«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظرات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همهی نظام اجتماعی موجود از راه جبر، وصول به هدفهاشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند، پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را به دست خواهند آورد!» کارل مارکس
اما گلدمن – ترجمه: «گروه ارغوان» –
مُصلحان جامعهی ما ناگهان به کشف بزرگی نائل آمدهاند؛ تجارت پنهان فحشا. صفحات روزنامهها پُر است از توصیف این «اوضاع و احوال بیسابقه» و قانونگذاران اکنون در حال وضع مجموعه قوانین تازهای به منظور مقابله با این وحشت عظیم هستند.
جالب است که هر گاه قرار باشد افکار عمومی از یک فاجعهی اجتماعی منحرف گردد، جهادی علیه هرزگی، قمار، مشروب فروشیها و… به راه انداخته میشود. و حاصل این جهادها چیست؟ قمار در حال افزایش است، عرقفروشیها در حیاط خلوتهایشان مشغول کسب و کاری پُر رونق هستند، روسپیگری به نقطهی اوج خود رسیده و وضعیت سیستم جاکشان و قوادان صرفا وخیمتر گشته است. چگونه ممکن است چنین رسم و سنتی که تقریبا هر بچهای نیز از آن خبر دارد، اکنون اینگونه ناگهانی کشف شود؟ چطور امکان دارد این شرّ اجتماعی، که همهی جامعهشناسان از آن آگاه هستند، اکنون تبدیل به یک چنین مسالهی مهمی شود؟
این فرض که پژوهش اخیر در باب تجارت پنهان فحشا (که از قضا پژوهشی بسیار سطحینگرانه است) به کشف امر تازهای نائل آمده باشد، اگر نخواهیم زیادهروی کنیم، باید بگوئیم که فرضی بسیار احمقانه است. روسپیگری، فسادی رایج و فراگیر بوده و هست؛ با این حال نوع بشر با بیتفاوتی کامل نسبت به رنج و محنتهای قربانیان روسپیگری به امورات خود میپردازد. در واقع، نوع بشر نسبت به این امر همانقدر بیتفاوت است که در برابر سیستم اقتصادی حاکم بر خود (روسپیگری اقتصادی) بیاعتنا بوده است.
تنها هنگامی که رنجهای بشری به بازیچهای با رنگها و جذابیتهای خیرهکننده تبدیل شوند، مردم نابالغ به آن علاقه پیدا میکنند (حداقل برای یک مقطع زمانی). مردم همچون طفلی دمدمی مزاجاند، که هر روز باید اسباب سرگرمی تازهای داشته باشد. آه و فغان «زاهدمآبانه» علیه تجارت پنهان فحشا، از همین دست بازیچههاست. این اسباببازی در خدمت سرگرم کردن مردم برای یک مقطع کوتاه است، و چند شغل سیاسی نان و آبدار دیگر راه خواهد انداخت – انگلهایی که در لباس بازرس، مفتش، کارآگاه و مانند اینها گرداگرد جهان در کمین نشستهاند.
اما در واقع چه چیزی موجب تجارت پنهان زنان میگردد؟ نه فقط در خصوص زنان سفیدپوست، بلکه برای زنان زردپوست و سیاهپوست نیز به همین ترتیب. ناگفته مشخص است: استثمار؛ همان خدای بیرحم سرمایهداری که با کار، با دستمزد پایین، فربهتر شده و بدین ترتیب هزاران زن و دختر را به کام روسپیگری میکشاند. آنگونه که خانم وارن(۱) ابراز میدارد، این دختران به خود میگویند: «چرا عُمر خود را با روزی هیجده ساعت کار روزانه در یک نظافتخانه برای چند شیلینگ ناقابل در هفته تلف کنیم؟»
مُصلحان اجتماعی طبیعتا در این مورد سکوت اختیار میکنند. آنها به خوبی از این امر آگاه هستند. اما برایشان ارزشی ندارد که بخواهند چیزی در موردش بگویند. برایشان بیشتر میارزد که نقش افراد زاهد را بازی کنند و ادای وجدانی جریحهدار شده را در بیاورند، تا این که بخواهند به کُنهی امور بپردازند.
با این همه، یک استثناء قابلِ ستایش در میان نویسندگان جوان وجود دارد؛ رینالد رایت کافمن(۲) که اثرش «خانهی بردگی»(۳)، نخستین تلاش جدی در راه پرداختن به این شرّ اجتماعی به شمار میرود – نه از یک نقطه نظر خام احساسی. یک روزنامهنگار پُر تجربه، همچون آقای کافمن، به صورت مستدل نشان میدهد که نظام صنعتی ما برای اغلب زنان هیچ مسیر جایگزین دیگری به جز روسپیگری باقی نمیگذارد. زنانی که در «خانهی بردگی» به تصویر کشیده شدهاند، به طبقهی کارگر تعلق دارند. این نویسنده پیش از این هم زندگی زنان در محیطهای دیگر را به تصویر کشیده و در آنجا هم وضعیت امور بر همین منوال بوده است.
هیچ کجا با یک زن بر اساس ارزش کارش رفتار نمیشود، بلکه بر اساس جنسیتاش با او برخورد میشود. بنابراین، برای او اجتنابناپذیر است که برای حق حیاتاش غرامت بپردازد و با ارائهی خدمات جنسی، به هر ترتیبی که شده، موقعیت خود را حفظ نماید. بدین ترتیب، مساله صرفا شدت ماجراست که آیا او خود را به یک مرد (در زندگی زناشویی یا خارج از آن) میفروشد، یا به تعداد زیادی مرد؟ مُصلحان اجتماعی ما بپذیرند یا نپذیرند، مسئولیت روسپیگری بر عهدهی فرودستی اقتصادی و اجتماعی زنان است.
