«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
آنتونیو گرامشی –
«دموکراسی» وقتی نتواند در برابر فشار طبقهی کارگر ظاهرا آزاد دوام بیاورد، فاشیسم را سازماندهی میکند. فاشیسم هم با درهم شکستن طبقهی کارگر، امکان هستی «دموکراسی» را اعاده میکند.
به یک معنا باید گفت که دموکراسی و فاشیسم دو روی یک سکهاند، دو شکل متفاوت از فعالیتی واحد: فعالیتی که طبقهی بورژوازی برای ایجاد وقفه در مسیر پرولتاریا به انجام میرساند. تزهای بینالملل کمونیستی این ادعا را تایید میکنند، اما فقط در ایتالیا است که تاریخ چند سال اخیر به وضوح بر این حقیقت گواهی میدهد. طی چند سال گذشته در ایتالیا تقسیم کار تمام عیاری میان فاشیسم و دموکراسی صورت گرفته است.
پس از جنگ روشن شد که بورژوازی ایتالیا نمیتواند با نظامی دموکراتیک حاکمیتاش را ادامه دهد. تا قبل از جنگ، دموکراسی ایتالیایی نظامی فوقالعاده باانصاف بود: نظامی که نه آزادی اقتصادی را میشناخت و نه آزادیهای سیاسی اساسی را. نظامی که سعی داشت با فساد و خشونت جلوی توسعهی نیروهای نو را بگیرد؛ خواه این نیروها متعهد به پیشرفت در چهارچوب دولت بوده باشند خواه نه. این نظام طبقهی حاکم را به اقلیتی محدود میکرد که میتوانستند بدون کمک فعالانهی پلیس و سربازان، موقعیت خود را حفظ کنند. در نظام دموکراتیک ایتالیا قبل از جنگ، هر ساله چندین دسته از کارگران در خیابانها از پای در میآمدند؛ در بعضی نقاط از ترس آن که مبادا دهقانان انگورها را بچشند، آنان را با پوزهبند به چیدن میوه میفرستادند. برای دهقانان و کارگران، دموکراسی فقط از یک واقعیت تشکیل میشد: آنان میتوانستند شبکهای از سازمانها را بیافرینند و آنها را توسعه دهند. قدم به قدم، تا نقطهای که این سازمانها اکثریت عناصر سرنوشتساز طبقهی کارگر را در بر بگیرند. اما حتی این واقعیت ساده هم تلویحا به معنای حکم مرگ نظام دموکراتیک بود. بحران پس از جنگ این امر را آشکار کرد.
وجود و تکامل سازماندهی طبقاتی به وضعیتی میانجامید که طبقهی حاکم نمیتوانست آن را اصلاح کند؛ نه با استفادهی نظاممند از فساد سیاسی رهبران و نه با خشونتی دولتی که هر نظم دموکراتیکی اجازهی آن را به خود میدهد. پس از برگزاری نخستین انتخابات که در آن همه حق رای داشتند و نمایندگان به تناسب بودند، این امر به عینه عیان شد. پس از این انتخابات، بورژوازی دموکراتیک احساس کرد نمیتواند این مساله را حل کند که چگونه باید جلوی از دست دادن قدرت را بگیرد. جنبش کارگری بر خلاف میل رهبران و علیرغم فقدان راهنمایی آگاه، نتوانست در پیشرفت و دستیابی به تکاملی سرنوشتساز شکست بخورد.
فیلیپو توراتی تشویق گردید، آراگون اغماض ورزید و مرحمتهای موذیانهای در حق مدیران عالیرتبهی جنبش تعاونی انجام شد. اما هیچ کدام از این کارها دیگر برای فرونشاندن جنبش کافی نبودند. فشار میلیونها انسانی که به جنبش پیوسته بودند، آن را اگر چه به صورتی کژدار و مریز، اما در یک سازمان به پیش میراند. تحریک نیازهای اولیهای که افزایش یافته و به حال خود رها شده بودند، میلیونها انسان را به حرکت درآورد. در این بزنگاه بود که دموکراتها خواستند به دموکراسی بورژوازی وفادار بمانند. آنان این مساله را مطرح کردند که چگونه میتوان «تودهها را به سرسپردگی دولت واداشت؟» تا زمانی که دولتی برخاسته از تودهها در کار نبود، تا زمانی که دولت در فرایند ارگانیک آفرینش به حیات تودهها گره نخورده بود، نمیشد این مساله را حل کرد. در این برهه، دموکراسی آموخت باید کنار بکشد و میدان را برای نیرویی دیگر خالی کند. زمان فاشیسم فرا رسیده بود.
