«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
اریک بلان –
این سوسیالیستها بودند که حق رای زنان را به دست آوردند
خلاف این افسانه که میگوید سوسیالیستها همواره ستم جنسیتی را نادیده گرفتهاند، این فمینیستهای سوسیالیست بودند که برای نخستین بار – و از طریق شورشهای طبقهی کارگر- حق رای زنان را به دست آوردند.
سیاست طبقهی کارگر را میتوان از راههای مختلف زیادی بیاعتبار ساخت. بنا به افسانهای که این روزها در آمریکا در مورد حامیان برنی سندرز سر زبانها افتاده و طرفداران زیادی پیدا کرده و مدام هم دارد ترویج میشود، سوسیالیستها ستم جنسیتی علیه زنان را نادیده میگیرند. نسخههای متنوعی از این ادعا، فضای وبلاگها، توییتر و آکادمی را پُر کردهاند. به ما گفته میشود که جنبش سوسیالیستی با تمرکز صرف بر موضوعات اقتصادی و طبقه، زنان و مطالبات خاص آنها در جهت رهایی را همواره در حاشیه قرار داده است. مثل تمام افسانههای تمام عیار لیبرالی، این ادعا نیز بنیاد تاریخی نادرستی دارد. فمینیسم طبقهی کارگر تاریخی دور و دراز و غنی دارد. به مدت بیش از یک قرن، زنان کارگر از طریق جنبش سوسیالیستی برای رهایی خویش مبارزه کردهاند.
مورد فنلاند در آغاز قرن بیست، نمونهی خوبی است که به وضوح این امر را اثبات میکند. در سال ۱۹۰۶، به واسطهی یک اعتصاب عمومی فراگیر و به میانجی شورش طبقهی کارگر بر ضد امپراتوری روسیه، فنلاند به اولین کشوری بدل شد که حق رای همگانی را به تصویب رساند. سوسیالیستها در صف مقدم این مبارزات بودند.
پیشینهی فنلاند
در قرن نوزدهم، فنلاند بیش از سایر سرزمینهای تحت سلطهی روسیه تزاری از خودمختاری و آزادی سیاسی برخوردار بود. تزار که فنلاند را در سال ۱۸۰۹ از خاک سوئد جدا و ضمیمهی امپراتوری خویش کرده بود، به این قلمرو جدید خودمختاری گستردهای را اعطا کرد؛ گرچه صاحب اختیار اصلی آن همچنان رژیم روسیه بود. فنلاند قانون اساسی خودش را حفظ کرد و ادارهی اغلب امور دولت از طریق یک مجلس سنای خودمختار با خود فنلاندیها بود. در سال ۱۸۶۳، پارلمان جدیدی در فنلاند تاسیس شد، اگرچه تنها درصد اندکی از جمعیت کشور اجازهی شرکت در انتخابات آن را داشتند.
سال ۱۸۹۹، نقطه عطفی حیاتی در تاریخ فنلاند بود. در ماه فوریهی این سال، تزار تصمیم گرفت موقعیت خودمختار ویژهی فنلاند را ملغا سازد و شیوهی ادارهی این کشور را مانند مابقی سرزمینهای تحت سلطهی امپراتوری در آورد. به زودی، جنبش اعتراضی ملی گستردهای بر ضد این «روسیسازی» در فنلاند سر بر آورد. سال ۱۸۹۹، همچنین سال ظهور جنبش طبقهی کارگر فنلاند در مقام یک نیروی سیاسی مستقل بود. پس از یک رشته اعتصابات کارگری، حزب کارگران فنلاند در ماه ژوییهی ۱۸۹۹ تاسیس شد. با آن که احزاب سوسیالیست در سرتاسر امپراتوری روسیه از فعالیت منع شده و به احزاب زیرزمینی بدل شده بودند، آزادی سیاسی نسبی در فنلاند به حزب کارگر اجازه فعالیت در قالب یک سازمان قانونی را میداد.
