«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
میشل لووی – مترجمان: علیرضا برادران، نگین کابلی –
پیشگفتار مترجم:
سوسیالیسم دموکراتیک به عنوان آلترناتیوی برای نظم کنونی، ناگزیر از مواجهه و ارائهی پاسخ به یکی از اساسیترین بحرانهای نظام سرمایهداری معاصر، یعنی بحران محیط زیست خواهد بود. مبارزه در راستای نجات محیط زیست و تضمین آیندهای پایدار برای نوع بشر نیز نمیتواند بدون در نظر گرفتن ریشههای سیاسی و اقتصادی وضعیت بحرانی فعلی، راه به جایی ببرد. اهمیت ایدهی اکوسوسیالیسم در اینجا مشخص میشود. اکوسوسیالیسم سعی دارد با سنتزی میان اکولوژی و سوسیالیسم، بدیلی تمام عیار برای گذار از بحران ارائه دهد. نظم بدیلی که به ادعای میشل لووی، نویسندهی این مقاله، محیط زیست، رفاه اجتماعی و تامین نیازهای اساسی انسان را در اولویت اصلی خود قرار میدهد.
میشل لووی مدیر تحقیقات علوم اجتماعی در موسسهی CNRS (France National Center of Scientific research) است و در دانشگاه EHESS فرانسه به تدریس میپردازد. علاوه بر این، او در طی دهههای اخیر کورسهای تدریس و تحقیقاتی مختلفی در دانشگاههای استنفورد، هاروارد، منچستر، کلمبیا، دانشگاه پاریس و چندین دانشگاه معتبر دیگر ارائه کرده است. لووی یک فیلسوف و تئوریسین مارکسیست و فعال سوسیالیست به شمار میرود و رسالهی دکترای خود را در مورد مارکس جوان نگاشته است. میشل لووی آثار تحقیقاتی ارزشمندی در مورد مارکس، جورج لوکاچ، والتر بنیامین، چه گوارا، لوسین گلدمن و فرانس کافکا منتشر کرده است. در طی دو دهه گذشته، او یکی از مهمترین چهرهها و متفکرین جریان اکوسوسیالیسم به حساب آمده است و از کارهای او میتوان به مشارکت در نگارش دو مانیفست اصلی جریان اکوسوسیالیسم، یعنی «مانیفست اکوسوسیالیسم» و «مانیفست اکوسوسیالیستی بِلِم» و عضویت در کمیته راهبُردی شبکهی جهانی اکوسوسیالیسم (Global Ecososialist Network) اشاره کرد.
میشل لووی در این مقاله سعی در به تصویر کشیدن نظمی نوین دارد که در دیدگاه او، لوکوموتیو تاریخ را از مسیر حرکت به سمت نابودی نوع بشر و از بین رفتن تمامی امیدها برای سیارهی زمین خارج خواهد ساخت و به سمت تضمین آیندهای پایدار و عادلانه برای نسلهای بعدی پیش خواهد رفت. او از اکوسوسیالیسم به عنوان سنتزی حیاتی میان دو تفکری که در پی یافتن پاسخ برای عمیقترین بحرانهای جامعهی سرمایهداری هستند، یاد میکند. او استدلال میکند که سوسیالیسم بدون توجه به مسالهی محیط زیست، پاسخ کاملی برای وضع کنونی ارائه نمیکند و از طرفی، مبارزه برای نجات محیط زیست در سیستمی که بر اساس سودمحوری و بیشینهسازی منفعت مادی و انباشت سرمایه به هر قیمتی است، در نهایت محکوم به شکست خواهد بود. باور او به اصول دموکراسی، عدالت اجتماعی و لزوم مبارزه برای محیط زیست، او را به این جمعبندی رسانده است که اکوسوسیالیسم، اگر تنها بدیل عقلانی وضع کنونی نباشد، از بهترین پاسخها برای پایان دادن به بحرانهایی است که جامعهی سرمایهداری معاصر با آن دست و پنجه نرم میکند.
چکیده
ساختن آیندهای عادلانه و پایدار در نظام سرمایهداری که با منطق بیشینهسازی سود و بدون در نظر گرفتن عواقب اجتماعی و زیستبومی آن پیش میرود، چندان ممکن به نظر نمیرسد. سوسیالیسم زیستبومی، آلترناتیوی رادیکال برای این نظم است و رفاه اجتماعی و محیطزیست را در اولویت قرار میدهد. با در نظر گرفتن پیوندهای بین استثمار نیروی کار و بهرهکشی از طبیعت، سوسیالیسم زیستبومی در برابر راهحلهای رفرمیستی مانند «بازار زیستبومی» و یا «سوسیالیسم تولیدگر» قرار میگیرد. جامعه از طریق بهرهگیری از روشهای نوین در برنامهریزی و مدیریت دموکراتیک، میتواند کنترل ابزار تولید و سرنوشت خویش را در دست بگیرد. ساعات کاری کمتر و توجه به نیازهای اساسی به جای مصرفگرایی افراطی، میتواند ارجحیت «وجود داشتن» بر «مالک بودن» را تثبیت کند و احساس آزادی بیشتری برای همگان به وجود آورد. برای درک این دیدگاه، فعالان محیط زیست و سوسیالیستها باید مبارزهی مشترک خود و ارتباط آن با حرکت گستردهتر جهانی علیه نولیبرالیسم – که به نام «جنبش جنبشها» شناخته میشود و به دنبال گذاری بزرگ است- را بشناسند.
مقدمه
نظام سرمایهداری اکنون در بحران به سر میبرد. انباشت نامحدود سرمایه، کالایی شدن همهچیز، بهرهکشی بیرحمانه از نیروی کار و طبیعت و رقابت شدیدی که پایههای آیندهای پایدار را سُست میکند، بقای نوع انسان را به خطر انداخته است. خطر عمیق و سیستماتیکی که با آن مواجه هستیم، نیاز به تغییری همان اندازه عمیق، سیستماتیک و گذاری اساسی دارد.
با تلفیق اصول اساسی حفاظت از محیط زیست و نقد مارکسیستی اقتصاد سیاسی، سوسیالیسم زیستبومی به ارائهی آلترناتیوی رادیکال برای وضعیت ناپایدار کنونی – از سیاستهای مبتنی بر معیارهای غیر پولی مانند نیازهای اجتماعی، رفاه فردی و تعادل محیط زیستی حمایت میکند. سوسیالیسم زیستبومی همزمان نقدی اساسی بر دو جریان اصلی شبه آلترناتیو وارد میکند؛ جریان «بازار زیستبومی» که نظام سرمایهداری را به چالش نمیکشد و جریان «سوسیالیسم تولیدگر» که محدودیتهای طبیعت را در نظر نمیگیرد.
