«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
کارل مارکس –
«فرصتهای عالی و استفادههایی که از آنها شده است!»، این عنوان یکی از دُرفشانیهای بینهایت کمدی – تراژیک نشریهی مهم و متین «اکونومیست» است. بدیهی است، که این «فرصتهای عالی» به وسیلهی تجارت آزاد ارائه شده است و «استفاده» و یا به عبارت بهتر، سوءاستفادههایی که از آنها شده است، مربوط به طبقهی کارگر میباشد.
«اکونومیست» چنین مینویسد:
«برای اولین بار، طبقهی کارگر سرنوشت خود را به دست گرفت! جمعیت ممالک متحدهی سلطنتی (بریتانیای کبیر)، واقعا رو به تقلیل گذاشت. مهاجرت بیشتر از رشد طبیعی جمعیت شده، ولی کارگران از فرصتهایی که نصیبشان شد چگونه استفاده کردند؟ و چه عملی انجام دادند؟ عینا همان کاری که قبلا – یعنی وقتی بار دیگر، که خورشید به طور موقتی درخشیده بود- کردند. ازدواج نمودند و به سرعت هر چه بیشتر بر تعدادشان افزوده شد. با این میزان افزایش جمعیت، مدت زیادی به طول نخواهد کشید تا تاثیر مهاجرت دوباره خنثی شده و فرصت عالی سپری گردد.»
فرصت عالی برای آن که ازدواج نکنند و بر تعدادشان افزوده نشود، مگر در چهارچوبی که مالتوس و نوچههایش اجازه دادهاند! عجب اخلاقیات عالیای! البته همانطور که خود «اکونومیست» تشخیص داده است، تعداد جمعیت تاکنون کاهش یافته و هنوز جبران مهاجرت را نکرده است. بنابراین، نمیتوان ازدیاد جمعیت را مسئول ایام مصیبتبار دانست.
«اکونومیست» ادامه میدهد:
«علاوه بر این، طبقات زحمتکش میبایستی از این فرصت نادر استفاده میکردند تا پسانداز کنند و سرمایهدار بشوند. به نظر میرسد، که آنها در هیچ موردی به سطح سرمایهداران ارتقا نیافته و حتا در این راه قدم نگذاشتهاند. آنها فرصت را از دست دادهاند!»
فرصت برای آن که سرمایهدار بشوند! در ضمن «اکونومیست» در مورد کارگران میگوید، بعد از آن که سرانجام دستمزدشان ده درصد افزایش یافت، قادر بودند به جای پانزده شلینگ، شانزده شلینگ و شش پنس در هفته به دست بیاورند. البته حد متوسط مزد، کمتر از پانزده شلینگ در هفته است. اما فعلا این موضوع مطرح نیست و باید دید، که چگونه میتوان با پانزده شلینگ در هفته سرمایهدار شد! این قضیه ارزش آن را دارد، که مورد مطالعه قرار گیرد؛ کارگران تجسم غلطی داشتند، که میخواستند درآمدشان را بیشتر کنند تا وضعشان بهتر شود.
«اکونومیست» میگوید :«آنها به خاطر مبلغی که بیش از حق¬شان بود، اعتصاب کردهاند.» آنها با پانزده شلینگ در هفته بهترین فرصت برای سرمایهدار شدن را پیدا کرده بودند! اما با شانزده شلینگ و شش پنس دیگر این فرصت را ندارند! کارگران باید از یک سوی کوشش کنند، که نیروی کار کمیاب شود و سرمایه به حد وفور وجود داشته باشد تا بتوان سرمایهداران را مجبور به افزایش مزد ساخت. ولی وقتی چنین بشود، که سرمایه به حد وفور موجود باشد و کارگر کمیاب شده باشد، تازه آن وقت آنها به هیچ وجه حق ندارند، که از این قدرت خود استفاده کنند و باید از ازدواج و افزایش تعداد خودشان جلوگیری کنند!
«اکونومیست» در مورد کارگران مینویسد: «آنها ولخرجانه زندگی کردهاند.» در بحبوحهی قانون مربوط به غلات، همین «اکونومیست» به ما میگفت، که کارگران فقط نیمه تغذیهای داشتند، نیمه عُریان بودند و کمتر یا بیشتر از گرسنگی تلف میشدند. اگر آنها به زحمت میتوانستند زنده بمانند، پس چگونه میتوانستند ولخرجی کنند؟ «اکونومیست»، مرتبا لیست واردات را به رُخ ما میکشد، تا رشد سطح زندگی مردم و رونق کسب و کار را ثابت کند. بنابراین، آن چه به عنوان برکت وصفناپذیر تجارت آزاد اعلام میشد، اکنون به عنوان دلیلی برای ولخرجیهای جنونآمیز طبقهی کارگر مورد تقبیح قرار میگیرد. ولی هنوز برای ما نامفهوم است، که چگونه واردات میتواند با وجود تقلیل جمعیت و کم شدن میزان مصرف، همچنان افزایش یابد و چگونه صادرات میتواند با وجود تقلیل واردات، همچنان افزایش یابد و چگونه صنعت و تجارت میتوانند با وجود تقلیل واردات و صادرات گسترش یابند؟
«اکونومیست» در مورد کارگران باز هم ادامه میدهد:
«ثالثا میبایستی از این موقعیت درخشان استفاده میکردند، به این ترتیب که برای خود و فرزندانشان وسایل بهترین تعلیمات ممکنه را فراهم میساختند تا خود را بهتر با وضع بهبود یافتهی زندگیشان منطبق سازند و بایستی یاد میگرفتند، که بهترین استفاده را از آن بکنند. بدبختانه باید بگوییم، که بهنُدرت مدارس تا این حد خلوت بوده و شهریهی آنها به این وضع بد پرداخت شده است.»