اگرچه به طور بالقوه همهی رهبران جنبش کارگری در فنلاند، حامی استقرار مجدد وضعیت خودمختاری این کشور بودند، این مساله که آیا باید برضد روسیسازی با مشروطهخواهان لیبرال فنلاندی همکاری کرد و اگر جواب مثبت است این همکاری بر چه اساسی باید باشد، تبدیل به بحثی مناقشهآمیز شد. در حالی که مشروطهخواهان لیبرال برای بازگشت به وضع پیش از سال ۱۸۹۹ مبارزه میکردند، جنبش طبقهی کارگر مبارزهی ملی را به مطالبات مردمی – همچون بهبود شرایط کار برای کارگران شهری و روستایی، ممنوعیت الکل، و گسترش حق رای- گره زده بود.
یکی از موضوعات اصلی مورد مناقشه بین کارگران و مشروطهخواهان، مسالهی حق رای بود که در آن زمان از تمامی کارگران – اعم از زن و مرد- دریغ شده بود. مشروطهخواهان موافق حمایت از حق رای همگانی نبودند. برای مثال، انجمن محافظهکار زنان فنلاند به رهبری فعال حقوق زنان، الکساندرا گرپنبرگ، این استدلال را مطرح میکرد که زنان طبقهی کارگر نادان و مستعد فساد و پلیدیاند و بنابراین، باید توسط خواهران طبقات بالاترشان که به لحاظ اخلاقی برتر از آنها هستند، هدایت شوند. برعکس، حزب کارگر از همان ابتدای شکلگیریاش خواستار حق رای برای همگان شد: حق رای و کاندیداتوری فارغ از ثروت، جنسیت و ملیت.
در سال ۱۹۰۰، حزب کارگر کمک کرد تا اتحادیهی سوسیالیستی زنان کارگر تاسیس شود؛ حزب کارگر با این اقدام میخواست زنان طبقهی کارگر را وارد جنبش کارگری سازد، ظرفیتهای آنها را برای رهبری جنبش رشد دهد، و به آنها برای مطرح ساختن مطالبات خودشان کمک کند.
نظریهپرداز اصلی جنبش زنان کارگر، هلیا پارسینن، سوسیالیست، همسو با مارکسیستهای آلمانی همچون آگوست ببل و کلارا زتکین، از دیدی کاملا طبقاتی به مسالهی حق رای نگاه میکرد. کتابچهای که پارسینن در سال ۱۹۰۳ در مورد زنان و حق رای منتشر کرد، از یک تضاد طبقاتی آشتیناپذیر سخن میگفت: زنان بورژوا فقط خواستار برابری با مردان طبقات بالا بودند، در حالی که زنان کارگر برای تصویب قوانین در جهت بهبود شرایط مادیشان، خواستار به دست آوردن حق رای بودند.
در همان سال، حزب کارگر خط مشی مارکسیستی اتخاذ کرد، نام خود را به حزب سوسیال دموکرات تغییر داد، و اعلام کرد که اگر مطالبات این حزب برای به دست آوردن حق رای محقق نگردد، دست به یک اعتصاب عمومی خواهد زد.
اعتصاب بزرگ سال ۱۹۰۵
کشتار یکشنبه خونین معترضان غیرمسلح در سنت پترزبورگ، در ۹ ژانویه ۱۹۰۵، شورشهایی را در سراسر امپراتوری روسیه برانگیخت. این خیزش که به طور کُل تحت رهبری یا تحت تاثیر سوسیالیسم بود، خواستار بهبود شرایط کار، آزادی سیاسی، و یک جمهوری دموکراتیک بود و به سرنگونی رژیم تزاری – که نیز روز به روز از مشروعیتاش کاسته شده بود- خیلی نزدیک شد.
