«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
فرزانه راجی –
زنان و دختران در تمام جهان بیشترین تعداد قربانیان آزار کلامى، فیزیکى و در نهایت خشونت جنسى را تشکیل میدهند. مثلا در آلمان، در قلب اروپاى غربى، از هر چهار زن و دختر یک نفر تجاوز کلامى، دستمالى، آزار و حتى خشونت جنسى را تجربه میکند. در کشورهای به اصطلاح پیشرفته، جایی که زنان تا حدودی از حقوق انسانی برخوردارند و در عرصهی اجتماع نسبتا پذیرفتهترند، خشونتهای جنسی در عرصهی اجتماع کمتر است: خشونتهایی که ناشی از سلسلهمراتب قدرت است؛ زیرا در این جوامع زنان تا حدی به سلسلهمراتب قدرت راه یافتهاند و بنابراین شمار زنانی که در عرصهی عمومی مورد تعدی و آزار جنسی قرار میگیرند، به نسبت کشورهای «عقب نگاه داشته شده»ای چون ایران که زنان در سلسله مراتب قدرت حتی اندک جایگاهی نیز ندارند، بسیار کمتر است. در جوامع به اصطلاح پیشرفته، زنان در عرصهی خیابان، محل کار و مدرسه عمدتا متلک و دستمالى را تجربه میکنند و محل ارتکاب خشونتهای جنسى اغلب خانه است. تجاوز جنسى در خانه از طرف برادر، عمو، دایى، پدر و پدربزرگ و در نهایت از طرف شوهر صورت میگیرد. اما در ایران زنان هم در عرصهی عمومی و هم در عرصهی خانگی خشونتهای جنسی را در ابعادی بسیار بزرگتر از جوامع مذکور تجربه میکنند. خشونتهای جنسی در تمامی عرصههای اجتماعی، از خیابان تا محل کار، آموزش و… به طور کُلی توسط تمامی مردان و به طور مشخص توسط مردانی صورت میگیرد که نسبت به قربانی از لحاظ قدرت، امکانات، پرستیژ و مرتبهی اجتماعی در موقعیت بالاتری قرار دارند و خشونتهای جنسی خانگی، همچون سایر کشورها، عمدتا توسط نزدیکان و آشنایان صورت میگیرد؛ اما طرح خشونتهای خانگی هنوز در جامعهی ما همچنان تابو محسوب میشود و بسیار کم به آن پرداخته شده است.
آزار، دستمالی، تعرض و تجاوز جنسی در دوران کودکی، که عمدتا توسط نزدیکان مورد اعتماد کودک صورت میگیرد، عوارض و پیامدهایی همیشگی بر جسم و روان کودک باقی میگذارد. مقاومت زنی بالغ در مقابل غریبه و یا حتی آشنایی پرخاشگر، متعرض و خشن بسیار آسانتر است تا مقاومت کودکی بیتجربه، ناآگاه و ترسیده در مقابل آشنایی که احتمالا دوستش میدارد، به او اعتماد دارد، و دلش نمیخواهد او را شرمنده و یا آزرده کند. اگر زنان و دختران بالغ، چه بسا برای حفظ موقعیت خود، آبرو، حفظ شغل و نان بخور و نمیر یا قضاوت دیگران در برابر تحمیل، تجاوز و تعرض سکوت میکنند، کودکان در مواجه با این تعرضها دچار سردرگُمی و احساسات چندگانه میشوند: ترس، دلسوزی و شفقت نسبت به متعرض، تنفر نسبت به خود، بیاعتمادی و عدم امنیت، احساس تنهایی، حقارت، عدم اعتماد بنفس، بیپناهی… و شاید بدتر از همه احساس گناه. این کلاف درهم پیچیده چنان متناقض و سردرگُم کننده است که بسیاری از آنان حتی در بزرگسالی، زمانی که قدرت تحلیل و استدلال دارند، نمیتوانند علت سکوت خود را به درستی درک و ارزیابی کنند. بسیاری از این کودکان دچار بیمارهای جدی روانپریشی، حتی در حد اسکیزوفرنی، میشوند.
تعرض و تجاوز فقط از جانب غریبهای خشن یا آشنایی در مسند قدرت صورت نمیگیرد، تعرضها و تجاوزهایی که نزدیکان و افراد خانواده انجام میدهند بسیار مخربترند و آثاری به درازای عمر کودک بر او میگذارند.
