«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
عطا شکوفنده –
فردا گُلی را میچینند
امشب آخرین شبهاست
این شب آخرین دیدار
عطر نفسهایم درباغچه پریشان است
ندایی میآید ازتاریکی شب
ازدرون خسته و رنجورم
زندگی کن، زندگی زیباست
سپیدهدم فردا
دستی از شاخهی زندگی
مرا خواهد چید.
امشب آخرین دیدارهاست
ستاره میدرخشد درآسمان شب
روشنی ماهتاب افتاده به باغ
کرم شبتاب میبافد رویا
خاک بوی تنش آمیخته در تن من
یاد پروانه میکند در ذهنم پرواز
بالهای سپید و پُر نقشاش
در فکرم میدهد آواز
یاد پرواز را به خاطر بسپار.
صدای باران که مرا لالایست
آه، باران، باران
حضورت امشب ناپیداست
امشب که باید میشستی تنم را
در حسرت عشق
امشب که باید میباریدی
زیبا یکسر خروشان همچون دل من
حضورت ناپیداست.
سپیدهدم فردا
دستی از شاخهی زندگی
مرا خواهد چید
آن سو در باغچهی زندگی
غنچهای سر میزندی از شاخه برون
این سوگُلی زیبا، خفته به خواب
در راه صدای پا میآید پُر خشم
کرمی میخورد برگهایم را
ذره، ذره
آرام، آرام
قروچ، قروچ، قروچ
در دلم ترسی خفته مدهوش
ترس از دست غارتگر باد فردا
ریشهی مادر من، فردا زار زار خواهد گریست
بیتاب شیون فرو خواهد داد
گُلبرگهایم تا صبح خواهند ریخت
یک به یک بر خاک
باغچه فردا در ماتم من
سیاهپوش خواهد شد.
یک نفر آن دورتر در شب سرد و سیاه
آواز سر داده حزین
دل من بیتاب است
جانم اما ازعشق گُر گرفته
و در همآغوشی با رویای بهار
عطر خوش بویم، امشب فضای باغچه را
معطر کرده.
سپیدهدم فردا
دستی از شاخهی زندگی
مرا خواهد چید
امشب آخرین شبهاست
این شب، پایان دیدارهاست!