آیا این واقعیت این قدر شگفتآور است؟ رونق تجارت همپای بزرگتر شدن کارخانهها و استعمال بیشتر ماشینها صورت میگرفت. و به این ترتیب، تعداد بیشتری از کارگران بالغ جایشان به وسیلهی زنان و کودکان اشغال میشد و مدت کار روزانه طولانیتر میگردید. هر قدر مادران و بچههای بیشتری به کارخانهها کشیده میشدند، به همان اندازه مدارس خلوتتر میشدند و بالاخره این که موقعیت را برای پدران و مادران و فرزندانشان فراهم آورده بودند، که چه نوع مطالبی بیاموزند؟
«اکونومیست» میگوید: «برای آن که فرا بگیرند، که چگونه میتوان افزایش جمعیت را در سطحی که مالتوس مقرر داشته است، ثابت نگه داشت.» و آقای گوبدن میگوید: «تحصیلات باعث میشود، که کارگران پی ببرند که مساکن کثیف بد آب و هوا و شلوغ ، بهترین وسیله برای به دست آوردن سلامتی و نیرو نمیباشد!» این درست مثل آن است، که اگر خواسته باشیم انسانی را از مرگ در اثر گرسنگی نجات بدهیم، به او بگوییم که قوانین طبیعی چنین مقرر میدارند، که جسم انسان باید به طور منظم تغذیه نماید.
«دیلی نیوز» مینویسد:
«تحصیلات میتوانست به کارگران ما بفهماند، که چگونه میتوان از استخوانهای خشکیده، مواد غذایی به دست آورد و چگونه میتوان از نشاسته، نان شیرینی ساخت و چگونه میتوان از گرد و خاک کارخانه، سوپ تهیه کرد!»
در واقع، خلاصهی کلام آنها این است، که فرصتهای درخشانی که طبقهی کارگر از دست داده است، عبارتند از این فرصت درخشان که نباید ازدواج کنند و بیاموزند؛ که در زندگیشان کمتر ولخرجی نمایند؛ تقاضای دستمزدهای بیشتری را نداشته باشند؛ با پانزده شلینگ در هفته سرمایهدار بشوند؛ و یاد بگیرند که چگونه میتوان با تغذیهی بدتر، جسم انسانی را سر پا نگاه داشت و به وسیلهی مکتب مالتوس، روح را به زبونی و خفت کشانند!
هفتهی گذشته، ارنست جونس به شهر پریستون رفت تا برای کارگرانی که از کارخانهها بیرون انداخته شده بودند، دربارهی مسایل کارگری سخنرانی نماید. در موعد مقرر، لااقل پانزده هزار نفر در میدانی که محل سخنرانی بود، جمع شدند. (روزنامهی «پریستون پایلوت»، تعداد حضار را دوازده هزار نفر تخمین زده است.) آقای جونس مورد استقبال گرم و پُر شوری قرار گرفت. من نکاتی از سخنرانی او را نقل میکنم :
«این مبارزات برای چه صورت میگیرند؟ و به چه جهت اکنون جریان دارند؟ به خاطر آن که منبع حیات شما به دست سرمایهای ممهور شده است، که چشمههای طلایی آن را تا ته خالی کرده و فقط لجن کف آن را برای شما باقی گذاشته است. چرا وقتی شما را از کارخانه بیرون میکنند، دریچهی زندگی به رویتان بسته میشود؟ برای آن که کارخانهی دیگری نیست، که در آن کار کنید و امکان دیگری برای امرار معاشتان وجود ندارد… چرا سرمایهدار از چنین قدرت عظیمی برخوردار است؟ برای آن که صاحب اختیار تمام وسایل کار است … به این جهت، که وسایل کار محوری است که آیندهی خلق به دور آن میچرخد … فقط یک جنبش تودهای کارگران همهی رشتهها، فقط یک جنبش ملی کُل طبقهی کارگر میتواند به یک پیروزی موفقیتآمیز بینجامد … اگر مبارزهتان پراکنده و محلی باشد، در این صورت آن را خواهید باخت. بنابراین، آن را در سطح ملی انجام دهید، آن وقت پیروزی شما مسلم خواهد بود.»
آقای جورج کوول (یکی از رهبران کارگران اعتصابکننده) و آقای جون ماتیوس (یکی از کارگران چارتیست) پیشنهاد کردند، که از آقای ارنست جونس به خاطر مسافرتاش به پریستون و خدمتی که در حق طبقهی کارگر انجام داده است، سپاسگذاری شود.
کارخانهداران منتهی کوشش خود را به عمل آوردند، که مانع ورود جونس به شهر بشوند و از جمله نگذاشتند، که سالنی برای برگزاری میتینگ اجاره داده شود؛ ولی پلاکاردهایی که در منچستر تهیه شده بودند، مردم را آگاه ساختند که تظاهرات در فضای آزاد صورت خواهد گرفت. برای این که نفاقافکنی انجام گیرد، میان کارگران شایع ساخته بودند آقای جونس مخالف اعتصاب است. و علاوه بر این، نامههایی نوشته بودند که در آنها اعلام شده بود، چنانچه جونس به پریستون بیاید، جانش در خطر خواهد بود.
کارل مارکس
یازدهم نوامبر ۱۸۵۳
این متن، که توسط بیژن به فارسی برگردان شده، اول بار در پاییز ۱۳۵۸، توسط انتشارات «سوسیالیسم» منتشر گشت.