به واسطهی این افشاگریها، مردم نیکوکار ما دقیقا زمانی دچار شوک شدهاند که تنها در نیویورک از هر ده زن، یک نفر در کارخانه کار میکند؛ و دستمزد متوسط دریافتی زنان به ازای چهل و هشت تا شصت ساعت کار در هفته، شش دلار است؛ و بخش عمدهی کارگران زن، دستمزدی با ماههای بیکاری بسیاری مواجه هستند که دستمزد متوسطی در حدود ۲۸۰ دلار در سال برای آنها بر جای میگذارد. نظر به این دهشتهای اقتصادی، آیا جای تعجب دارد که روسپیگری و تجارت فحشا تبدیل به عواملی چنین غالب شدهاند؟ برای این که مبادا مواردی که به تصویر کشیده شد، اغراقآمیز دانسته شوند، خوب است ببینیم که برخی از افراد موثق در خصوص روسپیگری چه حرفی برای گفتن دارند:
«یکی از علل شایع هرزگی زنان را میتوان در فهرستهای متعددی یافت که وضعیت جُستوجوی کار و حقوقهای دریافتی توسط این زنان پیش از افتادن به دام تباهی را نشان میدهند. این پرسشی پیشِ روی اقتصاددانان سیاسی خواهد بود که قضاوت کنند ملاحظات شغلی صرف تا کجا باید عُذری باشد از جانب کارفرمایان برای کاهش نرخ حقالزحمه؟ و این که آیا پسانداز کردن درصد اندکی از دستمزدها، تکافوی میزان هنگفت مالیات و هزینههایی را خواهد کرد که از طریق یک نظام فاسد بر عموم مردم تحمیل میشود؟ نظام فاسدی که از بسیاری جهات محصول مستقیم اجر ناکافی کار شرافتمندانه است.»
خوب است مُصلحان اجتماعی امروزین ما کنکاشی در کتاب دکتر سانگر(۴) داشته باشند. در آنجا درخواهند یافت که از ۲۰۰۰ مورد مشاهده شده توسط او، تنها تعداد اندکی از افراد به طبقات متوسط، شرایط رفاهی مناسب، یا خانههایی با وضعیت مناسب تعلق داشتهاند. اکثریت عمدهی دختران و زنان، کارگر بودند؛ برخی به واسطهی نیاز شدید به کام روسپیگری کشیده شده بودند؛ برخی دیگر به سبب زندگی فلاکتبار و بیدادگرانه در خانه؛ و بعضی هم به دلیل طبیعتهای فیزیکی عقیم و فلج (که بعدا در مورد آن صحبت خواهم کرد). همچنین برای مدعیان پاکدامنی و اخلاق، خوب است بدانند که از میان ۲۰۰۰ مورد، ۴۹۰ مورد زنان متاهل بودند، زنانی که با همسرانشان زندگی میکردند. از قرار معلوم، ضمانت چندانی برای «اطمینان و پاکدامنی» آنها در تقدس ازدواج وجود نداشته است.(۵) دکتر آلفرد بلاشکو(۶) در «روسپیگری در قرن نوزدهم»(۷) حتا بیش از این بر توصیف شرایط اقتصادی به مثابه یکی از حیاتیترین عوامل موثر بر روسپیگری تاکید میکند:
«اگرچه روسپیگری در تمامی دورانها وجود داشته، اما این در قرن نوزدهم بود که روسپیگری به صورت یک نهاد اجتماعی غولپیکر گسترش پیدا کرد. توسعهی صنعت با تودههای عظیمی از مردم در بازار رقابتی، رشد و ازدحام شهرهای بزرگ و ناامنی و بیثباتی شغلی، به روسپیگری چنان نیروی محرکی بخشیده که در هیچ مقطعی از تاریخ بشری قابل تصور نبوده است.»
و هاولاک الیس(۸) هم با وجود این که در پرداختن به علت اقتصادی روسپیگری چندان قاطع نیست، اما در هر صورت ناچار است اقرار کند که عامل اقتصادی به صورت غیرمستقیم یا مستقیم علت اصلی است. بدینسان، در مییابد که درصد زیادی از روسپیان از قشر پیشخدمت جذب این کار شدهاند، اگرچه قشر پیشخدمت پروای کمتر و امنیت بالاتری دارد. از سوی دیگر، جناب الیس انکار نمیکند که امور عادی روزمره، کار پُر زحمت، زندگی یکنواخت و ملالآور دختر پیشخدمت، و به ویژه این حقیقت که او احتمالا هرگز از مصاحبت بهرهای و از خانهای لذتی نمیبرد، در وادار ساختن او به جُستجوی تفریح و بیخیالی در خوشی و تلالو روسپیگری، عاملی ناچیز محسوب نمیشود. به دیگر سخن، دختر پیشخدمت که با او همچون یک نوکر رفتار شده، هیچگاه اختیار خود را نداشته و به واسطهی هوی و هوس اربابش از پا در آمده، همچون دختر فروشنده و یا کارگر، تنها میتواند در روسپیگری مفرّی برای خود بیابد.