فاشیسم چه خدمتی به طبقهی بورژوازی و «دموکراسی» رسانده است؟ فاشیسم حتی حداقل آزادیهای باقیمانده از نظام پیشین را ویران کرد – یعنی امکان پیوندی سازمانی میان کارگران و امکان گسترش تدریجی این پیوند – تا جایی که تودههای بزرگی را در جنبش در بر بگیرد. علاوه بر این، فاشیسم نتایجی را که تا آن زمان در این زمینه به دست آمده بود نابود کرد. فاشیسم با وسایلی بی عیب و نقص که برای این منظور طراحی شدهاند، هر دو هدف فوق را به انجام رساند. دولت ارتجاعی در سالهای ۱۹۱۹ و ۱۹۲۰، به هنگام مواجهه با جنبش تودهای در خیابانها مانورهایی داد که فاشیسم هرگز تکرارشان نکرده است. فاشیسم فقط وقتی دست به کار شد که سازماندهی طبقهی کارگر پا به دورهی انفعال خویش نهاد. پس از آن بود که طبقه را از پا انداخت و چنین ضرباتی را بر آن وارد کرد، آن هم نه به خاطر «کرده»های طبقه، بلکه به خاطر آن چه که طبقه «بود» – به عبارت دیگر، به عنوان سرچشمهی پیوندهایی که میتوانستند به تودهها سر و شکلی بدهند. قسمت اعظم نیرو و ظرفیت مبارزاتی تودهها از وجود همین پیوندها گرفته میشوند، ولو این پیوندها در میان خود کارگران شکل صریحی نداشته نباشند. مهم این است: امکان نشست، بحث، نظم و ترتیب دادن به این نشستها و بحثها، انتخاب رهبران از خلالشان، بنیاد نهادن یک تشکیلات ارگانیک ابتدایی، یک اتحادیه، یک تعاونی یا یک بخش حزبی. مهم این است: امکان اعطای کارکردی مستمر بدین صورتبندیهای ارگانیک و تبدیل آنها به چهارچوبی اساسی برای جنبشی سازمانیافته. فاشیسم به نحوی نظاممند در جهت نابودی این امکانها عمل کرده است.
از این رو، فعالیتهای موضعی فاشیسم در پایهی ساختار سازمانی طبقهی گارگر، در ایالات، مراکز روستایی، کارگاهها و کارخانهها از همه موثرتر بودهاند. اخراج کارگران شورشی، تبعید و یا قتل رهبران کارگری و دهقانی، ممنوعیت برگزاری جلسات، منع بیرون ماندن پس از ساعات کاری، و به این ترتیب سد کردن راه هر گونه فعالیت اجتماعی در میان کارگران و سپس تخریب تالارهای حزب کارگر و دیگر مراکز وحدت انداموار طبقهی کارگر با دهقانان و پاشیدن بذر وحشت در میان تودهها. کارهای فاشیسم به تمام مبارزات سیاسی طبقهی کارگر برای روشن کردن «حقوق» ضمانت شده در قانون اساسی میچربید. طبقهی کارگر سه سال پس از چنین کنشهایی، کل فرم و سازمانهایش را از دست داد و به تودهای بدون ارتباط، چند پاره و پراکنده تنزل یافت. شرایط سیاسی کشور، بدون هیچ گونه دگرگونی مهمی در قانون اساسی عمیقا تغییر کرد. زیرا قدرت کارگران و دهقانان کاملا خنثی شده بود.
موقعیت سیاسی وقتی «دموکراتیک» است که طبقهی کارگر به چنین وضعیتی تنزل یابد. در واقع در چنین شرایطی، گروههای موسوم به لیبرال بورژوازی میتوانند بدون ترس از تبعات کشندهی همبستگی درونی دولت و جامعه: ۱- حسابشان را از حساب فاشیسم جدا کنند. گرچه خودشان آن را برای مبارزه علیه کارگران مسلح، تقویت و تحریک کردهاند. ۲- حاکمیت قانون را اعاده کنند – یعنی مناسباتی که امکان وجود سازمانهای کارگری در آن رد نمیشود. لیبرال بورژوازی تنها به این دلیل میتواند از فاشیسم فاصله بگیرد که کارگران متفرق و سازمان نیافته در موقعیتی نیستند که به قدر کافی به بورژوازی فشار بیاورند. سازماندهی تودهها چنان از هم پاشیده است که نمیتواند تناقضات سرمایهداری را به بحران عام جامعه و پیشدرآمدی بر انقلاب تبدیل کند. از طرف دیگر، اعادهی حاکمیت قانون به این دلیل برای بورژوازی لیبرال امکانپذیر است که فاشیسم نتایج سی سال کار سازمانی را بر باد داده و شرایط مقدماتی بازگشت دموکراسی را مهیا کرده است. بورژوازی فقط در یک صورت آزادی سازماندهی را به کارگران واگذار میکند: زمانی که مطمئن باشد کارگران تا درجهای تنزل یافتهاند که دیگر نمیتوانند از این آزادی استفادهای کنند؛ مگر ادامهی همان کارهای ابتدایی.- بورژوازی لیبرال آرزومند است که این آزادی جز در بلندمدت، پیامدهای سیاسی نداشته باشد.
