«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
حافظ موسوی –
«بخش مهمی از شعر مشروطه تحت تاثیر پیروزی انقلاب اکتبر و نفوذ مارکسیسم لنینیسم در بین روشنفکران ایران، به بیان مستقیم رنجهای دهقانان، کارگران و سایر زحمتکشان و طرح مطالبات آنها اختصاص یافته است. مضمون اغلب این نوع اشعار، دعوت کارگران و سایر زحمتکشان به مبارزهی طبقاتی است. از ابوالقاسم لاهوتی که بگذریم، فرخییزدی شاخصترین شاعری است که آگاهانه و به کرات از مبارزهی طبقاتی و انقلاب سوسیالیستی سخن گفته است.»
رابطهی دو کشور ایران و روسیه از قرن هجدهم میلادی تا به امروز رابطهای پیچیده و غالبا پُر تنش و به ضرر ایران بوده است. عهدنامههای مشهور گلستان و ترکمان چای که روسیهی تزاری در اوایل قرن نوزدهم بر ایران تحمیل کرد، به عنوان نمادی از تجاوزگری و دشمنی روسها با ایران در اذهان ایرانیان ثبت شده است. عهدنامهی ١٩٠٧ دولتهای روس و انگلیس در مورد تقسیم ایران به دو منطقهی تحتنفوذ روس و انگلیس هم از آن مواردی است که به تلخی در خاطرهها مانده است. با این حال به نظر میرسد که روابط مردم دو کشور هرگز به این تیرگی نبوده است. آنطور که برخی از مورخین نوشتهاند، در زمان دولت تزاری سالانه بین سیصد تا پانصدهزار ایرانی برای کار به روسیه میرفتند.
همسایگی ایران با قفقاز و پیوندهای تاریخی ایرانیان با مردم قفقاز در گسترش روابط دو ملت ایران و روس نقش به سزایی داشت. رابطهی انقلابیون ایران با سوسیالدموکراتهای قفقاز تاثیر قابلملاحظهای در انقلاب مشروطه داشت. یکی از نکات مهم در مورد روابط انقلابیون ایران و روسیه این است که در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم هر دو کشور در وضعیت انقلابی و در حال پوستاندازی تاریخی بودند. همزمان با جنبش مشروطهخواهی در ایران، در روسیه نیز جنبش مشابهی جریان داشت که هدفش محدودکردن قدرت تزار و استقرار حکومت قانون در آن کشور بود. لنین در چندین مقاله دربارهی اهمیت انقلاب مشروطیت در ایران سخن گفته و از انقلابیون روس درخواست کرده است که با تمام قوا از این انقلاب حمایت کنند. مردم روسیه اگرچه در انقلاب ١٩٠۵ به پیروزی کامل دست نیافتند، اما موفق شدند که دولت تزاری را وادار به پذیرش بخشی از خواستههای خود کنند؛ تصویب قانون اساسی و تشکیل دوما از مهمترین دستاوردهای انقلاب ١٩٠۵ روسیه بود. این اتفاق در سال ١٩٠۶ رُخ داد، یعنی دقیقا همان سالی که مظفرالدینشاه مصلحت را در آن دید که فرمان مشروطیت را امضاء کند.
اگرچه تعدادی از روشنفکران سرشناس ایرانی، که در انقلاب مشروطیت و ایجاد تحول ادبی در ایران نقش داشتند، با انقلابیون قفقاز و سوسیالدموکراتهای روسیه ارتباط داشتند، اما انقلاب مشروطه از نظر فکری متاثر از متفکران عصر روشنگری اروپای غربی بود. میرزا فتحعلی آخوندزاده، عبدالرحیم طالبوف و زینالعابدین مراغهای که از جمله نظریهپردازان تجدد ادبی در ایران بودند، به خاطر سالها زندگی در قفقاز و رفتوآمد به روسیه و فراگیری زبان روسی، علاوه بر آشنایی با ادبیات روسیه، با ادبیات اروپای غربی و تحولات عظیم اروپا در قرنهای هجدهم و نوزدهم میلادی آشنا شدند و آموختهها و تجربیات خود را به صورت مقاله، رمان، نمایشنامه و نقد ادبی وارد ادبیات فارسی کردند.
همانطور که انقلاب اکتبر تاریخ روسیه را به دو بخشِ قبل و بعد از خودش تقسیم کرد، تاثیر روسیه بر ادبیات ایران را نیز باید در دو بخش جداگانه قبل و بعد از انقلاب اکتبر بررسی کرد. در بخش اول، همانطور که پیشتر اشاره شد، قفقاز و روسیه نقش میانجی را برعهده داشتند. در این دوره گروهی از روشنفکران ایران تلاش میکردند با استفاده از فرصتی که در قفقاز و روسیه برای آنها فراهم بود به سرچشمه اصلی تحولات غرب در اروپای غربی دسترسی پیدا کنند. آثاری که از طالبوف به جا مانده است، نمونهی روشنی از این نوع تلاشهاست. طالبوف علاوه بر ترجمهی چند اثر علمی و آموزشی از دانشمندان و متفکران غربی، (البته از زبان روسی به زبان فارسی)، کتابهای سفینه طالبی (کتاب احمد) و مسائلالحیات را از آثار نویسندگان و متفکران اروپای غربی (ژان ژاک روسو و جان استوارت میل) الگوبرداری کرده است. نویسندگان و روشنفکران ایران در این دوره، که به تقریب از تاسیس دارالفنون در سال ١٢٢۴ خورشیدی آغاز و به انقلاب مشروطه ختم میشود، درصدد تنظیم نقشهی راهی برای «تجدد» در ایران بودند. طبیعتا درک آنها از تجدد همان چیزی بود که در غرب اتفاق افتاده بود. از این رو، تحتتاثیر متفکران غربی و با الهام از پیشرفت جوامع غربی، که روسیه و قفقاز هم از آن بینصیب نمانده بودند، مفاهیم جدیدی وارد ادبیات فارسی شد که مهمترین آنها عبارت است از:
١- قانون
مردم ایران اگرچه با قانون ناآشنا نبودند و در تنظیم امور جاری خود، همچون ازدواج، ارث، مالکیت، دادوستد و غیره از قوانین شرع در قالب احکام فقهی تبعیت میکردند، اما قانونی که مشروطهخواهان از آن سخن میگفتند، چیزی متفاوت بود. اهداف اصلی انقلاب مشروطه اساسا با مفهوم قانون گره خورده است. مشروطهخواهان خواستار محدودکردن قدرت پادشاه و حکام محلی، و به عبارت دیگر خواستار استقرار حکومت قانون به جای حکومت استبدادی بودند. از این رو، یکی از مفاهیم پُربسامد در شعر دورهی مشروطه، مفهوم قانون است. اغلب شاعران دورهی مشروطه در دورهی اعتلای این جنبش، از نفس قانون دفاع میکردند؛ چنان که فرخییزدی میگوید:
«چون موجد آزادی ما قانون است
ما محو نمیشویم تا قانون است
محکوم زوال کی شود آن ملت
در مملکتی که حکم با قانون است.»
