرگ شمال غربی، مبارزهی انتخاباتی بر مبنای یک برنامهی کارگری تقریبا نامشخص انجام گرفت که تاثیر تئوریهای هنری جورج در آن، اگر نگوییم هیچ، لااقل به سختی مشهود بود. و به موازات آن که در این مراکز بزرگ صنعتی و پُر جمعیت، جنبش نوین طبقاتی یک شکل سیاسی به خود میگرفت، ما در سراسر کشور شاهد دو سازمان کارگری وسیعا گسترشیافته هستیم: شوالیههای کار (Knights of Labor) و حزب کار سوسیالیست (Socialist Labor Party)، که از این دو، تنها این جریان دومی برنامهای منطبق با نظرات مدرن اروپایی، که در بالا ذکرشان رفت، دارا است. بدون تردید، نیویورک مهمترین شهر در کشور است، اما نیویورک پاریس نیست و ایالات متحده هم فرانسه نیست. و به نظر من، چنین میرسد که برنامهی هنری جورج در شکل کنونیاش برای پیریزی یک جنبش فراتر از سطح محلی، و یا حتی برای یک دورهی کوتاه گذرا در جنبش عمومی، بسیار محدود است. برای هنری جورج، سلب مالکیت زمین از تودههای مردم، مُسبب اصلی و عام تجزیهی مردم به ثروتمند و فقیر است. اما این از نظر تاریخی کاملا درست نیست. در جوامع کلاسیک عهد عتیق یا آسیایی، شکل مسلط ستمگری طبقاتی بردهداری، یعنی تصاحب خود تودهها تا سلب مالکیت زمین از آنها بود. هنگامی که در دورهی زوال جمهوری رُم، دهقانان آزاد ایتالیایی از مزارعشان خلع ید شدند، به طبقهای از «بینوایان سفید» تبدیل گردیدند که در دولتهای بردهداری جنوبی اتحادیهی آمریکا قبل از سال ١٨٦١ نیز وجود داشت. دنیای کُهن میان دو طبقهی ناتوان از رهایی خویش، یعنی بردگان و بینوایان سفید درهم شکست. در قرون وسطی نیز نه سلب مالکیت تودههای مردم از زمین، بلکه برعکس الحاق آنان به زمین بود که مبنای ستم فئودالی قرار گرفت. دهقان مزرعه خود را داشت، اما به عنوان سِرف و یا رعیت بدان وابسته بود و محکوم بود که به مالک زمین از کار و یا محصول خود سهمیه بپردازد. تنها پس از آغاز عصر جدید، در حدود اواخر قرن پانزدهم بود که سلب مالکیت وسیع از دهقانان، طبقهی جدید کارگران مزدی را بنیان نهاد که مایملکی به جز نیروی کارشان ندارند و فقط با فروش این نیروی کار به دیگران است که میتوانند به حیاتشان ادامه دهند. اما اگر سلب مالکیت از زمین این طبقه را به وجود آورد، این توسعهی تولید سرمایهداری، صنعت و کشاورزی مدرن در سطح وسیع بود که آن را بازتولید کرد و گسترش بخشید و به آن هیات یک طبقهی متمایز، با منافع و رسالت تاریخی متمایز داد. تمام اینها مفصلا توسط مارکس تشریح شده است («سرمایه»، جلد اول، فصل هشتم: انباشت به اصطلاح اولیه). بنا به نظر مارکس، منشا تضاد طبقاتی معاصر و فرودستی امروزین طبقهی کارگر در سلب مالکیت وی از تمام وسایل تولید است، که زمین هم طبیعتا در زمرهی این وسایل تولید میباشد.
