«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
روشنک رامینفر –
دیدگاه شاعران معاصر دربارهی حجاب
موضوع پوشش از بخشهای خصوصی زندگی هر فرد است، اما اغلب پای نظامهای دیکتاتوری به حقوق عمومی مردم باز میشود و دولت خود را مسئول لباس و سبك زندگی مردم میداند. حكومتهای طرفدار دین بیش از سایر اشكال حكومت، پوشش شهروندان را به دامن سیاست کشور پیوند میزنند و حق بر تمامیت بدن و پوشش را نادیده میگیرند.
انتقاد از نوع پوشش سنتی و مذهبی زنان ایرانی، یکی از مایههای اندیشهی تجددطلبی در جنبش مشروطه، برای ایران به شمار میآمد که به ادبیات و طبیعتا تصنیفهای موسیقی ایرانی نیز راه یافته بود. شعر مشروطه در تاریخ ادبیات ایران، به شعر عصر بیداری معروف است. مقصود از بیداری، افزایش آگاهیهای سیاسی و اجتماعی و متعاقب آن، پی بردن به ضرورت تغییر و نوسازی فرهنگ کشور است. ایرج میرزا، بهار، دهخدا و عشقی از شاعرانی بودند که در کنار امور سیاسی، به انتقاد از برخی آداب و سنتهای مردم ایران و دعوت آنها به سوی آگاهی و تجدد پرداختند. آزادی زنان و به ویژه رها شدن آنان از قید سنتهای پوسیده و واپسگرا همواره یکی از درخواستهای عمدهی مشروطهطلبان و آزادیخواهان بود که بدل به یکی از درونمایههای پُر توان ادبیات دوران مشروطه شد و بسیاری از شاعران، آن را در اشعار و آفریدههای خود به کار گرفتند. میرزاده عشقی، نمایشنامهی منظوم «کفن سیاه» را در رابطه با حجاب سرود که مایهای دراماتیک داشت. ملکالشعرای بهار، ایرج میرزا، پروین اعتصامی، عارف قزوینی، لاهوتی و… نیز به سهم و سبک خویش آثاری بدین مضمون خلق کردند.
ایرج میرزا
ایرج میرزا در شمار آن دسته از شاعران مشروطه است که در آثار خود، بیشترین تجدد معنایی و نوخواهی فکری را ارائه میدهد. اکثر این اندیشههای جدید و مترقی، در شعرهای پنج سال آخر زندگی او نمود یافتهاند. ایرج بخش عمدهی مثنویها و قطعات خود را به این مباحث اختصاص داده است.
ایرج میرزا در شعر خود توجه خاص و ویژهای به زنان نشان میدهد؛ از مطرح کردن ضرورت حضور زن در اجتماع و مخالفت با حجاب تا سرودن اشعاری صمیمانه دربارهی مقام مادر (در پنج قطعه و چند مثنوی) که برای نخستین بار در ادب فارسی به این شکل پدید آمده است. بدیهی است که تمام این موضوعات در نتیجهی تحول فکری و ارتباط با فرهنگ و ادبیات غرب به شعر ایرج راه یافته و جلوههایی از نوگرایی اندیشه و فرهنگ است. منظومهی عارفنامه، منبع اصلی دریافت نگرشهای متجددانه اوست:
تو ای با مشک و گُل همسنگ و همرنگ
میگردد در این چادر دلت تنگ؟
مگر زن در میان ما بشر نیست؟
مگر زن در تمیزِ خیر و شرّ نیست؟
اگر زن را بیاموزند ناموس
زند بیپرده بر بام فلک کوس
خدایا تا کی این مردان به خوابند
زنان تا کی گرفتار حجابند
بدان خوبی در این چادر کریهی
به هر چیزی به جز انسان شبیهی
ایرج تاکید ویژهای بر حضور اجتماعی زنان و همراهی آنان با مظاهر تجدد دارد:
زن روبسته را ادراک و هُش نیست
تئاتر و رستوران ناموسکُش نیست
برون آیند و با مردان بجوشند
به تهذیب خصال خود بکوشند
چو زن تعلیم دید و دانش آموخت
رواق جان به نور بینش افروخت
با چنین گام که نسوان وطن پیش روند
عنقریب است که ایران شود ایران دگر
او در بُعد تفکر و اندیشه، بسیار دلیرتر از دیگران با خرافات و عقاید مندرس مقابله میکند و در تقدسزدایی و تابوشکنیهای فرهنگی و فکری و اجتماعی جسورترین شاعر زمانهی خویش است:
فقیه شهر به رفع حجاب مایل نیست
چرا که هر چه کند حیله در حجاب کند
چو نیست ظاهر قرآن به وفق خواهش او
رود به باطل و تفسیر ناصواب کند
از او دلیل نباید سئوال کرد که گرگ
به هر دلیل که شد برّه را مُجاب کند