٢- وطن و ملیت
تا پیش از مشروطه، ایرانیان اگرچه بهدلیل پیشینه تاریخی خود و نیز به برکت وجود شاهنامهی فردوسی، از احساس ملی و تعلقداشتن به سرزمینی به نام ایران برخوردار بودند، با این حال، «وطن» برای آنها جایی بود – شهر، روستا یا دهکورهای- که در آن زاده شده بودند. عارف قزوینی در خاطرات خود مینویسد: «اگر من هیچ خدمتی دیگر به موسیقی و ادبیات ایران نکرده باشم، وقتی تصنیف وطنی ساختهام که ایرانی از دههزار یک نفرش نمیدانست وطن یعنی چه. تصور میکردند وطن شهر یا دهی است که انسان در آنجا زاده شده باشد.»(دیوان عارف قزوینی، گردآوری دکتر رضازاده شفق ، چاپ سوم ١٣٣٧، ص ٣٣٨)
انقلاب مشروطه درک جدیدی از مفهوم وطن و ملیت را وارد ادبیات فارسی و فرهنگ عمومی مردم کرد. ناسیونالیسم ایرانی که چندی بعد به یکی از ارکان ایدئولوژی حکومت پهلوی تبدیل شد، بر اساس این درک جدید شکل گرفت. بخش عمدهای از شعر شاعران مشروطه به ستایش از وطن، وطندوستی و میهنپرستی اختصاص یافته است. همهی ما احتمالا مضمون شعر معروف دهخدا را که در کتابهای درسی پیش از انقلاب هم آمده بود، بهیاد داریم که میگفت:
«هنوزم زخردی به خاطر در است
که در لانهی ماکیان برده دست
به منقارم آنسان به سختی گزید
که اشکم چو خون از رگ آن دم جهید
پدر خنده بر گریهام زد که هان / وطنداری آموز از ماکیان.»
اگر بخواهم از شعر بهار، عارف، عشقی و فرخییزدی نمونه بیاورم، سخن به درازا خواهد کشید. کافی است دیوانهای این شاعران را بگشاییم و تبلور احساسات پُرشور آنها را در ستایش از مام میهن در بیشترینهی اشعار آنها ملاحظه کنیم.
٣- آزادی
یکی دیگر از واژههایی که در فرهنگ سیاسی امروز ما بسیار رایج است و شریفترین و فرهیختهترین انسانها برای آن جانفشانی میکنند، «آزادی» است. چنان که فرخییزدی میگوید: «آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی/ دست خود زجان شستم از برای آزادی». دفاع از آزادی و ارجنهادن به آزادیخواهی و آزادیخواهان، یکی از مضامین اصلی و مشترک شعر دورهی مشروطه است. امروز وقتی که ما در شعر شاملو میخوانیم: «آه اگر آزادی سرودی میخواند/ کوچک/ همچون گلوگاه پرندهای/ هیچکجا دیواری فروریخته برجای نمیماند»، بیدرنگ مفهوم سیاسی آزادی به ذهن ما متبادر میشود و تفاوت آن را با واژههایی چون آزاد، آزادگی و آزادی در شعر کلاسیک فارسی درمییابیم. در شعر کلاسیک فارسی و اساسا در زبان فارسی پیش از دورهی مشروطیت، آزادی در تقابل با بندگی، اسارت و زندان معنا داشت. مثلا در شعر سعدی آنجا که میگوید: «من از آن روز که در بند توام آزادم»، یا آنجا که حافظ میگوید: «کلک مشکین تو روزی که ز ما یاد کند/ ببرد اجر دو صد بنده که آزاد کند»، آزادی در تقابل با دربند بودن و بنده (غلام، برده) بودن قرار گرفته و فاقد مفهوم سیاسی است.
ما ایرانیها و فارسیزبانان درک تفاوت بین این «آزادی» و آن «آزادی» را مدیون انقلاب مشروطه و ادبیات آنیم. با این حال، باید در نظر داشته باشیم که روشنفکران و نظریهپردازان اولیهی انقلاب مشروطه، یعنی کسانی چون میرزاملکمخان، طالبوف و میرزاآقاخان کرمانی، وقتی از آزادی سخن میگفتند به مفهوم لیبرالیستی آن نظر داشتند. در شعر دورهی مشروطه نیز غالبا با همین برداشت از آزادی روبهرو میشویم.
از شعر دورهی مشروطه، نمونههای فراونی را در ستایش از آزادی میتوانیم به یاد بیاوریم، اما من تنها به یک مورد که تقریبا همهی ایرانیان آن را از بر دارند، بسنده میکنم و آن بخشی از تصنیف «مرغ سحر» از ملکالشعرای بهار است: «مرغ سحر ناله سر کن/ داغ مرا تازهتر کن/ ز آه شرربار، این قفس را/ برشکن و زیر و زبر کن/ بلبل پربسته ز کنج قفس درآ / نغمهی آزادی نوع بشر سرا/ وز نفسی عرصهی این خاک تیره را/ پُر شرر کن.»