آسیب روانی تجاوز یا تحمیل جنسى یکباره و بدون خشونت شدید به زنی بالغ و بزرگسال، به وسیلهی شخصی آشنا یا غریبه، میتواند در صورت وجود روانکاوی مجرب بسیار کمتر از آسیب سوء استفادهی جنسى طولانى مدت و حتی بدون خشونت دوران کودکى توسط افراد خانواده و آشنایان باشد. در صورت اول، شوک، ترس و افسردگى زن قربانى، آسیبهاى کوتاه و یا درازمدت خواهند بود. در صورت دوم، اما، همانطور که اشاره شد بیماریهاى شخصیتى، وحشت و اسکیزوفرنى، خودزنى، افسردگیهاى ماندگار و اعتیاد، اثرات و آسیبهاى روانى کودکان قربانى تجاوز جنسى طولانیمدت هستند.
در جوامع سرمایهداری «پیشرفته»، که مناسبات مالکانهی مردان بر زنان و کودکان به واسطهی مبارزات درازمدت جنبشهای زنان و مدافعان حقوق کودک کمی تعدیل شده، و قانون، و تا حدی فرهنگ حکم به محکومیت متعرض میدهد و نه زن و کودک، این کلاف درهمپیچیدهی احساسات میتواند سبکتر و قابلتحملتر باشد، آنقدر که کودک (و یا زن) در مقابل تعرض سکوت نکند، فریاد بکشد، اعتراض کند و به دیگران اطلاع دهد. اما در جامعهای مثل جامعهی ایران که فرهنگ، سنت، شرع، قانون و تمامی روابط حاکم بر جامعه، حُکم بر محکومیت زن (و کودک) میدهد، سکوت در مقابل این تعرضها عمومیت دارد. در جامعهای که موی زنان میتواند مردان را به گناه بیاندازد؛ در جامعهای که قانون حُکم به تمکین جنسی زن در هر شرایط و موقعیتی میدهد؛ در جامعهای که مرد میتواند چندین همسر عقدی و بینهایت زنان صیغهای داشته باشد و اگر زن «پایش را از گلیمش درازتر کرد»، به عنوان زانی و به اتهام زنای محصنه مجازات مرگ در انتظارش است و حتی خود مرد میتواند زن را در جا مجازات کند؛ در جامعهای که زنان و کودکان، ملک طلق پدر و افراد ذکور خانواده و فامیل محسوب میشوند و حتی کشتن فرزند مجاز است؛ در جامعهای که… اگر کودک (به ویژه دختربچه) و زن سخن بگوید، خود متهم و چه بسا محکوم به مجازات است؛ پرده پوشى از جنایت توسط این قربانیان، از کودکی به آنان آموخته میشود، جزئی ضروری از روند جامعهپذیر کردن کودکان (به ویژه دختران) در جامعهای است که برای بهرهکشی از انسانها نیاز به کنترل و سلطه بر بدنها و مشخص کردن جایگاه زنان و مردان در سلسله مراتب قدرت دارد. این «آموزش» در تمامی عرصههای خانگی و اجتماعی و… مبتنی است بر تهدید و فریب. به دختران، به طور ضمنى، آموخته میشود تا از نیازها و احساسات و امیال خود در برابر فرامین، قوانین و نیازهاى جامعه، به خاطر حفظ آبروی خانواده، اطرافیان و… و یا عواقب آن برای خودشان صرفنظر کنند. این تربیت نهادینه شده و دختران و زنان را از نیازها و احساسات خود بیگانه میکند. این ازخودبیگانگى تا آنجا پیش میرود که زن یا دختر قربانى درد و رنج جسمى و روانی خود در حین تجاوز و آزار را امرى طبیعی قلمداد میکند و از خود میپرسد: «آیا واقعا آنقدر سخت و غیرقابل تحمل بود؟!» او با نسبى کردن اتفاقى که افتاده، سعى میکند جریان را به فراموشى بسپارد. از طرف دیگر، شرم و ترس از قضاوت دیگران، وحشت از درگیرى و خشونت در محیطى که این اتفاق افتاده، قربانى را وادار به سکوت میکند. حتی در کشورهای به اصطلاح پیشرفته، شکستن سکوت اگر هزینههای زیادی نداشته باشد، گاه چنان فرساینده و کاهندهی روان است که شاکی منصرف میشود. مثلا در آلمان، مراکز زیادى براى مراجعهی قربانیان خشونت جنسى دایر است که در کنار مشاورهی پزشکى و روانشناسى، مشاورهی حقوقى هم میدهند. اگرچه قانون از قربانیان حمایت میکند، ولى محکوم شدن متجاوز مراحل بسیار سختى دارد. رنجآورترین بخش پیگیرى قانونى تجاوز جنسى، تکرار داستان تجاوز از زبان قربانى در مراحل مختلف در مقابل وکیل، روانکاو و پزشک قانونی و در برابر دادگاه است. هر بار تکرار این رنجنامه، در واقع تکرار تجاوز است و در این مرحله بسیارى از قربانیان از شدت فشار روانى، شکایت را پس میگیرند و یا حتى دست به خودکشى میزنند.