همزمان با آگاهی روزافزون مردم از این مساله که بحرانهای محیط زیست و اقتصاد با یکدیگر ارتباط معنیداری دارند، سوسیالیسم زیستبومی توجه بیشتری را به خود جلب میکند. سوسیالیسم زیستبومی، جنبشی نسبتا جدید به شمار میرود. اما برخی از مفاهیم اصلی آن را میتوان در نوشتههای مارکس و انگلس پیدا کرد. اکنون، روشنفکران و فعالان در حال بازیابی این میراث به منظور جُستوجو و باز-تدوینی رادیکال در اقتصاد هستند، تا از قِبَل توجه به اصول برنامهریزی دموکراتیک برای محیطزیست، نیازهای بشری و طبیعت در اولویت اصلی قرار گیرند.
«سوسیالیسم واقعا موجود» قرن ۲۱، نظر به غفلت بروکراتیکاش از مسائل زیستبومی، مدل جذابی برای اکوسوسیالیستهای امروز ارائه نمیکند. در عوض، ما باید نقشهی راه رو به جلوی جدیدی طراحی کنیم، مسیری که با جنبشهای بیشمار مشابه در سراسر کُرهی زمین ارتباط داشته باشد. جنبشهایی که اعتقاد دارند جهانی بهتر نه تنها ممکن، که امری ضروری است.
برنامهریزی دموکراتیک زیستمحیطی
هستهی اصلی سوسیالیسم زیستبومی، در واقع ایدهی برنامهریزی زیستبومی دموکراتیک است که در آن، نه «بازار» یا یک دفتر سیاستگذاری حزب، بلکه «مردم» تصمیمات اصلی را در مورد اقتصاد میگیرند. در اوایل گذار به این شیوهی جدید زندگی، به واسطهی سبک جدید تولید و مصرف آن، برخی از بخشهای اقتصاد اجبارا سرکوب میشوند، نظیر استخراج سوختهای فسیلی که در بحران آب و هوا نقش دارند. برخی از بخشها نیز بازسازی میشوند و در عین حال بخشهای جدیدی توسعه مییابند. تحول اقتصادی باید با پیگیری فعالانهی اشتغال کامل، با شرایط برابر کاری و دستمزد برابر همراه باشد. این رویکرد برابریطلبانه، هم برای ساختن جامعهای عادلانه و هم برای جلب حمایت طبقهی کارگر به منظور تحول ساختاری در نیروهای تولید، ضروری است.(۱)
نهایتا، چنین رویکردی با کنترل خصوصی ابزار تولید و یا کنترل خصوصی فرآیند برنامهریزی سازگار نیست. مخصوصا، برای آن که سرمایه گذاریها و ابداعات تکنولوژیک در خدمت منافع عمومی باشند، تصمیمگیری باید از بانکها و شرکتهای سرمایهداری که در حال حاضر حُکمفرما هستند، گرفته شود و در اختیار عموم قرار گیرد. سپس، نه یک الیگارشی کوچک از صاحبان املاک و نه نخبگان تکنوکرات-بروکرات، بلکه خود جامعه به طور دموکراتیک تصمیم خواهد گرفت که به کدام خطوط تولید اولویت داده شود و چگونه منابع برای آموزش، بهداشت یا فرهنگ سرمایهگذاری شود. تصمیمات عمده در مورد اولویتهای سرمایهگذاری، مانند پایاندادن به تمام تاسیسات با سوخت زغالسنگ یا هدایت یارانههای کشاورزی در جهت تولید ارگانیک، باید با رای مستقیم مردم اتخاذ شوند و تصمیمات دیگر با اهمیت کمتر، توسط نهادهای منتخب در مقیاس متناسب ملی، منطقهای یا محلی.
گرچه محافظهکاران از «برنامهریزی مرکزی» هراس دارند، اما برنامهریزی زیستبومی دموکراتیک در نهایت از آزادی بیشتر حمایت میکند، نه کمتر. در درجهی اول، این نوع برنامهریزی رهایی از «قوانین اقتصادی» شیئیشدهی سیستم سرمایهداری را فراهم میکند، قوانینی که افراد را در آنچه ماکس وبر «قفس آهنین» مینامید، به زنجیر میکشد. قیمتگذاری کالاها به «قوانین عرضه و تقاضا» سپرده نمیشود، بلکه در عوض، اولویتهای اجتماعی و سیاسی را با استفاده از مالیات و یارانهها برای تشویق خیر عمومی و منع شر عمومی منعکس میکند. در حالت ایدهآل، هر چقدر گذار اکوسوسیالیستی رو به جلو حرکت میکند، محصولات و خدمات بیشتری که برای تامین نیازهای اساسی انسان ضروری هستند، مطابق خواست شهروندان و به صورت آزادانه توزیع می شوند.
دوم، سوسیالیسم زیستبومی نویددهندهی افزایش چشمگیر اوقات فراغت میباشد. برنامهریزی و کاهش زمان کار دو قدم تعیینکننده برای آنچه مارکس «قلمروی آزادی» خوانده است، به شمار میرود. در واقع، افزایش قابل توجه اوقات فراغت شرط مشارکت افراد شاغل در مباحث و مدیریت دموکراتیک اقتصاد و جامعه است.
در آخر، برنامهریزی زیستبومی دموکراتیک نشاندهندهی اعمال آزادی جامعه در کنترل تصمیماتی است که سرنوشت آن را تحت تاثیر قرار میدهد. اگر آرمان دموکراتیک قدرت تصمیمگیری سیاسی را به گروهی کوچک از نخبگان واگذار نمیکند، چرا نباید همین اصل در تصمیمات اقتصادی اعمال شود؟ تحت سلطهی سرمایهداری، ارزش مصرفی – ارزش یک محصول یا خدمات برای رفاه- فقط در خدمت ارزش مبادلهای و یا ارزش آن در بازار است. بنابراین، بسیاری از محصولات در جامعهی معاصر از لحاظ اجتماعی بیفایده تلقی میشوند، یا برای منسوخ شدن و از چرخه خارج شدن سریع طراحی شدهاند. برعکس، در اقتصاد برنامهریزی شده اکوسوسیالیستی، ارزش مصرفی تنها معیار تولید کالاها و خدمات با پیامدهای گستردهی اقتصادی، اجتماعی و زیست محیطی خواهد بود.