نقاب بر رُخ زن سدّ باب معرفت است
کجاست دست حقیقت که فتح باب کند
بلی نقاب بود کاین گروه مُفتی را
به نصف مردم ما مالکالرقاب کند
در شعری دیگری رسیدن به تکامل و شکوفا را در گرو کنار نهادن حجاب میداند:
آخر غنچه در سیر تکامل شود
از پرده بیرون تا شود گُل
تو هم دستی بزن این پرده بردار
کمال خود به عالم کن نمودار
ابوالقاسم لاهوتی
ابوالقاسم لاهوتی نیز چون دیگر شاعران همرزم خود در عصر مشروطیت برای رهایی زنان از اسارت حجاب تحمیلی، شعرهایی پُرشور و تاثیرگذار میسرود. او در شعرهایش به گرفتار بودن زنان در منجلاب خرافات و قید و بندهای واپسمانده، خودکمبینی و رسوم ظالمانه اشاره میکند و آنها را به شرکت در حکومت، داشتن فعالیتهای اقتصادی و آزادی از بند حجاب فرا میخواند:
خواهم که میان جامعه آزاد بینمت
جز این به جان تو نبود آرزوی من
آفرین بر قوهای کز پرده آزادت نمود
حیف بود این حسن عالمگیر ماند در حجاب
بگذار که دختران آزاد
شرکت بکنند در حکومت
زن بود در خاک شورا با همه مردان برابر
دختر ایران از این نعمت خبر دارد؟ ندارد
در قصیدهی «به دختران ایران»، حجاب را یکی از عوامل خانهنشینی زنان و از موانع دست یافتن آنان به آگاهی، فعالیت اجتماعی و رشد و پیشرفت میداند. در این شعر او زنان را به ترك قید و بندهای سنتی فرا میخواند:
ننگ باشد که تو در پرده و خلقی آزاد
شرم باشد که تو در خواب و جهانی بیدار
ترك چادر کن و مکتب برو و درس بخوان
شاخهی جهل ندارد ثمری جز ادبار
دانش آموز و ز احوال جهان آگه شو
وین نقاب سیه از روی مبارك بردار
لاهوتی در این ابیات، حجاب را به اسارت و زنده به گور کردن زنان تشبیه کرده است و از زنان خواسته که علیه خودپرستی مردانی که مغرورانه به زنان ستم میکنند و با زور و اجبار آنها را وادار به حجاب میکنند، قیام کنند:
پس کی تو این نقاب ز رُخ دور میکنی
کی ترک این اسارت منفور میکنی
با مرد همسری تو، کی این حق خویش را
ثابت به آن ستمگر مغرور میکنی
بشنو، اگر ز پرده برآیی بدون عیب
چشم رقیب را ز حسد کور میکنی
بر ضد خودپرستی مردان قیام کن
تمکین چرا به بندگی زور میکنی
تف بر سلیقهی تو، که در چادر سیاه
زنهای زنده را همه در گور میکنی
لاهوتی همین مضمون را در غزل دیگری خطاب به زنان ایران تکرار میکند و واعظان را عامل ایجاد سنت حجاب میداند. او این شعر را در سال ۱۹۱۸ در استانبول سرود:
زین بیش این نقاب سیه را به رو مکن
ما را میان جامعه بیآبرو مکن
شرمآور این بود که تو در پردهای هنوز
جانا ز باز کردن رو، هیچ رو مکن
محبوب مردمان تویی ای مه، ترا که گفت
در جمع مردمان مرو و گفتوگو مکن
تو سادهای و شیخ، بداخلاق و حیلهگر
هیچ اعتنا به گفته این زشتخو مکن
همچنین در شعری که در سال ۱۹۲۰ در استانبول سروده شد، چنین عنوان میکند:
بردار پرده ای صنم ماهروی من
کز روی تو زیاد شود آبروی من
هرجا که گفتوگو ز نقاب تو میشود
خندد رقیب و گریه بگیرد گلوی من
خواهم میان جامعه آزاد بینمت
جز این به جان تو نبود آرزوی من
بخت سیه مرا ز تو آنقدر دور کرد
تا آن که شد سفید چو روی تو موی من
لاهوتیا چه شد که به یک دم اثر نکرد
با آن که شد زمانه پُر از های و هوی من
پیش از مشروطه در عصر قاجار، نظام تعلیم و تربیت عمومی وجود نداشت و شیوهی آموزش مبتنی بر روش سنتی یا مکتبخانهای بود؛ البته در خانوادههای متمول و فرهنگدوست استفاده از معلم سرخانه هم رواج داشت؛ اما به طور کُلی غالب زنان و دختران به دلیل تفکرات کهنه که خروج آنان را از خانه قبیح میشمرد و آموزششان را ضروری نمیدانست، از تحصیل محروم میماندند. فقر اقتصادی و فرهنگی فراگیر در جامعه هم این جریان را تقویت میکرد.
