«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
فهیم آزاد –
کارگر مُهاجر افغانستانی، «بیگانه» یا خودی!؟ –
حِرمان بیپایان و زندهگی پُراضطراب میلیونها شهروند افغانستانی پا در گُریز، که از بد حادثه به دام جمهوری اسلامی افتادهاند، خشونت سازمانیافته و فاشیسم دولتی عُریانی، که بیش از چهاردهه است مانند گردابی مهیب زندهگی مُهاجران را میبلعد و مُچاله میکند، حکایت مکرر زندهگی شهروندان افغانستانی در ایران است. این نژادپرستی عُریان، تماما حاصل کارکرد حکومت اسلامی سرمایه است. استثمار وحشیانهی کارگران مُهاجر و تحمیل یک زندهگی غیرانسانی، ناایمن و مملو از وحشت، با اتکا به همین سرکوب فاشیستی ممکن گردیده است.
پیشدرآمد
بیحقوقی، فقر، فلاکت و مصائب کارگران و شهروندان افغانستان در ایران، زیر سُلطهی یکی از هارترین رژیمهای سرمایهداری معاصر را پایانی نیست. صد البته علت و بانی اصلی وضعیت کنونی و درد و ادباری که طبقهی کارگر ایران در کُل – و به خصوص کارگران مُهاجر افغانستان در این کشور- میکشند، داده و زادهی سیاستها و راهکارهای بورژوازی و سیستم حاکم سرمایهداری در سطح جهانی و مشخصا حکومتهای تروریستی اسلامی سرمایه در ایران و افغانستان است. بیشتر از چهار دهه است که مردم محروم و طبقهی کارگر افغانستان به دلیل جنگ، اوضاع نابهسامان سیاسی و بُحران اقتصادی ناگُزیر به مُهاجرت و فرار از خانه و کاشانهشان شدهاند. این نظام سرمایهداری جهانی و قدرتهای امپریالیستی هستند، که برای بسط نُفوذ و منافع اقتصادی و استراتژیکشان در همراهی با ایادی منطقهای و محلی، جامعهی افغانستان را به ویرانی و تباهی سوق داده و هر روز درد بیشتری بر درد و بینوایی کارگران و فرودستان افزودهاند. تعرُض به معیشت و زندهگی طبقهی کارگر، چه در کشورهای متروپل و چه در کشورهای پیرامونی سرمایه، هر روز نسبت به گذشته در حال افزایش است. نظم سرمایه در عالیترین سطح آن، نظام امپریالیستی، در رقابت و تقابل، باعث نابودی و ویرانی جوامع، از آن میان افغانستان، شده است.
نگاهی هرچند کوتاه به وضعیت و مصائب کارگران افغانستانی مقیم ایران و راه خلاصی از آن میاندازیم؛ ولی پیش از آن، پیوست دلایل عینیای که در سُطور فوق بدان اشاره شد، به پیشینه و دلایل مُهاجرت نیروی کار از افغانستان به کشورهای منطقه، از جمله ایران، میپردازیم.
پیشینهی مُهاجرت نیروی کار از افغانستان
پیشینهی مُهاجرت نیروی کار از افغانستان به کشورهای منطقه، از جمله ایران، به دههی ۵۰ خورشیدی، به ویژه پس از کودتای ۲۶ سرطان/ تیر سال ۱۳۵۲، سرنگونی سلطنت ظاهرشاه و به قدرت رسیدن محمد داوود و برپایی جمهوریت، برمیگردد. دولت بورژوایی افغانستان، و سرمایهی داخلی، به دلیل ضعف ساختاری و بُحران اقتصادیای که گرفتار بود، قادر به جذب نیروی کار و تامین معیشت نیروی عظیمی از ارتش ذخیرهی کار نبود، نیرویی که به دلیل تحولات اقتصادی – اجتماعی از زمین و روستا کنده شده و جهت دستیابی به کار و تامین نیازمندیهاشان به شهرها هجوم آورده بودند؛ خیل عظیمی از ارتش بیکاران، که به جز فروش نیروی کار ارزان خود، امکان دیگری برای ادامهی زندهگی نداشتند، ناگزیر بودند با به تن خریدن بدترین شرایط، و حتا خطر مرگ، از طریق قاچاق به پاکستان و ایران بروند. رژیم حاکم به رهبری محمد داوود در آغاز میکوشید، تا با گرفتن تدابیری سختگیرانه مانع عبور نیروی کار ارزان از مرزها به دو کشور همجوار ایران و پاکستان گردد؛ اما در نهایت ناگُزیر شد در تبانی و تفاهُم با قدرت حاکمهی ایران (سلطنت پهلوی) زمینهی مُهاجرت گُستردهی نیروی کار به ایران را مُساعد سازد.
دور نخست مُهاجرت کارگران فصلی از افغانستان به ایران، همزمان، مُصادف بود با اصلاحات ارضی رژیم سلطنت و گُسترش مناسبات سرمایهداری در این کشور. در آن دوران، هزاران کارگر افغانستانی به دلیل نیاز اقتصادی و نبود زمینهی کار و اشتغال در کشورشان، در پی رونق اقتصادی نخستین سالهای دههی ۵۰ خورشیدی و نیاز صاحبان سرمایه و صنایع به نیروی کار ارزان، انباشت سرمایه و کسب سودهای کلان، وارد بازارهای کار ایران شدند. در آن سالها نیز كارگران مُهاجر افغانستانی در سختترین و ناانسانیترین شرایط، با نازلترین دستمزدها، به سنگینترین و شاقترین كارها اشتغال داشتند، و ضمن آن که از حداقل امکانات رفاهی و بیمه و بهداشت محروم بودند، مورد بیحُرمتی و رفتار تبعیضآمیز کارفرمایان و نظام حاکم نیز قرار میگرفتند.
ستم، استثمار و قساوت لجامگُسیخته نسبت به کارگران و مُهاجران زادهی افغانستان در ایران، پاکستان، امارات متحده، قطر، عربستان سعودی و…، تاریخی به قدمت تاریخ رُشد، رونق و شُکوفا شدن مُناسبات سرمایهداری در این کشورها، به ویژه ایران، دارد. در دههی ۵۰ خورشیدی، رژیم سرمایهداری در هیات سلطنت پهلوی و بعد از آن تا همین امروز در شکل و شمایل جمهوری اسلامی سرمایه، شرایط کار طاقتفرسا و زندهگی دشوار و اسفناکی را بر این بخش از طبقهی کارگر – که بخش جداییناپذیری از طبقهی کارگر ایران شمرده میشود- تحمیل نموده است.