این برنامهریزی به جای آن که به مسائلی بپردازد که ممکن است رستورانهای محلی، سوپرمارکتها و کسب و کارهای کوچک را تحت تاثیر قرار دهد، بیشتر بر تصمیمگیریهای اقتصادی در مقیاس کلان تمرکز خواهد داشت. این نوع از برنامهریزی با امر مدیریت کارگران بر واحدهای تولیدیای که در آن کار میکنند، سازگار است. به عنوان مثال، این تصمیم که یک واحد تولیدی اتوموبیل تولید کند یا اتوبوس، توسط جامعه به مثابه یک کُل واحد گرفته خواهد شد. اما مدیریت و تصمیمگیری در مورد عملکرد داخلی این واحد به گونهای دموکراتیک توسط کارگراناش انجام میشود. بحثهای زیادی در مورد متمرکز یا غیرمتمرکز بودن فرآیند تصمیمسازی صورت گرفته است، اما در تمام این بحثها بر دموکراتیک بودن این فرآیند در تمام سطوح محلی، استانی، کشوری، منطقهای، قارهای و جهانی تاکید شده است. برای مثال، مسائل زیستبومی جهانی مانند گرمایش جهانی، نیاز به اقدام و در نتیجه برنامهریزی دموکراتیک در مقیاس جهانی خواهد داشت. این مدل از برنامهریزیِ دموکراتیک سلسلهمراتبی کاملا در تضاد با تصویر اغلب گُمراهکنندهای است است که از آن به عنوان برنامهریزی متمرکز ارائه میدهند. در حالی که تصمیمها توسط هیچ «مرکزی» گرفته نمیشود، بلکه مستقیما توسط جمعیت و گروه درگیر با مساله در فرآیندی دموکراتیک اتخاذ خواهد شد. مسائل مختلف به شکلی دموکراتیک و آزادانه به بحث گذاشته خواهند شد. از طریق احزاب و جریانهای مختلف سیاسی، پیشنهادهای متفاوتی به مردم داده خواهد شد و احتمالا مردم برای تصمیمگیری و بحث در باب موضوعات مختلف، نمایندگانی نیز برخواهند گزید. هرچند، دموکراسی نمایندگی به وسیلهی دموکراسی مستقیم از طریق اینترنت – به شکلی که مردم در سطوح محلی، ملی و در آینده، جهانی، دست به انتخاب در مسائل مختلف محیط زیستی و اقتصادی خواهند زد- تکمیل و اصلاح خواهد شد.
آیا حمل و نقل عمومی باید رایگان باشد؟ آیا مالکان خودروهای خصوصی باید مالیاتهای مخصوص به منظور تقویت حمل و نقل عمومی بپردازند؟ آیا به بخش تولید انرژی خورشیدی به منظور رقابت با سوختهای فسیلی باید یارانه تعلق بگیرد؟ آیا ساعات کاری باید به ۳۰ یا ۲۵ ساعت در هفته و با در نظر گرفتن عواقب آن مانند کاهش تولید، کاهش پیدا کند؟ چنین تصمیمگیریهای دموکراتیکی نیاز به ورود متخصصان به مسائل دارد، اما نقش آنها صرفا آموزشی و پژوهشی خواهد بود. ورود آنان به منظور نشان دادن نتایج مختلف تصمیمگیریهایی خواهد بود که در این فرآیند دموکراتیک اتخاذ خواهند شد. آیا تضمینی وجود دارد که مردم تصمیمهایی را انتخاب خواهند کرد که به وضعیت محیط زیست کمک کند؟ خیر. سوسیالیسم زیستبومی بنا را بر این گذاشته است که تصمیمگیریهای دموکراتیک همزمان با پیشرفت فرهنگی و آزاد شدن از سلطهی فتیشیسم و کالاییشدن، روز به روز وجهه منطقی و عقلانیتری به خود خواهند گرفت. تنها زمانی میتوان به چنین جامعهای دست پیدا کرد که مردم از طریق مبارزه، خودآموزی و تجربهی اجتماعی، سطح بالایی از آگاهی سوسیالیستی و اکولوژیستی به دست آورند. در هر حال، آیا سلطهی کور بازار بر جامعه و یا دیکتاتوری «نخبگان» برای بشریت بسیار خطرناکتر نخواهد بود؟
گذار بزرگ از پیشرفت مخرب سرمایهداری به سوسیالیسم زیستبومی یک فرآیند تاریخی خواهد بود؛ تغییری دائمی و انقلابی در جامعه، فرهنگ و افکار عمومی. صورت دادن به این گذار نه تنها به روش نوینی از تولید و جامعهای برابریطلب و دموکرات دست مییابد، بلکه در نهایت به شیوهی متفاوتی از زندگی، تمدن جدید اکوسوسیالیستی فراتر از سلطهی پول و بازار، فراتر از الگوهای مصرفی مصنوعی که توسط تبلیغات شکل میگیرند و در نهایت فراتر از تولید نامحدود کالاهایی که برای محیط زیست مخرب هستند، منجر خواهد شد. چنین فرآیند گذاری بستگی به حمایت فعال اکثریت جوامع به منظور رسیدن به برنامهای اکوسوسیالیستی دارد. عامل تعیینکننده در رسیدن به این آگاهی لازم سوسیالیستی و اکولوژیستی، تجربهی جمعی مبارزه است. از مقابلههای محلی و جزئی تا تغییرات بنیادی جامعهی جهانی به مثابه یک کُل واحد.
مسالهی رشد
مسالهی رشد اقتصادی باعث ایجاد شکافی بین سوسیالیستها و فعالان زیستبومی شده است. از طرفی سوسیالیسم زیستبومی این دوگانهی بین رشد در برابر کاهش رشد، و توسعه در برابر برنامههای ضد توسعه را نفی میکند. زیرا هر دو دیدگاه تصوری کاملا کمی از نیروهای تولید ارائه میدهند. راه سوم در این میان با این وظیفهی مهم روبرو است: تحول مفهوم توسعه از مفهومی کمی به مفهومی کیفی.
الگوی جدید توسعه به معنای پایان دادن به اتلاف شدید منابع به واسطهی سرمایهداری است. اتلافی که از تولید انبوه محصولات بیفایده و مضر ناشی میشود. به عنوان مثال، صنعت اسلحه که البته نمونهای پیچیده است را میتوان نام برد. اما به صورت کُلی، هدف اصلی بسیاری از «کالا»های تولید شده، ایجاد سود برای شرکتهای بزرگ است. حتی با وجودیکه بسیاری از آنها منسوخ و از چرخهای که برای آنها برنامهریزی شده بود، خارج شدهاند. مجردا مسالهی مصرف بیش از حد نیست، بلکه مسالهی اصلی مدل رایج مصرف است که مبتنی بر دورریز های عظیم و همچنین پیروی آشکار و اجباری از الگوهای نوظهوری است که توسط «مد» ترویج میشود. جامعهی جدید، تولید را به سمت ارضای نیازهای اصلی و واقعی شامل آب، غذا، پوشاک، مسکن و خدمات اساسی مانند بهداشت، آموزش، حمل و نقل و فرهنگ، سوق میدهد.