خندهدارترین جنبهی مساله که اکنون پیش روی همگان است، خشم «مردم آبرومند نیکوی» ماست؛ به ویژه مردان نجیبزادهی مسیحی، که همواره برآنند که در صف مقدم هر جهادی دیده شوند. آیا این به آن معناست که آنها کاملا از تاریخ دین و به ویژه دین مسیحیت ناآگاه هستند؟ یا بدین معناست که آنها امیدوارند که چشم نسل جدید را بر بخشی از تاریخ، که در آن کلیسا در ارتباط با روسپیگری نقشی ایفا کرده، ببندند؟ دلیل آنها هر چه که باشد، در فریاد وانفسا برآوردن علیه قربانیان بیچارهی امروزین، آنها باید در انتهای صف بایستند؛ چرا که بر هر شاگرد باهوشی مبرهن است که روسپیگری دارای خاستگاه دینی بوده، از جانب دین مورد حمایت قرار گرفته و پرورانده شده، نه به عنوان یک ننگ، بلکه به عنوان یک فضیلت، و از جانب خود خدایان این چنین مورد خوشامدگویی قرار گرفته است.
«اینگونه به نظر میرسد که خاستگاه روسپیگری را اصولا باید در سنّت دینی جُستوجو کرد؛ دین، این حافظ بزرگ سنتهای اجتماعی، یک آزادی بدوی را، که از کُلیت حیات اجتماعی در حال محو شدن بود، در قالبی دگرگون شده حفظ میکرد. نمونهی نوعی این امر، آن چیزیست که توسط هرودوت ثبت گردیده است؛ در سدهی پنجم پیش از میلاد مسیح، در معبد میلیتا، الههی عشق و زیبایی بابلی؛ جایی که هر زنی یکبار در طول زندگیاش میبایست به آنجا وارد میشد و به منظور عبادت الهه، خود را در اختیار نخستین غریبهای مینهاد که سکهای در دامانش میانداخت. آداب و رسوم بسیار مشابهی در بخشهای دیگر آسیای غربی، شمال آفریقا، مصر، و دیگر جزایر مدیترانهی شرقی وجود داشته است، و نیز در یونان، جایی که معبد آفرودیت بر فراز دژ شهر کورینت دارای بیش از هزار غلام بوده که وقف خدمت به الهه شده بودند.»
«این نظریه که روسپیگری دینی (به عنوان یک قاعدهی کُلی) از درون این اعتقاد ظهور پیدا کرد که عمل زاد و ولد آدمیزاد تاثیری اسرارآمیز و هراسناک در ارتقاءی باروری طبیعت داشته است، مورد حمایت تمامی نویسندگان معتبر در این زمینه قرار گرفته است. با این همه، به تدریج و هنگامی که روسپیگری به نهادی سازمانیافته تحت نفوذ کشیشان تبدیل شد، روسپیگری دینی جنبههای سوداگرانهی آن را گسترش داد. و بدین ترتیب، به افزایش درآمد عمومی کمک کرد.»
«افزایش قدرت سیاسی مسیحیت، تغییر اندکی در این خطمشی پدید آورد. پدران برجستهی کلیسا با روسپیگری با مدارا برخورد کردند. فاحشهخانههای تحت حمایت شهرداری در قرن سیزدهم تاسیس شدهاند. آنها نوعی از خدمات عمومی را شکل دادند که ادارهکنندگان آنها تقریبا به عنوان خدمتکاران عمومی در نظر گرفته میشدند.»(۹)
گفتههای زیر از اثر دکتر سانگر را نیز باید به این موارد افزود:
«پاپ کلمنت دوم(۱۰) حُکمی مذهبی صادر کرد که بنا بر آن روسپیها در صورتی تحمل خواهند شد، که مقدار معینی از درآمدهای خود را به کلیسا اختصاص دهند.»
«پاپ سیکستوس چهارم(۱۱) منفعتطلبتر بود؛ وی از هر فاحشهخانه (که خود او ساخته بود)، درآمدی معادل ۲۰۰۰۰ سکهی طلا کسب میکرد.»
کلیسا در دوران مدرن، در زمینهی روسپیگری کمی محتاطتر است. دستکم به طور علنی از روسپیان باجخواهی نمیکند. کلیسا (به عنوان مثال کلیسای تثلیثی)(۱۲) دریافت که ورود به بازار املاک و مستغلات برایش سود بیشتری دارد، تا این که بخواهد بیغولههای خطرناکی را به بهایی گزاف به کسانی اجاره دهد که از طریق روسپیگری امرار معاش و زندگی میکنند.
اگرچه علاقهی زیادی به سخن گفتن در خصوص روسپیگری در مصر، یونان و روم در قرون وسطا دارم، اما در اینجا مجالی برای آن وجود ندارد. شرایط قرون وسطا به گونهای خاص جالب توجه است؛ از آنجایی که روسپیگری به هیات اصنافی درآمد که تحت رهبری یک ملکهی فاحشهخانه(۱۳) بود، این اصناف اعتصاباتی را به عنوان ابزاری برای بهبود شرایطشان و تثبیت یک قیمت استاندارد سازمان دادند. بدون شک چنین شیوهای نسبت به شیوهی مدرن پرداخت دستمزد به بردگان جنسی سودمندتر است.
