«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
اکبر فلاحزاده –
فیلمی از برتولت برشت
… فردی که دارد روزنامه میخواند، از خواندن این خبر که در برزیل مقدار متنابهی قهوه را برای حفظ قیمت آن آتش زدهاند، حیرت میکند و گُفتوگو درمیگیرد که در شرایط بحران، چگونه اقتصاد باید اداره شود. بحث که بالا میگیرد، جوانان سوسالیست هم در آن شرکت میکنند. وقتی به این نتیجه میرسند که این وضع قابل ادامه نیست، و باید کاری کرد؛ این پاسخ داده میشود که پس باید جهان تغییر کند! جوان با اشاره به یک زن و مرد بورژوا و مردی که دارد چرت میزند، میگوید این جهان بر وفق مراد شماست. پس جهان را شما تغییر نمیدهید! آنگاه در پاسخ سئوال مرد بورژوا که: پس چه کسی دنیا را تغییر میدهد، دختر جوانی به نام «گرد» میگوید: من آن را تغییر میدهم، جهان را کسانی تغییر میدهند که آن را نپسندند. کسانی که بخواهند نظمی نو درافکنند! در صحنهی بعدی، که فیلم با آن پایان مییابد، کارگران متفرق آغاز فیلم، همبسته میشوند و سرود همبستگی برشت را دستجمعی در خیابان میخوانند…
علاقهی برشت فقط به تئاتر نبوده است. او در موسیقی، ادبیات (شعر و داستان) و سینما نیز دست داشته است. فعالیت سینمایی برشت از جمله زمینههای کاری او بوده که کمتر مورد توجه قرار گرفته. نخست به این دلیل که او کمتر در این زمینه کار کرده و دیگر این که فیلمهای او تحت سانسور شدید ساخته شدهاند و نسخههای اصلی در دسترس همگان نبوده است. اخیرا نسخهی کامل و سانسور نشدهی فیلم «کوله وامپه» بر روی دی وی دی به بازار آمده و نه تنها دوستداران برشت، که دوستداران فیلم و منتقدان را نیز به تحسین واداشته است. بعضی نوآوریها که تاکنون به سینمای نئورآلیسم ایتالیا نسبت داده میشد، تقریبا پانزده سال زودتر در فیلم برشت مشاهده میشود.
این فیلم را «فیلم برتولت برشت» نامیدهاند، هر چند که فیلمنامهی آن را برشت به اتفاق همکارش نوشته و کارگردان هم کس دیگری بوده. اما برشت بر تمام جوانب این کار نظارت مستقیم داشته و آن را مطابق فرم تئاتر حماسی ساخته و از نتیجهی کار بسیار راضی بوده است.
برشت و سینما
برشت سینما را ابتدا به طور تفننی با همکارى اریش انگلمان و کارل والنتین (کمدین معروف) در سال ۱۹۲۳ آغاز کرد. آنها در مونیخ فیلمی در مورد زندگی بیهودهی یک آرایشگر ساختند. اما چند سال بعد، به دنبال موفقیت «اپرای سه پولی» در تئاتر، بود که برشت به طور جدی درگیر سینما هم شد. این درگیری به معنی واقعی کلمه هم «درگیری» بود. چون برشت با کارگردان بزرگ اتریشی، گئورگ ویلهلم پابست و یک شرکت فیلمسازی در مورد به فیلم در آمدن «اپرای سه پولی» درگیر شد و کارش حتا به دادگاه کشید. برشت مدعی بود که اثر هنریاش به کالا تبدیل شده و فیلم تیزی انتقاد از بورژوازی را گرفته. از اینها گذشته، فیلم مطابق متن نیست. برشت در دادگاه بازنده شد. در این مورد روی همرفته حق با پابست بود که معتقد بود نمیشود یک متن نمایشی را عینا به زبان سینما در آورد. مدتی بعد برشت با کارگردان جوان بلغاری، دودف، آشنا شد و او را به افکار سیاسی و شیوهی هنری خود نزدیک یافت. فیلم «کوله وامپه» حاصل همکاری این دو است. بعد از روی کار آمدن نازیها و مهاجرت به آمریکا، برشت سناریوهای متعددی نوشت که به علت نداشتن سرمایه به جایی نرسید. تا این که سناریویی برای فریتز لانگ نوشت که فیلم معروف «جلادان هم میمیرند» از روی آن ساخته شده است. فیلم توفیق زیادی یافت و یکی از شاهکارهای ضد فاشیستی در سینما شد، اما برشت را راضی نکرد. برشت میخواست فرم حماسی تئاتر خود را در سینما هم پیاده کند و فریتز لانگ زیر بار نمیرفت. اما با فیلم «کوله وامپه»، برشت فرصت یافت حرفش را به کرسی بنشاند. «کوله وامپه» فیلمی است که در زمان جمهوری وایمار ساخته شده.