بدیهی است که کشورهایی که از نظر جغرافیایی در نیمکُرهی جنوبی قرار دارند، که در آن کشورها این نیازها تا برآورده شدن کامل فاصلهی زیادی دارند، باید «توسعه»ی کلاسیک – ایجاد راهآهن، بیمارستانها، سیستمهای فاضلاب و سایر زیرساختها- را دنبال کنند. هنوز هم این کشورها میتوانند به جای تقلید از کشورهای مرفه در چگونگی پایهگذاری سیستمهای تولیدی خود، توسعه را از راههایی که بسیار بیشتر سازگار با محیط زیست است، از جمله استفاده از انرژیهای تجدیدپذیر، دنبال کنند. در حالی که بسیاری از کشورهای فقیرتر نیاز به گسترش تولید محصولات کشاورزی برای تغذیهی جمعیت گرسنه و در حال رشد دارند، اما راهحل سوسیالیسم زیستبومی ترویج روشهای کشاورزی وابسته به واحدهای خانوادگی، تعاونیها یا مزارع مشاع در مقیاس بزرگتر است؛ نه روشهای مخرب و تجاری کشاورزی صنعتی که باعث ورود حجم بالایی از سموم دفع آفات، مواد شیمیایی و تراریختهها میشود.
همچنین، تحول اکوسوسیالیستی به سیستمهای فاجعهبار بدهکارسازی که کشورهای جنوبی به واسطهی بهرهبرداری کشورهای پیشرفتهی صنعتی و همچنین کشورهای در حال توسعهی سریع مانند چین از منابعشان با آن روبرو هستند، خاتمه میدهد. در عوض، ما میتوانیم جریان قوی کمکهای فنی و اقتصادی از شمال به جنوب را تصور کنیم که ریشه در یک حس قوی همبستگی و درک این موضوع دارد که مشکلات جهانی به راهحلهای جهانی نیاز دارند. این مقوله مستلزم این نیست که مردم در کشورهای مرفه «استانداردهای زندگی خود را کاهش دهند»، بلکه فقط مستلزم این است که از مصرف وسواسگونهی کالاهای بیفایده که از طرفی توسط سرمایهداری ترویج میشود و از طرفی نیازهای واقعی را برآورده نکرده و یا به رفاه و شکوفایی جوامع انسانی کمک نمیکنند، اجتناب کنند.
اما چگونه نیازهای واقعی را از نیازهای مصنوعی تشخیص دهیم؟ تا حد قابل توجهی، نیازهای مصنوعی توسط شُستوشوی ذهنی دستگاههای تبلیغاتی شبیهسازی میشوند. در جوامع سرمایهداری معاصر، صنعت تبلیغات به تمام حوزههای زندگی هجوم برده است و از غذایی که میخوریم و لباسهایی که میپوشیم گرفته تا ورزش، فرهنگ، دین و سیاست، دخالت میکند. تبلیغات ترویجی در همه جا فراگیر شده است، به شکل موذیانهای به خیابانها، مناظر، رسانههای سنتی و دیجیتال ما هجوم برده و به عادتهای مصرفی ما به شکلی مشهود و اجباری شکل میدهد. علاوه بر آن، صنعت تبلیغات خود سرچشمهی اتلاف قابل ملاحظهای از منابع طبیعی و زمان کار است که در نهایت هزینهی آن توسط مصرف کننده به عنوان بخشی از «تولید» پرداخت میشود، که در تناقض مستقیم با نیازهای واقعی اجتماعی – زیستبومی است. صنعت تبلیغات اگرچه برای اقتصاد بازار سرمایهداری ضروری است، اما در جامعهای که به سمت سوسیالیسم زیستبومی در حال گذار است، جایی نخواهد داشت و جایگزین آن انجمنهای مصرف کنندهای خواهند بود که اطلاعات کالاها و خدمات را پیشبررسی و منتشر میکنند. در حالی که این تغییرات تا حدودی اتفاق میافتند، عادتهای قدیمی احتمالا تا چند سال باقی خواهند ماند و هیچ کس حق ندارد خواستهها و نیازهای مردم را به شکل دیکتهشدهای به آنان ارائه دهد. تغییر الگوهای مصرف یک چالش مداوم در یک روند تاریخی تغییر فرهنگ است.
پیشفرض اساسی سوسیالیسم زیستبومی این است که در جامعهای بدون شکاف طبقاتی شدید و ناشناختگی سرمایهداری، «وجود داشتن» بر «مالک بودن» ارجحیت دارد. مردم به جای جُستوجوی بیپایان ثروت و دارایی، به دنبال اوقات فراغت بیشتر و دستاوردهای شخصیای خواهند بود که میتوانند از طریق فعالیتهای فرهنگی، ورزشی، سرگرمی، علمی، اروتیک، هنری و سیاسی تحقق یابند. برخلاف لفاظیهای محافظهکاران، هیچ مدرکی مبنی بر این که زیادهخواهی و میل اجباری به ثروتاندوزی بشر ناشی از «طبیعت انسانی» درونی او است، وجود ندارد، بلکه توسط فتیشیسم کالایی نهفته در ذات سیستم سرمایهداری، توسط ایدئولوژی غالب و توسط تبلیغات القا میشود. ارنست ماندل این نکته مهم را به خوبی جمع بندی میکند:
«انباشت مداوم و روزافزون کالاها به هیچ وجه یک ویژگی عمومی و حتی برجستهی رفتارهای انسانی نیست. رشد استعدادها و تمایلات برای خشنودی خود، حفاظت از سلامتی و زندگی، مراقبت از کودکان و توسعهی روابط اجتماعی ارزشمند، پس از تامین نیازهای اساسی مادی انسان، به انگیزه های اصلی او تبدیل می شوند.»