به طور خلاصه، «دموکراسی» وقتی نتواند در برابر فشار طبقهی کارگر ظاهرا آزاد دوام بیاورد، فاشیسم را سازماندهی میکند. فاشیسم هم با درهم شکستن طبقهی کارگر، امکان هستی «دموکراسی» را اعاده میکند. غرض بورژوازی این است که تقسیم کاری بی عیب و نقص به راه بیافتد: تناوب فاشیسم و دموکراسی وظیفه دارد که از تجدید حیات طبقهی کارگر ممانعت به عمل آورد. اصلاحطلبان و ماکسیمالیستها هم در این کار سهیماند. همچنین همهی کسانی که میگویند شرایط کنونی کارگران ایتالیا، قابل قیاس با سی سال پیش است؛ یعنی با شرایط ۱۸۹۰ و پیش از آن. آن زمان طبقهی کارگر نخستین قدمهایش را برمیداشت. دیگر شرکای فاشیسم کسانیاند که باور دارند این تجدید حیات بایستی با همان شعارها و در همان اشکال سی سال پیش رُخ دهد. همچنین همهی کسانی که جدال میان بورژوازی «دموکراتیک» و فاشیسم را همان جدال میان بورژوازی رادیکال و محافظهکار میدانند. همچنین همهی کسانی که طوری دربارهی «آزادیهای قانونی» یا «کار آزاد» داد سخن سر میدهند که گویی در ابتدای جنبش کارگران هستیم.
پذیرش این دیدگاه به معنای حبس بیرحمانهی طبقهی کارگر درون چرخهای تباهی است که بورژوازی میخواهد بر گردش بکشد. به گمان رفرمیستها، کارگران و دهقانان ایتالیای امروز فقط میتوانند امیدوار باشند که بورژوازی به دست خود آزادیهای زیر را به ایشان بدهند: آزادی بازسازی و زنده کردن سازمانها، آزادی تاسیس دوبارهی اتحادیهی اصناف، مجامع دهقانی، بخشهای حزبی، مجامع حزب کارگر، فدراسیونها، شرکتهای تعاونی، مبادلات کارگری، ادارات کارگری، کمیتههای تحدید آزادی کارفرمایان درون کارخانه. به باور اینان سازماندهی مجاز، فشار تودهها را برای فراروی از مرزهای جامعهی بورژوازی برخواهد انگیخت، آن هم با چنان شدت و حدتی که دیگر «دموکراسی» نمیتواند تاب آورد یا در برابرش مقاومت کند. اما ما تردیدی نداریم که در این صورت بورژوازی بار دیگر ارتش سیاهپوشان را برای از میان برداشتن رقبا مسلح خواهد کرد.
این چرخهی نادرست چگونه شکسته میشود؟ حل کردن این مساله به معنای حل مسالهی انقلاب در عمل است. تنها یک راه وجود دارد: بازشناختن نقش تودهی عظیم کارگران طی گسترش بحران سیاسی بورژوازی، آن هم نه با دستاویز قرار دادن رواداری بورژوازی، بلکه با ابتکارهای اقلیتی انقلابی. از روزی که رژیم فاشیستی دچار بحران شد، کار حزب کمونیست همین بوده است. ماهیت این وظیفه «سازمانی» است (به معنای محدود کلمه) یا این که وظیفهای «سیاسی» است؟ آن چه که در بالا گفتیم نشان میدهد حزب کمونیست تنها زمانی که در حل مساله توفیق یابد، خواهد توانست به درک تئوریک درستی از موقعیت برسد. در این مورد «بازسازماندهی» طبقهی کارگر به معنای آن است که در عمل نیروی جدیدی بیافرینیم و آن را واداریم در صحنهی سیاسی مداخله کند. نیرویی که امروزه به شمار نمیآید، چنان که گویی هرگز وجود نداشته است. بدینسان سازماندهی به سیاست تبدیل میشود و بالعکس.