از آنجا که هنری جورج، انحصار زمین را منشا منحصر به فرد فقر و بدبختی میشناسد، طبیعی است که راه علاج را نیز در بازپس گرفتن زمین توسط کُل جامعه بیابد. حال، سوسیالیستهای مکتب مارکس نیز خواستار تصاحب زمین، و علاوه بر آن تمام دیگر وسائل تولید توسط جامعه هستند. اما حتی اگر این مساله را مسکوت بگذاریم، باز هم هنوز یک اختلاف باقی میماند. با زمین چه باید کرد؟ سوسیالیستهای امروز تا آنجا که مارکس آنها را نمایندگی میکند، خواهان آنند که زمین به تصرف جمعی در آید و برای استفادهی عامه به طور جمعی روی آن کار شود. و عین همین اقدام در مورد تمام وسایل تولید اجتماعی دیگر – مانند معادن، راههای آهن، کارخانهها و غیره- هم به عمل آید. هنری جورج به این اکتفا میکند که پس از آن که توزیع زمین تحت قواعد منظم در آمد و اجارهی زمین به جای آن که مثل امروز به تملک خصوصی در آید، در اختیار جامعه قرار گرفت، زمین مثل امروز به افراد اجاره داده شود. مطالبهی سوسیالیستها یک انقلاب کامل در کُل نظام تولید اجتماعی را در بر میگیرد. مطالبهی هنری جورج، برعکس، شیوهی تولید اجتماعی معاصر را دست نخورده باقی میگذارد و در حقیقت از سالها قبل خواستهی افراطیترین جناح اقتصاددانان ریکاردویی بوده است. آنها نیز مصادرهی اجارهی زمین توسط دولت را مطالبه میکردند.
طبیعتا این فرضی نادرست خواهد بود که هنری جورج یک بار و برای همیشه حرفاش را زده است. اما من موظفم تئوری او را همانطور که هست بررسی کنم.
دومین بخش بزرگ جنبش کارگران آمریکا را شوالیههای کار تشکیل میدهند. و به نظر میرسد که آنها بیش ار هر بخش دیگری خصلتنمای وضعیت کنونی جنبش باشند، همچنان که بیشک تا اینجا قدرتمندترینشان هم هستند. انجمن عظیمی که با «مجامع» بیشمارش در اقصی نقاط کشور گسترش یافته، تمام سایه روشنهای نظرات فردی و محلی طبقهی کارگر را نمایندگی کرده، همگی را زیر چتر برنامهای به همان نسبت ناروشن متحد مینماید. همبستگی این گرایشات بیش از آن که محصول مرامنامهی غیرعملی آنها باشد، حاصل این احساس غریزی است که نفس بههم پیوستگی آنها در راه آرمانهای مشترکشان آنان را به نیرویی عظیم در کشور تبدیل میکند. یک (پدیدهی) متناقض اصیل آمریکایی که مدرنترین گرایشها را با ماسکهای قرون وسطایی میپوشاند و دموکراتیکترین و حتی سرکشترین روحیات را پشت یک استبداد ظاهری، اما در واقعیت فاقد قدرت پنهان میکند. چنین است تصویری که شوالیههای کار از خود به یک ناظر اروپایی میدهد. اما اگر اجازه ندهیم این عجایب ظاهری مانع شوند، میتوان در این تجمع وسیع کارگری یک تودهی عظیم انرژی بالقوه را دید که به آهستگی، اما مطمئنا دارد به نیرویی زنده تحول مییابد. شوالیههای کار نخستین تشکیلات کشوری هستند که توسط کُل طبقهی کارگر آمریکا به وجود آمده است. منشاء و تاریخچهی اینان، ضعفها و کجرویهای کوچکشان، برنامه و مرامنامهشان هر چه که باشد، آنها وجود دارند و عملا حاصل (فعالیت) کُل طبقهی کارگران مزدی آمریکا هستند. این تشکل تنها پیوند کشوری است که آنها را با هم نگه میدارد، قدرتشان را به خود و دشمنانشان نشان میدهد و آنها را با امید غرورآمیز پیروزیهای آینده سرشار میکند. درست نیست که گفته شود شوالیههای کار قابلیت تکامل ندارند. آنها بدون وقفه یک روند کامل تحول و تکامل را طی میکنند. یک تودهی موّاج و در حال تخمیر از مواد بیشکل که در پی یافتن شکل و هیاتی متناسب با طبیعت ذاتیشان هستند. این شکل به همان حتمیتی که تکامل تاریخی، مثل تکامل طبیعی، قوانین درونی خود را دارد، یافت خواهد شد. این که شوالیههای کار در آن موقع نام فعلی خود را حفظ خواهند کرد یا نه، اهمیتی ندارد. اما برای یک ناظر خارجی روشن است که این تشکیلات، مادهی خامی است که آیندهی جنبش طبقهی کارگر آمریکا – و به همراهاش آیندهی کُل جامعهی آمریکا- از درونش شکل خواهد گرفت.