۴- عدالت اجتماعی
از دیگر مفاهیمی که از طریق انقلاب مشروطه و ادبیات آن وارد زبان و فرهنگ ما شده است، مفهوم عدالت اجتماعی است. در فرهنگ ایرانی و ادبیات فارسی از عدلوداد بسیار سخن گفته شده است. چنان که فردوسی در شاهنامه، فرهی فریدون را به دادودهش نسبت داده و میگوید: «فریدون فرخ فرشته نبود/ ز مشک و ز عنبر سرشته نبود/ به دادودهش یافت او فرهی/ تو دادودهش کن، فریدون تویی». چنین مضامینی در آثار اغلب شاعران کلاسیک ما به چشم میخورد. با این حال، تصور آنها از عدالت نمیتوانست با تصوری که ما امروز داریم یکسان باشد. برای ما عدالت به معنای برابری حقوق انسانهاست. در حالی که آنها نابرابری حقوق انسانها را امری طبیعی و بدیهی میدانستند.
در نگرش آنها تفاوت حقوق پادشاه با رعایا و اصولا تفاوت حقوق طبقات مختلف اجتماعی با یکدیگر، ناقض عدالت به شمار نمیآمد؛ عدول از عدالت زمانی رُخ میداد که هر یک از گروههای اجتماعی از حقوق تعیینشدهی خویش تجاوز میکردند. در چنان دیدگاهی، ارباب، ارباب است و رعیت، رعیت. آنها نسبت به یکدیگر حقوق و وظایفی دارند که اگرچه برابر نیست و ما امروز آن را ناعادلانه میدانیم، اما آنها آن نابرابری را امری طبیعی و رعایت حقوق و وظایف طرفین را عین عدالت میدانستند. به عنوان مثال، در حکایت معروف جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی، نه سعدی، نه طرف دعوای او و نه قاضی، هیچکدام به نفس وجود توانگر و درویش، یا فقیر و غنی، اعتراض ندارند. دعوا بر سر این است که چرا اغنیا رعایت حال فقرا را نمیکنند. برخلاف فرخییزدی که معتقد بود: «توده را با جنگ صنفی آشنا باید نمود/ کشمکش را بر سر فقر و غنا باید نمود»، سعدی با جنگ و کشمکش موافق نبود و به جای آن، اغنیا را به انصاف و فقرا را به قناعت دعوت میکرد؛ چنان که در حکایت اول از باب سوم «گلستان» میگوید: «خواهندهی مغربی در صف بزازان حلب میگفت: ای خداوندان نعمت، اگر شما را انصاف بودی و ما را قناعت، رسم سئوال از جهان برخاستی».
باری، تعریفی که ما امروز از عدالت داریم، خواه به عنوان عدالت اجتماعی با تعابیر سوسیالیستی، و خواه با تعابیر لیبرالی، تعریفی است که روشنفکران و ادیبان دورهی مشروطه از علوم اجتماعی قرن نوزدهم غرب آموخته و به ما منتقل کردهاند. نسل اول روشنفکران دورهی مشروطه اگرچه به سبب مراوداتی که با انقلابیون قفقاز و سوسیال دموکراتهای روسیه داشتند، با سوسیالیسم آشنا بودند و از منافع طبقات فرودست با عناوینی چون رعیت، دهقان، رنجبر، زحمتکش، فعله، کارگر و فقرا دفاع میکردند، با این حال معتقد به انقلاب سوسیالیستی نبودند و توجه آنها بیشتر معطوف به اصلاح امور کشور از طریق محدودکردن قدرت پادشاه، اشراف، فئودالها و حاکمان محلی و استقرار حکومت قانون بود. میرزافتحعلی آخوندزاده در مقدمهی «مکتوبات» این موضوع را بهروشنی بیان کرده و مینویسد: «جمیع مطالب این مکتوبات سهگانه را بر مسالهی مساوات حقوقیه که حقیقتاش فیمابین حکما مجمع علیه است در کمال سهولت تطبیق میتوان کرد. اما تطبیق آنها بر مسالهی مساوات مالیه که حقیقتاش فیمابین حکما هنوز مختلففیه است، هرگز ممکن نیست. فهم و ادراک مسالهی مساوات مالیه برای ما معاصرین به غایت دشوار است. اگرچه بعضی از حکمای فرنگستان مساوات مالیه را نیز بر طبق پارهای دلایل بعد از چند قرن ممکنالوقوع میپندارند، لکن دیگران نیز از حکما به رد اقوال ایشان دلایل میشمارند و علیالظاهر متبادر به ذهن این است که مساوات مالیه در این دنیا با وجود همین اوضاع و تراکیب ملل و با وجود همین اخلاق و طبایع مردم که مشاهده میشود، امکانپذیر نیست؛ مگر این که این دنیا تغییر دیگر بیابد و بنیآدم خلقت و طبیعت دیگر پیدا کند.»
علاوه بر چهار مورد بالا، مفاهیم و موضوعات دیگری چون حقوق زنان، مبارزه با جهل و خرافات، ایجاد نظام آموزشی جدید و مسائلی از این قبیل از جمله آماجهای انقلاب مشروطه بود و تقریبا تمام شاعران دورهی مشروطه از ایرجمیرزا گرفته تا سید اشرفالدین گیلانی به آنها پرداختهاند. اما من بحثم را بر مبنای همان چهار مورد بالا که به نظرم عمدهتر و تعیینکنندهتر هستند، پی میگیرم و میکوشم نشان دهم که انقلاب اکتبر چه تاثیری بر برداشت شاعران و روشنفکران ایران از مفاهیم چهارگانهی یادشده بر جای گذاشته است.