دور دوم مُهاجرت میلیونی افغانها به کشورهای منطقه و فرامنطقه پس از کودتای ثور، و در پی آن هجوم ارتش شوروی به افغانستان، آغاز گردید. با بروز مقاومت مردم علیه استبداد دولت «حزب دموکراتیک خلق» و مخالفت با حضور نیروهای شوروی، احزاب و جریانهای اسلامیای که قبلا در زیر چتر حمایت دولت و ارتش پاکستان در آن کشور زندهگی میکردند، به یُمن کمک، تسلیح و سازماندهی توسط قدرتهای امپریالیستی دیگر، در راس آمریکا، بر جنبش مقاومت مردم علیهی رژیم کودتا و حامیان آن غلبه و سُلطه یافتند. بلوک غرب به سرکردهگی امپریالیسم آمریکا در رقابت با بلوک سرمایهداری دولتی شرق، آشکارا و به طور فزایندهای در همراهی با دولت پاکستان و سایر کشورهای مُرتجع منطقه از نیروهای ارتجاع اسلامی حمایت کرده و عملا در امور افغانستان دخالت نمودند. در تقابل دو بلوک سرمایهداری در این دوران، در ضمن کشته شدن هزاران انسان و ویرانی زیرساختهای اقتصادی، چندین میلیون از مردم افغانستان به دلیل جنگ و بربریت نیروهای درگیر از یک سو و به دلیل فقر و فلاکت فزاینده و کُشتار و ناامنی از سوی دیگر، ناگزیر از ترک کاشانه و دیارشان گردیده و دست به مُهاجرتهای گُسترده زدند.
داستان غمانگیز مُهاجرت نیروی کار ارزان از افغانستان، با وجود فراز و فرودهایی، همچنان ادامه دارد و بخشی از تاریخ خونبار و دهشتناک طبقهی کارگر را میسازد. با فروپاشی شوروی و پیروزی بلوک سرمایهداری غرب، دولت مورد حمایت شوروی به رهبری نجیبالله، که دیگر حامیای نداشت و محکوم به شکست بود، پس از دوسال توان ایستادهگی در قبال جریانهای اسلامی – قومی مورد حمایت قدرتهای سرمایهداری بازار آزاد (کشورهای غربی) را از دست داد؛ حاکمیت دیسپوت «حزب دموکراتیک خلق» سرانجام بر اساس تعلق تباری اعضا و جناحهایش، تجزیه و از درون فرو پاشید و جریانهای اسلامی متحد امپریالیسم آمریکا و متحدانش در بلوک غرب، به قدرت سیاسی رسیدند. مدت کوتاهی پس از پیروزی سربازان الله، این متحدان جنگ سردی امپریالیسم آمریکا، بر «کُفر و الحاد» و «کمونیسم»، جنگ بر سر تصاحب قدرت و غنائم بین احزاب اسلامی – قومی شُعلهور شد و جامعهی افغانستان را به تباهی و نیستی کشانید، که پیامد آن مُهاجرت میلیونی و گُستردهی مردم از سرزمینشان، به خصوص از شهرهای بزرگ، بود.
دور سوم مُهاجرت، این بار، اما شامل حال همهی ظرفیتهای موجود کادری جامعه میشد که وارد بازارهای کار کشورهای همسایه، از آن میان ایران، میگردیدند. در ایران، که پس از پاکستان بیش-ترین تعداد کارگران و مُهاجران افغان را تا آن زمان در خود جای داده بود، این نیروی کار ارزان، درمانده و بیپناه، که چارهیی جز پذیرفتن زندهگی بردهوار و تمکین به اجحافات مُشدد صاحبان سرمایه را نداشت، به فجیعترین شیوهی مُمکن مورد بهرهکشی و آزار و تحقیر قرار گرفت.
از بد حادثه، تراژیدی مُهاجرت همینجا و به همین پیمانه پایان نیافت. این روند در اشکال گوناگون و با تشدید جنگ در دو دهه حضور نیروهای اشغالگر آمریکا و متحدانش در ناتو و سرانجام با بازگشت طالبان به قدرت، با حمایت آشکار قدرتهای سرمایهداری در راس آمریکا و برپایی دوبارهی امارت اسلامی دار و تازیانه، تشدید شده و در ابعاد گُستردهای همچنان ادامه دارد. جامعهی افغانستان یک بار دیگر از وجود داشتهها و نیروهای جوان و کادر ماهر تخلیه گشت و میلیونها کارگر از زن و مرد روانهی بازار کار کشورهای همجوار، منطقه و سایر جهان گردیدند. این نیروی رانده شده و آواره، که با هزاران مُشکل و سراسیمه مرزها را به دلیل نجات جان و تامین معشیت در نوردیده و راهی ایران گشته است، محکوم به سرنوشت کارگران خاموش و ارزانی شدهاند که سالیان سال است سهم انکارناپذیری در پروسهی انباشت سرمایه در ایران داشتهاند. این کارگران به سیاق گذشته و مانند پیشینیان خود، در بیحقوقی مُطلق به سر برده، وحشیانه استثمار شده و مورد انواع تحقیرها و رفتارهای تبعیضآمیز و ضدانسانی قرار میگیرند. واقعیت انکارناپذیر این است، که آحاد طبقهی کارگر در ایران، که «خودی» و ایرانی شمرده میشوند، خود زیر بار فشارهای اقتصادی و سرکوبهای سیاسی حکومت سرمایهداری جمهوری اسلامی جانشان به لب رسیده است، و در فقر مُطلق و شرایط معیشتی دشواری به سر میبرند؛ اما کارگران زادهی افغانستان افزون بر انجام شاقترین و طاقتفرساترین کارها و تحمل استثمار و بهرهکشی مُضاعف با کمترین دستمزد، از آپارتاید رسمی و راسیسم پیدا و پنهان دیگر که نمونههایی از آن را در این متن دنبال خواهیم کرد، در رنجاند. نمونههایی از این آپارتاید رسمیت یافته را در شکل نداشتن حق سفر، محرومیت از تحصیل، بهداشت و درمان، محرومیت از بیمههای اجتماعی، و از رفتن به تفرُجگاهها، و… میتوان مشاهده کرد. اما این نمونهها، فقط گوشهی کوچکی از توحش و جنایات لجامگُسیختهی حکومت اسلامی سرمایه در قبال جمعیت چند میلیونی کارگر و مُهاجر افغانستانی در ایران است.
