«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
باربد کیوان –
در تاكسی نشستهام و رانندهی جوان، نوار جديد سياوش قميشی را گذاشته است. نوبت به ترانهی “تصور كن” میرسد. میبينم كه مسافران از نسلهای مختلف يك باره ساكت میشوند، به فكر فرو میروند و همراه با خواننده تا كلام و نُت آخر، دنيايی متفاوت را تصور میكنند. اين صحنه، در چند فرصت ديگر هم برايم اتفاق میافتد. قدرت و احساسی كه در اين ترانه نهفته است، ذهنم را به دنبال جان لنون ترانهساز خلاق انگليسی در دهههای شصت و هفتاد ميلادی میبرد؛ چرا كه ترانهی قميشی، برداشتی آزاد از مشهورترين ترانهی جان لنون با عنوان ”Imagine” (“تصور كن”) است. استقبالی كه در مردم از بازخوانی اين ترانه میبينم، انگيزهای میشود برای ادای دين به جان لنون، با مروری بر زندگی و هنر و افكارش.
لنون در بندر ليورپول زاده شد. در شهری كارگری. كودك بود كه پدر و مادرش را از دست داد و نزد خالهاش بزرگ شد. دوران مدرسه برای لنون پُر دردسر بود. نمیتوانست با محيط خشك آموزشی كنار بيايد. گرچه سطح زندگی خالهاش نزديك به متوسط بود، ولی جان نوجوان در ميان فرزندان طبقهی كارگر قد میكشيد و خود را يكی از آنان میدانست. با همين گرايش بود كه در دبيرستان روزنامه بيرون میداد و در شرح وضعيت كارگران و دفاع از منافع آنان مقاله مینوشت. در روزهای خاكستری ميانهی دههی ۱۹۵۰، جان لنون شيفتهی موسيقی “راك اند رول” شد كه با سرعتی ديوانهوار آمريكا را تسخير میكرد. او به اجرای موسيقی راك روی آورد تا روح خود را از شر ديسيپلين و ارزشها و سنتهای كهنهی جامعهی انگليسی نجات دهد.
شانزده ساله بود كه نخستين گروه موسيقیاش را تشكيل داد. سال ۱۹۵۷ بود كه يك موسيقیدان جوان و با استعداد به نام پل مك كارتنی تحت تاثير شخصيت و هنر جان لنون قرار گرفت و به گروه او پيوست. سال ۱۹۶۲ بود كه با يكی دو تغيير در تركيب افراد، گروه “بيتلز” متولد شد. انتخاب اين نام كه به معنی سوسكها است، نوعی بازی با كلمهی “بيت ” beat (ضرب در موسيقی) هم بود. نخستين اجراهای موفق “بيتلز” از كافههای شبانهی هامبورگ در ألمان شروع شد و بعد از چند ماه ناگهان به شهرت رسيدند. سال ۱۹۶۴، تب “بيتلز”، ديگر بخش مهمی از دنيا را فرا گرفته بود. كمپانی صفحه پُركنی و شبكههای راديو و تلويزيونی و بنگاههای برگزاری كنسرت، فرصت سر خاراندن و فكر كردن برای “بيتلز” باقی نمیگذاشتند. سفر پشت سفر، كنسرت پشت كنسرت. به قول لنون: “زندگی در سالن كنسرت و استوديوی ضبط و صندلی اتوموبيل خلاصه میشد.”