ابوالقاسم لاهوتی از جمله شاعرانی بود که در زمان مشروطه، بر لزوم آموزش و پرورش زنان و ضرورت آشنایی ایشان با علوم و فنون نوین تاکید کرد. بیشک تلاش او در اصلاح نگرش جامعه به زنان و کمک به گسترش آموزش خصوصا در میان دختران جوان تاثیرگذار بوده است. او چادر و روبند زنان را مانع علم آموزی آنان میدانست و از زنان میخواست که چادر را کنار بگذارند و در پی کسب علم و دانش باشند:
ای دختر نامدار ایران
از روی خود این نقاب بردار
چون دخترکان ازبکستان
چادر بنه و کتاب بردار
عارف قزوینی
ابوالقاسم عارف قزوینی، شاعر و تصنیفساز اهل ایران بود. او زندگی پُر فراز و نشیبی داشت. در سال ۱۳۲۳ ه.ق.، در زمان آغاز ۲۳ سالگیاش، زمزمهی مشروطیت بلند گشت. او نیز با غزلهای خود با مشروطیت همگام شد. عارف در اشعار خویش به مقولهی آزادی زنان نیز میپردازد. او در اشعار خود چادر را با صفت قیرگون توصیف میکند و چادرپیچ شدن زنان را خواری میداند و کنار گذاشتن آن را نویدی برای زندگی نوین. از این رو، از منظر او، آزادی از بند سنتهای پوسیده، طراوت و شادابی را برای گیاه زندگی به ارمغان خواهد آورد:
تو از این لباس خواری شوی عاری و برآری
به درآ همچو گُل سر از تربتم ار گیاه ماند
او معتقد است با کنار زدن نقاب، زیبایی زن آشکار میشود و معلوم خواهد شد رُخسار او از ماه نیز روشنتر است. از این رو، سخن آنان که او را به ماه تشبیه میکردهاند، غلط از آب در خواهد آمد، سپس افکن نقاب و کنار گذاشتن حجاب را شرط متمدن بودن میشمرد:
بفکن نقاب و بگذار در اشتباه ماند
تو بر آن کسی که میگفت رُخت به ماه ماند
بدر این حجاب و آخر به درآ ز ابر چون خور
که تمدن ار نیائی، تو به نیم راه ماند
از نظر او، دلی که خواستار حجاب زن است به کیسهی کاهی میماند که از احساس و شعور بیبهره است. او بیحجابی را آشتی میان دلها میداند:
دل آن که رویت با واسطهی حجاب خواهد
تو مگوی دل که آن دل به جوال کاه ماند
پی صلح اگر تو بیپرده سخن میان گذاری
نه حریف جنگ باقی، نه صف سپاه ماند
عارف در یکی از تصنیفهای خود (در بیات اصفهان) زنان را خطاب قرار میدهد و اعلام میکند تا آنها در بند نقاب و پیچه باشند، مملکت دچار نابسامانی و محتاج تحول است:
تا رُخت مقید نقاب است
دل چو پیچهات به پیچ و تاب است
مملکت چو نرگست خراب است
چارهی خرابی انقلاب است
در تصنیف مشهور دیگر خود به نام «گریه را به مستی بهانه کردم»، باز به موضوع آزادی زنان میپردازد و زنان ایران را به دریدن نقاب ترغیب میکند:
همچو چشم مستت، جهان خراب است
از چه روی، روی تو در حجاب است
رُخ مپوش، کاین دور انتخاب است
من تو را به خوبی نشانه کردم
او در سال ۱۳۰۱ شمسی و در واپسین روزهای حاکمیت قاجاریه، شعری پُرهجمه علیه حجاب زنان سروده است. خود عارف یادداشت کوتاهی بر این غزل نوشته که ظاهرا قسمتی از یک نامه است که مخاطب آن مشخص نیست: «این غزل را هم در زمستان امسال ساخته و به کُلی فراموش کرده بودم و در میان کاغذهای باطله پیدا کردم. البته میدانید که هیچوقت شما را فراموش نکردهام، ولی بدانید هر شعری که راجع به هجاب است برای شما ساختهام.»
