«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
محمد زهری –
به گُلگشت جوانان
یاد ما را زنده دارید ای رفیقان!
که ما در ظلمت شب
زیر بال وحشی خفاش خونآشام
نشاندیم این نگین صبح روشن را
به روی پایهی انگشتر فردا
و خون ما
به سرخی گُل لاله
به گرمی لب تبدار بیدل
به پاکی تن بیرنگ ژاله
ریخت بر دیوار هر کوچه
و رنگی زد به خاک تشنهی هر کوه
و نقشی شد به فرش سنگی میدان هر شهری
و این است آن پرند نرم شنگرفی
که میبافید
و این است آن گُل آتشفروز شمعدانی
که در باغ بزرگ شهر میخندد
و این است آن لب لعل زنانی را
که میخواهید
و پرپر میزند ارواح ما
اندر سرود عشرت جاویدتان
و عشق ماست لای برگهای هر کتابی را
که میخوانید.
شما یاران نمیدانید
چه تبهایی، تن رنجور ما را آب میکرد
چه لبهایی، به جای نقش خنده، داغ میشد
و چه امیدهایی در دل غرقاب خون، نابود میگردید
ولی ما دیدهایم اندر نمای دورهی خود
حصار ساکت زندان
که در خود میفشارد نغمههای زند گانی را
و رنجی کاندرون کورهی خود میگدازد آهن تنها
طلسم پاسداران فسون، هرگز نشد کارا
کسی از ما،
نه پای از راه گردانید
و نه در راه دشمن گام زد
و این صبحی که میخندد به روی بامهاتان
و این نوشی که میجوشد درون جامهاتان
گواه ماست، ای یاران!
گواه پایمردیهای ما
گواه عزم ما
کز رزم ما
جانانهتر شد.
از: دفتر شعر «جزیره»