رژیمهای حاکم بر افعانستان، از جمله امارت اسلامی طالبان و جمهوری اسلامی ساقط شده و حامیان جهانی آنها در افغانستان نیز سهم بسزایی در این فجایع و جنایات داشته و دارند و از این منظر، شریک جُرم جمهوری اسلامی ایراناند. امروزه، امارت اسلامی سرمایه پس از حدود سه سال حاکمیت و سُلطهی خونبارش، چنان شرایط وخیم اقتصادی، سیاسی و اجتماعیای را برای کارگران و مردم فرودست و محروم، از جمله نیمی از پیکر جامعه (زنان)، ایجاد کرده است که برای بسیاری از مردم چارهای جز فرار از وضعیت هولناکی که سرمایهداری جهانی آن را بر مردم تحمیل کرده است، باقی نگذاشته است. فقر روزافزون، استبداد مُطلق، افزایش فاصلهی طبقاتی و گُسترش بیکاری در بین کارگران و رانده شدن هرچه بیشتر تودهی مردم به ارتش ذخیرهی کار، آنها را ناچار از پذیرش خطر مُهاجرت به ایران و دیگر کشورها نموده است. امارت اسلامی سرمایه، که خود هیچ مسئولیتی در قبال معیشت، کار و تامین زندهگی مردم برای خودش به عنوان قدرت حاکمه قایل نیست، و آن را مُحول به اراده و مشیت الله کرده است، با صدور نیروی کار ارزان به دیگر کشورها، در واقع کارگران افغانستان را عامدانه به دست آز و طمع سیریناپذیر سرمایهداران، از جمله در ایران، قرار داده و در هر ظلم و ستم و قساوت و شدایدی که این کارگران و خانوادههاشان متحمل میگردند، به همان پیمانهی صاحبان سرمایه، و رژیم اسلامی ایران، شریک و مسئول است.
صاحبان سرمایه، و رژیم سرمایهداری در ایران، مانند گذشته سعی دارند تا عوامل بُحرانهای حاد اقتصادی، سیاسی و اجتماعی، که مردم و طبقات محروم از آنها به ستوه آمدهاند را به سیاستهای دولتها و قدرتهای جهانی رقیب گره بزنند و خودشان را تبرئه نمایند؛ یا هم آن را از طریق تحمیل هرچه بیشتر فقر فزاینده، ادبار و خفقان سیاسی – اجتماعی بر طبقهی کارگر و سایر مزدبگیران رفع و رجوع نمایند. نتایج یک چنین رویکردی از جانب رژیم اسلامی برای به تمکین واداشتن طبقهی کارگر و مردم برابریطلب ایران، برای کارگران و مُهاجران افغانستانی – که ضعیفترین و تحت ستمترین بخش طبقهی کارگر در ایران هستند- به غایت هولناک و ویرانگر بوده و هست. رژیم جمهوری اسلامی در بازیهای سیاسی و استراتژی گُسترش نفوذ منطقهایاش در رقابت با دیگر حکومتهای سرمایهداری، از وضعیت و موقعیت میلیونها کارگر زادهی افغانستان سود برده و از آنها به مثابهی اهرم فشار و ابزاری برای اعمال زور، کُنترل و پیشبُرد مقاصد سیاسی و ژیو-پولتیک خود در مناسبات دیپلماتیک و سیاسی با امارت اسلامی طالبان، و هم در رقابت با سایر حکومتهای سرمایهداری در منطقه، استفاده میکند.
همین اکنون طبق آمارهای نهادهای رسمی و نیمهرسمی رژیم جمهوری اسلامی، بین چهار تا پنج میلیون کارگر مُهاجر افغانی در ایران کار و زندهگی میکنند و با وجود این که عُمری را در این کشور گذرانیدهاند و در خلق ثروت، انباشت سرمایه و رونق اقتصادی همپا با همطبقهایهاشان در ایران نقش داشتهاند و در هر بنا و سازهای نشانی از دسترنج و عرق جبینشان را میتوان سراغ گرفت، اما «بیگانه» شمرده میشوند و نسلهای جوان آنها که در مرارت و تلخی بزرگ شدهاند و داغ ناسپاسی و تحقیر همنوعانشان را بر تن و روان خود حس میکنند و حتا سه نسل از آنهایی که در ایران چشم به جهان گشودهاند و اصلا چیزی از «سرزمین پدری» نمیدانند، مثل نسل پیشین از همهی مواهب زندهگی، که خود و یا پدران و مادرانشان در خلق آن سهم داشتهاند، محروماند و در موقعیتی نهایت دردآور و فرودستی قرار دارند؛ این بخش از طبقهی کارگر نه تنها که از حق شهروندی و دستمزد و سایر حُقوق و امکانات برابر با دیگر همطبقهایهاشان در عرصههای مختلف کار محروماند، بلکه در نظام اسلامی سرمایه از ابتداییترین حقوق و شان و کرامت انسانی نیز برخوردار نیستند.
ناسیونالیسم ساختاری و کارگر مُهاجر افغانستانی
از برکت حاکمیت رژیم اسلامی سرمایه، در ۴۵ و اندی سال، به غیر از ستم و اختلاف عمیق طبقاتی، هنجارها و رفتارهای عظمتطلبانهی بازمانده از رژیم آریامهری نیز تقویت گردیده و هرازگاهی بروز آن را در برخورد به «بیگانهگان»، از جمله کارگران محروم و فرودست افغانی، شاهد بودهایم. بیش از ۹۰ درصد مُهاجران افغان مُقیم ایران را کارگران و خانوادههاشان تشکیل میدهند، که از جهنم برپا داشته شده توسط قدرتهای سرمایهداری و ایادی محلی آنها گریختهاند. این مردم محروم و فرودست هر روز به انواع و اشکال متنوعی از ستم، تحقیر و هنجارهایی شدیدا ناانسانی مواجه هستند که نمیتوان آن را صرفا در حد تبعیضاتی که در بازارهای کار عمل میکنند، تقلیل داد. با تاسف، هنجارها و رفتارهای تحقیرآمیز نسبت به این بخش از طبقهی کارگر و ظلم و نابرابریای که بر آن اِعمال میشود، گُستردهتر و عمیقتر از آن است که بتوان در این فرصت و در این حد به همهی آنها پرداخت. عُمق آنچه که این کارگران از سر گذرانیده و میگذرانند را فقط کسانی میتوانند درک نمایند، که خود در یک چنین موقعیتی قرار داشته و آن را تجربه کرده باشند.