البته که جامعهای بیطبقه نیز با مشکلات و تضادهای خاص خود روبرو خواهد شد. گذار به سوسیالیسم زیستبومی با تنشهایی بین تامین نیازهای جامعه و محافظت از محیط زیست، الزامات زیستمحیطی و توسعهی زیرساختهای کلیدی و بین الگوهای مصرف محبوب در جامعه و کمبود منابع رویارویی میکند و کشمکش بین طرفداران دیدگاههای مختلف اجتنابناپذیر خواهد بود. بنابراین، ایجاد تعادل بین علایق مختلف در جامعه باید به وظیفهای برای یک سیستم دموکراتیک تصمیمگیری تبدیل شود. سیستمی که از نفوذ و قیود سرمایه و سودمحوری آزاد شده باشد تا بتواند از طریق بحثهای آزادانه و روادارانهی عمومی به راهحل برای این مسائل برسد. چنین دموکراسی مشارکتی در تمام سطوح به این معنی نخواهد بود که این سیستم بری از هر گونه خطا و اشتباهی است، اما به اعضای جامعه امکان اصلاح اشتباههای خود در تصمیمگیریها را خواهد داد.
ریشههای فکری
اگرچه سوسیالیسم زیستبومی پدیدهای نسبتا جدید به حساب میآید، ریشههای فکری آن را میتوان در نوشتهها و آرای مارکس و انگلس پیدا کرد. به دلیل این که وضعیت محیط زیست در قرن نوزدهم هنوز به سطح بحرانی و فاجعهبار کنونی نرسیده بود، این مساله نقش خیلی پُر رنگی در آثار مارکس و انگلس نداشت. با این حال در نوشتههای آنان میتوان مفاهیم و مباحث مربوط به ارتباط میان سازوکار سرمایهداری و تخریب محیط زیست و همچنین لزوم ارائهی آلترناتیوی سوسیالیستی با توجه به مسالهی محیط زیست را پیدا کرد.
برخی متون و نوشتههای مارکس و انگلس (و همچنین جریان غالب مارکسیستی پس از آنان) پذیرای نیروها و ظرفیتهای تولیدی بودند که توسط سرمایهداری ایجاد شده بودند و از «توسعهی نیروهای تولید» به عنوان عامل اصلی پیشرفت بشر یاد میکنند. هرچند مارکس کاملا با چیزی که امروز به عنوان «تولیدگرایی» میشناسیم، مخالف بود. تولیدگرایی نوعی منطق سرمایهداری است که در آن انباشت سرمایه، ثروت و کالاها به هدفی در خود تبدیل میشود. ایدهی بنیادین یک اقتصاد سوسیالیستی (که در تضادی آشکار با کاریکاتورهای بروکراتیکی است که در تجربههای «سوسیالیستی» قرن بیستم به نمایش در آمد)، تولید کالاهایی است که برای تامین نیازهای اساسی بشری و رفاه اجتماعی لازم است. منفعت اساسی پیشرفتهای فنی در نظر مارکس، نه رشد پایانناپذیر تولید (مالک بودن)، که کاهش میزان کار لازم اجتماعی و به تبع آن افزایش زمان فراغت برای افراد جامعه (وجود داشتن) بود. تاکید مارکس بر اوقات فراغت برای انجام فعالیتهای هنری، روابط عاطفی و یا فعالیتهای فکری، در تضاد با وسواس سرمایهداری در مصرف هر چه بیشتر کالاهای مادی، کاهش قابل اعتنایی در فشارها بر منابع طبیعی و محیطزیستی ایجاد میکند.(۲)
ورای منافع و اهداف محیط زیستی که در این نوع تفکر تامین میشوند، تحولی در تبادل مادی میان جوامع بشری و طبیعت، مشارکت کلیدی مارکس در تفکر اکوسوسیالیستی را تشکیل میدهد. این مساله در یک بخش مشهور از «سرمایه» بدین صورت مورد بحث قرار گرفته است:
«شیوهی تولید سرمایهداری در رابطه میان انسان و کُرهی زمین اخلال ایجاد میکند. در این شیوه، از این که عناصری که توسط انسان به شکل غذا و لباس و دیگر تولیدات استفاده میشود به زمین بازگردند، جلوگیری به عمل میآید و از این رو، مانع چرخهی ابدی طبیعت در بازیابی منابع و توان خود میشود. پیشرفت در کشاورزی در عصر سرمایهداری نه تنها سرقت از کارگر، بلکه سرقت از خاک نیز هست. هر چقدر زیرساختهای صنعتی یک کشور گستردهتر شود، به همان میزان فرآیند تخریب طبیعت در آن سریعتر اتفاق میافتد. تولید سرمایهداری فقط با تضعیف همزمان منابع اصلی ثروت، یعنی زمین و طبیعت و کارگر، توسعه مییابد.»
این متن مهم، دید دیالکتیکی مارکس در مورد تضاد بین «توسعه» و عواقب مخرب آن تحت شرایط تولید سرمایهداری را به خوبی شفاف میکند. مثال آن البته به کاهش حاصلخیزی زمین در این متن کاسته شده است. اما بر پایهی آن، مارکس طرح کُلی این دیدگاه را رسم میکند که تولید سرمایهداری در بطن خود نابودی «چرخهی ابدی بازیابی توان طبیعت» را به همراه دارد. در واقع، مارکس همان دیدگاه آشناتر خود را که در آن، منطق غارتگر سرمایهداری کارگران را استثمار میکند، در مورد طبیعت به کار میبرد.
همزمان که اکثر اکوسوسیالیستهای جامعهی معاصر تحت تاثیر دیدگاههای مارکس هستند، محیط زیست در تحلیل و عملکرد آنها تبدیل به عنصری بسیار مهمتر شده است. در طی دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ در اروپا و ایالات متحده، نوعی سوسیالیسم زیستبومی شروع به شکلگیری کرد. مانوئل ساکرستان، فیلسوف مخالف کمونیست اسپانیایی، مجلهی اکوسوسیالیستی و فمینیستی«Mientras Tanto» را در سال ۱۹۷۹ بنیان نهاد، که مفهوم دیالکتیکی «نیروهای مخرب تولیدکننده» را معرفی میکرد. ریموند ویلیامز، سوسیالیست بریتانیایی و بنیانگذار مطالعات مدرن فرهنگی، در اروپا اولین کسی بود که خواستار «سوسیالیسم همراه با آگاهی محیط زیستی» شد و ابداع اصطلاح «سوسیالیسم زیستبومی» را به او نسبت میدهند. آندره گورز، فیلسوف و روزنامهنگار فرانسوی، استدلال كرد كه زیستبوم شناسی سیاسی باید حاوی نقدی بر اندیشهی اقتصادی باشد و خواستار تحولی محیط زیستی و اومانیستی در «كار» شد. باری کومنر، یک زیستشناس آمریکایی، استدلال کرد که سیستم سرمایهداری و اصول فنی آن – و نه رشد جمعیت- مسئول تخریب محیط زیست است، که وی را به این نتیجه رساند که «نوعی سوسیالیسم»، گزینهای واقعگرایانه برای وضعیت کنونی است.