انقلاب، نسبتا دیر به فنلاند رسید. کارگران خط آهن فنلاند با الهام از اعتصاب عمومی در مناطق مرکزی روسیه، روز ۲۹ اکتبر ۱۹۰۵ دست از کار کشیدند و «اعتصاب بزرگ» را به راه انداختند. تا روز ۳۰ اکتبر دیگر تمام فنلاند در اعتصاب بود، و قدرت واقعی به دست کمیتههای اعتصاب و گاردهای مسلح افتاد. این رویداد، آگاهی کارگران شهر و روستا را از اساس دگرگون کرد. و شاید این دگرگونی هیچ کجا برجستهتر از نزد زنان کارگر نبود. مشارکت انبوه زنان در تمام مراحل و عرصههای اعتصاب، و حضور آنها در میان رهبران اصلی آن، به درخواست حق رای مشروعیت بخشید.
تزار در مواجهه با سرنگونی قریبالوقوع رژیم توسط اعتصابات کارگری فلجکننده، شورشهای دهقانی و تمرد ارتش، مجبور شد در روز ۳۰ اکتبر به کُل سرزمینهای تحت سلطهی امپراتوری، تضمین آزادیهای مدنی و تاسیس پارلمان را وعده دهد. روز چهارم نوامبر، «مانیفست تزار» روسیسازی فنلاند را لغو و استقرار مجدد وضع موجود پیش از سال ۱۸۹۹ را اعلام کرد؛ اما نپذیرفت که پارلمان جدید فنلاند از سوی همهی جمعیت کشور انتخاب شود.
گرچه در طول اولین روزهای اعتصاب بزرگ نوامبر، سوسیالیستها و مشروطهخواهان همکاری نزدیکی با یکدیگر داشتند، اما این ائتلاف شکننده به تضاد و تعارضی علنی منتهی شد. پس از «مانیفست نوامبر» تزار، مشروطهخواهان برای پایان دادن اعتصاب فشار آوردند؛ چرا که مطالبهی اصلیشان، یعنی بازگشت به وضع موجود پیش از ۱۸۹۹، محقق شده بود. برعکس، جنبش کارگری به مطالبهی حق رای همگانی ادامه داد. شش ماه بعدی سال، فنلاند شاهد تعداد بیسابقهای از اعتراضات و گسترش سریع تاثیر سوسیالیسم در بین کشاورزان اجارهنشین و کارگران مناطق روستایی، و همکاری نزدیکتر سوسیالیستها این منطقه با مارکسیستهای روس، بود. در چنین حال و هوایی، کارزار مبارزه برای حق رای زنان به اوج خود رسید.
مبارزات حق رای
پس از اعتصاب بزرگ، نگرانی قابل توجه و قابل ملاحظهای وجود داشت که مبادا زنان از شرکت در انتخاباتهای آینده منع شوند. طی مباحثات مربوط به لایحهی اصلاح حق رای در پارلمان فنلاند، در آوریل ۱۹۰۵، فقط دهقانان از حق رای زنان حمایت کرده بودند؛ در حالی که بقیهی گروهها و حزب مشروطهخواهان همگی حامی اعطای حق رای فقط به مردان بودند. به این ترتیب، رهبران اتحادیهی زنان کارگر اعلام کرد که زنان طبقهی کارگر باید خود ابتکار را به دست بگیرند، تا مطمئن شوند که مطالباتشان محقق خواهد شد.
تا پایان سال ۱۹۰۵، این اتحادیه با حمایت سوسیال دموکراسی فنلاند، ۲۳۱ گردهمایی در دفاع از حق رای زنان در سرتاسر کشور، و با شرکت ۴۱۳۳۳ نفر، برگزار کرد. این اتحادیه طی فراخوانی مردم را دعوت کرد که در صورت منع مشارکت زنان در انتخابات آینده، مجددا دست به یک اعتصاب عمومی بزنند و همزمان کمیتهی ویژهای از زنان را برای آغاز تدارکات و آمادهسازیها تشکیل داد.