ترک حجاب بایدت ای ماه رو مگیر
در گوش، وعظ واعظ بی آبرو مگیر
بالا بزن به ساعد سیمین نقاب را
گرچه هرچه شد به گردنم، آن را فرو مگیر
چون شیخ مغزخالی پُرحرف و لابهگوی
ایراد بیجهت سر هر گفتوگوی مگیر
شهریار
شعر شهریار، روان، راحت، سلیس، دلنشین و پُرجاذبه است. از این روی عوام دوستش دارند و خواص تاییدش میکنند. او جانی تازه به غزل داد. غزلهایش بیشتر در وصف عشق و شیدایی و یا در شکایت از ایام و پیری است، اما چند شعر از او میتوان یافت که در آنها به موضوع زنان و رهایی آنان از بند پوشش اجباری پرداخته است. شهریار در این ابیات زنان را خطاب قرار میدهد و آنان را تشویق میکند که برای احقاق حقوق شهروندی خویش تلاش کنند و نقاب از روی خود بردارند:
یک دم ز حقوق مدنی دم بزن ای زن
وین دام سیه سلسله برهم بزن ای زن
این جامهی ماتم به دل ما زده صید چاک
صد چاک در این جامهی ماتم بزن ای زن
آبستن عیسای تكامل تویی آخر
پس چاک به پیراهن مریم بزن ای زن
بگشای چو خورشید رُخ و تیر تجلی
بر دیدهی نامحرم و محرم بزن ای زن
شهریار ابیات زیر را در استقبال از کشف حجاب سرود، اما این شعر در دیوانهای بعد از انقلاب حذف شده است:
بفکن ز آتشین رُخت ای مه نقاب را
تا از خجالت آب کنی آفتاب را
ای خفته زیر پرچم زلف تو، انقلاب
برخیز و برفراز علم انقلاب را
زینتفروش زشت نقابش نهفته عیب
ای گُل بپوش زینت و بفکن نقاب را
شیخ از سیاهرختی زن شد سپیدبخت
عنوان روسیاهی از آن شد حجاب را
از گریه سحاب غرض خندهی گُل است
تا تیغ آفتاب بدّرد سحاب را
روزی که زن سئوال کند از حقوق خویش
آن شیرمرد کیست که گوید جواب را
با شیخ از شراب حکایت مکن که شیخ
تا خون خلق هست ننوشد شراب را
میرزاده عشقی
میرزاده عشقی از شاعران پُر جنبوجوشی بود که با وجود عمر کوتاهش توانست جنبههای گوناگون و متنوعی از پدیدهی تجدد را در اشعارش منعکس کند. او یکی از پیشگامان جریان تجددگرایی بود و با زبان تند و آتشیناش در مسیر آگاهسازی مردم گام برداشت. عشقی که ارتجاع و عقبماندگی را تاب نمیآورد، از آزادی و تجدد سخن میگفت و در حسرت شکوه و عظمت پیشین ایران بود.