طرح خشونتهای ناشی از مردسالاری، نگاه مالکانه به بدن زنان و کودکان، سلسله مراتب قدرت و برترانگاری مردان در عرصهی اجتماعی برای زنان ایرانی یک گام به پیش است، اگر همچون امواج سطحی دریای خروشان و آشفتهی جامعهی ما به سرعت محو و نابود نشود. برای مبارزه با خشونت و تعرض باید به ریشهها پرداخت: به اعماق آبهای تیره و تار این دریای آشفته و نابسامان. اما قطعا اولین گام، طرح مساله و مشکل است. طرح آن باعث ایجاد حساسیت در جامعه، گفتوگو بین نگاهها و رویکردهای متفاوت، واکاوی دلایل و ریشهها، پیدا کردن راهکار، اصلاحات و تغییرات کوتاه مدت و خیزبرداشتن برای تغییر ریشهای و اساسی خواهد شد و تمامی اینها در صورتی محتمل است که موج به سرعت و آسانی فروکش نکند یا به بیراهه نرود.
قطعا تا زمانی که مناسبات مالکیت و روابط کالایی، امر کالایی شدن انسان و مالکیت و کنترل بر زنان و کودکان، سلسله مراتب قدرت ناشی از آن، ایدئولوژی، فرهنگ، باورها، سنتها و اعتقادهای پشتیبان و حامی این مناسبات از بین نروند، تبعیض علیه فرودستان، اقلیتها… و زنان و کودکان ریشهکن نخواهد شد. بنابراین، هدف نهایی مبارزات زنان و سایر اقشار فرودست و اقلیتها، ریشهکنی این مناسبات مبتنی بر مالکیت، بهرهکشی و سلطه و کنترل انسانها، منابع و طبیعت است. اما این بدین معنا نیست که در مسیر این هدف نباید از اصلاحات، هرچند کوچک و اندک، حمایت کرد و یا آنها را نادیده انگاشت. رسیدن به هدف اساسی مستلزم یک انقلاب اجتماعی است و انقلاب اجتماعی یک روند طولانی و همه جانبه است، اما در این مسیر هر تغییر کوچکی میتواند دستکم برای زنان و سایر اقشار فرودست فضایی بیشتر باز کند، اعتماد بنفس بیشتری به آنان بدهد، امکان رشد و ارتقایشان را فراهم کند، آنان را برای مبارزه آگاهتر کرده و هدف را برایشان شفافتر و خلاصه این که مبارزهی آنان برای یک انقلاب اجتماعی همه جانبه را تسهیل کند. و بدیهی است که اولین گامها در این راستا، ایجاد تشکل، تعیین استراتژی و تاکتیکهای روشن است. مطالبات کوتاه مدتی همچون لغو قوانین و مناسبات تبعیضآمیز علیه زنان و کودکان، حفاظت قانونى و اخلاقی از آسیبپذیرترین اقشار جامعه از جمله زنان و کودکان، بهخصوص دختران، زیر و رو کردن نظام و محتوای آموزشی از مهدکودکها تا بالاترین سطوح و تغییر بنیادین محتوای آن میتواند فضا و امکانات بیشتری در اختیار زنان برای مبارزهی درازمدت بگذارد.
با تشکر از: ژاله فولادپور، متخصص امور تربیتی و روانکاو،