دو شرط بنیادی کار حزب کمونیست را ساده میکنند. یک: این واقعیت که حزب کمونیست از ضربههای فاشیسم جان سالم به در برده است. حزب کمونیست بخش سازماندهی شدهی طبقه، سازمان اقلیتی انقلابی و مجموعهای از کادرهای حزب بزرگ تودهای است. ارزش مسیری که کمونیستها در اولین سالهای حزب دنبال کردند در همین است. همچنین ارزش سازماندهی تکنیکی بی عیب و نقصی که یک سال پس از [قدرت گرفتن] دولت کودتا صورت گرفت. دو: این واقعیت که تناوب فاشیسم به دموکراسی و دموکراسی به فاشیسم، فرایندی مجزا از دیگر واقعیات سیاسی و اقتصادی نیست. این چرخه با گسترش و تشدید بحران فراگیر اقتصاد سرمایهداری و مناسبات نیروهای پروردهی آن همزمان است. بنابراین، انگیزهی عینی قدرتمندی به سمت بازگشت تودهها به عرصهی نبرد طبقاتی وجود دارد. هیچ یک از دیگر احزاب به اصطلاح کارگری از این شرایط برخوردار نیستند. همهی آنها طی توافقی بر زبان نیامده، ارزش سازماندهی آزادانهی حزبی را مردود میشمارند. به علاه این تز بورژوازی را نیز میپذیرند: تحکیم روزافزون اقتصاد سرمایهداری پس از بحران دورهی جنگ. اکنون کارکرد سیاسی حزب کمونیست به واضحترین شکل مشخص شده و به موثرترین وجه تکامل یافته است. آن هم به خاطر این واقعیت که تنها حزب کمونیست میتواند فراخوان ایجاد سازمانی را بدهد که به یک باره از مرزهای دست و پاگیری که میان سازماندهی حزبی و سازماندهی اتحادیهای کشیده شده، فراتر میرود. حزب کمونیست در پی آن است که وحدت طبقهی کارگر را در زمینهای وسیعتر، یعنی در مبارزهی سیاسی تحقق بخشد. در این مبارزه، طبقه به میدانی بازمیگردد که برای نبردی مستقل علیه بورژوازی فاشیست و بورژوازی دموکرات و لیبرال آرایش یافته است. این سازمان را «کمیتههای کارگران و دهقانان» برای مبارزه علیه فاشیسم تدارک دیدهاند.
برای آن که در تاریخ ایتالیا همتایی را برای «کمیتههای کارگری و دهقانی» بیابیم، باید به «شورای کارخانهها» ۱۹۱۹ و ۱۹۲۰ و جنبشی رجوع کنیم که از آنها به پا خاست. «شورای کارخانهها» مسالهی وحدت طبقه و مسالهی فعالیت انقلابی برای براندازی نظم بورژوازی را یکسان میدانست و آنها را به یک شیوه حل میکرد. «شورای کارخانهها» وحدت سازمانی تمامی کارگران را تحقق بخشید و در عین حال مبارزهی طبقاتی را به چنان درجهای رساند که برخورد فرجامین اجتنابناپذیر شد. این شورا هم قصهی صلح اجتماعی و هم افسانهی احمقانهی سازمانی را نفی کرد که با اجازهی بورژوازی در دل جامعهی سرمایهداری تکامل مییابد. این افسانه که سازمانهای مجاز از محدودههای بورژوازی فراتر میروند و آن را ذره ذره از محتوایش تهی میکنند. وحدت طبقهی کارگر در زمین انقلاب حاصل شد؛ با در هم شکستن سازماندهی سیاسی-اقتصادی جامعهی سرمایهداری از پایین.
امروزه کمیتههای کارگران و دهقانان تا چه حد میتوانند همان کارکردهای انقلابی «شورای کارخانهها» را به انجام برسانند؟ نخستین دورهی حیات روزنامهی ما به بسط تزهایی اختصاص یافت که به جنبش انجمنهای صنفی مربوط بودند. «نظم نوین» از خلق خودانگیخته و تکامل این ارگانیسمها حمایت کرد. اکنون ما بنای کار تبلیغاتیمان را بر مسالهی فعالیت انقلابی گذاشتهایم. حزب کمونیست نیز خود را وقف همین مساله کرده است. نقاط اشتراک و تفارق انجمنهای صنعتی و کمیتهها هر چه که باشد، پیوستگی این دو مساله (یکی وحدت طبقه و دیگری فعالیت انقلابی) انکارناپذیر است. این پیوند بسته به تلاشی است که در راه تحریک جنبش تودههای بزرگ به انجام میرسانیم تا خویشتن را در فرمی ارگانیک بیان کنند. ما باید نطفههای نظم نوینی را که میخواهیم بیافرینیم در این جنبش بازیابیم. تناوب نفرتانگیز میان فاشیسم و دموکراسی و تقسیم کار شوم این دو نظام، تنها زمانی به پایان خواهد رسید که این تلاش به نتیجه برسد.
نوامبر ۱۹۲۴