این که عامل اقتصادی را تنها مسبّب روسپیگری بدانیم، نگاهی تکبُعدی و بسیار سطحینگرانه است. عوامل دیگری نیز وجود دارند، که به همان اندازه مهم و حیاتیاند. مُصلحان جامعه نیز از این امر آگاهند، اما حتا به اندازهی نهادی که شیرهی جان زنان و مردان را میکشد، جرات مطرح کردن آن را ندارند. منظورم مسالهی سکس است که اشارهی گذرایی به آن به صورت ناخودآگاه موجب اضطراب اخلاقی اکثر مردم میشود.
این حقیقتی پذیرفته شده است که زن به عنوان یک کالای جنسی در نظر گرفته میشود، اما زن کماکان در جهل مطلق دربارهی معنا و اهمیت سکس نگه داشته میشود. هر آن چیزی که به این موضوع بپردازد، سرکوب گردیده و افرادی که در تلاشند که بر این تاریکی وحشتناک نوری بتابانند، مورد اذیت و آزار قرار گرفته و به زندان افکنده میشوند. بنابراین، مادامی که این حقیقت پابرجاست که یک دختر نباید آگاه باشد که چگونه از خود مراقبت کند و کارکرد مهمترین بخش زندگی خود را بداند، جای تعجب نیست که به سادگی قربانی روسپیگری یا هر شکل دیگری از یک رابطه شود که او را به جایگاه ابزاری برای لذت جنسی صرف تقلیل میدهد.
در اثر همین جهل است که تمام زندگی و طبیعت دختر عقیم و فلج گشته است. این که پسران میتوانند به ندای طبیعت گوش فرا دهند را سالهاست که حقیقتی بدیهی میپنداریم؛ بدین معنا که به محض این که طبیعت جنسی آنها تاثیر خود را نشان داد، میتوانند آن را ارضا کنند؛ اما اخلاقگرایان ما حتا از فکر این که طبیعت یک دختر نیز باید مجال ظهور یابد، برآشفته میشوند. از نظر اخلاقگرایان، روسپیگری چندان مبتنی بر این حقیقت نیست که یک زن روسپی بدن خود را میفروشد، بلکه مساله فروش آن در خارج از رابطهی زناشویی است. این که این ادعایی صرف نیست، با توجه به این حقیقت اثبات میشود که ازدواج بر مبنای ملاحظات مالی کاملا مشروع است و توسط قانون و افکار عمومی تقدیس میشود؛ در حالی که هر نوع پیوند دیگری محکوم و مردود شمرده میشود. حال آن که یک روسپی، اگر به درستی تعریف شود، هیچ معنایی جز این ندارد: «هر فردی که روابط جنسیاش وابسته به منفعت باشد.»(۱۴) «آن زنانی روسپی هستند که بدن خود را برای انجام عمل جنسی میفروشند و این کار را شغل خود قرار دادهاند.»(۱۵)
بنگِرت(۱۶) پا را از این هم فراتر میگذارد؛ وی ادعا میکند که عمل روسپیگری «فینفسه با عمل مرد یا زنی که به دلایل اقتصادی پیمان زناشویی میبندند، یکسان است.» البته که ازدواج هدف هر دختری است، اما از آنجایی که تعداد بیشماری از دختران قادر به ازدواج نیستند، آداب و سنن اجتماعی حماقتبار ما آنها را یا به ریاضت جنسی و یا به روسپیگری محکوم میکند. سرشت آدمی خود را فارغ از هر قانونی نمایان میسازد و هیچ دلیل قانعکنندهای نیز وجود ندارد که چرا طبیعت باید خود را با درکی منحرف از اخلاق وفق دهد.
جامعه، تجربیات جنسی یک مرد را به مثابه نشانهای از (روند) تکامل معمولیِ او به حساب میآورد؛ در حالی که همان تجربیات در زندگی یک زن به مثابه فاجعهای وحشتناک، از دست دادن شرافت و همهی خوبیها و نجابتهای بشری، نگریسته میشود. این معیار دوگانه در خصوص اخلاق، نقش موثری در خلق و پابرجا ماندن روسپیگری ایفا کرده است. این امر دربردارندهی نگه داشتن جوانان در جهلِ مطلق در خصوص مسائل جنسی است (که «معصومیت» نامیده میشود)، و همراه با طبیعتِ جنسی سرکوب شده و پُر تنش، به پدید آمدن شرایطی یاری میرساند که پاکدینان ما برای اجتناب یا جلوگیری از آن به شدت نگران هستند.
لذت جنسی لزوما منجر به روسپیگری نمیشود، بلکه تعقیب قضایی بیرحمانه و سنگدلانهی کسانی که جسورانه قدم در راههای غیرمعمول میگذارند، مسئول پدید آمدن روسپیگری است. دخترانی که هنوز در سنین کودکی خود به سر میبرند، روزانه ده تا دوازده ساعت در اتاقهای شلوغ و پُر از تنش و هیجان پشت یک دستگاه کار میکنند. و این شرایط، آنها را در حالتی جنسی نگه میدارد که دائما به شدت تهییج شده است. بسیاری از این دختران هیچ نوع سرپناه یا اسباب آسایش و آرامشی ندارند؛ بنابراین، تنها راه گریز آنها از روزمرگی، خیابان یا هر مکان خوشگذرانی ارزان قیمت دیگر است. این امر طبیعتا آنها را در مجاورت مستقیم جنس مخالف قرار میدهد.