انقلاب اکتبر تقریبا یازدهسال پس از صدور فرمان مشروطیت و در شرایطی به وقوع پیوست که ایران در اوج هرج و مرج بود و کشور عملا به اشغال روس و انگلیس درآمده بود. این انقلاب در کشوری رُخ داد که دشمن سرسخت انقلاب مشروطیت ایران بود، مجلس اول مشروطه را به توپ بسته بود، محمدعلیشاه مخلوع را به ایران بازگردانده بود و… انقلاب اکتبر به قول همایون کاتوزیان «از دید ایرانیان چیزی کمتر از معجزه نبود» و «ایران را از سلطهی امپریالیسم روس و تقسیم احتمالی کشور میان روس و انگلیس، به دنبال پیروزی اتفاق مثلث نجات داد.»(ایرانیان، همایون کاتوزیان، ترجمه حسین شهیدی، نشر مرکز، صص ٢١۴ و ٢١٧)
پس از پیروزی بلشویکها در اکتبر ١٩١٧، لنین در ١۴ دسامبر همان سال عهدنامهی اوت ١٩٠٧ انگلستان و روسیه را دایر بر تقسیم ایران به دو منطقهی نفوذ و یک منطقهی بیطرف، لغو کرد و دستور داد که نیروهای روسیه از ایران خارج شوند. این اقدام لنین و بلشویکها چنان تاثیر مثبتی در بین روشنفکران میهندوست و ترقیخواه ایران داشت که اغلب شاعران سرشناس عصر مشروطیت به ستایش لنین و بلشویکها پرداختند. میرزاده عشقی در نمایشنامهی ایدهآل (سه تابلو) از زبان پیرمرد دهگان، ایدهآل او را چنین بیان کرده است: «مراست مدنظر، مقصدی که مستورش/ مدام دارم و سازم بر تو مذکورش/ همین که خواست بگوید که چیست منظورش/ بگشت منقلب آنسان دو چشم پُرنورش/ که انقلاب نماید چو چشمهای لنین.»
دیگر شاعران انقلابی عصر مشروطه، همچون بهار، فرخییزدی و لاهوتی، نیز در اشعار خود بارها به انقلاب بلشویکی در روسیه و دستاوردهای مثبت آن اشاره کردهاند. این رویکرد در شعر نو فارسی، دستکم تا کودتای ٢٨ مرداد ٣٢، البته با شیوهی بیانی متفاوت تداوم داشته است. نیما و شاعران متعهد و جامعهگرای پس از او اگرچه کمتر به طور مستقیم از انقلاب اکتبر سخن گفتهاند، اما تاثیر ایدههای لنینیستی در اشعار آنها کاملا آشکار است. اکنون میخواهیم ببینیم پس از پیروزی انقلاب اکتبر و شیوع مارکسیسم لنینیسم در میان بخش مهمی از روشنفکران ایرانی، چه تغییری در برداشت روشنفکران ایران از هر یک از چهار مفهوم مورد بحث رُخ داده و انعکاس آن در شعر فارسی چگونه بوده است.
١- قانون
چنان که در بخش قبلی گفته شد، «قانون» کلیدواژهی اصلی انقلاب مشروطه بود. جنبش مشروطه با ایدهی اصلاحطلبانه و پارلمانتاریستی شروع شد. ناکامی مشروطهخواهان در تحقق مطالبات اصلاحطلبانه و پیروزی مشی انقلابی در روسیه، گروه پُرشماری از روشنفکران ایران را به این نتیجه رساند که تنها راه نجات از استبداد، نه وصلهپینهکردن نظام استبدادی، بلکه توسلجستن به مشی انقلابی است. در شعر فارسی نیز هرچه از صدر مشروطه فاصله میگیریم، سخن از قانون و پارلمان کمتر به میان میآید و بیشتر بر ضرورت انقلاب تاکید میشود. عشقی میگوید:
«این ملک یک انقلاب میخواهد و بس
خونریزی بیحساب میخواهد و بس
امروز دگر درخت آزادی ما
از خون من و تو آب میخواهد و بس.»(کلیات مصور عشقی، ص ۴١٢)
عشقی در سلسله مقالاتی که دربارهی ضرورت انقلاب قهرآمیز نوشته است به انقلاب روسیه (اکتبر) اشاره کرده و پیداست که به تجربهی بلشویکها نظر داشته است.(کلیات مصور عشقی، علیاکبر مشیر سلیمی، چاپ هفتم، ١٣۵٧، ص ١۵۴) تقریبا سه دههی بعد، مهدی اخوانثالث نیز همچون میرزادهعشقی از بینتیجهبودن فعالیت دیپلماتیک و ضرورت انقلاب سخن گفته است:
«بیانقلاب مشکل ما حل نمیشود
وین وحی بیمجاهده منزل نمیشود
هشدار، مشکلات تو در مجمع ملل
ای دوست، طرح اگر بشود، حل نمیشود.»
ناگفته نماند که اخوان این شعر را در سال ١٣٢٧، یعنی در دورهای که هنوز به حزب توده ایران تعلقخاطر داشت سروده است.