رفتار تبعیضآمیز
این بخش از طبقهی کارگر در ایران در مواجهه با کارفرماها و صاحبان سرمایه و در مُحیط کار از کمترین دستمزد و سختترین شرایط کار برخوردارند. تبعیض نسبت به آنها بیش از همه خود را در ساختارهای حاکم حقوقی نشان میدهد. موارد فراوانی وجود دارد، که کارفرماها حتا از پرداخت دستمزدهای بسیار کم به آنها سر باز زدهاند و این کارگران هرگز نتوانسته و نمیتوانند حق مشروع کارشان را دریافت کنند؛ نه تنها این، بلکه نمیتوانند از صاحبان صنایع و سرمایه که رسما و علنا دستمزدشان را میدزدند به مراجع حقوقی شکایت نمایند. آنها با وجود تلف شدن حقشان، در هیچ شرایطی نه امکان و نه هم حق ثبت شکایت و اعتراض علیه کارفرماها را ندارند؛ چون اساسا حضور و کار آنها در ایران به عنوان «اتباع بیگانه» غیرقانونی قلمداد شده است. ساعت کار کارگران زادهی افغانستان، معمولا هم طولانیتر از کارگران ایرانی است و هم باید بیشتر و با شدت بالاتری کار نمایند تا مقبول خاطر کارفرمایان قرار گیرند و از کار اخراج نشوند. این کارگران در هیچ یک از عرصههای کار، بیمه نمیشوند. یک دلیل عدم بیمهی این کارگران از جانب سرمایهداران، صرفهجویی در هزینههای تولید و سودآوری بیشتر است. کارگر بومی حداقل از توان چانهزنی بالاتری برای تعیین میزان دستمزد و افزایش آن برخوردار است؛ هرچند که رژیم اسلامی سرمایه و دستگاههای سرکوب و مُجریان قانون، دستمزدهای نازل را بر کُل طبقهی کارگر تحمیل کرده، فعالان کارگری زیادی را به جُرم حقطلبی به زندان انداخته، شکنجه نموده و یا هم اعدام کردهاند. نمونهها زیاداند. زندهیاد شاهرخ زمانی، رضا شهابی، اسماعیل بخشی، ریحانه انصارینژاد و دهها و صدها تن دیگر؛ با وجود این، کارگر ایرانی در مقایسه با کارگر «بیگانه»، به دلیل شهروند بودن حداقل میتواند در صورت پرداخت نشدن دستمزدش از کارفرما شکایت کند، میتواند «امیدوار» باشد که حقاش را از صاحب کار بگیرد.
توهین و تحقیر کارگران مُهاجر افغانستانی به دلیل «غیرخودی» پنداشته شدنشان توسط جامعه و سیستم سیاسی حاکم، چه در مُحیط کار و چه محل زیست و چه در کُل جامعه، حتا در مواردی از جانب سایر کارگران نیز، به امری عادی و روزمره تبدیل شده است. هرچند همهی کارگران ایران از حداقلی از امکانات ایمنی در مُحیط کار برخوردارند، و هر سال تعداد زیادی از آنها به دلیل عدم ایمنی مُحیط کار دُچار حادثه شده و جان میبازند، اما کارگران افغانستانی حتا از همین حداقل امکانات نیز برخوردار نیستند و درصد حوادث کار این کارگران به مراتب بیشتر از کارگران ایرانی است. به دلیل آمار بالای حوادث در شغلهای سنگین و پُرخطر، کارگران بومی کمتر رغبت به انجام آنها را دارند. به هیمن دلیل، همانگونهای که میدانیم، کارهای پُرخطر و سنگین را به کارگران افغانستانی میسپارند. کارگر مُهاجر افغانستانی، اما در موقعیتی نیست که بتواند شغل مورد نظرش را انتخاب نماید، بلکه برای بقای خود و خانوادهاش چارهای جز پذیرش هر کار دشوار و شرط و شروط کارفرما را ندارد. کارگر مُهاجر افغانستانی ناگُزیر است در مشاغلی دشوار و پُرخطر با کمترین دستمزد، تن به کار دهد و جان و سلامتی خودش را در خدمت انباشت سرمایه و سوداندوزی سرمایهداران و برای به دست آوردن لقمه نانی عملا در معرض خطر قرار دهد. به علاوه، «غیرقانونی» بودن این کارگران، باعث میشود که سرمایهداران در ضمن استثمار وحشیانه و استفاده از نیروی کار ارزان و خاموش آنها، از پرداخت هزینههایی مانند بیمه نیز خود را خلاص نمایند. در صورتی که کارگر «بیگانه» و «غیرقانونی» در هنگام کار آسیب ببیند، حتا با«شرفترین» کارفرماها و صاحبان سرمایه، شاید با پرداخت کمترین هزینهای مُمکن وجدانشان را راحت بسازند. اما بودند و هستند موارد زیادی که صاحبان سرمایه برای این که از زیر بار پرداخت دستمزد و هزینهی درمان به دَر بروند، کارگر مصدوم و بیپناه را عوض رساندن به بیمارستان یا درمانگاه به نیروهای انتظامی معرفی کرده تا از «شر» او راحت گردند. کارگران مُهاجر افغانستانی، مایه و منبعی ارزان برای انباشت سرمایه و ارزش اضافی برای بورژوازی و حکومت اسلامی سرمایه در ایران میباشند.
بر اساس فهرستی که «وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی» جمهوری اسلامی منتشر کرده است، اتباع کشور افغانستان که دارای «مدارک قانونی» برای اقامت هستند، فقط در چهار گروه شغلی میتوانند کار کنند: معادن و کورهپزخانهها؛ کارهای ساختمانی؛ صنعت و خدمات؛ کارگاههای کشاورزی و دامداری؛ سوزاندن و امحای زباله؛ بازیافت مواد شیمیایی؛ تخلیه و بارگیری؛ ریختهگری و… کار در صنعت سنگ و معادن، چاهکنی، کار در ارتفاعات بالا، و…؛ همهی شُغلهایی که در گروه شُغلی چهارگانهی بالا مُشخص شدهاند، از جمله کارهای سنگین و دشوار هستند، که جان کارگران را به خطر میاندازند. به خصوص آن که کارگران افغانستانی در این عرصههای کار از هیچ امکانات و وسائل ایمنی و آموزشی برخوردار نیستند و بیمه هم نمیباشند. تازه این برای کارگرانی است که گویا دارای مدارک «قانونی اقامت» هستند؛ در حالی که هزاران دیگر از زنان، کودکان و مردان کارگر که از جانب مقامات و ادارات دولتی «غیرقانونی» شمرده میشوند، در معرض اجحافات و شداید بیشتر و دهشتناکتری قرار دارند. زنان و کودکان اغلب در بخشهای خدمات، کشاورزی، دستگاههای تولیدی کوچک از قبیل کارگاههای خیاطی، آجرپزی و بازیافت و امحای زباله مشغول کاراند و در معرض انواع صدمات و بیماریها قرار دارند.