در دههی ۱۹۸۰، جیمز اوکانر مجلهی تاثیرگذار «Capitalism Nature Socialism» را تاسیس کرد. این ژورنال از ایدهی اوکانر در مورد «تناقض دوم سرمایهداری» الهام گرفته شده بود. در بحثی که او مطرح میکند، اولین تناقض، تناقض مارکسیستی بین نیروها و روابط تولید است. تناقض دوم بین نحوهی تولید و «شرایط تولید»، به ویژه وضعیت محیط زیست، است.
نسل جدیدی از اکومارکسیستها در دههی ۲۰۰۰ ظاهر شدند، از جمله جان بلامی فاستر و دیگر افراد همکار او در مجلهی “Monthly Review” که نهایتا مفهوم مارکسیستی شکاف متابولیکی بین جوامع بشری و محیط زیست را توسعه دادند. در سال ۲۰۰۱، جوئل کوول و نویسندهی متن حاضر یک مانیفست اکوسوسیالیستی منتشر کردند، که در ادامه توسط همان نویسندگان همراه با ایان آنگوس توسعه داده شد. در سال ۲۰۰۸، مانیفست اکوسوسیالیست بلم، توسط صدها نفر از چهل کشور امضا شده و در مجمع اجتماعی جهانی[۱۱] در سال ۲۰۰۹ توزیع شد. این مانیفست از آن زمان به یک مرجع مهم برای اکوسوسیالیستهای سراسر جهان تبدیل شده است.
چرا فعالان محیط زیست باید سوسیالیست باشند؟
همانطور که این نویسندگان و نویسندگان دیگر نشان دادهاند، سرمایهداری با آیندهای پایدار ناسازگار است. سیستم سرمایهداری، که یک ماشین رشد اقتصادی است که از زمان انقلاب صنعتی با سوختهای فسیلی رانده میشود، مقصر اصلی تغییرات آب و هوا و این بحران زیستمحیطی گسترده در زمین است. منطق نامعقول گسترش و انباشت بی پایان، اتلاف منابع، مصرف خودنمایانه و وسواسگونه و سود جستن به هر قیمتی، سیاره را بهی لبه پرتگاه میکشاند.
آیا «سرمایهداری سبز» – استراتژی کاهش تاثیرات زیستمحیطی با حفظ نهادهای اقتصادی غالب- راهگشا است؟ غیرقابل قبول بودن چنین سناریوی رفرمیستی به وضوح در عدم موفقیت یک چهارم قرن کنفرانسهای بینالمللی، که برای رسیدگی به تغییرات آب و هوایی برگزار شدهاند، مشاهده میشود. نیروهای سیاسی متعهد به «اقتصاد بازار» سرمایهداری که این مساله را ایجاد کردهاند، نمیتوانند راهحلی برای این مساله ارائه کنند.
برای مثال، در کنفرانس سال ۲۰۱۵ پاریس، بسیاری از کشورها متعهد به انجام اقدامات جدی برای نگهداشتن میانگین افزایش دمای کُرهی زمین زیر ۲ درجهی سانتیگراد (در حالت ایدهآل، ۱.۵ درجه) شدند. به همین ترتیب، این کشورها موظف شدند تا حجم تولید گازهای گُلخانهای خود را کاهش دهند. اما این قرارداد هیچ ضمانت اجرایی و یا عواقبی برای تخطی از مفاد آن به همراه نداشت و بنابراین، تضمینی نبود که کشورها به تعهدات خود عمل کنند. ایالات متحده، دومین تولیدکنندهی گازهای گُلخانهای در جهان، اکنون توسط دولتی اداره میشود که بحران محیط زیست را به کُلی منکر است و آمریکا را از توافق پاریس خارج کرده است.(۳) برآوردها نشان میدهد حتی اگر تمام کشورهای دیگر به تعهدات خود عمل کنند، همچنان میانگین افزایش دمای کُرهی زمین به ۳ درجه سانتیگراد یا بیشتر خواهد رسید و عواقب وحشتناک و جبرانناپذیری برای محیط زیست به ارمغان میآورد.
سرانجام، نقص اساسی سرمایهداری سبز در تضاد میان خِرَد جزئینگر اقتصاد بازار، با محاسبات و ملاحظات کوتهنظرانه خود در مورد سود و زیان، و خِرَد کُلینگرانهی کنش جمعی برای خیر عمومی خواهد بود. منطق کور سرمایهداری در برابر این منطق اکوسوسیالیستی که جهان نیاز به تغییری سریع در وابستگی به سوختهای فسیلی برای تامین انرژی دارد، مقاومت میکند. در اینجا هدف از محکوم کردن سرمایهداری بد در برابر سرمایهداری سبز و صدور کیفرخواست برای آن نیست، بلکه مقصر اصلی سیستمی است که ریشه در رقابتی بیرحمانه به منظور رسیدن به سودهای کوتاهمدت به قیمت بر هم زدن تعادل طبیعت دارد. این چالش زیستبومی برای ساختن سیستمی جایگزین که خیر عمومی را نمایندگی میکند، با مسالهی سوسیالیسم پیوندی ناگسستنی دارد.
این چالش نیازمند ساختن چیزی است که تامپسون[۲] از آن به عنوان «اقتصاد اخلاقی» یاد میکند. سیستمی اقتصادی که بر اساس اصولی غیر پولی، فرا اقتصادی و اصول اجتماعی زیستمحیطی بنا شده است و از طریق فرآیند دموکراتیک تصمیمگیری اداره میشود. بسیار فراتر از اصلاحاتی درون سیستمی، چنین امری نیازمند ظهور یک تمدن نوین اکوسوسیالیستی است که سازوکارهایی نوین برای تامین انرژی ساخته و ارزشها و سبک زندگی پسا-مصرفگرایی را تثبیت کند. تحقق این دید کُلی بدون برنامهریزی عمومی و کنترل «ابزار تولید» – ابزار فیزیکی تولید ارزش اقصادی مانند کارخانهها، زیرساختها و ماشینآلات- امکانپذیر نخواهد بود.