٢- وطن و ملیت
مفهوم وطن و ملیت یا همان ناسیونالیسم ایرانی که یکی از ارکان ایدئولوژی انقلاب مشروطه بود بلافاصله تحت تاثیر انقلاب اکتبر و اندیشه انترناسیونالیستی مارکسیسم لنینیسم قرار نگرفت. بهعنوان مثال شاعری چون ابوالقاسم لاهوتی که یک مارکسیست لنینیست بود، در پارهای از اشعار خود که در زمان اقامت در اتحاد شوروی سروده است، هنوز بهشدت میهنپرست و ناسیونالیست است. پس از انقلاب اکتبر، نه بهیکباره، بلکه بهتدریج از مقبولیت اندیشههای ناسیونالیستی در بین روشنفکران چپگرای ایران کاسته شد. البته باید متذکر شد که کاهش تدریجی مقبولیت اندیشههای ناسیونالیستی در بین روشنفکران ایران را نمیتوان تنها به نفوذ مارکسیسم لنینیسم نسبت داد. تاکید حکومت پهلوی بر ناسیونالیسم ایرانی که نقطه اوج آن را در برگزاری جشنهای ٢۵٠٠ ساله شاهنشاهی و تغییر تقویم ایران از هجری به شاهنشاهی شاهد بودیم، یکی از دلایل رویگردانی روشنفکران از ناسیونالیسم بود. بهعنوان مثال صادق هدایت که در آثار اولیه خود (پروین دختر ساسان، مازیار، زند و هومن یسن، کارنامه اردشیر پاپکان) به تاریخ ایران باستان و ناسیونالیسم ایرانی تمایل داشت، با تشدید استبداد رضاخانی بهتدریج از چنان طرز تفکری مایوس شد. اگر شعر نو فارسی را از نیما تا پیش از انقلاب اسلامی، براساس توالی تاریخی مرور کنیم خواهیم دید که در این دوره از بسامد واژگانی چون وطن، ملیت، و هرآنچه که بیانگر احساسات ناسیونالیستی باشد بهشدت کاسته شده است. حتا در مواردی (مثلا در شعر «ای مرز پرگهرِ» فروغ فرخزاد) میبینیم که ناسیونالیسم ایرانی بهسخره گرفته شده است.
٣- آزادی
چنان که گفته شد، آزادی با معنا و مفهوم سیاسی، که لازمهی دموکراسی است، از دورهی مشروطه وارد شعر فارسی شد. تقریبا در تمام مواردی که شاعران دورهی صدر مشروطیت از آزادی سخن گفتهاند، به مفهوم غربی و لیبرال آن نظر داشتهاند. اما پس از پیروزی انقلاب اکتبر و نفوذ اندیشهی مارکسیسم لنینیسم (که دیکتاتوری پرولتاریا یکی از ارکان آن بود) در بین طیف گستردهای از روشنفکران ایران، به تدریج مفهوم طبقاتی آزادی و دموکراسی در شعر فارسی پُررنگتر شد. فرخییزدی احتمالا نخستین شاعر دورهی مشروطه است که از آزادی به این معنا سخن گفته است. او بر خلاف ملکالشعرای بهار، که در آغاز سلطنت محمدرضاشاه وی را به رعایت آزادی فکر و قلم اندرز میداد و میگفت: «فکر را ز آزادی فکر و قلم قوت فزای»، تحقق آزادی را در گرو قیام رنجبران میدانست: «به روزگار قیامت بهپا شود آن روز/ کنند رنجبران چون قیام آزادی.»
پس از فروخفتن تبوتاب انقلاب مشروطه و روی کار آمدن رضاشاه و تجدیدحیات استبداد در کنار مدرنیزاسیون کشور، در شعر فارسی، بحث از آزادی کمتر بهچشم میخورد. در این دوره، اتفاقنظری که در بین روشنفکران مشروطه بر سر عمدهترین اهداف مشروطیت وجود داشت، از بین میرود. لاهوتی پس از اقدام به یک کودتای نافرجام به شوروی پناهنده میشود، ملکالشعرای بهار و عارف قزوینی به صف مدافعان رضاشاه میپیوندند، تنها فرخییزدی و میرزادهعشقی همچنان به مخالفت با استبداد ادامه میدهند و از تداوم انقلاب تا تحقق آزادی سخن میگویند و هر دو به دست عوامل استبداد رضاخانی به قتل میرسند و بدینترتیب، پروندهی شعر دورهی مشروطه بسته میشود.
از این پس، شعر فارسی با «افسانه»ی نیما وارد مرحلهای دیگر میشود. نیما با آن که به مارکسیسم گرایش داشت و در تبیین آرای ادبی خود به صراحت از دیدگاه مادی سخن میگفت، با این حال به استقلال نسبی ادبیات از سیاست نیز باور داشت. نیمایی که در جوانی قصد پیوستن به قیام جنگلیها را داشت، پس از ناپدیدشدن برادرش، لادبن که به قفقاز گریخته بود، نسبت به اهل سیاست (و نه خود سیاست) به شدت بدبین شده بود. از این رو، او بر خلاف بسیاری از روشنفکران همعصر خویش به حزب توده ایران نپیوست. او در عوض، همان انقلابی را که دیگران در عرصهی سیاست به دنبال آن بودند، در عرصهی فرهنگ و ادبیات مدنظر داشت و همانطور که خود گفته است، هدف او تغییر نگاه مردم و یا فراتر از آن، آموزش نگاهکردن به مردم بود. بدینترتیب، او نخستینبار نظام زیباییشناسی نوینی را در ادبیات فارسی پایهریزی کرد که شاعران عصر مشروطه به ایجاد آن نایل نشده بودند. نیما، بر خلاف شاعران عصر مشروطه، به طور مستقیم از آزادی سخن نگفته است. سخنگفتن از آزدی و عدالت، به شیوهی شاعرانی چون فرخییزدی، عارف و عشقی، برای نیما جاذبهای نداشت. در بوطیقای او، وظیفهی شاعر «گفتن» نبود، بلکه نشاندادن بود. از این رو، نیما به جای سخنگفتن دربارهی آزادی و عدالت، استبداد و بیعدالتی را به تصویر میکشید.
او در شعرهایی همچون «هست شب» و «خانهام ابری است» و در اغلب شعرهایی که شب را تصویر کرده است، خفقان سیاسی روزگار خود را به عالیترین وجه پیش چشم خواننده مجسم کرده است. این شیوهی بیان غیرمستقیم، در شعر شاگردان نیما هم بیشوکم دیده میشود که «زمستانِ» اخوان یکی از عالیترین نمونههای آن است. اما از جنبهی بوطیقایی که بگذریم، انکار نمیتوان کرد که شاعران نوپرداز فارسی، از نیما تا منوچهر آتشی، یعنی شاعرانی که دوران پهلوی را از دورهی رضاشاه تا کودتای ٢٨ مرداد ٣٢ از سر گذراندند، در اشعار خود به «آزادی» کمتر بها داده و بیشتر بر «عدالت اجتماعی»، آنهم از طریق مبارزهجویی و انقلاب قهرآمیز، تاکید کردهاند.