اما در دنيای بيرون، اتفاقات بزرگی در جريان بود. جنبشهای رهاییبخش و انقلابی بخش بزرگی از كشورهای نومستعمره و مستعمره در آسيا و آفريقا و آمريكایلاتين را در بر گرفته بود. امپرياليسم آمريكا در گرداب جنگ تجاوزكارانهاش در ويتنام فرو میرفت. شوروی از ضرورت مسالمت با غرب سرمايهداری میگفت و كارگران و ستمديدگان را به سازش با حاكمان دعوت میكرد. چين بر فراخوان انقلاب جهانی پای میفشرد. كوبا با سابقهی مبارزات چريكی هنوز برای خيلیها نماد انقلاب به حساب میآمد. و در غرب هم خبرهايی بود. يك جنبش راديكال میرفت كه پا بگيرد. جنبشی عليه هر آنچه نشانه و نتيجهی سيستم سرمايهداری بود. جنبشی عليه نظم سياسی موجود و ارزشها و سنتهای كهنه، عليه تجاوز و مداخلات امپرياليستی، عليه احزاب رسمی كه حالا شامل احزاب طرفدار و همجبههی مسكو هم میشد، عليه فرهنگ و هنر اشرافی و اخته و الكی خوش و عوامفريب. آن “توافق اجتماعی” كه در نتيجهی جنگ جهانی دوم در غرب برقرار شده بود، شكاف برمیداشت. بخشهای زيرين طبقهی كارگر كه هنوز خاطرهی مبارزات و آرمانهای دو دههی قبل را در سر داشتند، رفته رفته در درستی سياستها و حسن نيت سنديكاهای رسمی شك میكردند. در اين دنيای پُرتلاطم، جان لنون و “بيتلز” كجا ايستاده بودند؟ آيا میتوانستند از اين امواج سرنوشتساز كنار بمانند؟
در أن روزها “بيتلز”، همان گونه كه لنون بعدها میگفت، اسير شده بود. اسير شهرت و امتيازاتی كه سرمايهداری برايشان تضمين میكرد. اسير مراكز قدرت و سرمايه كه مسير اصلی عرصههای فرهنگی و هنری را تعيين میكنند. سرمايهداری به “بچههای طبقهی كارگر” فقط اجازه داده بود كه لهجهی محلی، سادگی كلام و مضامين ملموس را با خود از ليورپول به دنيای پُر سود موسيقی پاپ بياورند. وقتی كه “بيتلز” میخواند: It’s been a hard day’s night (شبی بعد از يك روز سخت است)، به روشنی احساس كارگران در پايان يك روز كار دشوار را منعكس میكرد. اما رد پای كارگران و ستمديدگان جامعه در ترانههای آنان فقط به همين چيزها محدود میشد. نه آرمانی در كار بود، نه اعتراضی. با وجود اين، در ميانهی دههی ۱۹۶۰ حساسيت هميشگی جان لنون نسبت به مسائل سياسی و تحولات دنيا كاملا برانگيخته شده بود. مرتب روزنامه میخواند و اخبار را دنبال میكرد. به گفتهی خودش، به خاطر خاستگاه طبقاتیاش هميشه با شوروی و چين احساس نزديكی میكرد. اما حالا در مقابل چشمانش، شكاف سياسی و ايدئولوژيك عميقی ميان اين دو قدرت جهانی پيش آمده بود. لنون چندان پيگير اين ماجرا نبود، اگر چه سياست و رفتار احزاب كمونيست اروپايی كه با شوروی همجبهه بودند را نمیتوانست هضم كند. كهنگی و انجماد و شق و رق بودن “حزب كمونيست بريتانيا” آزارش میداد. جان لنون دچار بحران و آشفتگی فكری شده بود: فرياد جهانی اعتراض و انقلاب، توجه او را به خود جلب میكرد. در عين حال، موقعيت “شاهانه”ای كه داشت، دست و پايش را میبست. به هر حال، همه جا حرف انقلاب بود و لنون هم در آن حال و هوا، ترانهی “انقلاب” را ساخت. ترانهای كه پيشدرآمدش، قطعهی آغازين سرود مشهور Marsailles، “مارسی يز”، (بازمانده از انقلاب فرانسه و سرود ملی اين كشور) است. تمايلات متناقض جان لنون باعث شد كه كلام ضبط شدهی ترانه با متنی كه روی جلد صفحهی موسيقی نوشته شده، صد و هشتاد درجه تفاوت داشته باشد. لنون بعدها گفت كه چون واقعا نمیدانست نظرش در مورد انقلاب چيست، اين دو را با هم منتشر كرد. در ترانه میشنويم كه: “وقتی پای انهدام در ميان است، روی من حساب نكنيد”. و روی جلد صفحه میخوانيم كه: “روی من حساب كنيد”. البته لنون، ترانهی “انقلاب” را به شكل ديگری هم اجرا كرده كه در آن، فرياد تظاهركنندگان جای كلام را میگيرد و احساس همراهی و همبستگی با آنچه در ميدان مبارزه میگذرد به شنوندهی ترانه منتقل میشود.