آپارتاید رسمیتیافته
کارگران و مُهاجران اهل افغانستان حتا حق تهیه نمودن یک سیمکارت تلفن را هم ندارند؛ از حق سفر بدون مُجوز محروماند؛ حق ندارند که شناسنامه بگیرند؛ به اکثریت آنها اقامت داده نمیشود و به همین دلیل کودکانشان از تحصیل محروم هستند؛ امکان داشتن شغل رسمی برایشان وجود ندارد؛ نمیتوانند پاسپورت و کارت ملی بگیرند؛ و بر این مبنا، از برخوردار شدن از بخش زیادی از حقوق انسانی و اجتماعی محروماند. علاوه بر اینها، دستورالعملهای محلی زیادی نیز علیه آنها وجود دارد. بر اساس قوانین «ادارهی اتباع» و «وزارت کشور جمهوری اسلامی ایران»، اقامت در ۳۷ شهر و ۱۶ استان برای شهروندان افغانستانی ممنوع است. بنا به دستورالعمل «شورایعالی امنیت ملی» جمهوری اسلامی سرمایه، استانهایی که به طور کامل برای اقامت شهروندان افغانستانی ممنوع هستند، عبارتند از: آذربایجان شرقی، آذربایجان غربی، اردبیل، زنجان، کردستان، کرمانشاه، ایلام، لرستان، چهارمحال و بختیاری، کهگیلویه و بویراحمد، گیلان، مازندران، سیستان و بلوچستان، هرمزگان و همدان. جهت هرچه سختتر کردن شرایط زیست و کار کارگران و مُهاجران افغانستانی، اخیرا نیز به همهی بنگاههای املاک دستور داده شده است که حق داشتن سرپناه و سقفی بر سر این خانوادهها، منوط به «اجازهی اقامت» و داشتن آخرین «برگهی آمایش» است؛ برگهی آمایش هم هزینهی گزافی برای یک خانوار کارگری که کمترین مُزد را دریافت میکند، در بر دارد. از یک لحاظ، برگهی آمایش یک منبع مالی خوبی برای حکومت جمهوری اسلامی به شمار میرود و کارگر مُهاجر هم گاو شیردهی شمرده میشود که تا نهایت و تا آخرین رمق باید آن را دوشید. البته کارگران مُهاجر افغانستانی، به علت سوددهی فراوانی که برای کارفرماهای ایرانی دارند، حتا در این مناطق ممنوع هم به کار اشتغال دارند و ناگُزیر در محلات مخصوصی دور از این شهرها، که فاقد امکانات بهداشتی و رفاهی است، به سختی زندهگی میکنند. در صورتی که جُرمی صورت بگیرد و خاطی کارگر مُهاجر اهل افغانستان باشد، اوباش وابسته به رژیم، و حتا بخشی از مردم ناآگاه، به اماکن محل سکونت کارگران افغانستانی حمله میبرند. در برخی از شهرها حتا شاهد تخریب خانههای محل سکونت افغانها و آزار آنها بودیم.
به دلیل فقدان بیمههای اجتماعی و «غیرقانونی» خوانده شدن کارگران افغانستانی، آنها نمیتوانند از پس مخارج خدمات پزشکی پُرهزینه بر بیایند، حتا برخی بیمارستانها رسما از پذیرفتن بیماران افغانی، حتا اگر توان پرداخت هزینهی درمان را داشته باشند، اجتناب میورزند. اخیرا وزیر بهداشت حکومت اسلامی سرمایه با پرُرویی و وقاحت بیمانندی گفت، که تهیهی شیرخشک نوزاد برای «اتباع بیگانه»، فقط با برگهی اقامتی مُعتبر، ممکن است. آپارتاید رسمیتیافته بسیار گُسترده است. یک عمل غیرانسانی و جنایتکارانهای که توسط یک فرد افغان انجام میپذیرد، با سُرعت نور، از جانب نهادهای قدرت و رسانهها، به کُلیت کارگران و مُهاجران افغانستانی تعمیم داده شده و به خورد اذهان آحاد جامعه داده میشود، تا بدبینی و نارضایتی از حضور آنها در ایران تشدید شده و موقعیت فرودست آنها در جامعه و بازارهای کار تثبیت گردد. یک نمونهی آن، جنایتی بود که توسط یک آدمکُش اسلامی در مشهد صورت گرفت. فرد مذبور در حقیقت همکیش و همسرشت قدرتمندان و حاکمان دولت ارتجاعی جمهوری اسلامی بود؛ اما این جنایت چنان به نفرت ناسیونالیستی در جامعه دامن زد که در آن ایرانی خودش را در برابر کارگر محروم و فرودست افغانستانی یافت و چهرهی کریه و ضدانسانی ناسیونالیسم و نژادپرستی را به عُریانترین شکل آن به نمایش گذاشت. به طوری که در بیشتر تجمُعات اعتراضی علیه این جنایت، خود جنایت و انگیزهی جنایتکار مورد توجه نبود، بلکه «ملت» و «زادگاه» او مقدم بر همه چیز مورد توجه قرار گرفت و به نفرتپراکنی و دشمنتراشی بیشتری نسبت به مردمان زادهی افغانستان، هم از طرف قدرت حاکمه و هم نیروهای به غایت ناسیونالیست ایرانی، دامن زده شد؛ نفرت و تعصُب کوری که اغلب قربانیان آن مردم کارگر و محروم گریخته از دست نیروهای فاشیست اسلامی در هیات طالبان و داعش و… بودند. قدرت حاکمه و نیروهای ناسیونالیست ایرانی از این نفرتپراکنی، تخاصم و تقابل ناسیونالیستی به نفع تحکیم مواضع خود سود جُسته، آحاد طبقهی کارگر را در برابر هم قرار میدهند، به انشقاق میکشانند و سعی در تضعیف آن مینمایند. برای ناسیونالیستها، «ملت» کُلیت ذاتی و داده شدهای است که آنها را به مردمی با خصایص ویژه و خودی تبدیل میکند، که به سادهگی از «دیگران»، از «بیگانهگان»، قابل تفکیک هستند. از همین منظر است که هرازگاهی ناسیونالیسم ایرانی اپوزیسیون رژیم را حتا در کنار جمهوری اسلامی سرمایه مییابیم و در همراهی قدرت حاکمه و دستگاههای سرکوب آن، شاهد بیان دیدگاههای نفرتانگیز و رفتارهای شنیع و فاشیستی آنها نسبت به مُهاجران و کارگران اهل افغانستان میباشیم.