سیاست اکولوژیستی که در میان موسسات و قوانین کنونی «اقتصاد بازار» اجرا شود، در رویارویی با چالشهای زیستبومی که روبروی ما قرار دارد، موفق عمل نخواهد کرد. آن دسته از فعالان محیطزیست که در فهم این مساله دچار مشکل شوند که «تولیدگرایی[۳]» از منطق سودگرایانه کاپیتالیستی پیروی میکند محکوم به فنا، یا بدتر، جذب شدن توسط نظم حاکم هستند. مثالها برای این مساله فراوان هستند. فقدان یک رویارویی مستقیم و منسجم ضد سرمایهداری باعث شد بیشتر احزاب سبز اروپایی، به خصوص در فرانسه، بلژیک، ایتالیا و آلمان، باعث تبدیل شدن آنان به شرکایی رفرمیست در اداره سوسیال – لیبرال جوامع سرمایهداری توسط دولتهای چپ میانه شد.
البته که وضعیت محیط زیست ذیل سوسیالیسم به سبک شوروی بهتر از محیط زیست تحت سلطهی سرمایهداری نبود. به همین دلیل است که سوسیالیسم زیستبومی برنامه و دیدگاه کاملا متفاوتی دارد با آنچه که «سوسیالیسم واقعا موجود» در گذشته نامیده میشد. از آنجا که مسالهی محیط زیست ریشههایی سیستماتیک دارد، فعالان محیط زیست باید نظم کنونی سرمایهداری را به چالش بکشند و سنتز قرن بیست و یکمی بین اکولوژیسم و سوسیالیسم را که همان سوسیالیسم زیستبومی است، جدی بگیرند.
چرا سوسیالیستها باید فعالان محیطزیستی باشند؟
بقای جامعهی متمدن و شاید عمدهی حیات در سیارهی زمین در معرض خطر است. یک نظریه یا جنبش سوسیالیستی که محیطزیست را به عنوان یک عنصر اصلی در برنامه و استراتژی خود وارد نکند، عقبمانده و نامربوط محسوب میشود.
تغییرات اقلیمی، تهدیدکنندهترین نمود بحران زیستبومی سیاره را در بر میگیرد، چالشی که در تاریخ نیز سابقه نداشته است. در حالی که میزان مجاز فراروی درجهی حرارت جهانی بیش از ۲ درجهی سانتیگراد از سطح دوران پیشا-صنعتی است، دانشمندان عواقب ناگوار و روزافزونی را برای این مساله نشان میدهند. عواقبی از قبیل بالا آمدن آب دریا تا حدی که اکثر شهرهای دریایی، از داکا در بنگلادش تا آمستردام، ونیز و یا نیویورک را با خطر غرقشدن مواجه میکند. بیابانزایی در مقیاس بزرگ، بر هم زدن چرخهی زیستمحیطی و تولیدات کشاورزی، حوادث آب و هوایی مکرر و شدید و از بین رفتن گونهها، همه در در حال پدیدار شدن هستند. ما در حال حاضر در افزایش دمای ۱ درجهی سانتیگراد نسبت به دوران پیشا-صنعتی به سر میبریم. در چه افزایش دمایی – ۷، ۶، ۵ درجه سانتیگراد- به نقطهی اوجی خواهیم رسید که پس از آن کُرهی زمین نمیتواند پذیرای حیات متمدن باشد یا حتی غیر قابل سکونت شود؟ به ویژه نگرانی اصلی در این مساله، این واقعیت است که تأثیرات تغییرات اقلیمی با سرعتی بسیار بیشتر از پیشبینی دانشمندان محیط زیست که – مانند تقریبا همهی دانشمندان- بسیار محتاط هستند، روی هم انباشته میشوند. زمانی توجه ما بر آن بود که در آیندهی دور چه اتفاقی خواهد افتاد، اما اکنون در وضعیتی هستیم که توجه ما بیشتر به آنچه امروز و سالهای آینده با آن روبرو خواهیم بود، معطوف شده است.
برخی از سوسیالیستها لزوم تلفیق با اکولوژیسم را اذعان میکنند، اما با اصطلاح «سوسیالیسم زیستبومی» مخالفت میکنند و معتقدند که سوسیالیسم به هر حال محیط زیست، فمینیسم، ضدیت با نژادپرستی و سایر جبهههای مترقی را شامل میشود. با این حال، اصطلاح سوسیالیسم زیستبومی، با پیشنهاد تغییری سرنوشتساز در اندیشههای سوسیالیستی، دارای اهمیت سیاسی قابل توجهی است. نخست، سوسیالیسم زیستبومی درک جدیدی را از سرمایهداری، به عنوان سیستمی که نه تنها بر اساس بهرهکشی و استثمار، بلکه بر پایهی تخریب – تخریب گستردهی شرایط زندگی در کُرهی زمین- بنا شده است، منعکس میکند. دوم، سوسیالیسم زیستبومی معنای تحول سوسیالیستی را به فراتر از تحول در مالکیت و به یک تحول متمدنانهی سیستم تولید، الگوهای مصرف و کُل سبک زندگی بسط میدهد. سوم، این اصطلاح جدید انتقادهایی که بر تجربیات قرن بیستم که به نام سوسیالیسم انجام شده است را میپذیرد.
سوسیالیسم قرن بیستم، در گرایشهای غالب خود (سوسیال دموکراسی و کمونیسم به سبک شوروی)، در بهترین حالت، نسبت به تاثیر انسان بر محیط زیست بیتوجه بود و در بدترین حالت، کاملا نفی کنندهی آن بود. دولتها در حالی كه تا حد زیادی از هزینههای منفی و تخریب عمیقی که بر محیط زیست وارد میشد غافل بودند، نظم تولیدگرایانه سرمایهداری غرب را در تقلایی سراسیمه برای «توسعه»، پذیرفته و از آن اقتباس كردند.
اتحاد جماهیر شوروی یک مثال کامل برای این مساله است. در اولین سالهای پس از انقلاب اکتبر، جریانی برای محافظت از محیط زیست به راه افتاد و اقدامات موثری نیز در این راستا صورت گرفت. اما در سالهای پایانی دههی ۱۹۲۰، با پیشرفت جریان بروکراتیزاسیون استالین، یک جریان تولیدگرای غافل از مسالهی محیطزیست به فضای صنعت و کشاورزی شوروی با روشی تمامیتخواهانه غالب شد، در حالی که فعالان محیطزیست به حاشیه رانده شده و یا از سر راه برداشته شدند. حادثهی سال ۱۹۸۶ در چرنوبیل به عنوان نماد چشمگیری از عواقب فاجعهبار و درازمدت این سیاستها مطرح است.