جمهوری وایمار
جمهوری وایمار به امپراتوری آلمان در مرحلهی دموکراتیزه شدن از ۱۹۱۸ تا ۱۹۳۳ اطلاق میشود. این دوره، بعد از جنگ جهانی اول، از انقلاب نوامبر و اعلام جمهوری و تصویب قانون اساسی در مجلس شهر وایمار شروع میشود و با اعلام هیتلر به عنوان قیصر در روز سیام ژانویه ۱۹۳۳ به پایان میرسد. مقطع جمهوری وایمار رویهمرفته یک مقطع دموکراتیک محسوب میشود. هر چند که اختلاف و درگیری احزاب و گروهای سیاسی زیاد بود و عدهی زیادی به قتل رسیدند. همین که در عرض چهارده سال، بیست بار کابینه عوض شد، خود از همین تشتت حکایت میکند. آلمانیها به سالهای دههی ۱۹۲۰، سالهای طلایی میگفتند؛ چون به لطف اعتبارات بانکی از آمریکا، چرخهای اقتصاد بعد از جنگ راه افتاده بود و انعقاد قراردادهای صلح با همسایگان و رقیبان، امکان صادرات انبوه کالاها را فراهم کرده بود. اما بعد از آن پنجشنبهی معروف به «پنجشنبهی سیاه»، در روز بیست و چهارم اکتبر ۱۹۲۹ که بازار بورس نیویورک سقوط کرد، آلمانها که به واسطهی اعتبارات بانکی بیش از دیگر کشورهای اروپایی به آمریکا وابسته بودند، بیش از بقیه متضرر شدند. شوک بعدی، ورشکستگی بانک اعتباری اتریش بود که ورشکستگی بانکهای آلمان را تسریع کرد. در نتیجهی این ورشکستگیها و رکود ناشی از بحران اقتصادی، از صادرات به شدت کاسته شد و کارخانهها یکی بعد از دیگری تعطیل و کارگران بیکار شدند. در پایان جمهوری وایمار، در سال ۱۹۳۳، شش میلیون نفر در آلمان بیکار بودند و فقط دوازده میلیون نفر کار ثابت داشتند. بسیاری از خانوادهها زیر خط فقر زندگی میکردند. یکی از این خانوادهها، خانوادهی «بونیکه» در این فیلم است.
داستان فیلم
داستان فیلم در برلین سال ۱۹۳۱ میگذرد: بونیکه پدر یک خانوادهی چهار نفره و پسرش کورت هر دو بیکارند. تنها آنی، دختر این خانواده، کاری در کارخانه دارد که با وجود کار زیاد، مزد کمی میگیرد. کورت پسر جوان خانه مانند هزاران جوان بیکار دیگر هر روز صبح با دوچرخه در گوشهای از شهر که روزنامه توزیع میشود، جمع میشوند و بعد از خواندن صفحهی آگهیهای استخدام به سرعت با دوچرخه در خیابانها دنبال آدرسهای کار پا میزنند و دست از پا درازتر باز میگردند. کورت که از این وضع خسته شده و دیگر تحمل سرکوفتهای مادر و پدرش را، که او را به بیعرضگی متهم میکنند، ندارد، راهی جز خودکشی پیش خود نمیبنید. آرام و خونسرد به سوی پنجره میرود، آن را باز میکند، گُلدان را به کناری مینهد و خودش را به بیرون پرت میکند. او قبل از بیرون پریدن چشمش به ساعت مچیاش میافتد، که آن را باز میکند و روی میز میگذارد تا دیگران بتوانند از آن استفاده کنند. مردمی که دور جنازه در خیابان جمع میشوند، افسرده میشوند؛ اما کسی گریه نمیکند. قضیه عادی جلوه میکند. بچهها پنجرهای که او خود را از آن پرت کرده، به هم نشان میدهند. پدر که از ماجرا بی خبر است، به عادت معمول در میخانه مست کرده است. ماشین نعشکش، جنازه را میبرد. یکی از زنان همسایه میگوید: یک بیکار کمتر. اپیزود نخست فیلم با همین گفته تمام میشود.