دشوار بتوان گفت که کدام یک از این دو عامل، هیجان شدید جنسی این دختران را به اوج خود میرساند، اما بسیار بدیهی و طبیعی است که این هیجان به نقطهی اوج خود برسد. این اولین گام به سوی روسپیگری است و از این جهت مسئولیتی متوجه این دختران نیست. در مقابل، اینها رویهم رفته خطای جامعه، ناتوانی ما در فهم، سهلانگاری ما در ستایش شور زندگی و به ویژه خطای تبهکارانهی اخلاقگرایان ماست که یک دختر را به دلیل خروج از «مسیر پاکدامنی» تا ابد تخطئه میکنند؛ به دیگر سخن، به این دلیل که نخستین تجربهی جنسی او بدون تاییدِ کلیسا صورت پذیرفته است.
دختر جوان خود را یک مطرود تمامعیار میبیند، که درهای خانه و جامعه به رویش بسته شدهاند. تمامی تربیت و سنّت او به گونهایست که خود دختر احساس تباهی و سقوط میکند. بنابراین، هیچ نقطهی اتکا و دستاویزی نخواهد داشت که در عوض این که او را در منجلاب فرو برد، از غرق شدن نجاتش دهد. پس، در واقع، جامعه خود قربانیانی خلق میکند که در ادامه به گونهای عبث میکوشد از شرّ آنها خلاص شود. حتا فرومایهترین، فاسدترین و فرتوتترین مردان نیز خود را شایستهتر از آن میدانند که زنی را به همسری برگزینند که خود با کمال میل حاضرند الطاف او را با پول خریداری نمایند؛ حتا اگر او بدین وسیله (ازدواج) بتواند خود را از یک زندگی دهشتناک نجات دهد. چنین زنی حتا نمیتواند از خواهر خویش یاری بجوید. او (خواهر وی) در کمال حماقت خود را آنقدر منزه و پاکدامن میپندارد، که نمیتواند بفهمد موقعیت خودش از بسیاری جهات حتا از وضعیت خواهرش در خیابانها نیز رقتانگیزتر است. هاولاک الیس معتقد است:
«زنی که به خاطر پول ازدواج میکند، در مقایسه با روسپی، یک موجودِ حقیر به تمام معناست. او دستمزد کمتری دریافت داشته و در عوض کار و تیمار بسیار بیشتری عرضه میکند و به طور مطلق در قید اربابش قرار دارد. روسپی هیچگاه حقی را که بر وجود خویشتن دارد واگذار نمیکند، آزادی و حقوق فردی خود را حفظ کرده و مجبور نیست همواره خود را تسلیم آغوش مردی کند.» زنی که به لحاظ اخلاقی خود را برتر از دیگران میپندارد، مدعای حمایتی لکی(۱۷) (در خصوص روسپیان) را نیز درک نمیکند که معتقد است «اگرچه شاید روسپی نمونهی عالی فساد باشد، اما کارآمدترین محافظ تقوا نیز هست. برای او، آن خانههای سرشار از خوشبختی، آلوده و تصنعی و سرشار از تجربیات آزاردهنده است».
اخلاقگرایان همواره آمادهاند که نیمی از نوع بشر را در راه نهادی رقتانگیز که از وانهادن آن ناتوان هستند، فدا کنند. به عنوان بخشی از حقیقت، همانگونه که قوانین سختگیرانه نمیتواند سپری در برابر روسپیگری باشد، روسپیگری نیز نمیتواند از پاکی کانون خانواده حراست نماید.
حداقل پنجاه درصد مردان متاهل، مشتریان روسپیخانهها هستند. به واسطهی همین رُکن اخلاقی (خانواده) است که زنان متاهل (و حتا کودکان) به بیماریهای مقاربتی مبتلا میشوند. در حالی که هیچ قانونی در وحشیگری علیه قربانی بیچاره فروگذار نیست، جامعه حتا کلمهای نیز در محکومیت مردان به زبان نمیآورد. روسپی نه تنها طعمه و قربانی کسانیست که از او بهره میبرند، بلکه به صورت کاملا بیدفاع در دستان ماموران پلیس و کارآگاهان رقتآور حاضر در صحنه، ماموران پاسگاههای کلانتری و مقامات زندانها، نیز قرار دارد!
در کتاب اخیر زنی که به مدت دوازده سال گردانندهی یک «روسپیخانه» بوده است، میتوان عدد و رقمهای زیر را پیدا کرد: «افراد صاحب قدرت من را وادار میکردند که ماهیانه مبلغی بین ۱۴.۷۰ تا ۲۹.۷۰ دلار به عنوان جریمه به پلیس پرداخت کنم. این رقم برای دختران بین ۵.۷۰ تا ۹.۷۰ دلار بود». با توجه به این که کسب و کار نویسندهی این کتاب در شهر کوچکی بوده و مبالغ پرداختی توسط وی رشوهها و جریمههای بیش از این را دربر نمیگیرد، به سرعت میتوان به عایدی هنگفت ادارهی پلیس از خونبهای قربانیانش – که حتا مورد حمایت قرار نمیگرفتند- پی برد. وای بر آنها که از پرداخت این باج امتناع کنند؛ آنها همانند گلهای گاو جمعآوری خواهند شد:
«به امید ایجاد حسی مطلوب در شهروندان پرهیزکار شهر، یا در صورتی که قدرتمندان بخواهند پولی به جیب بزنند. برای ذهن منحرفی که معتقد است یک زن بی بند و بار قادر به درک احساسات انسانی نیست، غیرممکن خواهد بود که اندوه، خفّت، اشکها و غرور جریحهدار شدهی این زنان را درک کند؛ یعنی همان احساساتی را که در هر بار دستگیر شدن احساس میکردیم.»