تغییر مالک یک زمین یا دارایی بدون تغییر نحوهی مدیریت آن، به یک بُنبست ختم خواهد شد. سوسیالیسم باید مدیریت دموکراتیک و سازماندهی مجدد سیستم تولید را در کنار تعهد به اصول محافظت از محیطزیست، در قلب این تحول قرار دهد. نه سوسیالیسم و یا اکولوژیسم به صورت تنها، بلکه سوسیالیسم زیستبومی.
سوسیالیسم زیستبومی و گذار بزرگ
مبارزه برای سوسیالیسم سبز در دراز مدت نیازمند مبارزه برای اصلاحات اساسی و اضطراری در کوتاهمدت خواهد بود. بدون توهم در مورد چشمانداز یک «سرمایهداری پاک»، جنبشی که به دنبال تغییراتی اساسی است، لازم است که خطرات نظم فعلی را برای مردم و سیارهی زمین کاهش دهد و در عین حال، در حال خریدن زمان برای فراهم کردن حمایت و پشتیبانی لازم برای تغییراتی بنیادین در میان مردم باشد. به خصوص، مبارزه برای وادار کردن قدرتهای جهانی به کاهش تولید گازهای گُلخانهای، مبارزهای کلیدی خواهد بود. در کنار آن، تلاش برای تغییر به سمت روشهای کشاورزی نوین، استفادهی مشترک از انرژی خورشیدی و مدیریت جمعی منابع، دیگر زمینههای این مبارزه را تشکیل میدهند.
این مبارزات ضروری و فوری به خودی خود از اهمیت بالایی برخوردار هستند، زیرا چنین پیروزیهای جزئی برای مبارزه همزمان با وخامت وضعیت محیط زیست و ناامیدی از آینده بسیار ضروری به نظر میرسند. در بلندمدت، این حرکتها میتواند به ایجاد آگاهی سوسیالیستی و اکولوژیستی و ترویج اکتیویسم در این زمینهها کمک شایانی کنند. آگاهی و خودسازماندهی، دو شرط و پایهی اساسی برای گذاری ریشهای در نظم جهانی به شمار میروند. تقویت و به هم پیوستن هزاران جنبش و حرکت جزئی و کوچک در یک جنبش جهانی و سیستماتیک، راه رسیدن به گذار بزرگ را هموار میسازد: یک جامعه و سبک زندگی جدید.
این دیدگاه، ایدهی محبوب «جنبش جنبشها» را تقویت و تثبیت میکند. ایدهای که از میان جنبش عدالت جهانی[۴] و مجامع سوسیالیستی بینالمللی برخاسته است و برای سالهای زیادی باعث همبستگی جنبشهای اجتماعی و محیط زیستی در یک مبارزهی مشترک شده است. سوسیالیسم زیستبومی تنها یک جریان در میان این جریانها است، بدون آن که تظاهری به «مهمتر بودن» یا «انقلابیتر بودن» از دیگر جریانها داشته باشد. این ادعا تنها باعث ایجاد رقابت و چند قطبی شدن میشود، در زمانی که اتحاد بیش از هر چیز دیگری مورد نیاز است.
در واقع، سوسیالیسم زیستبومی قصد دارد به اخلاقیات مشترکی که توسط جنبشهای مختلف با هدفگذاری بزرگ پذیرفته شده است، .پایبند باشد. سوسیالیسم زیستبومی خود را بخشی از یک جنبش بینالمللی میداند: از آنجا که بحرانهای جهانی محیط زیستی، اقتصادی و اجتماعی هیچ حد و مرزی نمیشناسند، مبارزه با نیروهای سیستماتیکی که این بحرانها را به وجود آوردهاند نیز باید جهانی شود. نقاط مشترک مهم بسیاری میان سوسیالیسم زیستبومی و سایر جنبشها در حال ظاهرشدن هستند، از جمله تلاشها برای پیوند دادن اکوفمینیسم و سوسیالیسم زیستبومی به صورت دو جنبش همگرا و مکمل یکدیگر. جنبش عدالت اقلیمی[۵]، جنبش ضد نژادپرستی و سوسیالیسم زیستبومی را در مبارزه با اضمحلال شرایط زندگی جوامعی که از تبعیض رنج میبرند، گرد هم میآورد. در جنبشهای بومی و محلی کشورها، برخی از رهبران اکوسوسیالیست هستند. در همین حال، بسیاری از اکوسوسیالیستها به نوبهی خود شیوهای از زندگی را که مبتنی بر همبستگی و احترام به مادر طبیعت است، الهامبخش دیدگاه اکوسوسیالیستی میدانند. به همین ترتیب، سوسیالیسم زیستبومی در میان دهقانان و روستاییان، اتحادیههای صنفی، جنبش عدم رشد و سایر جنبشها طرفدار پیدا میکند.
«جنبش جنبشها» که حرکتی در حال شکلگیری و به دنبال تغییر سیستم است، متقاعد شده که دنیای دیگری فراتر از کالاییانگاری، تخریب محیط زیست، استثمار و ظلم امکانپذیر است. قدرت الیگارشی حاکم غیرقابل انکار است و نیروهای مخالف و رادیکال همچنان ضعیف هستند. اما این نیروها در حال رشد به سر میبرند و ما در مورد توقف جریان فاجعهبار «توسعه»ی سرمایهداری امیدوار هستیم. سوسیالیسم زیستبومی نقش مهمی در پرورش این فهم و ترسیم استراتژی این جنبش برای رسیدن به گذاری بزرگ، بازی میکند.
* * *
یادداشتها:
۱- نویسنده به کشورهای تحت حکومت سوسیالیسم قرن بیستمی طعنه میزند که در آن تصمیمگیرندگان به جای مردم، نخبگان عضو اتاق فکر احزاب بودند.
۲- والتر بنیامین بر خلاف مارکس، انقلاب را لوکوموتیو تاریخ معرفی نمیکند، بلکه آن را دسترسی انسان به ترمز اضطراری برای توقف این لوکوموتیو پیش از رسیدن به پرتگاه تعریف میکند. در هیچ زمانی بیش از امروز ما نیازمند این نبودیم که به صورت متحد به این ترمز دسترسی پیدا کنیم و قطار تاریخ را در مسیری جدید برای مقصدی متفاوت قرار دهیم. ایده و عمل اکوسوسیالیستی میتواند ما را در این پروژهی تاریخی یاری کند.
۳- این مقاله در زمان ریاست جمهوری دونالد ترامپ نوشته شده است – مترجم.
[۱] World Social Forum
[۲] E.P Thompson
[۳] Productivism
[۴] global justice movement
[۵] Climate Justice Movement
«انگاره»