وضعيت فكری بينابينی جان لنون نمیتوانست دوام پيدا كند. در يكی از سفرهايی كه “بيتلز” به آمريكا داشت، او و جرج هريسون تصميم گرفتند در مصاحبه با مطبوعات و رسانهها، مخالفت خود با جنگ آمريكا در ويتنام را اعلام كنند. وقتی كه مساله را با مدير برنامههای خود در ميان گذاشتند، با مخالفت جدی وی روبرو شدند كه آنان را از عواقب كار بر حذر میداشت. جرقهی بعدی را لنون در مصاحبهای جنجالبرانگيز با روزنامهنگار انگليسی مورين كلیو، Maureen Cleave، زد و میتوان گفت كه آگاهانه شروع به خراب كردن پُلهای پشت سر كرد. او در اين مصاحبه با سادگی و صراحت مخصوص خود گفت: “مسيحيت كمرنگ و محو خواهد شد. نيازی به استدلال نيست. حق با من است و اين به اثبات خواهد رسيد. اينك ما بيشتر از عيسی مسيح طرفدار داريم.” شش ماه بعد از اين مصاحبه، لنون و گروه “بيتلز” در سفر آمريكا، با حمله و فشار خصمانهی شخصيتها و محافل تاريكانديش روبرو شدند. با اين حرف، جان لنون دشمنی ابدی بسياری را به جان خريد، اما در مقابل توجه افكار عمومی مترقی و پيشرو آن دوران را به خود جلب كرد. خود لنون میگفت كه اين موضعگيری اتفاقی نبود و شروع تسويه حساب با افكار و توهمات گذشتهاش به حساب مىآمد. پيش از اين، “بيتلز” آلبومی به نام ”Religion” (“دين”) منتشر كرده بود. قبلا جان حتی خود را “كمونيست مسيحی” معرفی كرده بود. اما بعدها به اين جمعبندی رسيد كه اين گرايش محصول دوران “فوق ستاره” شدن و اسطورهی بيتليسم بود. چنگ انداختن لنون به مذهب، يك جور وسيله بود برای ارضای روحی در برابر محدوديتها و موانع پنهان و آشكاری كه به او تحميل میشد. جان لنون سالها بعد، دين را “جنون قانونی” نام نهاد.
از سال ۱۹۶۶، آغاز پايان “بيتلز” فرا رسيد. شكاف و اختلاف فكری در ميان اعضای گروه آشكار شده بود. “هيپيسم”، فلسفهی هندی، جنبش ضد جنگ، “هنر برای هنر”، گرايش چپ راديكال ۱۹۶۸، هنر “آژيت پروپ” به هم میآميختند و درگير میشدند و از هم فاصله میگرفتند. فروپاشی “بيتلز” اجتنابناپذير بود. اين را از برخورد تند جرج هريسون به پل مك كارتنی در برابر دوربين خبرنگاران تلويزيون هم میشد فهميد. محافل حاكم بر دنيای موسيقی و منتقدان محافظهكار، مك كارتنی را تبليغ و لنون را تخطئه میكردند.