عجیب نیست زنی که ادارهکنندهی یک «روسپیخانه» بوده است، این گونه قادر به درک چنین احساساتی باشد؟ اما از آن عجیبتر این است، که یک دنیای مسیحی پاک بایستی این زنان را سرکیسه کرده و خون آنها را در شیشه کند. و درعوض، چیزی جز ناسزا و آزار و اذیت نصیب آنها نکند. آه و افسوس بر نیکوکاری یک دنیای مسیحی!
فشار بسیار زیادی بر روی روسپیهایی که به آمریکا صادر شدهاند، حاکم است. آمریکا چگونه میخواهد بدون کمک اروپا پاکدامنی خود را حفظ کند؟ انکار نمیکنم که ممکن است در برخی موارد اینگونه باشد، اما به همان اندازه هم باور نمیکنم که مامورانی مخفی از آلمان و سایر کشورها وجود دارند که بردگان اقتصادی را برای ورود به آمریکا تطمیع کرده و میفریبند؛ با قاطعیت منکر این امر میشوم، که بخش اعظم نیروی روسپیگری از اروپا تامین میشود. ممکن است اکثر روسپیان شهر نیویورک را افراد خارجی تشکیل دهند، اما این بدان علت است که بخش اعظم جمعیت این شهر خارجی هستند. وقتی به هر شهر دیگری در آمریکا برویم، به شیکاگو یا به هر شهر دیگری از اوهایو تا کوههای راکی سر بزنیم، درخواهیم یافت که روسپیان خارجی از نظر تعداد به وضوح در اقلیت هستند.
به همان میزان، اعتقاد به این که اکثر دختران خیابانی در این شهر پیش از ورود به آمریکا نیز درگیر همین کسب و کار بودهاند، اغراقآمیز است. بخش عمدهی این دختران، زبان انگلیسی را عالی صحبت کرده و دارای مشرب و ظاهری آمریکایی شده هستند؛ امری که غیرممکن مینماید، مگر این که آنها سالیانی دراز در این کشور زندگی کرده باشند. به دیگر سخن، آنها به واسطهی شرایط حاکم بر آمریکا به روسپیگری کشانده شدهاند، به واسطهی عُرف و عادت تماما آمریکایی در نمایش مفرط زیورآلات و لباسهای پُر زرق و برق که طبیعتا مستلزم داشتن پول است؛ پولی که با کار کردن در کارگاهها و کارخانهها حاصل نمیشود.
به عبارت دیگر، وقتی شرایط آمریکا موجب میشود که بازار مملو از هزاران دختر باشد، دلیلی ندارد بپنداریم که هیچ دستهای از مردان، ریسک و هزینهی دستیابی به کالاهای خارجی را بپذیرند. از سوی دیگر، شواهد کافی وجود دارد که نشان میدهد صادرات دختران آمریکایی با هدف روسپیگری به هیچ وجه، عامل کماهمیتی نیست.
کلیفورد جی. رو(۱۸) دستیار سابق نمایندهی ایالتی بخش کوک در ایالت ایلینویز، با طرح پروندهای در دادگاه اعلام میکند که دختران ایالتهای نیوانگلند برای استفادهی انحصاری مردان در استخدام عمو سام (۱۹)، با کشتی به پاناما حمل میشوند. آقای رو میافزاید: «به نظر میرسد بین بوستون و واشنگتن، راهآهنی زیرزمینی و مخفی وجود دارد که بسیاری از دختران از طریق آن سفر میکنند.» آیا این که این خط قطار دقیقا به مقرّ مقامات فدرال (واشنگتن) ختم میشود، سئوالبرانگیز نیست؟ این که آقای رو بیش از آنچه در چهارچوبهای معین مورد پذیرش است به زبان آورده، با این واقعیت اثبات میشود که او سِمت خود را از دست داد. افشای اسرار مگوی پشت پرده برای مردان دارای قدرت عواقبی دارد. عذری که برای شرایط حاکم بر پاناما مطرح گردیده، این است که فاحشهخانهای در منطقهی کانال (پاناما) وجود ندارد. این راه فرار همیشگی دنیای ریاکاری است، که شهامت رویارویی با حقیقت را ندارد. بنابراین، روسپیگری وجود خارجی ندارد، نه در منطقهی کانال پاناما، و نه در محدودههای شهر.
در کنار آقای رو، میتوان به جیمز برانسون رینولدز(۲۰) اشاره کرد، که مطالعهای جامع دربارهی تجارت پنهان فحشا در آسیا انجام داده است. تئودور روزولت(۲۱)، به عنوان یک شهروند آمریکایی وفادار و یار ناپلئون آیندهی آمریکا، مسلما آخرین فردیست که پاکدامنی کشور خود را بیاعتبار ساخته است. اکنون توسط او مطلع گشتهایم که اصطبلهای چرکین فسقوفجورِ آمریکایی در هنگکنگ، شانگهای و یوکوهاما واقع شدهاند. روسپیان آمریکایی در آنجا آنقدر خود را انگشتنما کردهاند که در مشرق زمین، عبارت «دختر آمریکایی» مترادف روسپی است. آقای رینولدز به هممیهنان خود یادآور میشود که در حالی که آمریکاییها در چین تحت حمایت نمایندگان کنسولی قرار دارند، چینیها در آمریکا از هیچگونه حمایتی برخوردار نیستند. هر کسی که خبر داشته باشد که چینیها و ژاپنیها در سواحل اقیانوس آرام متحمل چه آزار و اذیتهای بیرحمانه و وحشیانهای میشوند، ادعای آقای رینولدز را میپذیرد.