حجاب، که آن را عامل بدبختی و عقبماندگی زنان و این بخش از جامعه را زنده، اما در کفن پیچیده و بدبخت توصیف میکند، در نمایشنامهی منظوم «کفن سیاه» بازتابی وسیع دارد. این نمایشنامه را تحت تاثیر منظرهی ویرانههای مداین در راه سفر به استانبول سرود؛ نمایشنامهای که تاملی بود بر آنچه بود و آنچه شد و مکالمهای خیالی با بانویی از آن روزگاران که سر از گور به در آورده است. او به قصد به تصویر درآوردن وضعیت سیاه زنان دورهی خود، این اثر را نگاشت و شاهزادهای از اعصار گذشته به نام «خسرودخت» را که که کفنی تیره در بر کرده است، تمثیلی از زنان ایرانی فرض نمود و به بیان سرنوشت تیره و تار آنان پرداخت. در بخش هشتم این نمایشنامه، خسرودخت به سخن میآید:
این طلسم است نه یک زمره ز آبادانی
این طلسمی است که در دهر ندارد ثانی
به طلسم است در آن روز و شب ایرانی
زین طلسم است دیار تو بدین ویرانی!
جامهی من کند این دعوی من برهانی
من هیولای سعادت هستم
که بر این تیرهسرا دل بستم
مر مرا هیچ گنه نیست به جز آن که زنم
زین گناه است که تا زندهام اندر کفنم
من سیهپوشم و تا این سیه از تن نکنم
تو سیهبختی و بدبخت چو بخت تو منم
خسرودخت از نابسامانی روزگار خود و به ویژه از محنتی که زنان ایران دچار آنند، شِکوِه سر میدهد و میگوید زنی که چادرپیچش کردهاند، زنده به گور و خاکنشین است و یاس و ناامیدی گریبانش را گرفته است، نه راه پیش دارد، نه راه پس:
بکَنم گر ز تن این جامه، گناه است مرا
نکنم، عُمر در این جامه، تباه است مرا
چه کنم؟ بخت از این رخت، سیاه است مرا
حاصل عُمر از این زندگی، آه است مرا
مرگ هر شام و سحر، چشم به راه است مرا
زحمت مُردن من یک قدم است
تا لب گور کفن در تنم است
فقط از مُردنم آئین مماتم باقیست
یعنی آن فاتحهخوانی وفاتم باقیست
این که بینی تو که باز این، رُخ ماتم باقیست
یادگاری است، کز ایام حیاتم باقیست
گریه و ناله و آه، از حرکاتم باقیست
بهر گور است معطل ماندم
ورنه من فاتحهی خود خواندم
از همان دم که در این تیره دیار آمدهام
خود کفن کرده ببر، خود به مزار آمدهام
مُردم از زندگی، از بس به فشار آمدهام
تا درین تیرهکفن در شدهام!
زنده نی، مرده ماتم زدهام!
شاعر با پایان رویای شبانهاش، که در واقع کابوسی یادآور درد و رنج روزگار خود است، پس از گشتوگذاری در اطراف و اکناف وطن خویش و دیدن اوضاع زنان جامعهی خود، به سخن میآید و ابیات زیر را پایانبخش منظومهی «کفن سیاه» خود میکند:
هرچه زن دیدم آنجا همه آنسان دیدم
همه را زنده درون کفن انسان دیدم
همه را صورت آن زادهی ساسان دیدم
صف به صف دختر کسری همه جا سان دیدم
خویش را از پس این قصه هراسان دیدم
همهی قصه به نظم آوردم
فهم آن بر تو حوالت کردم
سپس علت نابسامانی جامعه را چادر و روبند عنوان میکند و اظهار میکند که عزت و افتخار و رشد جامعه، زمانی میسّر میشود که زنان از آن رهایی یابند:
آتش طبع تو عشقی كه روان است چو آب
رُخ دوشیزه نگر از چه فكنده است نقاب
از حجاب است كه این قوم خراباند، خراب
این خرابی ز حجاب است كه ناید به حساب
در حجاب است سخن گرچه بود رد حجاب
تو سزد فخر كنی بر دگران بدهی درس
سخن آزاد بگو، هیچ مترس
در پایان نمایشنامه از تساوی حقوق زن و مرد میگوید و گوشزد میکند که اگر کنار نهادن چادر و پیچه به تدریج در جامعه فراگیر شود، عزت و فتح را برای مملکت به ارمغان خواهد آورد، وگرنه نیمی از جمعیت ایران را باید مُرده و دلمُرده به حساب آورد:
شرم چه؟ مرد یکی بنده و زن یک بنده
زن چه کرده است که از بنده بود شرمنده
چیست این چادر و روبندهی نازیبنده
گر کفن نیست بگو چیست پس این روبنده
مُرده باد آن که زنان زنده به گور افکنده
این سخن مذهب هر کس باشد
چادر و پیچه دگر بس باشد
با من ار یک دو سه گوینده همآواز شود
کم کم این زمزمه در جامعه آغاز شود
از همین زمزمهها روی زنان باز شود
زن کَنَد جامهی شرمآر و سرافراز شود
عزت و فتح به این جامعه دمساز شود
ور نه تا زن به کفن سر برده
نیمی از ملت ایران مُرده
ترکیب «کفن سیاه» بعدها به عنوان معادل چادر، کاربُرد فراوان یافت و اعلامیهها و سخنرانیهای مخالف حجاب، بانوان را تشویق به ترک کفن سیاه میکردند.