در اين ميان، آشنايی و دل باختن جان لنون با يوكو اونو، Yoko Ono، هنرمند ژاپنیتبار، تاثير زيادی در تحول فكری لنون در زمينههای اجتماعی و هنری گذاشت. يوكو با اين كه در ارائهی آثار تجربهگرايانه و آوانگارد خود در عرصههای موسيقی و نقاشی و سينما به موفقيت نرسيد، اما با تاثيرگذاری بر ذهنيت جان لنون و همكاری با او در تهيهی چند آلبوم موسيقی در دههی ۱۹۷۰ به ويژه در سرودن كلام ترانهها، كمك زيادی به آفرينش آثار ماندگار كرد. به گفتهی جان لنون، اين يوكو بود كه افكار و ارزشهای وی در مورد زنان را دگرگون كرد. جنبش رهایی زنان را به او شناساند و از شر ديدگاههای مردسالارانه و سنتی رهايش كرد. لنون در این رابطه گفت:
“زنان خیلی مهماند. ما نمیتوانیم بدون مشاركت زنان و آزاد شدن آنها، انقلابی داشته باشیم. برتری مردان به شيوهی زيركانهای آموزش داده شده است. خیلی طول کشید که من متوجه شوم مرد بودن من چگونه میدان حرکت یوکو را محدود میکند. او زن سرخ و آزادهای است که توانست به سرعت به من نشان دهد که کار من کجا غلط است. هر چند خودم تصور میکردم رفتاری کاملا طبیعی دارم. به همین دلیل من همیشه علاقمندم بدانم رفتار كسانی كه ادعای راديكاليسم میكنند با زنان چگونه است. چگونه میتوان از قدرت برای مردم دم زد، بدون این که دركی از این داشته باشی که مردم شامل هر دو جنس است.”
انتشار آلبوم مشترك لنون – اونو در سال ۱۹۷۰ به معنی تمام شدن “بيتلز” و تولد دوبارهی لنون بود. يك سال بعد، مشهورترين اثر جان لنون، يعنی ترانهی “تصور كن”، در آلبومی به همين نام منتشر شد و جايگاه جديد و متفاوتی را برای جان لنون در سطحی گسترده تثبيت كرد. در همين دوره، لنون در افشای كشتار چهل و سه زندانی به دست گارد ملی آمريكا، در جريان شورش زندان “آتتيكا”Attica در نيويورك، ترانه ساخت. او در مخالفت با جنگهای تجاوزكارانهی امپرياليستی، ترانهی “به صلح فرصتی بدهيد”، Give peace a chance، را سرود كه تا امروز هم در تظاهراتهای ضد جنگ به گوش میرسد. جان لنون، تفكراتش در مورد چهرههای مشهور و قهرمانان دروغين كه حاصل تجربهی محبوبيت و شهرت “بيتلز” بود را در ترانهی “قهرمان طبقهی كارگر”، Working class hero، اعلام كرد. و بالاخره، جان لنون ترانهی “زن، بردهترين بردههاست”، Woman is slave of the slaves، را خلق كرد كه نقد صريح و موثری است از نقش فرودست زن در جامعهی طبقاتی و فرهنگ و تفكر و عملكرد مردسالارانه. خودش میگفت كه اين آثار را در مقابل هنر تخدير كنندهای كه بورژوازی تبليغ میكند، ساخته است و به دنبال سرودن ترانههايی است كه مردم در جريان مبارزات خود، آنها را بخوانند. در سالهای ۱۹۷۰، لنون هر چه بيشتر در موسيقی راك كنكاش میكرد، به ريشههای قدرتمند موسيقی سلتيك و موسيقی عميق و تكان دهندهی سياهان بيشتر نزديك میشد.
دههی ۱۹۷۰، سالهای نزديكی جان لنون به سياستهای راديكال بود. او به اين باور رسيده بود كه قدرت را بدون مبارزه نمیتوان به دست آورد و انقلاب بدون خشونت به نظر منطقی نمیآيد. او آشكارا میگفت در شرايطی رشد و نمو يافته كه پليس را به طور طبيعی دشمن خود به حساب میآورد و از آن میترسد و متنفر است. و ارتش در نظرش، دستگاه منفوری است كه جوانان را میگيرد و میبرد و جنازهشان را در گوشهای رها میكند. لنون در يكی از مصاحبههايش از انقلابيون خواست كه به كارگران جوان دست پيدا كنند، چون كارگران امكان دست پيدا كردن به انقلابيون را ندارند. او حتی به شكل تحريكآميزی اين نكته را پيش كشيد كه دانشجويان هنوز به اندازهی كافی بيدار نيستند كه بدانند بايد كارگران را بيدار كنند. با وجود اين، لنون معترف بود كه آلترناتيو مشخصی در ذهن ندارد و حتی در مورد راه رسيدن به يك دنيای متفاوت ناروشن است.