نظر به واقعیتهای فوق، این که اروپا را همچون باتلاقی که سرمنشا همهی بیماریهای اجتماعی آمریکاست نشان دهیم، تا اندازهای عبث و مضحک است. دقیقا همانطور که جار زدن این افسانه که بر اساس آن یهودیان بزرگترین گروه قربانیان خودخواسته را تشکیل میدهند، مزخرف و بیمعناست. مطمئنا کسی مرا به داشتن گرایشهای ناسیونالیستی متهم نمیکند. با افتخار اعلام میکنم، که خود را از اینگونه گرایشها و بسیاری پیشداوریهای دیگر رهانیدهام.
بنابراین، اگر من از این ادعا که روسپیان یهودی وارداتی هستند خشمگین میشوم، نه به دلیل هر گونه همدردی با یهودیان، بلکه به دلیل واقعیتهای ذاتی موجود در زندگی آنهاست. فقط سطحینگرترین افراد ادعا میکنند که دختران یهودی به سرزمینهای بیگانه مهاجرت میکنند، بی آن که رابطه و پیوندی در آنجا داشته باشند. دختر یهودی ماجراجو نیست. تا همین سالهای اخیر او هیچگاه خانهی خود را ترک نکرده بود و مگر برای ملاقات بستگانش، حتا تا روستا یا شهرک مجاور هم از خانه دور نشده بود. در این صورت، آیا میتوان باور کرد که دختران یهودی تحت تاثیر و به واسطهی وعدههای نیروهای ناشناس، والدین یا بستگان خود را ترک کرده و تا هزاران مایل دورتر به سرزمینهای ناآشنا سفر کنند؟ به سراغ هر کشتی بخار بزرگی که وارد میشود، بروید و به چشم خود ببینید که آیا این دختران همراه با برادران، والدین، خالهها، عمهها و یا سایر خویشاوندان خود وارد میشوند یا نه. البته ممکن است استثناءهایی هم وجود داشته باشد، اما بیان این که تعداد بسیار زیادی از دختران یهودی به قصد روسپیگری یا هر هدف دیگری به این کشور وارد شدهاند، بدون شک ناشی از عدم شناخت روانشناسی یهودی است.
کسانی که خود در خانهی شیشهای نشستهاند، اشتباه میکنند که به سوی آنها سنگ پرتاب میکنند؛ گذشته از این، خانهی شیشهای آمریکا نسبتا نازک است، به راحتی خواهد شکست و داخل آن هر چیزی هست جز چشماندازی زیبا. نسبت دادنِ روسپیگری به آنچه به اصطلاح واردات نامیده میشود، به رشد نظام جاکشی یا دلایل مشابه آن، بسیار سطحینگرانه است. به مورد نخست کمی پیشتر اشاره کردهام. در خصوص نظام جاکشی، گرچه شرایط نفرتانگیزی دارد، نباید این حقیقت را نادیده بگیریم که این سیستم در اصل وجهی از روسپیگریِ مدرن است؛ وجهی که ویژگی برجستهی آن سرکوب و و رشوهخواری و سوءاستفادهای است که از جهادهای گاه و بیگاه علیه این شرِ اجتماعی نشئات میگیرد.
شکی نیست که جاکش، نمونهی پست خانوادهی بشری است. اما چطور میتوان او را زبونتر از پلیسی دانست، که جیب فاحشه را تا آخرین قران خالی میکند و بعد او را در مرکز پلیس بازداشت میکند؟ چرا جاکش در مقایسه با مالکان فروشگاههای بزرگ و کارخانههایی که خونِ قربانیان خود را مکیده و پروارتر شده و آنها را به سوی خیابانها سوق میدهند، گناهکارتر یا تهدید بزرگتری برای جامعه تلقی میشود؟ من دادخواستی در دفاع از جاکشان صادر نمیکنم، اما نمیتوانم درک کنم که چرا آنها بیرحمانه مورد آزار و حمله قرار میگیرند؛ در حالی که مرتکبان واقعی همهی شرارتها و بیعدالتیهای اجتماعی از مصونیت و احترام برخوردارند. همچنین بهتر است فراموش نکنیم، که این جاکشان نیستند که روسپی را به وجود میآورند. این ریاکاری و نفاق ماست که روسپی و جاکش، هر دو، را خلق میکند.
مفهوم جاکش تا سال ۱۸۹۴ در آمریکا زیاد شناخته شده نبود. سپس ناگهان مورد هجوم اپیدمی پاکدامنی قرار گرفتیم. فسق و فجور باید به هر قیمتی از بین رفته و کشور پاک و منزه میشد. در نتیجه، سرطان اجتماعی از مقابل دیدگان دور شد، اما بیشتر به عمق جان جامعه راه یافت. مدیران فاحشهخانهها همانند قربانیان بدبختاش، به دستان بخشندهی پلیس سپرده شدند. آنچه به ناگزیر در پی آمد، ندامتگاه بود و رشوههای گزاف.