اتحادیه اعلام کرد که هر عضو مرد حزب که مخالف حق رای زنان باشد، به عنوان همدست بورژوازی رسوا خواهد شد. برخی از زنان کارگر تهدید کردند در خانه دست به اعتصاب از آشپزی خواهند زد، تا شوهران مذبذبشان را وادار به حمایت از این مبارزات کنند. حتی اعلامیههایی پخش شد که عنوان میکرد اگر زنان از انتخابات کنار گذاشته شوند، کارگران زن حتی علیرغم مخالفت سایر اعضای حزب دست به اعتصاب خواهند زد. به این ترتیب، هجوم زنان به درون زیست سیاسی، نقشهای سنتی جنسیتی را به چالش کشید. احتمالا قدرتمندترین آکسیون کارزار حق رای، تظاهرات تودهای گستردهاش بود. این تظاهرات و راهپیماییهای گسترده در روز ۱۷ دسامبر سال ۱۹۰۷ در ۶۳ شهر کشور آغاز شدند و تا بعد از سال ۱۹۰۶ ادامه داشتند، تا این که نهایتا کمیسیون اصلاحی پارلمان اعلام کرد که تمامی زنان اجازه دارند به عنوان رایدهنده و کاندیدا در انتخابات شرکت کنند.
چطور میتوان این تصمیم نُخبگان سیاسی فنلاند که تا آن زمان مخالف حق رای زنان بودند را توضیح داد؟ به زبان ساده، پاسخ آن است که آنها مجبور به این کار شدند. فشار وارده از طرف کارگران به واسطهی اعتصاب بزرگ سال ۱۹۰۵ و تهدید به اعتصاب مجدد کارساز واقع شد. در آن زمان هم علنا همگان اذعان داشتند که تصمیم تصویب حق رای زنان از پایین تحمیل شده است. سیاستمدار و بانکدار بانفوذ، امیل شیبرگسون به کمیسیون اصلاح پارلمان گفت که انقلاب، آنها را وادار کرده با شتاب تصمیمی را اتخاذ کنند که در غیر این صورت ۵۰ سال دیگر به طول میانجامید. و در واقع نیز، برای بسیاری کشورها دهها سال طول کشید تا حق رای زنان قانونی شود: فرانسه (۱۹۴۴)، ایتالیا (۱۹۴۶)، و سوییس (۱۹۷۱).
حزب سوسیال دموکرات، اکثریت آرا را در انتخابات ۱۹۰۷ از آن خود کرد. و از میان ۱۹ زن راه یافته به پارلمان، ۹ تن سوسیالیست بودند. این زنان همگی از طبقات پایین و از رهبران اتحادیه بودند. اما فمینیستهای برجسته در بهترین حالت نسبت به پیروزی جنبش حق رای مُردد بودند. رهبران ردهبالای انجمن زنان فنلاند هنوز تاکید میکردند که زنان طبقهی کارگر فنلاند زیادی عقبمانده و برای داشتن حق رای به حد کافی آماده نیستند. برعکس، هیلیا پارسینن به خارج از کشور سفر میکرد تا مبارزات زنان فنلاند را به عنوان یک پیروزی بی چون و چرا و اثبات دورنمای سیاسی مبتنی بر مبارزهی طبقاتی معرفی کند. او در روزنامهی انگلیسی «جاستیس» نوشت: «زنانی که باید همراه با رفقای مردشان برای الغای نظام سرمایهداری فعلی و مالکیت خصوصی ابزار تولید مبارزه کنند، نمیتوانند با زنانی همکاری کنند که از همین نظام حمایت میکنند.»
جنبش کارگری در روسیه و جاهای دیگر جهان نیز همین چشمانداز پارسینن را داشتند. برای آگوست ببل، رهبر حزب سوسیال دموکرات آلمان و نویسندهی کتاب مهم «زنان و سوسیالیسم»، وقایع فنلاند نشانگر «پیروزی سوسیالیسم جهانی» بود. به شکل مشابه، الکساندرا کلونتای، در اولین کنگرهی زنان روسیه، در سال ۱۹۰۸، با اشاره به فنلاند گفت که: «در کشورهایی که حقوق سیاسی نامحدودی برای زنان حاصل شده، این کار فقط با کمک سوسیال دموکراتها میسر گشته است.»
منبع: مجلهی «ژاکوبن»