من گمان میکنم یکی از عمدهترین دلایل این رویکرد را باید در گسترش نفوذ مارکسیسم لنینیسم در بین روشنفکران ایران جُستوجو کرد. با پیروزی انقلاب اکتبر، مفهوم بورژوایی آزادی یا همان لیبرالیسم، در سطح جهان و به طریق اولی در کشور ما، مورد تردید قرار گرفت. در بین شاعران نسل اول شاگردان نیما، دو شاعر بیش از بقیه از «آزادی» سخن گفتهاند. نخست احمد شاملو و سپس سیاوش کسرایی. شاملو از نظر فکری به نیما نزدیک بود. او همچون نیما عمیقا سیاسی و جامعهگرا بود، اما اهل تحزب و گوش به دستورالعملهای حزبیدادن نبود. در شعری که پیش از این از او نقل کردیم: (آه اگر آزادی سرودی میخواند/کوچک…)، وی به صراحت آزادی را مقدم بر عدالت اجتماعی فرض کرده است.
شاملو اگرچه تظاهر جوامع غربی به دموکراسی و آزادی بیان را فریبکارانه و دروغین میدانست (دربارهی هنر و ادبیات، گُفتوشنود ناصر حریری با شاملو، ص ١٠٩)، اما در عین حال به نفس آزادی به عنوان یک مفهوم بشری اعتقاد داشت. او در همان گُفتوشنود میگوید: «آزادی از نظر من یعنی قبل از هر چیز عروج انسان از طریق رهاشدن از خرافات.»(همان، ص ١١٣) این تعریف اگرچه چندان دقیق و جامع نیست، اما میتواند نشاندهندهی توجه شاملو به آزادی «فرد» از دیدگاه اومانیستی باشد. به گمان من، شاملو به این دلیل از چنین نگرشی دربارهی آزادی برخوردار بود که به خودش جرئت میداد که با ایدئولوژیهای رایج برخوردی انتقادی و مستقل داشته باشد. شاملو در اظهارنظرهایش، در واقع، اعتقاد قلبی خود را مبنی بر لازم و ملزوم بودن عدالت اجتماعی و آزادی بیان میکند.
باری، چنان که گفته شد سیاوش کسرایی نیز شاعری است که واژهی آزادی در شعر او از بسامد بالایی برخوردار است. تا جایی که من دیوان این شاعر را مرور کردهام، او با آن که نخستین شعرهایش را در سالهای دههی سی سروده است، نخستین بار در اوایل دههی پنجاه مستقیما از آزادی سخن گفته است: «ای واژهی خجستهی آزادی/ با این همه خطا/ با این همه شکست که ما راست/ آیا به عمر من تو تولد خواهی یافت؟» (مجموعه اشعار سیاوش کسرایی، چاپ چهارم، ١٣٩١، انتشارات نگاه، ص ۴۴۶ )
از زمان وقوع انقلاب اسلامی در سال ۵٧ تا سال ۶٠، سیاوش کسرایی سه مجموعه شعر منتشر کرد که «آزادی» یکی از مضامین اصلی آنها بود. در این شعرها، کسرایی مارکسیست لنینیست از آزادی نه در معنای طبقاتی آن و نه در معنای لیبرالی آن سخن نمیگوید. او نفس سرنگونی حکومت شاهنشاهی را با تحقق آزادی برابر پنداشته و نیکدلانه همگان را به شادی و دستافشانی فرا میخواند. کسرایی نمونهی کامل یک شاعر حزبی است. او، بر خلاف شاملو و نیما، دنیا را از دریچهی چشم حزب متبوع خویش مینگریست. برای او حقیقت همان چیزی بود که ایدئولوژی حزب بر آن صحه میگذاشت. من کاری به این ندارم که ایدئولوژی حزب چقدر لنینی و وفادار به تجربهی انقلاب اکتبر بود یا نبود.
۴- عدالت اجتماعی
در بخش قبل گفتیم که مفهوم جدید عدالت و عدالت اجتماعی از دورهی مشروطه وارد فرهنگ ما ایرانیان و به تبع آن وارد شعر و ادبیات فارسی شد. در مورد علت و چگونگی ورود مفاهیمی از این دست به فرهنگ و ادبیات سیاسی مشروطیت، به دو عامل مهم میتوان اشاره کرد. نخست عامل اجتماعی، به این معنا که در اواخر دورهی قاجار اوضاع اقتصادی، سیاسی و اجتماعی کشور در چنان بحرانی گرفتار شده بود که علاوه بر نارضایتی و فقر و فاقه عامهی مردم، بخشهایی از خود حکومت هم به این نتیجه رسیده بود که وضع موجود قابل دوام نیست و برای پارهای اصلاحات دست به کار شده بودند. عامل دوم، آشنایی روشنفکران ایران با پیشرفتهای کشورهای اروپایی و افکار و اندیشههای آنها از یکسو و مراوده با انقلابیون و سوسیال دموکراتهای روسیه و قفقاز از سوی دیگر بود. به یک عبارت میتوان گفت، اروپای غربی برای آنها الهامبخش یک انقلاب سیاسی و روسیه و قفقاز، به ویژه پس از انقلاب اکتبر، برای آنها الهامبخش یک انقلاب اجتماعی بود، که البته تحقق نیافت، اما به هر حال، مفاهیم و اصطلاحات مربوط به آن در فرهنگ و ادبیات ما نفوذ کرد.