سومین بخش (از جنبش طبقهی کارگر آمریکا) حزب کار سوسیالیست است. این بخش فقط اسما حزب است، چرا که تاکنون در هیچ نقطهی آمریکا واقعا نتوانسته است به مثابه یک حزب سیاسی عرض اندام کند. به علاوه، این حزب به درجهای غریبه مینماید؛ زیرا تا همین اواخر تقریبا منحصرا از مهاجرین آلمانی تشکیل میشد که تنها به زبان خودشان تکلم میکنند و اغلب آشنایی کمی با زبان رایج کشور دارند. اما اگر این حزب ریشهی خارجی دارد، در عین حال به تجربهای که طی سالهای طولانی مبارزهی طبقاتی در اروپا به دست آمده و به دانش شرایط عمومی رهایی طبقهی کارگر مسلح است، تجربه و دانشی بسیار بالاتر از آنچه تاکنون کارگران آمریکایی کسب کردهاند. این فرصت مناسبی برای پرولترهای آمریکاست که از طریق این (حزب) میتوانند دستآوردهای فکری و معنوی چهل سال مبارزهی رفقای طبقاتی اروپایی خود را کسب کرده و از آنها برای تسریع پیروزی خود استفاده نمایند. چه، همانطور که پیشتر گفتم، در این امر تردیدی نمیتوان داشت که برنامهی نهایی پرولتاریای آمریکا باید در اساس مشابه برنامهی پذیرفته شده از جانب تمام پرولتاریای مبارز اروپا باشد و چنین نیز خواهد شد. برنامهای مانند حزب کار سوسیالیست آلمانی-آمریکایی. این حزب، در این حد، وظیفهی ایفای نقشی بسیار مهم را در جنبش دارد. اما آنها برای انجام چنین کارهایی میبایست ظاهر غریبه خود را تا آخرین بقایایش به دور افکنند. آنها باید تمام و کمال آمریکایی بشوند. آنها نمیتوانند انتظار داشته باشند که آمریکاییها به سراغشان بیایند. این اقلیت مهاجر است که باید به طرف آمریکاییها، یعنی اکثریت عظیم و اهالی کشور، برود. و برای این کار، آنها – بیش از هر چیز- باید زبان انگلیسی بیاموزند.
پروسهی ترکیب این عناصر مختلف تودهی عظیم در حال جنبش – عناصری که در حقیقت با هم سازگار نیستند، ولی به خاطر نقطه حرکتهای مختلفشان از هم بیگانهاند– چندی طول خواهد کشید و بدون مقداری اصطکاک، آنچنان که اکنون نیز در نقاط مختلف شاهدش هستیم، سپری نخواهد شد. فیالمثل، شوالیههای کار اینجا و آنجا در شهرهای شرقی درگیر منازعهای محلی با اتحادیههای صنفی سازمانیافته نیستند. ولی این گونه اصطکاک، حتی در بین خود شوالیههای کار که میانشان به هیچ وجه صلح و همآهنگی حاکم نیست، نیز وجود دارد. اینها نشانههای زوال نیستند، تا مایهی شادمانی سرمایهداران بشوند. این چیزها فقط نشانههایی دال بر این هستند که صفوف بیشمار کارگران، که برای نخستین بار در مسیری مشترک به حرکت در آمدهاند، هنوز بیان مناسب برای منافع مشترکشان، مناسبترین اشکال سازمانی برای مبارزه و نیز انضباط لازم برای کسب پیروزی را نیافتهاند. اینها تا اینجا فقط نخستین سربازگیریهای تودهای برای جنگ بزرگ انقلابی هستند؛ این سربازانی که به طور محلی و مستقل از یکدیگر برخاسته و مسلح شدهاند، همگی دارند برای ساختن یک ارتش واحد بههم نزدیک میشوند، بدون آن که هنوز آرایشی منظم و نقشهای مشترک برای نبرد داشته باشند. واحدهایی که به سمت نقطهای واحد در حرکت هستند، هنوز اینجا و آنجا با همدیگر برخورد میکنند، سردرگُمی، مجادلات خشماگین و حتی تهدید به برخوردهای جدی میانشان به وجود میآید. اما سرانجام اشتراک در هدف نهایی بر تمام مشکلات کوچک غلبه خواهد کرد. طولی نخواهد کشید که این گردانهای پُر هیاهو و متفرق در صفوف طولانی آرایش جنگی به خود بگیرند. آنها زیر درخشش سلاحهایشان با سکوتی رُعبآور، درگیر در نبردهای جسورانه در جلوی جبهه و بهرهمند از یک ارتش ذخیرهی بی تزلزل در پشت جبهه، در مقابل دشمن صفآرایی بسیار منظمی خواهند کرد.