در حالی که در روسپیخانهها دختران تحت حمایت بوده و ارزش پولی مشخصی داشتند، اما اکنون و در خیابان، آنها خود را مطلقا بیدفاع و اسیر چنگال پلیس دندانگرد سوءاستفادهگرِ رشوهخوار درمییافتند. طبیعتا این دختران مایوس، نیازمند حمایت و در طلب مهر و عاطفه، صیدی آسان برای جاکشان بودند که خود نیز برخاسته از روح زمانهی تجاری ما هستند. بنابراین، نظام جاکشی نتیجهی مستقیمِ تعقیب و آزار، سوءاستفاده و باجخواهی، و سرکوب عامدانهی روسپیگری به دست پلیس بود. حماقت محض است که این وجه مدرن شرِ اجتماعی را با دلایل پدید آمدن روسپیگری اشتباه بگیریم. سرکوب محض و تصویب قوانین وحشیانه، تنها میتواند در خدمت تلختر کردن زندگی و انحطاط هرچه بیشتر قربانیان بیچارهی جهل و حماقت باشد. این وحشیگری در قانون پیشنهادی (جدید) به حدِ کمال جلوهگر گشته است، به گونهای که رفتار مشفقانه با روسپیان جرم تلقی شده و هر کسی که به یک روسپی پناه دهد، با ۵ سال زندان و ۱۰ هزار دلار جریمه مجازات خواهد شد. چنین نگرش و برخوردی صرفا نمایانگر ناآگاهی تام از دلایل واقعی روسپیگری، به عنوان یک عامل اجتماعی، و همینطور فاشکنندهی روح پاکدینانهی روزگار رمان «داغ ننگ»(۲۲) است.
از میان نویسندگان مدرنی که در باب این موضوع نوشتهاند، حتا یک نفر وجود ندارد که به بیهودگیِ مطلق شیوههای قضایی در مواجهه با این مساله اشاره نکرده باشد. بدینسان است که دکتر بلاشکو، معتقد است که سرکوب دولتی و جهادهای اخلاقی دستاوردی نداشتهاند، جز آن که این شر را به مجراهای مخفی سوق داده و خطر آن برای جامعه را چندبرابر نمودهاند. هاولاک الیس، کاملترین و انسانترین پژوهشگر حوزهی روسپیگری، با استناد به دادههای فراوان ثابت میکند که هرچه شیوههای تعقیب و آزار سختگیرانهتر باشد، شرایط وخیمتر میشود. از میان دیگر دادهها درمییابیم که در فرانسه، «چارلز نهم در سال ۱۵۶۰، با صدور فرمانی روسپیخانهها را منحل کرد، اما متعاقب آن تعداد روسپیان صرفا افزایش یافت. و روسپیخانههای جدید به اشکالی نامحسوس پدیدار گردیده و خطرناکتر شدند. به رغم تمام این قانونگذاریها، یا به موجب آنها، هیچ کشوری وجود نداشته که در آن روسپیگری نقشی برجستهتر (از فرانسه) ایفا کرده باشد.»(۲۳)
یک افکار عمومی آموزش دیده که از بند تعقیب و آزار اخلاقی و قانونی روسپیها رها شده باشد، خود به تنهایی میتواند به بهبود شرایط فعلی یاری رساند. نادیده گرفتن و چشم پوشیدن خودسرانه بر این شر به عنوان عنصری اجتماعی از زندگی مدرن، تنها موجب وخیمتر شدن مسائل میگردد. ما باید از تصورات احمقانهی «کسانی که خود را به لحاظ اخلاقی برتر از دیگران میپندارند»، گذر کرده و یاد بگیریم که روسپی را به عنوان محصولی از شرایط اجتماعی بازشناسیم. چنین درکی، نگرش و برخورد ریاکارانه را زدوده و منجر به درکی عمیقتر و رفتاری مهربانانهتر میشود. راجع به ریشهکن کردن کامل روسپیگری باید گفت هیچ چیز نمیتواند از پس این کار برآید جز: از نو سنجیدن کامل تمامی ارزشها و معیارهای پذیرفته شده – به ویژه ارزشهای اخلاقی- به همراه برانداختن بردگی صنعتی.
* * *
پانوشتها:
۱- Mrs. Warren
۲- Reginald Wright Kauffman
۳- The House of Bondage
۴- Dr. Sanger, The History of Prostitution
۵- نکتهی حائز اهمیت آن است که کتاب دکتر سانگر از سیستم ارسال پستی دولت آمریکا کنار گذاشته شده است. از قرار معلوم صاحبان قدرت مشتاق نیستندُ که عموم جامعه از علل واقعی روسپیگری آگاه شوند.
۶- Dr. Alfred Blaschko
۷- Prostitution in The Nineteenth Century
۸- Havelock Ellis
۹- Havelock Ellis, Sex and Society
۱۰- Pope Clement II
۱۱- Pope Sixtus IV
۱۲- Trinity Church
۱۳- brothel Queen
۱۴- Guyot, La Prostitution
۱۵- Bangert Criminalité et Condition Economique
۱۶- Bangert
۱۷- Lecky
۱۸- Clifford G. Roe
۱۹- Uncle Sam
۲۰- James Bronson Reynolds
۲۱- Theodore Roosevelt
۲۲- Scarlet Letter
۲۳- Sex and Society