این خانواده که از شش ماه پیش نتوانسته اجارهی خانه را پرداخت کند، با حُکم دادگاه مجبور به تخلیهی خانه میشود. قاضی، فقر را دلیل موجهی برای نپرداختن اجاره نمیداند و خانواده را در امر فقیر بودن خود مقصر میداند. با وجود تلاشهای آنی (دختر خانواده) و این و در آن در زدنش، کار به جایی نمیرسد و خانه تخلیه میشود. آن وقتها افراد بیخانمان به محلی در برلین به نام «کوله وامپه» میرفتند و چادر میزدند. این خانواده نیز مجبور به همین کار میشود و به کمک فریتز، نامزد آنی، سرپناهی مییابند. فریتز وقتی پی میبرد که آنی حامله شده، حاضر نمیشود با او ازدواج کند؛ چون نمیخواهد آزادی و فراغ بال خود را از دست بدهد. محل اقامت این خانواده در «کوله وامپه» به علت اجتماع صدها خانوادهی همدرد، نه فقط محل زندگی، که محل تبادل نظر و بحث سیاسی هم بود. در آن سالها، آلمان هر چند که در بحران سیاسی و اقتصادی دست و پا میزد، اما سرزنده و فعال بود. گروههای ورزشی کارگری، که عمدتا به سوسیالیستها یا کمونیستها وابسته بودند، جوانان را سازماندهی میکردند. این سازماندهی به خصوص بعد از لغو یک قانون ضد سوسیالیستی، در سال ۱۸۹۰، که فعالیت سوسیالیستها را ممنوع کرده بود، رایج شده بود. بسیاری از اعضای این گروههای ورزشی کارگری بعد از روی کار آمدن نازیها، دستگیر و در اردوگاههای کار اجباری کشته شدند.
جوانان جشنوارههای ورزشی ترتیب میدادند، تا ضمن تقویت جسمی، روحیهی رزمی و همبستگی خود را هم حفظ کنند. این جشنوارهها، چنان که در این فیلم شاهدیم، فرصتی هم بود برای آن که آوازهای دستهجمعی و تئاترهای فیالبداهه بر پا شود. در همین جشنوارهی ورزشی، آنی که به علت حاملگی از نامزدش فریتز، او را از دست داده بود، او را دوباره باز مییابد. در بازگشت به خانه با قطار، صحنهی مشهور گُفتوگوی جمعی در واگن شلوغ قطار پیش میآید، که متن آن را خود برشت نوشته است. برشت در این صحنه، واگن را از تیپهای مختلف و متعارض اجتماع آن زمان پُر کرده تا رفتار و اندیشهی آنها را رو در روی هم قرار دهد. بحث از آنجا آغاز میشود که فردی که دارد روزنامه میخواند، از خواندن این خبر که در برزیل مقدار متنابهی قهوه را برای حفظ قیمت آن آتش زدهاند، حیرت میکند و گُفتوگو درمیگیرد که در شرایط بحران، چگونه اقتصاد باید اداره شود. بحث که بالا میگیرد، جوانان سوسالیست هم در آن شرکت میکنند. وقتی به این نتیجه میرسند که این وضع قابل ادامه نیست، و باید کاری کرد؛ این پاسخ داده میشود که پس باید جهان تغییر کند! جوان با اشاره به یک زن و مرد بورژوا و مردی که دارد چرت میزند، میگوید این جهان بر وفق مراد شماست. پس جهان را شما تغییر نمیدهید! آنگاه در پاسخ سئوال مرد بورژوا که: پس چه کسی دنیا را تغییر میدهد، دختر جوانی به نام «گرد» میگوید: من آن را تغییر میدهم، جهان را کسانی تغییر میدهند که آن را نپسندند. کسانی که بخواهند نظمی نو درافکنند! در صحنهی بعدی، که فیلم با آن پایان مییابد، کارگران متفرق آغاز فیلم، همبسته میشوند و سرود همبستگی برشت را دستجمعی در خیابان میخوانند.