وضعیت به حدی نابهسامان است، که کمتر اتفاق میافتد کارگران و مُهاجران اهل افغانستان با خیال راحت و بدون ترس و دلهره در خیابانها و کوچهها تردد نمایند. اکثریت آنهایی که مُجوز رسمی اقامت ندارند، با خطر بازداشت، ضرب و شتم، توهین و فرستاده شدن به جهنمی که از آن فرار کردهاند، روبرو هستند؛ آنها در صورت گرفتار شدن و گذراندن زمانی طولانی در بازداشتگاهها، در نهایت پس از اخاذی و چاپیدن آخرین داشتههاشان توسط ماموران و متوالیان امور در پاسگاهها و اردوگاههای جمهوری اسلامی، چون مواشی بار زده میشوند و به گُذرگاههای مرزی برده شده و به افغانستان زیر سیطرهی امارت اسلامی طالبان رد مرز میشوند. هستند و بودند افراد بازداشت شدهای که پس از چند هفته اقامت در اردوگاهها، به دلیل اِعمال محدودیتهای شدید، حتا نمیتوانند با خانواده و آشنایانشان تماس بگیرند و آنها را از وضعیت فلاکتبار خود مُطلع سازند، تا نگرانیشان رفع شود. موارد زیادی وجود دارد، که حتا کسانی که گذرنامه و روادید معتبر سفر هم داشتهاند، ولی به دلیل امتناع از پرداخت پول و رشوه به نیروهای انتظامی طماع و یا هم نداشتن چیزی در بساط برای پرداختن، به زور و اکراه به افغانستان برگشتانده شدهاند. کارگران و مُهاجران افغانستانی اگر مورد سرقت، تجاوز، تعرض و هر گونه تهاجمی قرار بگیرند، از ترس بازداشت شدن به دلیل این که فاقد برگه و مدارک اقامت هستند، نمیتوانند به پلیس و دادگاه شکایت نمایند. به همین دلیل، طعمهی مناسبی برای اراذل و اوباش و باندهای تبهکار هستند. موارد بسیاری بوده، که بر سر راه آنها کمین کردهاند و به راحتی مال و اموال و دار و ندارشان را به غارت بردهاند. اگر پای درددل هر افغانستانی مُهاجری که در ایران زندهگی کرده بنشینید، ماجراهای بسیاری از ستمهایی که بر او یا نزدیکاناش روا شده است، میشنوید.
برخورد نیروهای انتظامی جمهوری اسلامی با مُهاجران افغانستانی بسیار خشن، توهینآمیز و شدید است. آنها صرفا به جُرم افغانی بودن، مورد سرکوب، آزار و بازداشت قرار میگیرند. بسیاری اوقات در بازداشتگاه یا اردوگاهها، چندین روز را بدون دسترسی به غذا، آب و در صورت بیماری حتا بدون دارو و پزشک سپری میکنند. جمهوری اسلامی از موقعیت و وضعیت اسفبار کارگران و مُهاجران افغانستانی، که به دلیل نداشتن مُجوز اقامت شدیدا تحت فشاراند، سوءاستفاده کرده و بسیاری از آنها را با وعدهی دروغین اعطای اجازهی اقامت، به عنوان نیروی نیابتی و در خدمت به سیاستها و منافع منطقهایاش روانهی جنگ سوریه کرده است؛ جنگی که در نتیجهی آن صدها تن از این انسانهای محروم و دردمند کشته شدهاند. روشن است که عدهی کوچکی از این مُهاجران به دلیل عقاید و باورهای مذهبی و مُشترکات ایدئولوژیکشان با حکومت جمهوری اسلامی، خود داوطلبانه رهسپار سوریه شده و در آن جنگ شرکت کردند؛ اما اکثریت آنها که با زور و خدعه به جبهات جنگ فرستاده شدند، هیچ همدلی اعتقادی با رژیم اسلامی سرمایه و دلخوشی از حاکمیت آنها نداشتند. حقیقت مسلم این است، که تعداد زیادی از آنها از سر ناچاری و برای نجات جان خود و خانوادههاشان از فلاکت و هراس دائمی و برای به دست آوردن اجازهی اقامت در ایران، روانهی کُشتارگاه سوریه شدند.
حِرمان بیپایان و زندهگی پُراضطراب میلیونها شهروند افغانستانی پا در گُریز، که از بد حادثه به دام جمهوری اسلامی افتادهاند، خشونت سازمانیافته و فاشیسم دولتی عُریانی، که بیش از چهاردهه است مانند گردابی مهیب زندهگی مُهاجران را میبلعد و مُچاله میکند، حکایت مکرر زندهگی شهروندان افغانستانی در ایران است. این نژادپرستی عُریان، تماما حاصل کارکرد حکومت اسلامی سرمایه است. استثمار وحشیانهی کارگران مُهاجر و تحمیل یک زندهگی غیرانسانی، ناایمن و مملو از وحشت، با اتکا به همین سرکوب فاشیستی ممکن گردیده است. ستم و تبعیض علیه کارگران و مُهاجران افغانستانی دستکمی از تحمیل آپارتاید سیاسی بر مبنای تعلق «ملی» آنها ندارد. مواردی که در سطور فوق ذکر شد، فقط بیانگر آپارتاید رسمیتیافتهای است که بر کارگران و مُهاجران افغانستانی روا داشته شده و همچنان میشود. میلیونها مُهاجر افغانستانی، با وجود این که بسیاری از آنها در ایران به دنیا آمده و در همانجا کار و زندهگی کرده و میکنند، صرفا به دلیل این که پدر و مادرشان در افغانستان زاده شدهاند، از تمامی حقوق ابتدایی انسانی محروم میباشند. صاف و ساده، این رفتار و سیاست چیزی نیست جز رفتار ضدانسانی و فاشیستی!