بهار
ملک الشعرای بهار در رابطه با آزادی زنان و به ویژه دسترسی آنان به عالم هنر و آموزش و پرورش، از زمانهی خود بسیار پیشروتر بود. وی از همان دوران جوانی و حتی در محیط بسته و سرشار از تعصب مشهد، از این موضوع صحبت به میان آورد. در اشعار بهار، مقام و مرتبت زن بارها ستوده شده. نگاهش به زن، نگاهی لطیف و شاعرانه و در عین حال پُرصلابت است. در قصیدهی «زن شعر خداست»، که در سال ۱۳۰۷ سروده، آورده است:
زن بود شعر خدا و مرد بود نثر خدا
مرد نثری سره و زن غزلیتر باشد
نثر هر چند به تنهایی خود هست نکو
لیک با نظم چو پیوست نکوتر باشد…
و یا در قصیدهی «ای زن»، که در سال ۱۳۱۴ سروده است، زن را گوهر یکتا، نعیم زندگانی، مبدا خلقت، مبنای عشق، نیکوتر از گُل… خطاب میکند:
نبودی زندگی گر زن نبودی
وجود خلق را مبدایی ای زن
بنای نیکبختی را به گیتی
تو هم معمار و هم بنایی ای زن
بهار در اشعارش، آشکارا حجاب را مانع اعتلای شخصیت زن میداند. چنان که در مثنوی «صفت زن» میسراید:
چادر و رویبند خوب نبود
زن چنان مستمند خوب نبود
جهل اسباب عافیت نشود
زن روبسته تربیت نشود…
او در ادامهی شعر «ای زن»، به مسالهی تعدد زوجات اشاره میکند و مردان را از آن منع میکند و در نهایت نتیجه میگیرد:
نشود منقطع از کشور ما این حرکات
تا که زن بسته و پیچیده به چادر باشد
بهار معتقد است، زن پیچیده در حجاب و نقاب به مُردهی کفنپوش میماند و برای بدل شدن به عضوی فعال در جامعه باید آن را فرو بنهد:
وین وجود لطیف، یعنی زن
تا به کی زندگی کند به کفن
چون که عضو مهم جامعه اوست
بودنش عضو اجتماع نکوست
چرا که حجاب میتواند دست و پای زنان را ببندد و نگذارد به سوی علم و هنر بشتابند:
دریغا کز حجاب خود وطن را
به نیمهی تن فلج فرمایی ای زن…
سوی علم و هنر بشتاب و کن شکر
که در این دوره والایی ای زن…
به کار علم و عفت کوش امروز
که مام مردم فردایی ای زن
از این رو توصیه بهار چنین است:
فروخوان کتاب را
برافکن حجاب را
از این بیشتر به گُل
مپوش آفتاب را
باور به آزادی زنان که در دل بهار میجوشد، با ذوق و آوای موسیقی درمیآمیزد و تاثیری بینظیر بر گوشها و دلهای مردمان زمان بر جا میگذارد. تصنیفهای او دربارهی حجاب را همه جا میخواندند و ورد زبانها میساختند. از میان تصنیفهای او، «ای زن ز بهر وطن زمزمه سر کن»، «زن با هنر»، «عروس گُل»، «بند دوم مرغ بینوا»، «بند دوم باد خزان»، «به دل جز غم قمر ندارم»، «پروانهای موجود شریف»، اندیشهی بهار را در مورد مسالهی حجاب و علمآموزی زنان به خوبی نشان میدهد. برای نمونه در تصنیف «عروس گُل»، شاعر ابتدا از چهرهگشایی گُل در چمن به دست باد صبا سخن میگوید و سپس میان چهرهگشایی گُل و چهرهگشایی زن همسانی برقرار میکند. همانگونه که گُل را هرگز کسی با نقاب و پیچه ندیده، زن هم همچون گُل نمیتواند پیچه و نقاب بر چهره داشته باشد.