سرانجام در ماه نوامبر ۱۹۸۰، پايان دو دههی پُر تب و تاب اعتراض و مبارزهی انقلابی با پايان عمر جان لنون همراه شد. شب هنگام لنون كه همراه يوكو از محل كار به خانه باز میگشت، در “سنترال پارك” نيويورك با شليك پنج گلوله به قتل رسيد. قاتل ادعا كرد كه انگيزهی وی از اين جنايت، حرفهای جان لنون در سال ۱۹۶۶ دربارهی عيسی مسيح بوده است. ولی برای بسياری از مردم آگاه و طرفداران لنون، اين يك قتل سياسی به حساب آمد كه محافل قدرت و نهادهای مرتجع و ضد مردمی پشت آن بودند. قتل لنون در اولين روزهای انتخاب رانلد ريگان به رياست جمهوری آمريكا انجام گرفت. همان روزها وقتی كه در يك مصاحبهی مطبوعاتی از ريگان، نظرش را دربارهی اين جنايت پرسيدند، زير لب چيزی نامفهوم گفت، دستش را به علامت واقعهای غيرقابل اعتنا به حركت در آورد و سرانجام پوزخندی بر لبانش نشست. پوزخندی كه بيان رضايت خاطر حاكمان و تاريكانديشان بود.
شب از نيمه گذشته است، بی اختيار به ياد كلام Imagine میافتم:
تصور كن بهشتی نيست
اگر تلاش كنی كار سختی نيست
جهنمی زير پايمان نيست و بالای سرمان فقط آسمان است.
تصور كن كه مردم برای امروز زندگی میكنند
تصور كن كشورها نيستند، اين كار سختی نيست.
چيزی نيست كه برايش بكشی يا كشته شوی.
دين هم وجود ندارد.
تصور كن كه همه مردم در صلح زندگی میكنند.
ممكن است بگويی كه روياپردازی میكنم، ولی من تنها نيستم.
اميدوارم كه روزی تو هم به ما بپيوندی و دنيا، تنی واحد بشود.
تصور كن مالكيتی در كار نيست. شرط میبندم نمیتوانی.
نيازی به حرص يا گرسنگی نيست، انسانها برادرند.
تصور كن كه همهی مردم در همهی دنيا سهيماند.
كلام جان لنون را با كلام ترانهی قميشی مقايسه میكنم. تفاوتهای دو دورهی تاريخی، عجيب در اين دو ترانه منعكس شده است. لنون میگويد: “تصور كن! كار سختی نيست.” و قميشی میخواند: “تصور كن، اگه حتی تصور كردنش سخته!” و در جايی از “پليس ضد شورش” میگويد كه امروزیتر است و به “خودكشی نهنگها” اشاره میكند كه توجه به مسائل محيطزيستی را نشان میدهد. “تصور كن” را با خود زمزمه میكنم و به سرعت جای خالی نقد خرافه و مذهب را در آن میبينم. نمیدانم اين نشانهی آگاهی و بيداری بيشتر جان لنون است يا شجاعتر بودنش. اما نقد راديكال مالكيت كه پايه و اساس نظام طبقاتی است، از همه جالبتر است. “تصور كن” قميشی هيچ تصوری از عدم وجود مالكيت ندارد. انگار جان لنون كه گفته بود “تصور كن مالكيتی در كار نيست”، ترانه را به زبان فارسی میشنود و به خنده میگويد: “شرط میبندم نمیتوانی!” با اين حال، “تصور كن”، اثری با ارزش و موثر است و با يك پايانبندی خوب، ما را به همان جا میرساند كه جان لنون میخواست: “تصور كن! تو میتونی بشی تعبير اين رويا”.
* * *
– در نگارش اين مقاله از اطلاعات سايتهای مختلف اينترنتی در مورد جان لنون، منجمله ترجمهی مصاحبهی طارق علی و رابين بلكبرن با جان لنون و يوكو اونو در سال ۱۹۷۱ كه توسط حسين توسلی انجام شده و در سايت «روشنگری» قرار گرفته، استفاده شده است. متن اصلی مصاحبه در كتاب “سالهای نبرد خيابانی”، نوشتهی طارق علی، آورده شده و نشريهی اينترنتی “كانتر پانچ” آن را نقل كرده است.