در همهی دوران حضور کارگران و مُهاجران افغانستانی در ایران، به خصوص طی بیشتر از چهار دههی اخیر در زیر حاکمیت جمهوری اسلامی سرمایه، اوضاع از هر لحاظ برای این بخش از طبقهی کارگر هولناک بوده، ولی پس از بازگشت طالبان، این همتایان سران رژیم اسلامی به قدرت در سه سال گذشته، وضعیت به مراتب بدتر هم شده است. هم رژیم جمهوری اسلامی و هم رسانهها و هم جریانهای ناسیونالیستی، چه در داخل و چه در بیرون از ایران، کارگران و مُهاجران افغانستانی را عامل بیثُباتی، بدامنی و بیکاری قلمداد کرده و میکنند. تبلیغات کثیف بورژوا- ناسیونالیستیای از این دست، در این سه سال پسین، بیشتر زمینه و بازتاب اجتماعی یافته است؛ در حالی که نه کارگران افغانستانی، بلکه نظام سرمایهداری و بُحران اقتصادی آن عامل بیکاری است. کارگران افغانستانی اساسا به کارهایی اشتغال دارند، که کارگران زادهی ایران به آن کارها، آنهم با دستمزدهای به شدت کم و فشار بالای کار، تن نمیدهند. این گونه تبلیغات دروغین باعث میشود، تا مردم ناآگاه، و در میان آنها حتا کارگران، خشم و نفرت برحقشان نسبت به دشمن واقعی خود (رژیم اسلامی سرمایه) را جای دیگری نشانه روند. از این منظر، با توجه به استفادهی حکومت جمهوری اسلامی از نیروهای نیابتی، چون لشکر فاطمیون و نقش مُمکن آن در سرکوب جنبشهای اعتراضی مردم ایران، شاید استثمار مُضاعف، ستم، تبعیض و اجحاف نسبت به کارگران زادهی افغانستان، و توهین و تعدی و زورگویی به آنها، به یک معنی مقابله با رژیم حاکم تصور گردد. با تاسف، این گونه منش و رفتار را در تنبیه فیزیکی و تحقیر و تمسخُر مُهاجران افغانستانی و فیلمبرداری و پخش گُستردهی آن در رسانههای اجتماعی هم شاهد هستیم. البته بودند و هستند فعالان کارگری، برابرخواه و نیروهای سوسیالیست و مردم آگاهی، که در کنار کارگران افغانستانی ایستادند و در اشکال مختلف از حقوق انسانی و مُسلم آنها دفاع کردند. اما این مساله از منظر استراتژیک و طبقاتی، به عنوان یک طبقهی واحد، در تقابل با بورژوازی و حکومت اسلامی آن تا همین امروز هم به طور جدی مورد توجه نبوده است و اگر از «کارگر افغانی» حمایت و دفاعی هم صورت میپذیرد، بیشتر جنبهی انساندوستانه دارد و از سر خیرخواهی مطرح شده و میشود.
ستم شدید و برخورد ناانسانی و تبعیض روا داشته شده نسبت به کارگران مُهاجر افغانستانی، امری صرفا ساختاری نیست و عامل آن هم یکسره رژیم جمهوری اسلامی نمیباشد؛ حتا نمیتوان این امر را صرفا بر دوش کسانی که از سر ناآگاهی به این ستم، منش و رفتار دامن میزنند، گذاشت. واقعیت عینی امروزهی جامعهی ایران این امر را به هر فعال و کُنشگر سوسیالیست و کارگری نشان داده است، که هیچ جنبشی بدون حمایت و دخالتگری جنبش کارگری و فعالانش نمیتواند قدرتمند و متحد پیش برود؛ چنانچه که شاهد هستیم، با توجه به حضور اجتماعی طبقهی کارگر و جدال دائمیاش با بورژوازی و دولت سرمایهداری، حتا نیروها و فعالان سیاسیای که در گذشته مکان و وزنهی خاصی برای طبقهی کارگر قایل نبودند، امروزه به وزن و تعیین کنندهگیاش اذعان میکنند. در حقیقت، جدال هر روزه علیه ستم و استثمار و مصائب گوناگون نظام سرمایهداری و حکومت اسلامی آن نیز این تعیین کنندهگی و محوری بودن جنبش طبقهی کارگر را به اثبات میرساند. لذا در چنین اوضاعی که جنبش کارگری تلاش دارد با کسب هژمونی و دخالتگری در جنبشهای حقطلبانهی فرودستان و محرومان جامعه موثر واقع شود، بخش قابل توجهی از هم طبقهایهای خود را «بیگانه» پنداشته و فراموش کرده است! «بیگانه» پنداشتن و فراموش کردن بخش قابل توجهی از طبقهی کارگر، قطعا باعث ایجاد شکافی در امر اتحاد و همبستگی طبقاتی میشود و مبارزهی طبقهی کارگر علیه سرمایهداری را تضعیف میکند. بنابراین، برای تقویت طبقهی کارگر، باید مبارزهای پیگیر و دائمی برای حمایت از حقوق انسانی و اجتماعی و تامین برابری همهجانبهی این بخش از طبقهی کارگر در ایران را به راه انداخت و از این طریق، طبقهی کارگر را متحدتر کرد. بیشتر از این، تعلل جایز نیست.
ستم و اجحاف بر کارگران زادهی افغانستان چنان وسیع، گسترده و همه جانبه است که حتا در میان بسیاری از روشنفکران و طیفهای نسبتا روشن جامعهی ایران نیز رُسوخ کرده است. نمونههایی از آن را میتوان در گفتار و کُنش آنها سُراغ بُرد. تبعیض لایههای مُتفاوتی دارد و در اشکال و شیوههای متنوعی بروز اجتماعی پیدا میکند. برتر پنداشتن خود، برخورد از بالا، مُنزوی کردن آنها که «بیگانه» پنداشته میشوند، چشمپوشی بر ستمهایی که بر آنها اعمال میشود و… در میان طیف وسیعی از روشنفکران به چشم میخورد. بُحران وسیع اقتصادی، و نابسامانیهای اجتماعی، که مُسبب آن نظام سرمایهداری و جمهوری اسلامی سرمایه در ایران است، زمینهی بیشتری برای اِعمال انواع فشار و ستم بر کارگران مُهاجر افغانستانی و برخوردهای تبعیضآمیز نسبت به آنها را باعث گردیده است.
سوای تعلق به دو جغرافیای سیاسی (ایران و افغانستان)، چه به عنوان فرد سوسیالیست و فعال کارگری و چه به عنوان جنبش، نهاد، سازمان و حزب سیاسی، کار قابل قبولی برای رفع این ستم وسیع و همهجانبه علیه میلیونها نفر که بیش از ۹۰ درصد آنها کارگران و خانوادههاشان هستند، صورت نگرفته است. همانطور که در سُطور فوق اشاره شد، هیچگاه به وحدت طبقاتی دو بخش از طبقهی کارگر در مبارزه و مواجههاش با سرمایهداران و حکومت اسلامی آنها با دید استراتژیک نگریسته نشده است. این یک خبط و غفلت عظیم و استراتژیکی است، که اگر رفع و رجوع گردد، بورژوازی و دولت آن را در موقعیت شدیدا تضعیف شدهای قرار خواهد داد؛ و طبقهی کارگر را در مصاف با دشمنان طبقاتیاش متحدتر و یکپارچهتر به میدان خواهد کشید.