یکی از ابتداییترین جلوههای ادبی این نفوذ را در تغییر چشمگیر آرایههای ادبی شعر مشروطه میتوان مشاهده کرد. شاعران عدالتخواه دورهی مشروطه، بر خلاف پیشینیان خود که از گلوبلبل، شمعوپروانه،کمان ابرو، سیل اشک و… به عنوان استعاره استفاده میکردند، برای نشاندادن تعلقخاطر خود به فرودستان، گاهی در اشعار تغزلی خود از واژههایی چون کارگر، سرمایهدار، فعله، رنجبر، توده و… در مقام استعاره و انواع آرایههای ادبی استفاده میکردند. مثلا عارف قزوینی میگوید: «خدنگ غمزه کاریت با دلم آن کرد/ که هیچوقت توانگر به کارگر نکند». در شعر عارف نمونههایی از این دست فراوان است. در غزلی دیگر میگوید: «چهها گذشت ز زلفت به دل، چه میدانی/ به کارگر چه ز سرمایهدار میگذرد». این قبیل اشعار اگرچه در روزگار ما، نه از نظر زیباییشناسی و نه از نظر تاثیر اجتماعی واجد اهمیت نیستند، اما در آن روزگار نقش مهمی در خودآگاهی کارگران و زحمتکشان ایران داشتند. اما از این که بگذریم، بخش مهمی از شعر مشروطه تحتتاثیر پیروزی انقلاب اکتبر و نفوذ مارکسیسم لنینیسم در بین روشنفکران ایران، به بیان مستقیم رنجهای دهقانان، کارگران و سایر زحمتکشان و طرح مطالبات آنها اختصاص یافته است. مضمون اغلب این نوع اشعار، دعوت کارگران و سایر زحمتکشان به مبارزهی طبقاتی است. از ابوالقاسم لاهوتی که بیشتر عمر خود را در شوروی گذراند که بگذریم، فرخییزدی شاخصترین شاعری است که آگاهانه و بهکرات از مبارزهی طبقاتی و انقلاب سوسیالیستی سخن گفته است. یکی از معروفترین شعرهای او در این زمینه هنوز هم بر سر زبانهاست:
«توده را با جنگ صنفی آشنا باید نمود
کشمکش را بر سر فقر و غنا باید نمود
در صف حزب فقیران اغنیا کردند جای
این دو صف را کاملا از هم جدا باید نمود
این بنای کهنه پوسیده ویران گشته است
جای آن با طرح نو از نو بنا باید نمود
تا مگر عدل و تساوی در بشر مجری شود
انقلابی سخت در دنیا بهپا باید نمود.»
این نگرش در شعر نو، البته از نظر زیباییشناسی در سطحی والاتر ادامه یافت. نیمایوشیج به رغم زیر و رو کردن بنیان شعر کلاسیک فارسی، به وجه اجتماعی و سیاسی شعر مشروطه وفادار ماند و در اشعاری چون «خانوادهی سرباز»، «خارکن»، «مادری و پسری»، «شهید گمنام»، و به ویژه در شعر درخشان «کار شبپا»، زندگی فرودستان جامعه را با معیارهای زیباییشناسی مدرن خود به تصویر کشید. شاگردان نیما نیز به این سنت وفادار ماندند. در بین آنها به منوچهر شیبانی و اسماعیل شاهرودی میتوان اشاره کرد که تلاش میکردند شعر را از انحصار نخبگان خارج کنند و بهمیان کارگران ببرند. در اشعار شاملو، اخوان، کسرایی، رویایی، زهری، و اغلب شاعران سرشناس این دوره، تداوم رویکرد اجتماعی و سیاسی شعر نیمایی را میتوان مشاهده کرد.
برای روشنفکران صدر مشروطه، عدالت اجتماعی عمدتا به معنای برابری حقوق انسانها در برابر قانون بود. آنها مخالفتی با نظام سرمایهداری نداشتند و طبیعتا در چنان شرایطی نمیتوانستند داشته باشند. عبدالرحیم طالبوف، که یکی از مهمترین متفکران عصر مشروطه است، در جلد دوم کتاب «احمد» دربارهی تاسیس یک کارخانه مینویسد: «صادق آمد خبر داد که آقامصطفی وکیل کومپانیه جدید کارخانه تیزابکشی و صابونپزی که تازه از غیرتمندان وطن تشکیل یافته و مرا به عضویت شرکت انتخاب نمودهاند، آمده و میخواهد مرا ببیند. از او پذیرایی نمودم. کتابچه شرکت را آورده بود، خواندم. الحق در ترتیب و تنظیم و نکات باریک متعلق به حقوق شرکا و وارث آنها و وظیفهی موسسین شرکت و امورات داخله و اداره و انتخاب رئیس و خریدوفروش مال فروگذاری نشده. معلوم است که فصول این شرکت نافعه، مطرح مذاکره جمعی بوده و نتیجهی خیال چند نفر اشخاص عاقل و با اطلاع است.»(کتاب «احمد»، با مقدمه و حواشی باقر مومنی، انتشارات شبگیر، ص ١٠۴)
چنانکه میبینیم در کتابچهی این شرکت که احتمالا حاصل تخیل طالبوف بوده، حقوق شرکا و حتا وارث آنها مشخص شده، اما هیچ صحبتی از حقوق کارگران به میان نیامده است. در نقلقولی که از مکتوبات آخوندزاده آوردم، دیدیم که او نیز به امر مساوات مالیه – یعنی سوسیالیسم- به دیدهی تردید مینگریسته است. این دو روشنفکر تاثیرگذار صدر مشروطه، که هر دو در قفقاز میزیستند، پیش از انقلاب اکتبر از دنیا رفته بودند. با پیروزی انقلاب اکتبر و پیشرفتهایی که در روسیه و قفقاز ایجاد شد، گروه پُرشماری از روشنفکران عدالتخواه ایران به این نتیجه رسیدند که سوسیالیسم نه تنها امکانپذیر، بلکه تنها راه پیشرفت و تحقق عدالت اجتماعی است. ملکالشعرای بهار پس از سفر به باکو (در سال ١٣٢٣، همزمان با بیستوششمین سالگرد انقلاب اکتبر) و مشاهدهی پیشرفتهای جمهوری آذربایجان، در قصیدهی «هدیهی باکو»، دستاوردهای مردم آذربایجان و به ویژه برخورداری آنها از رفاه و تامین اجتماعی را ستوده است. بخشهایی از آن قصیده به شرح زیر است:
«کارگر کار کند روز و، چو خور چهره نهفت/ به نمایش رود و جامه کند نو در بر
نه گدا دیدم آنجای و نه درویش و نه دزد
نه فریبنده دختر، نه رباینده زر
اندر آن مملکت از دربهدری نیست نشان
اندر آن ناحیت از گرسنگی نیست خبر
مزد بخشند به میزان توانایی و زور
وان که بیمار و ضعیف است، پزشکش یاور
چون رود کار بهاندازه و نظم آید پیش
نز حسد یابی آثار و نه از بخل خبر
حسد و بخل و نفاق و غرض و دزدی و مکر
ز اختلاف طبقات است و نظام ابتر
عدل باید، که ستمکار شود مانده ز کار
نظم باید، که طمع ورز شود رانده ز در
اینچنین قاعده و نظم، من اندر باکو
دیدم و یافتم از گمشده خویش اثر»
ابراز شیفتگی بهار نسبت به نظام اشتراکی جمهوری آذربایجان ممکن است دلیل محکمی برای تاثیر انقلاب اکتبر بر روشنفکران ایران به نظر نرسد؛ زیرا او این قصیده را زمانی سروده است که از اعضای موثر شاخه خراسان حزب دموکرات چپگرا بوده است. اما واقعیت این است که در اشعار اغلب شاعران مشروطه، اظهار علاقه نسبت به نظام سوسیالیستی به چشم میخورد. مثلا عارف قزوینی که بیشتر یک آزادیخواه ناسیونالیست بود و نه یک سوسیالیست، در یکی از غزلهایش که در دفاع از جمهوریت سروده است، میگوید: «عارف اگر کهنه شد ترانهی مزدک/ نغمهای از نو علاوه کن تو به تنبور». و در غزلی دیگر باز هم از مزدک، که نماد ایرانی مرام اشتراکی است، چنین یاد میکند: «بماند از پی سی قرن، عدل مزدک، لیک/ به غیر ظلم ز نوشیروان نخواهد ماند».
نگرش مثبت نسبت به نظام سوسیالیستی، دستکم تا پیش از کودتای ٢٨ مرداد در اشعار اغلب شاعران نامدار ما بهچشم میخورد. م. امید پیش از درغلتیدن به نومیدی مطلق و بیباوری نسبت به امید رستگاری انسان، آنگونه که در شعر معروف «کتیبه» بیان کرده است، با توهمپنداشتن جامعهی سوسیالیستی در شعر «گُفتوگو» (آخر شاهنامه، ص ١٢٩)، در غزل «درس تاریخ» که بیتهایی از آن را نقل میکنیم، ایمان به پیروزی قطعی سوسیالیسم را اینگونه بیان کرده است:
«عاقبت حال جهان طور دگر خواهد شد
زبر و زیر یقین زیر و زبر خواهد شد
درس تاریخ به من مژدهی جانبخشی داد
زور از بازوی سرمایه بهدر خواهد شد
گوید امید، سر از باده پیروزی گرم:
رنجبر مظهر آمال بشر خواهد شد.»(ارغنون، ص ٣٢)
از شاعران منسوب به حزب توده ایران، همچون سیاوش کسرایی و جعفر کوشآبادی که بگذریم، فروغ فرخزاد هم در شعر معروف «کسی که مثل هیچکس نیست» از یک ستارهی قرمز سخن میگوید که به خواب دیده است و مطمئن است که او به زودی میآید: «و سفره را میاندازد/ و نان را قسمت میکند/ و پپسی را قسمت میکند/ و باغ ملی را قسمت میکند/ و شربت سیاهسرفه را قسمت میکند/ و روز اسمنویسی را قسمت میکند/ و نمرهی مریضخانه را قسمت میکند/ و سینمای فردین را قسمت میکند/ و رختهای دختر سیدجواد را قسمت میکند/ و هرچه را که باد کرده باشد قسمت میکند/ و سهم ما را هم میدهد.»
از این بهتر نمیتوان از سوسیالیسم دفاع کرد. فروغ به سوسیالیسم، نه از دریچهی چشم یک روشنفکر بورژوا، بلکه دقیقا از دریچهی چشم محرومترین اقشار جامعه، که تقسیم عادلانه نان، پپسی، گردش در باغ ملی، شربت سیاهسرفه، روز اسمنویسی در مدرسه، نمرهی مریضخانه، سینمای فردین، و رختهای دختر سید جواد را میخواهند، نگاه میکند. البته در سطر ماقبل آخر برای شیرفهمکردن روشنفکر جماعت میگوید: منظورش تقسیمکردن همهی آنچیزهایی است که باد کرده است.
برای آنکه سخن به درازا نکشد، نمیخواهم سخنم را با نمونههای فراوان از شعر شاعران مستند کنم. در عرصهی سیاسی نیز موضوع روشنتر از آن است که نیاز به بحث و استدلال درازدامن داشته باشد. کافی است به یاد بیاوریم که از انقلاب مشروطه تا انقلاب ۵٧، اغلب نیروهای ترقیخواهِ غیرمارکسیست نیز، سوسیالیسم را به عنوان الگویی ایدهآل برای تحقق عدالت اجتماعی پذیرفتند.
* این مقاله در روزنامهی «شرق» با عنوان «درس جانبخش تاریخ» منتشر شده است. متن مقاله، بخشی از سخنرانی مکتوبشده حافظ موسوی در همایش «صد سال پس از انقلاب اکتبر» است که در روز بیستوهفتم مهرماه در موسسهی «پُرسش» برگزار شد.