دستیابی به چنین نتیجهای، اتحاد این پیکرههای متعدد مستقل در یک ارتش سراسری کارگری واحد تحت یک برنامهی موقت – در صورتی که برنامهای حقیقتا متعلق به طبقهی کارگر باشد، کمبودهایش اهمیت نخواهد داشت– این است گام بزرگ بعدی که باید در آمریکا برداشته شود. حزب کار سوسیالیست میتواند برای تحقق این امر و برای آن که برنامه مناسب اهداف بشود، سهم بزرگی ادا کند. اما فقط به شرطی که با روشهای سوسیالیستهای اروپایی، وقتی آنها اقلیت کوچکی از طبقهی کارگر را تشکیل میدادند، فعالیت نماید. این شیوهی فعالیت برای اولین بار در سال ١٨٤٧، در «مانیفست کمونیست» چنین بیان شد:
«کمونیستها – این اسمی بود که در آن موقع بر خودمان گذاشتیم و امروز نیز کنار گذاشتن آن را لازم نمیدانیم– کمونیستها حزب خاصی در تقابل با سایر احزاب طبقهی کارگر نمیسازند. آنها هیچگونه منافعی، که از منافع کُل طبقهی کارگر جدا باشد، ندارند.
آنها هیچ اصول فرقهای مختص به خودشان را را به میان نمیآورند، که بخواهند جنبش پرولتری را در چهارچوب آن اصول بگنجانند.
فرق کمونیستها با دیگر احزاب طبقهی کارگر در این است که از طرفی، کمونیستها در مبارزات پرولترهای ملل گوناگون، مصالح مشترک همهی پرولتاریا را صرفنظر از منافع ملیشان، در مد نظر میگیرند و از آن دفاع میکنند؛ و از طرف دیگر، در مراحل گوناگونی که مبارزهی پرولتاریا علیه طبقهی سرمایهدار طی میکند، آنان همیشه و همه جا نمایندگان منافع کُل جنبش هستند.
بنابراین، کمونیستها از یکسو عملا پیشروترین و با عزمترین بخش احزاب طبقهی کارگر همهی کشورها هستند، بخشی که همیشه دیگران را به پیش میراند. (و از سوی دیگر) از نظر تئوریک، مزیت کمونیستها نسبت به تودهی عظیم پرولتاریا در این است که آنان به روشنی مسیر حرکت، شرایط و نتایج نهایی عمومی جنبش پرولتاریایی را درک میکنند.
از اینرو، کمونیستها برای کسب خواستههای بلاواسطه و متحقق کردن منافع فوری طبقهی کارگر میجنگند، اما در عین حال آنها در جنبش کنونی، آیندهی آن را نیز نمایندگی و حراست میکنند.»
این، آن روش مبارزهای است که بنیانگذار بزرگ سوسیالیسم مدرن، کارل مارکس، و همراه او من و سوسیالیستهای همهی ملتها که با ما کار میکردند، از بیش از چهل سال پیش تعقیب نمودهایم. این روش ما را در همه جا به پیروزی رهنمون گردیده و باعث شده که امروز تودهی سوسیالیستهای اروپایی، در آلمان و فرانسه، در بلژیک، هلند و سوئیس، در دانمارک و سوئد، اسپانیا و پرتقال، به مثابه یک ارتش واحد و زیر یک پرچم مشترک مبارزه کنند.
لندن، ٢٦ ژانویهی ١٨٨٧
منبع: «کمونیست»، ارگان مرکزى حزب کمونیست ایران، سال پنجم، شمارهی ٤٨ – مرداد ماه ١٣٦٧، صفحات ٢٤ تا ٢٦.