عروس گُل از باد صبا
شده در چمن چهرهگشا
الا ای صنم بهر خدا
ز پرده تو رُخ به در کن
تصنیف دیگر که باز در رابطه با حجاب زنان نوشته شده، «پرده ز رُخ برافکن» نام دارد. این تصنیف در حقیقت «بند دوم باد خزان» است که آهنگ آن را نیز درویش خان ساخته است. زبان لطیف و عاشقانهی بهار در گفتوگو با زن در این تصنیف به اوج خود میرسد. او چهرهی زن را صبح صادق میخواند و حجاب را ظلمت شب. چهرهی زن را ماه میخواند که با گشودن چشم جهان به دیدن آن روشن میشود.
ز صبح صادق جبین گشا، ظلمت شب برافکن
لباس حوری به بر نما، مقنعه از سر افکن
چهره بگشا که جهان دیده به مه گمارد
غم مخور دیدن مه هیچ گنه ندارد…
تصنیف دیگری که در رابطه با حجاب و آزادی زنان باید از آن یاد نمود، «زن با هنر» است. در این تصنیف، بهار بر علمآموزی زنان تاکید میکند. تحصیل دختران از مسائل عمدهی زمان محسوب میشد و یکی از فتواهای شیخ فضلالله نوری و سید علی شوشتری بر علیه مدرسه رفتن دختران صادر شده بود. اما بهار زنان را به فراگیری دانش تشویق میکند:
زنی کو به جهان هنر ندارد
ز حس بشری خبر ندارد
بناز ای زن باهنر که عالم
گُلی از تو شکفتهتر ندارد
زنانی که گرفتار حجابند
ز علم و هنر بهره نیابند…
پروین اعتصامی
پروین اعتصامی در شعر «زن در ایران»، که به مناسبت کشف حجاب سروده است، احوال زنان پیش از کشف حجاب را توصیف میکند. او قید و بندهای سنتی را دلیل دور ماندن زنان از تحصیل و فعالیت در اجتماع میداند و حجاب را حصار و قفسی میشمرد که زن در آن میمیرد، بی آن که نام و آوازهای از خود به جای بگذارد. پروین، مستوری و پردهنشینی زنان را عامل سیهروزی و بدبختیای میداند که سالهاست گریبانگیر آنان شده است:
زن در ایران، پیش از این گویی که ایرانی نبود
پیشهاش جز تیرهروزی و پریشانی نبود
زندگی و مرگش اندر کُنج عُزلت میگذشت
زن چه بود آن روزها، گر زآنکه زندانی نبود؟!
کس چو زن اندر سیاهی قرنها منزل نکرد
کس چو زن در معبد سالوس، قربانی نبود
در عدالتخانهی انصاف زن شاهد نداشت
در دبستان فضیلت، زن دبستانی نبود
دادخواهیهای زن میماند عُمری بیجواب
آشکارا بود این بیداد، پنهانی نبود
بس کسان را جامه و چوب شبانی بود، لیک
در نهاد جمله گرگی بود، چوپانی نبود
از برای زن به میدان فراخ زندگی
سرنوشت و قسمتی جز تنگمیدانی نبود
نور دانش را ز چشم زن نهان میداشتند
این ندانستن، ز پستی و گرانجانی نبود
زن کجا بافنده میشد، بینخ و دوکِ هنر
خرمن و حاصل نبود، آنجا که دهقانی نبود
میوههای دکهی دانش فراوان بود، لیک
بهر زن هرگز نصیبی زین فراوانی نبود
در قفس میآرمید و در قفس میداد جان
در گُلستان نام ازین مرغ گُلستانی نبود
چشم و دل را پرده میبایست، اما از عفاف
چادر پوسیده بنیاد مسلمانی نبود…
«رادیو زمانه»