ضرورت و مُبرمیت تشکل و اتحاد طبقاتی
طبقهی کارگر ایران امروزه به عنوان طبقهای که به واسطهی جایگاه، پُتانسیل و توانش ظرفیت تحول بُنیادین جامعه را دارد، باید به عنوان یگانه نیروی اجتماعی که میتواند بُنیاد یک جامعهی آزاد و برابر را پی افکند، در مواجهه با بخشی از پیکر خودش (کارگران مُهاجر افغانستانی) رابطهی معنیداری را تامین کند تا بر زمینهی آن، وحدت طبقاتی این دوپارهی از یک پیکر واحد میسر گردد. طبقهی کارگر باید با اتکا به آگاهی طبقاتی و پیشگامان خود از سیاستهای بورژوایی موجود، که مبنا و اساس آن بر تداوم این پارهگی و انشقاق صفوف طبقه استوار است، بپرهیزد تا اسیر پندارهای ناسیونالیستی و برتریجویانه نگردد. باید سیاستی را وضع کند که این بار ادارهی جامعه را نه بر مبنای بهرهکشی انسان از انسان، بل بر مبنای الغای کامل آن صورت دهد. طبقهی کارگر همواره زیر فشار و هجمهی جامعهی سرمایهداری و طبقهی سرمایهدار بوده و است. آحاد طبقهی کارگر هم از آلوده شدن به سموم جامعهی سرمایهداری مصون نیستند. این طبقه نیز ممکن است در اثر سیطرهی هژمونی ـ تبلیغاتی سرمایهداران، دشمن را به اشتباه در صفوف خود شناسایی کند. این وظیفهی پیشگامان سوسیالیست طبقهی کارگر است که در ضمن درهم کوبیدن این سیطرهی هژمونیک، که میتواند به اتخاذ رویکردهای نادرستی که باعث افتراق و انفکاک هرچه بیشتر در میان صفوف طبقه شود، کاری انجام دهند و چارهجویی کنند؛ از این نظر تا دیر نشده به این مامول باید به شکل بایسته و اصولی پرداخته شود و به امر وحدت طبقاتی و تشکلیابی این دو بخش از یک طبقهی واحد، توجه جدی مبذول گردد.
بر این مبنا سوسیالیستها و کارگران آگاه و رادیکال این دو جغرافیای سیاسی (ایران و افغانستان) وظیفهی دشوار و سنگینی بر دوش دارند. باید این بخش از طبقهی کارگر را که با تاسف هنوز «خودی» پنداشته نشده، مد نظر قرار دهند و در تلاش باهمی و مُشترک، زمینهی اتحاد، تشکلیابی و تحقق تمام مطالبات و حقوق برابر اجتماعی و اقتصادیشان را مُیسر گردانند. مبارزه برای رفع آپارتاید و راسیسم ساختاریای که بر کارگران افغانستانی در ایران اِعمال میشود، زمانی مُمکن میگردد که فعالیت مُستمر، هدفمند، و همهجانبه علیه ستم و استثمار و مصائب سرمایهداری، همراه با سازماندهی مناسب و ملزوم، پشتوانه و بُنمایهی آن باشد. و این امر مهم با ارادهی جمعی، رسیدن به یک نگاه و دیدگاه استراتژیک و موجودیت آن در میان سوسیالیستها و فعالان جنبش کارگری و دیگر پیشروان جنبشهای برابریطلب تحققپذیر و قابل وصول است. چنانچه که همه به آن واقف هستیم و میپذیریم که طبقهی کارگر بدون اتحاد صفوف خود و بدون دخالت موثر در جنبشهای اجتماعی دیگر نافی بربریت جاری در جامعه، و بدون کسب هژمونی کارگری در آنها، نمیتواند بر سرمایهداری پیروز شود؛ پس باید بپذیریم، که بدون اتحاد و همبستگی کامل با کارگران مُهاجر افغانستانی و تلاش برای رفع ستم، تبعیض و اجحاف بر آنها، مُمکن نیست که امر رهایی طبقهی کارگر ایران تحقق پذیرد. میلیونها کارگر افغانستانی و خانوادههاشان، بخش بزرگ و جداییناپذیری از طبقهی کارگر در ایران هستند و طبقهی کارگر ایران هم در مبارزه با جمهوری اسلامی و هم در مبارزه با سرمایهداری ایران و منطقه نیازمند همدلی و اتحاد طبقاتی با میلیونها کارگر زادهی افغانستان هستند.
در پایان لازم به ذکر است که طبقهی کارگر و جنبش کارگری و سوسیالیستی، چه در ایران و چه در افغانستان، چنان منافع و سرنوشت درهم تنیده شده و مُشترکی دارند که بر پشتوانهی آن بتوانند امر اتحاد و همبستگی و تشکلیابی کارگران را تسهیل گردانند؛ امکان تحقق این امر، اما در گرو یک نگاه استراتژیک طبقاتی است، نه از سر دلسوزی و ترحم! اگر از دید استراتژیک به این مساله نگریسته شود و اقدامات لازم و ضروری در دستور کار فعالان و پیشروان رادیکال و سوسیالیست طبقهی کارگر قرار گیرد، در آن صورت و فقط در آن صورت است که میتواند تاثیرات مُهمی بر روند مبارزهی طبقاتی در هر دو کشور، به خصوص ایران، بگذارد. در کنار منافع طبقاتی یکسان، وجود میلیونها کارگر و زحمتکش افغانی در ایران، مُشترکات فرهنگی، همزبانی و همجواری جغرافیایی دو کشور، فعالیت مُشترک و مُستمر در جهت زمینهسازی و فراهمآوری اتحاد طبقاتی در مواجهه با صاحبان صنایع و سرمایه و حکومتهای سرمایهداری در این دو خطه را ساده میسازد. امید که این مساله در منصهی عمل با فعالیت عملی و نظری و سختکوشی فعالان رادیکال و سوسیالیست جنبش کارگری مُحقق گردد.
آپریل ۲۰۲۴
توضیح: در دفتر چهل و یکم «نگاه»، مه ۲۰۲۴، درج شده بود.