موسیقی فیلم
کارگردان فیلم یک جوان مستعد بلغاری به نام سلتان دودوف است که قبلا یک فیلم مستندگونه به سبک کارهای مستند آیزنشتاین از وضع سکونت کارگران در برلین ساخته بود، که مقبول برشت افتاد. موسیقی فیلم را هانس آیزلر تصنیف کرد. او چندین تصنیف دیگر هم برای کارهای برشت تصنیف کرد و در زمان نازیها مجبور به ترک وطن شد. او در آمریکا با فریتز لانگ کار کرد و تصنیفهای ضدفاشیستی نوشت. بعد از پایان جنگ و بازگشت به آلمان، سرود ملی آلمان شرقی را هم او نوشت. اما بعدها به واسطهی سرود «فاوست» از چشم حکومت آلمان شرقی افتاد.
نقش موسیقی فیلم همان است که برشت در تئاتر حماسی خود نیز آن را به کار میگیرد، تا تماشاگر خسته یا احساساتی نشود و فعال و بیدار بماند. این نخستین بار در تاریخ سینماست که موسیقی تا اندازهای به عنوان یک عامل مستقل عمل میکند. موسیقی گاه تصاویر را همراهی میکند، گاه آنها را مورد تاکید قرار میدهد، و گاه حتا در تضاد با آنها حرکت میکند. در موقع لزوم نیز ساکت میماند، مانند صحنهی پایین پریدن کورت از پنجره و پخش زمین شدنش و جمع شدن مردم.
سانسور فیلم
این فیلم ازهمان ابتدای ساختاش با مشکلات فراوان روبرو بود. وسط فیلمبرداری، شرکت پرومته که تهیه کنندهی فیلم بود، پولش ته کشید و کار مدتی متوقف ماند، تا این که یک تهیه کنندهی سوئیسی حاضر شد کار را ادامه بدهد. بعد از تکمیل کار هم دیوار بلند سانسور جلوی فیلم سبز شد. ادارهی سانسور سازندگان فیلم را متهم کرد که به حکومت، پلیس و دستگاه قضا توهین کردهاند. دستگاه سانسور این فیلم را ترکیبی از فیلم داستانی، فیلم تبلیغی و گزارش خبری دانست. برشت هم به شوخی ادارهی سانسور را ستود که از جمله معدود کسانی بوده که فیلم را فهمیده.
فیلم نخستین بار در ماه مه ۱۹۳۲ در مسکو نشان داده شد. اما تماشاگران حزبی واکنش چندان گرمی نشان ندادند. گفته شد که قسمت مسابقهی موتورسواری ورزشکاران کارگر چندان به مذاق روسها خوش نیامده است. چون کارگران را در یک کشور سرمایهداری صاحب موتورسیکلت نشان میداد و این باب طبع تبلیغات روسها نبود. چندی بعد فیلم در برلین نمایش داده شد و به علت استقبال خوب، مدتی در سیزده سینما نمایش داده شد. از بیست و ششم مارس ۱۹۳۳، نازیها فیلم را به کُلی ممنوع کردند. بعدها این فیلم در آمریکا نشان داده شد و نمایش آن به خصوص در زمان جنبش دانشجویی سال ۱۹۶۸ هم در اروپا رواج یافت. از سال پیش، نسخهی سانسور نشدهی این فیلم بر روی دی وی دی به بازار عرضه شده است.
زیباییشناسی فیلم
این فیلم از نظر مستند بودن آن به یک برههی بسیار حساس در تاریخ آلمان (به قدرت رسیدن نازیسم) و جهان حائز اهمیت بسیار است. از لحاظ زیباییشناسی نیز، صرفنظر از جنبههای شعاری فیلم در قسمت آخر آن، اپیزود نخست فیلم از شاهکارهای سینماست. تاکید دوربین بر پاهای دوچرخهسواران جویای کار، و در نمای بعد از خودکشی کورت جوان، دوچرخهی آویزان از سقف اتاق و تاکید بر سایهی دوچرخهسواران، از لحظههای ناب سینمایی فیلم است. فیلمهای سبک نئورالیسم ایتالیا بعد از جنگ جهانی دوم، از جمله «دزد دوچرخه» ویتوریو دسیکا، شباهت زیادی به اپیزود نخست فیلم برشت دارد.